تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836273823
تحلیلی از یک ماجرای خیانت به همسر
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: تحلیلی از یک ماجرای خیانت به همسر
۲۴ ساله بودم که پس از استخدام در یک شرکت معتبر با بهروز ازدواج کردم. درآمد خوبی هم داشتم. شوهرم آن موقع سرباز بود. آن روزها میگفت آرزو دارد بتواند یک کار معمولی پیدا کند و خانهای کوچک هم اجاره کند تا برای تأمین خرج و مخارج زندگی چشمش به حقوق من نباشد. میگفت: «نمیخواهم پدرت فکر کند من آدم نالایقی هستم. بنابراین میخواهم به او ثابت کنم که میتوانم دخترش را به خوشبختی برسانم.»
دختر بزرگ خانواده بودم. تنها برادرم هنوز در دبیرستان درس میخواند. پدرم همیشه میگفت: «دختر فهمیده و باگذشتی هستی.» به همین خاطر مرا تکیه گاه و سنگ صبور خانواده میدانست و آرزویش عاقبت به خیریام بود. اما هنوز هم بعد از گذشت این همه سال نمیدانم چرا به چنین سرنوشتی دچار شدم مراسم عروسی من و بهروز بعد از یک دوره نامزدی یک ساله برگزار شد. البته کمکهای مالی پدرم و کم توقعی و گذشتهای من در برگزاری یک مراسم ساده بیتأثیر نبود. بعد از چند روز که از حال و هوای ازدواج و رفت و آمدهای تشریفاتی درآمدیم دوباره زندگی روال عادی خود را از سر گرفت. صبح زود از خانه بیرون میآمدم و نزدیکیهای غروب خسته از کار روزانه به خانه برمیگشتم. بعد هم مشغول انجام کارهای روزمره و خانهداری میشدم. سربازی بهروز تمام شده بود و دنبال کار میگشت. خوشبختانه با سفارش اطرافیان و البته تلاش و لیاقتی که در وجودش نهفته بود خیلی زود کار مناسبی پیدا کرد و مشغول شد.
روزها پشت هم می گذشت. در دومین سالگرد ازدواجمان صاحب فرزند شدیم. خداوند دختری زیبا و باهوش به ما هدیه کرد که نامش را «سپیده» گذاشتیم. حضورش گرمابخش زندگی و آشیانهمان بود. مرخصیهای چند ماه اول پس از بارداری به سرعت گذشت و من مجبور شدم دوباره سرکارم برگردم. اما کار کردن در چنین شرایطی خیلی سخت بود. بهروز اجازه نمیداد سپیده را به مهد کودک بفرستیم. خانه مادر من و بهروز هم خیلی از ما دور بود و امکان این که آنها از بچه نگهداری کنند، نبود. بدین ترتیب توافق کردیم من دیگر سر کار نروم و در عوض بهروز با سعی و تلاش بیشتری هزینههای زندگی را تأمین کند.
این گونه بود که من در خانه ماندم تا وظیفه همسرداری و مادری را به بهترین شکل انجام دهم. سه سال از تولد سپیده گذشته بود که باز هم باردار شدم. با به دنیا آمدن سالار، خوشبختیمان تکمیل شد. وضع کار بهروز هر روز بهتر از قبل میشد. خداوند برکت فراوانی نصیب زندگی ما کرده بود و من دیگر هیچ آرزویی غیر از خوشبختی فرزندانم نداشتم. ۱۵ سال از زندگی مشترکمان میگذشت. بهروز رئیس قسمت خرید اداره شده و دائم به مسافرتهای داخلی و خارجی میرفت. با بزرگ شدن بچهها و کم شدن مسئولیتم در خانه و نگهداری از آنها احساس تنهایی و افسردگی میکردم. بهروز که مدام مسافرت بود، بچهها هم مثل سابق نیازی به نگهداری شبانهروزی من نداشتند بنابراین تصمیم گرفتم دوباره به سر کار برگردم. پس از چند ماه تلاش بالاخره کار مناسبی پیدا کردم. حقوقش خیلی زیاد نبود اما برای من پول مهم نبود میخواستم از افسردگی و تنهایی رها شوم. شاید بیشتر دلم میخواست از فکر و خیالاتی که این اواخر به سرم زده بود نجات پیدا کنم. تصوراتی که یک لحظه رهایم نمیکرد. گاه فکر میکردم خیالاتی شدهام به همین خاطر سعی میکردم مثل سابق به زندگی خوشبین باشم اما تغییر رفتار بهروز مانع از آن میشد که با اطمینان و اعتماد قبلی و قلبی به او نگاه کنم. غیبتهای طولانی، بیتفاوتی و رفتار سرد و بیمحبتش مرا مشکوک کرده بود.
بالاخره تصمیم گرفتم کاری کنم تا از این شک و دودلی خارج شوم. یک شب که بهروز به بهانه مسافرت به شهرستان، از من و بچهها خداحافظی کرد تا به قول خودش به فرودگاه برود، مخفیانه او را تعقیب کردم حس بدی داشتم. میترسیدم. چند بار بین راه تصمیم گرفتم به خانه برگردم و با توهمات نابجا زندگیام را خراب نکنم اما انگار نیروی قویتری مرا به دنبال او می کشاند و...
او میکشاند و میگفت: از خواب غفلت بیدار شو، زندگیات در حال تباه شدن است. در همین افکار غوطهور بودم که متوجه شدم بهروز حرکتش را از فرودگاه به سوی شمال شهر تغییر داده است. تعقیبش کردم چند دقیقه بعد مقابل خانهای شیک در یکی ازخیابانهای شمال شهر ایستاد. با کلیدی که از جیبش درآورد در خانه را باز کرد. از شدت هیجان و ناراحتی و شاید هم کنجکاوی، تمام بدنم میلرزید. پاهایم سست شده بود. اول فکر کردم دنبالش بروم و وارد خانه شوم اما صبر کردم یک ساعت همانجا ایستادم خبری از بهروز نشد با تلفن همراهش تماس گرفتم. پرسیدم: کجا هستی با وقاحت تمام گفت: بندرعباس!
از شدت عصبانیت داشتم منفجر میشدم اما هر طور بود خودم را کنترل کردم و حرفی نزدم. بیدرنگ به خانه برگشتم. آن شب بدترین شب زندگیام بود. هیچ وقت فکر نمیکردم نتیجه اعتماد بیش از حدم این باشد. نمیدانستم در آن خانه چه خبر است و چه گذشته اما همین قدر که شوهرم به من دروغ گفته بود گناهی نابخشودنی بود. عصر روز بعد بهروز به خانه برگشت. مثل همیشه از خستگی و کار زیاد مینالید. خیلی سعی کردم به روی خودم نیاورم. سردرد را بهانه کردم و از حرف زدن با او طفره رفتم. صبح روز بعد مقابل همان خانه چهار طبقه ایستاده بودم. نمیدانستم چه باید بگویم و چه کار کنم. فقط میخواستم بدانم آن خانه متعلق به کیست و شوهرم آنجا چه کار داشته زنگ زدم. از طبقه اول شروع کردم، کسی جواب نداد. زنگ دوم را زدم، مردی از پشت آیفون جواب داد. بلافاصله اسم شوهرم را گفتم، اما گفت: اشتباه آمدهاید، ما اینجا چنین کسی را نداریم.
زنگ طبقه سوم را که زدم، زنی جواب داد. گفتم: منزل آقای ...
گفت: بله، ولی الآن تشریف ندارند.
سرم گیج رفت. به سختی خودم را نگه داشتم و به دیوار تکیه کردم. زن از پلهها پائین آمد و در را باز کرد. نگاهم که به صورتش افتاد، از حال رفتم. چند دقیقه بعد درحالی به هوش آمدم که زن جوان لیوان آب قند در دست داشت. تقریباً هم سن و سال خودم بود، پسربچه کوچکی هم کنارش ایستاده بود و او را مامان صدا میزد. همان روز فهمیدم این زن همسر دوم شوهرم است. او چهار سال قبل شوهرش را از دست داده بود و از یک سال قبل به عقد موقت بهروز درآمده بود. هرچه فکر کردم این کار بهروز مجازات کدام گناه من است، به نتیجهای نرسیدم. از تمام زجر و سختیها، گذشت و قناعتها و احترام و توجهاتی که در این زندگی و برای بهروز متحمل شدم، احساس پشیمانی کردم. به ۱۵ سال عمر تباه شدهام فکر کردم، از اینکه جوانی را در این زندگی تباه کرده بودم، احساس خوبی نداشتم. نمیتوانستم مثل بعضی زنها خودم را فریب دهم، حتی اگر شوهرم آن زن را رها میکرد و از کارش هم ابراز پشیمانی میکرد، باز هم نمیتوانستم او را ببخشم. مزد زحمات من در زندگی این نبود. تصمیم گرفتم از او جدا شوم. بهروز حاضر به طلاق من نبود. اول فکر می کردم به خاطر عشق و علاقه یا شاید هم به خاطر بچههایمان نمیخواهد این زندگی از هم بپاشد، اما وقتی فهمیدم مشکل بهروز شرطی است که ضمن عقد با هم داشتیم و بر اساس آن او مجبور است علاوه بر پرداخت مهریه، نیمی از داراییاش را هم به من ببخشد، غرورم جریحهدار شد. فهمیدم که از آن همه عشق و محبت سالهای اول زندگی مشترک حتی سر سوزنی هم باقی نمانده است. داشتم دیوانه میشدم، وضع بچهها هم از من بهتر نبود. درس و مدرسه را رها کرده و دنبال من به خانه پدرم آمده بودند. از این همه آشفتگی و نابسامانی در حال ویرانی بودم. دیگر حاضر نبودم حتی یک لحظه با بهروز زندگی کنم. اما نمیخواستم به راحتی هم از زندگیاش خداحافظی کنم. باید او هم مثل من طعم بدبختی را میچشید. افکار شیطانی یک لحظه هم رهایم نمیکرد. به هر راهی که بتوان با آن از بهروز انتقام گرفت، فکر کردم، به عاقبتش نمیاندیشیدم، فقط تشنه انتقام بودم. همین شد که به سراغ آن ماده لعنتی رفتم. میخواستم سر تا پای وجودش را بسوزانم. سوختنی که تا ابد رنگ آرامش را نبیند. بهروز همیشه به صورت جذاب و ظاهر دلپسندش افتخار میکرد. حالامن با ریختن اسید روی صورتش، او را تا ابد خانهنشین کردهام. اکنون که یک سال از آن روز سیاه میگذرد، بهروز همچنان خانهنشین است و من خاکسترنشین. او در میان فامیل و دوستان مورد ترحم و دلسوزی قرار گرفته و من در کنار دیوارهای سرد و سیاه زندان حتی از محبت فرزندانم نیز محروم ماندهام. اعتراف میکنم که اشتباه کرده ام. هرچند بهروز در حق من جفا کرده بود، اما من کاری کردم که نه تنها آرامش را از او که از خودم، بچههایم و پدر و مادرم تا ابد گرفتم. نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم است. شاید قصاص، شاید هم...
چند ماه است که بچههایم را ندیدهام. برایم پیغام فرستادهاند که من زندگی شان را تباه کردهام. دخترم گفته: وقتی بابا ما را رها کرد و زنی بیگانه را به ما ترجیح داد، هنوز دلخوش بودیم که مادری مهربان و دلسوز داریم، تکیهگاهی که میتواند جای خالی پدر را برایمان پر کند، اما حالاکه تو هم پشت میلههای زندان در انتظار سرنوشت نامعلومی نشستهای، به چه کسی امیدوار باشیم. در این دنیای مهربان تنها و بیپناه ماندهایم. ای کاش مادر، ای کاش قبل از این اقدام عجولانه برای یک لحظه به آینده ما و خودت هم فکری میکردی، همین!
تحلیلی بر این ماجرا
خیانت به همسر، یکی از آسیبهای دردناک زندگی است. روانشناسان آسیب دردناک (تروما) را رویداد منفی بزرگی میدانند که باورهای اساسی انسان را درباره جهان و افرادی خاص ویران میکند و بر افکار، احساسات و رفتار او به شدت اثر میگذارد.
متاسفانه، در سالهای اخیر، به گواهی گزارشهای مراجع قضایی، روانشناسان و مشاوران امور خانواده، پدیده زشت خیانت به همسر افزایش یافته است. با این حال ما در ایران برخلاف کشورهای دیگر آمار شفاف و درستی از آسیبهای اجتماعی و از جمله این مشکل، علل و پیامدهای آن نداریم. نویسندگان کتاب «بازسازی پس از خیانت» (2007، انتشارات گیلفورد) مینویسند: «در آمریکا حدود 20 درصد مردان و 10 درصد زنان در بخشی از دوران زندگی زناشویی خود، با فردی غیر از هسمرشان رابطه جنسی برقرار میکنند و 45 درصد مردان و 25 درصد زنان از طریق سرمایهگذاری عاطفی با دیگران به همسران خود خیانت میورزند.»
اگر خدای ناکرده شما جزو قربانیان، یعنی افراد خیانت دیده باشید به طور معمول واکنشهای شناختی، عاطفی و رفتاری زیر را بروز میدهید:
واکنشهای شناختی
اعتماد قبلی خود را نسب به همسرتان زیر سوال میبرید، برای مثال دیگر او را حمایتکننده و مورد اعتماد خود نمیبینید.
باورهایتان درباره روابط با او به عنوان منبع حمایت، شادی و رضایت فرو میپاشد.
دید بسیار منفی و نادرستی نسبت به همسرتان پیدا میکنید. میاندیشید که او به عمد میخواسته به شما ضربه شدیدی وارد سازد.
در مورد آینده زندگی خود دچار تردید جدی میشوید.
به نظرتان میرسد که توان مهار و اثرگذاری بر آنچه را که بین شما و همسرتان روی داده است ندارید.
واکنشهای عاطفی
دچار هیجانهای شدید و ناخوشایندی مانند خشم، اضطراب و افسردگی میشوید.
احساس حماقت، گناه و شرمندگی میکنید.
اطمینان خاطر خود را درباره ارزشمندی و جذابیتتان از دست میدهید.
ناامن و آسیب پذیر میشوید.
احساسهایتان در هر روز و حتی در هر ساعت به صورت پیشبینی ناپذیری تغییر میکند.
با مرور خاطرات گذشته و یادآوری تصویرهایی از خیانت همسر در اندوهی عمیق فرو میروید.
واکنشهای رفتاری
طوری رفتار میکنید که انگار گیج و سرگردان هستید و هیچ هدف و برنامهای ندارید.
دچار انزوای عاطفی و فیزیکی میشوید. مدتها سکوت اختیار میکنید و از مردم کناره میگیرید.
مرتب در پی توضیحی برای رفتار همسرتان هستید. برای مثال بارها و بارها از او میپرسید: «چطور توانستی این کار را بکنی؟»
به فکر انتقام میافتید. به صورت کلامی و جسمی به او صدمه میزنید، وسایلش را خراب میکنید و آبروی او را پیش دوستان و آشنایانش میبرید.
برای اطمینان دادن دوباره به خود، به ظاهرتان میرسید. فراوانی و سطح تماس جنسی با همسرتان را افزایش میدهید تا جلو گلایهها و بهانههای او را در این باره بگیرید.
درباره عوامل و زمینههای بیوفایی به همسر، مطالعات و بررسیهای فراوانی صورت گرفته است که ما در دو شماره از «سپیده دانایی» به صورت پرونده ویژه به آن پرداختهایم. در اینجا به ضرورت حادثهای که شرح آن را خواندید نگاهی گذرا به واکنشهای رفتاری قربانیان این رویداد میکنیم.
رفتارهای انسان زمانی سالم، مثبت و سازنده است که با راهنمایی «عقل» صورت گیرد. عقل، پیامبر باطنی و حجت نورآفرین و روشنگر خداوند است عقل برخلاف احساس، انسان را به جای پیروی از خواهش گذرای زمان حال، به مصلحت دیرپای آینده رهنمون میشود. خواهش گذرا میتواند لذت و هوس جسمی، عاطفی و جنسی باشد یا فرو نشاندن خشمی تند. مهمترین عامل بیچارگی و سقوط درماندگان دنیا و دوزخیان آخرت این است که هوای نفس را امیر و عقل راهگشا را اسیر میسازند. این کلام تابناک پروردگار در قرآن «و گفتند اگر میشنیدیم یا خرد خود را به کار میبردیم اینک از یاران آتش سوزان نبودیم.» (ملک/10)، تنها زبان فرو افتادگان در کام آتشناک جهنم نیست، بلکه بیان تیرهروزان دنیا نیز هست. بهروز با زن جوان بیوهای آشنا میشود به او کشش پیدا میکند، هشدارهای عقل خود را نادیده میگیرد، رفت و آمدها و نشست و برخاستهایش را با او افزایش میدهد تا جایی که هوای نفس که آمیزهای است از میل جنسی و دلبستگی عاطفی بر هر دو چیره میشود و نمیگذارد آن دو به خصوص بهروز آینده را ببینند. عقل میپرسد:
- تو از این رابطه دزدکی چه بهرهای میبری که همسرت به طور رسمی و آشکار به تو آنها را نمیبخشد؟
- چه توجیه شرعی برای کاری داری که به خاطر آن مجبور میشوی حقوق همسرت را پایمال کنی، او را برنجانی و در ازای یک امر حداکثر مباح، به دهها گناه بزرگ از قبیل دروغ، غیبت و گاه پرخاشگری، دشنام دادن، قسم یاد کردن و تهمت زدن آسوده شوی؟
- اگر روزی موضوع ارتباط تو با این زن یا به عبارتی خیانت تو به همسرت معلوم شد-که دیر یا زود میشود- ظرف بلورین اعتمادی را که شکسته است چگونه بازسازی میکنی؟
- فرزندانت که در بحران خشم، افسردگی مادر و تحقیر و طرد تو قرار میگیرند چه سرنوشتی پیدا میکنند؟
- به دوستان و آشنایانت چگونه مسئله را توجیه میکنی؟
تشنه، ای بس که به آغوش گنه رفتی و باز آمدی تشنهتر از روز نخستین به کنار؛
همسرت، ناله برآورد که: «ای اف به تو شوی»!
دلبرت چهره برافروخت که: «ای تف به تو یار!»
میبینیم اگر بهروز و بهروزها در گوشهای تنها مینشستند و کمتر از یک ساعت به این پرسشها میاندیشیدند میتوانستند خود را از سقوط در منجلاب هوس و رسوایی دور سازند.
قربانی حادثه خیانت نیز باید به هشدارهای خرد راهگشای خود توجه کند. به ذهن او میآید که:
- طلاق بگیرم
- خودکشی کنم
- آبرویش را ببرم
- من هم خیانت کنم
- از آن زن- دزد زندگی و بچههایم- انتقام بگیرم
- به همسرم آسیب جدی برسانم.
این کارها نیز از روی هوای نفس است زیرا هیچ کدام از آنها مورد پسند عقل دوراندیش نیست. هیجانهای تند اجازه نمیدهند که به آینده خود، فرزندان و خانواده توجه شود. از امام حسن مجتبی (ع) پرسیدند: «عقل چیست؟» حضرت فرمود: «غصهها را جرعه جرعه نوشیدن و منتظر فرصت مناسب بودن» (میزان الحکمه ص 3880)
خیانت به همسر هر چند آسیبی دردناک است که باورهای انسان را درباره جهان و همسر ویران میسازد و بر افکار، احساسات و رفتار به شدت اثر میگذارد اما میتوان با راهنمایی خواستن از مشاوری خردمند، آگاه، رازدار و پارسا راهحلی مثبت و سازنده برای بازسازی زندگی آسیب دیده پیدا کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]
-
گوناگون
پربازدیدترینها