واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نگاهي به شيوه ناتالي ساروت آيا رمان آينده يي دارد
مارك آلپوتزو
ترجمه؛ احمد پرهيزي
با رخ در نقاب خاك كشيدن ناتالي ساروت به سال 1999 گويا آخرين فرم رمان نيز همراه او در خاك شده است. او كه استاد آثاري بود كه بنا به قول مشهور ژان پل سارتر ضدرمان ناميده مي شد همراه با ديگر رمان نونويسان به جرياني ادبي تعلق داشت كه نقطه پاياني بر ادراك هاي سنتي از رمان گذاشت. وانگهي او را بي ترديد سرسلسله اين جريان به حساب آورده اند. اين نسل تازه نويسندگان كه به فلوبر، جويس يا حتي پروست نزديكي داشتند جملگي به نوشتن بر اساس پژوهش هايي همواره نو ارزش مي نهادند. در اين ميان بازي هاي متن بنياد نيز از خاطرشان نرفته بود و طبيعي است كه بالزاك نخستين آماج اين جريان نوگرا باشد. اصل نخست؛ به پرسش كشيدن جايگاه شخصيت، قواعد توصيف و حتي كاركرد رمان.
به نظر مي رسد سارتر كاملاً اين اقدام بديع را دريافته بود. او در پيشگفتاري كه بر رمان دوم ساروت چهره نگاري يك ناشناس نوشته است بر آن است كه اين متن را به آثار ماندگاري پيوند زند كه در آن ايام ادبي محسوب مي شدند و به نظر وي چنين مي رسيدند؛ «يكسر منفي، طوري كه مي توان آنها را ضدرمان ناميد» به راستي سارتر نه از ظاهر اين متن و نه از پيچ و واپيچ هاي آن سخني به ميان نياورده است. خير، از آنچه او گفته بايد بيشتر گفت. آنچه آماج رمان نونويسان قرار گرفت اصل و اساس رمان بود. رمان ديگر چوب بستي كه قصه يي دور آن بپيچيم نبود. برعكس، زين پس بايد رمان را «اثري خيالي دانست كه شخصيت هايي داستاني را به ما معرفي مي كند و قصه شان را براي ما مي گويد. اما بگذاريد كمي نااميدتان كنم؛ اكنون رمان را با رمان رد مي كنند، همزمان كه به نظر مي رسد آفريده مي شود پيش چشمان ما نابود مي شود. نوشته مي شود طوري كه ايجاد نمي شود و كاركردي مي يابد كه نمي تواند داشته باشد...» (ژان پل سارتر، پيشگفتار بر چهره نگاري يك ناشناس). بي گمان ناتالي ساروت نيز به مانند ديگر رمان نونويسان ذهنيتي معترض دارد كه باعث تحرك آنان مي شود. زين پس بايد «شخصيت ها را به سخن آورد». سازمان روايت همواره جايي بزرگ براي گفت وگوها كنار مي گذارد؛ «قهرمانان رمان بسيار پرحرف مي شوند.» (عصر بدگماني) و از نو، سارتر مساله را شرح مي دهد؛ همراه با رمان نو، درمي يابيم كه رمان به رمان رمان يا حتي به رمان زبان بدل مي شود. از اين به بعد، رمان عقلاني مي شود. همچون مثالي بايد گفت كه يكي از خصايل رمان نو خشكي سبك و ايجاز متن ها بود. رمان نونويسان جملگي بي روح و يكنواخت مي نوشتند و همين به نشانه سنتي اين جريان ادبي تبديل شد. باري، خصلت هميشگي آثار ساروت نيز همين بود. آرمان ايجاز كه با طرح و توطئه و فرم اين متون همراه مي شد به خوبي سمت و سوي رمان پس از ساروت را نشان مي دهد. در دهه 50 ميلادي، رمان بيش از پيش دشوارگون (پروبلماتيك) مي شد. آيا پس از اين دوران ديگر مي توان از رمان حرفي به ميان آورد؟ بحران رمان كه ماهرانه با آهنگ نو تخليص طراحي شده بود بر بحثي تاكيد مي كند كه در آستانه زايش بود؛ رمان خود از شخصيت به طرح و توطئه تبديل مي شد. اكنون رمان روندي ديگر گرفته بود؛ قطوري آثار بد شمرده مي شد، پرچانگي به پايان مي رسيد و توصيفات تمام نشدني تمام مي شد. همراه با ناتالي ساروت فصل ايجاز آغاز مي شد تا نگاه ها، گفته ها و روايت هاي متعدد از يك صحنه واحد پا بگيرد. چه مي توان گفت جز آنكه ساروت نوعي كمدي گفتار انساني درانداخته است؟
رمان نو قصه رمان است كه به ماجراي نوشتار بدل مي شود. (ژان ريكاردو)؛ با اين ماجراي نوشتار آثار ساروت نخستين بحران شخصيت را نشان داد.
ساختارهاي تازه رمان از تروپيسم به عنوان ماده اوليه استفاده مي كند و زين پس در آثار ساروت روند رمان همانا جنبش نوشتار است. چندين درون مايه درون متن قرار مي گيرد، با هم برخورد مي كنند، در هم فرو مي روند، مدام تكامل مي يابند. ناتالي ساروت وارد جريان نفي رمان مي شود. بدين قرار، با چنين نفي وي به دنبال جويس، كافكا يا حتي فاكنر سنتي مدرن در رمان ايجاد مي كند كه سنت را مردود مي داند. وانگهي، فراموش نكنيم كه اين مدرنيت در رمان سنت گسست را مي سازد؛ گسست از قواعد كلاسيك، گسست از شخصيت ها، گسست از شگردهاي رايج. بدين ترتيب، رمان درگير بحراني ژرف مي شود، بحراني شبيه قرني كه در آن است و ساروت بي آنكه بخواهد به هيئت نظريه پرداز درآيد، پيشقراول رمان نونويسان مي شود. همچنين پس از ناتالي ساروت هنر رمان ناممكن به نظر مي رسد. نشانه هاي دگرگوني عميقي كه كل ساختار سنتي رمان را به پرسش مي كشد (عصر بدگماني) روز به روز مشهودتر مي شود. تو گويي به شيوه يي متناقض درست آنجا كه رمان نويس پايان قصه را مي نويسد رمان به اوج توان خود مي رسد. از سوي ديگر با آنكه حمله به رمان نو هر روز شدت مي گرفت (حملاتي مانند خشكي سبك، متن خلاصه و نظاير آن) او همواره بر دلبستگي خود به ايجاز واژگان و متن هاي مختصر تاكيد مي كرد.
با خواندن داستان هاي ساروت، جويس يا پروست را به ياد مي آوريم. به راستي با او مقابل رمان علامت پرسش نقش مي بندد. مشي پرسشگرانه. پيوسته. علائم سرنگون مي شود، رد پاها مغشوش مي شود، خواننده گم مي شود. در دهه هاي 50 و 60 مي گفتند رمان نو ادبيات ابژه است و با اين همه ابژه در نوشته هاي ساروت سخت معماگونه بود، بيش از آن اندازه كه ساروت اميد داشت «ماده يي غريب را پيش چشم خواننده» بگذارد.
امروز براي ما روشن است كه در آن دوران خواسته هاي رمان نو و به خصوص اهداف ساروت بسيار بد فهميده شده بود. آيا غدر رمان نوف ديگر كسي نمي خواست واقعيت را درون متن قرار دهد؟ درست شبيه كاري كه رئاليست ها يا ناتوراليست ها مي كردند. برعكس، رمان نونويسان آرزو داشتند عالمي نو بسازند. عالمي كه تنها در نظام تعريف شده خود انسجام داشت. باري، گفتمان رمان نونويسان و البته گفتمان ساروت تنها در سطح ابژه تبيين نمي شود. نوشتار و واژگان ساروت جزيي از گفتمان دروني رمان محسوب مي شد. بازي گفت وگو، بازي زبان هاي دروني و توان ساروت همانا به قصد تاراندن ما از دروازه هاي آگاهي خود ماست. ضدرمان ساروتي به عكس رمان، و به عكس آگاهي است، عملياتي است كم و بيش موفق براي زنده نگه داشتن خواننده، و براي زنده نگه داشتن فرم رمان، دهليزي كه رفتارهاي زيرزميني ما از آن سر بيرون مي كنند.
پنجشنبه 17 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 374]