واضح آرشیو وب فارسی:قدس: آي قصه قصه قصه ؛ سرزمين خربزه ها
الهام موسوي
خربزه هاي كوچك و بزرگ توي سرزمين قشنگ خربزه ها با خوشي در كنار هم زندگي مي كردند. سرزمين خربزه ها يك مزرعه بزرگ و
قديمي خربزه بود كه يك عالمه خربزه شيرين و يك مترسك داشت. خربزه ها ي راه راه سبز و زرد خيلي خوشبخت بودند؛ چون حسابي شيرين و خوشمزه بودند. آنها صبح تا شب دور هم مي نشستند و با هم حرف مي زدند و مي خنديدند.
ميوه هاي مزرعه هاي دور و بر هميشه به خربزه ها حسودي مي كردند؛ چون نمي توانستند مثل آن ها شاد و شيرين باشند. هر روز صبح خربزه بزرگ كه رئيس خربزه ها بود و از همه زردتر و شيرين تر بود براي بقيه سخنراني مي كرد و مي گفت: ما خربزه هاي شيرين بايد سعي كنيم هر روز بهتر از قبل باشيم.
ما بايد تا مي توانيم بخنديم تا حسابي شيرين شويم. اصلاً شعار هر خربزه اي همين بود. «شيرين شيرين شيرين تر». اما يك روز اتفاق بدي افتاد.
يك روز صبح زود كه خربزه ها هنوز خواب بودند، مترسك نگهبان شروع كرد به جيغ و داد كردن. خربزه بزرگ از همه زودتر بيدار شد و به دنبال او خربزه زرد و خربزه راه راه و خربزه سبز كمرنگ بيدار شدند. بقيه هم يكي يكي از سر و صداي مترسك از خواب پريدند.
واي چه اتفاق ترسناكي. خربزه قند عسل كه هنوز خيلي هم بزرگ نشده بود، يك گوشه مزرعه افتاده بود و دل و روده اش ريخته بود بيرون. يك نفر او را خورده بود. چند تا خربزه ديگر هم توي مزرعه شكسته و خورده شده بودند.
خربزه ها شروع كردند به سر و صدا. بعضي ها هم از غصه گريه كردند. خربزه بزرگ كمي فكر كرد و گفت: كار ، كار روباه هاي بدجنس نارنجي است. آنها عاشق خربزه اند. خيلي سال قبل هم اين اتفاق افتاد و روباهها به مزرعه خربزه حمله كردند.
خربزه زرد گفت: پس حالا چه كار كنيم؟ خربزه راه راه با ناراحتي گفت: همه ما قبل از رسيدن، خورده مي شويم.
خربزه سبز كمرنگ گفت: وقتي آقاي كشاورز بيايد ما را بچيند ديگر خربزه اي باقي نمانده.
خربزه بزرگ همين جور كه فكر مي كرد گفت: يك راه حل وجود دارد. بايد با روباه ها بجنگيم.
خربزه ها با تعجب گفتند: چه جوري؟!
خربزه بزرگ به بيل و كلنگ و چهار شاخ كنار مزرعه نگاه كرد و گفت: با اينها. ما بايد از مزرعه مان دفاع كنيم. خربزه ها كمي فكر كردند و بعد همه آماده جنگ شدند. يك جنگ بزرگ خربزه اي.
چند ساعت بعد دوباره سر و كله روباه هاي بدجنس و شكمو پيدا شد. اما همين كه خواستند وارد مزرعه شوند، خربزه ها با بيل و كلنگ و چهار شاخ به جان آنها افتادند و فراري شان دادند. چند تا خربزه هم توي درگيري زخمي شدند و دست و پايشان شكست. اما بالاخره خربزه ها پيروز شدند. آنها براي هميشه روباه هاي نارنجي را از مزرعه خربزه فراري دادند. حالا دوباره مزرعه خربزه مثل قبل قشنگ و آرام شده. خربزه ها كنار هم مي نشينند و حرف مي زنند و مي خندند تا شيرين تر شوند.
چهارشنبه 16 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]