پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849162595
كتاب - بورخس ويرانكننده داستاننويسي مدرن است
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: كتاب - بورخس ويرانكننده داستاننويسي مدرن است
كتاب - بورخس ويرانكننده داستاننويسي مدرن است
حسين جاويد:كتاب «الف» نوشته خورخه لوئيس بورخس با ترجمه «محسن طاهر نوكنده» را باز كنيد و برويد سراغ انتهاي كتاب و بخش «بورخسنامه فارسي». در اين بخش كتابشناسي فارسي بورخس منتشر شده و مطمئنا تعجب خواهيد كرد وقتي ميبينيد كه از سال ۱۳۴۵ ترجمه آثار بورخس به فارسي شروع شده و در طول چهار دهه، دهها كتاب از آثار اين نابغه آرژانتيني به فارسي ترجمه و چاپ شدهاند. بورخس مترجمان زيادي را وسوسه كرده است كه سراغ برگردان آثارش بروند، از زندهياد احمد ميرعلايي (كه اولينبار بورخس را به فارسيزبانان شناساند) گرفته تا ابوالحسن نجفي، احمد گلشيري، بهمن محصص، احمد اخوت، كاوه ميرعباسي، اسدالله امرايي و كاوه سيدحسيني. اكثر داستانهاي كتاب «الف» بورخس پيش از انتشار متن اصلي كتاب «الف»، به فارسي ترجمه و منتشر شده بودند و حالا علاقهمندان بورخس ميتوانند با مراجعه به ترجمه محسن طاهرنوكنده از اين كتاب، كه نشر نيلوفر چند هفته پيش به بازار فرستاد، متوجه شوند كه با چه متن متفاوتي مواجهاند. ترجمههاي پيشين آثار بورخس اكثرا ترجمههاي قابل اعتنايي بودهاند اما بيانصافي است اگر منكر شويم كه كار محسن طاهر نوكنده ارزشهاي خاصي دارد. او، برخلاف بسياري از مترجمان، اين امكان را داشته است كه سالهاي سال روي ترجمهاش از آثار بورخس كار كند و، با وسواس و حوصله، مدام كار را تراشخوردهتر كند. او همچنين اين شانس را داشته كه از ويراستاري دوست قديمياش قاسم هاشمينژاد ـ كه فارسي شستهرفته، پاكيزه و با صلابتاش زبانزد است ـ بهره بگيرد. به مناسبت انتشار كتاب «الف» بورخس سراغ محسن طاهرنوكنده رفتيم و با او به گپ و گفت نشستيم. او با چنان اشتياقي از بورخس و ترجمه حرف ميزد كه گذشت ساعت حس نميشد. به ناچار تنها بخشي از دو ساعت و اندي گفتوگوي ضبطشده با او را گزينش كرديم.
آقاي نوكنده! خورخهلوئيس بورخس در ايران نويسنده شناخته شدهاي است. بعد از انتشار گزيدههايي از نوشتههايش (هزارتوهاي بورخس) با ترجمه احمد ميرعلايي آثار زيادي از او با ترجمههاي مختلف به فارسي منتشر شدهاند. بيشتر داستانهاي همين كتاب «الف»هم كه شما ترجمه كردهايد قبلا احمد ميرعلايي و كاوه سيدحسيني و كسان ديگري ترجمه كرده بودند. دليل اينكه تصميم گرفتيد به ترجمه مجدد اين داستانها بپردازيد چه بود؟
همينطور كه اشاره كرديد خورخه لوئيس بورخس در ايران نويسندهاي است، نسبت به خيلي از نويسندگان بزرگ صاحب سبك، تا اندازهاي شناخته شده. نويسندهاي كه آثار مختلفي مثل داستان كوتاه، شعر، مقاله و... از او ترجمه شده و انتشار يافته. اولين ترجمه از او، در واقع معرفي او در ايران به فارسي زبانها، برميگردد به چاپ ترجمه داستاني از او در «جنگ اصفهان»، شماره ۳، تابستان ۱۳۴۵. منظورم داستان كوتاه «ويرانههاي مدور» است كه از كتاب خياليسازيهاياش (ficciones) انتخاب و ترجمه شده. حتما احمد ميرعلايي اين داستان را از يكي از گزيده داستانهايش به زبان انگليسي انتخاب كرده و به فارسي برگردانده. بورخس كتابي به نام «هزارتوها» ندارد. اين عنواني است كه در ترجمه انگليسي و بعد هم در ترجمه فارسي به گزيده آثارش دادهاند. باز هم همينطور كه اشاره كرديد داستانهاي كتاب «الف» تقريبا اكثرشان قبل از انتشار كتاب «الف» ترجمه و منتشر شدهاند. احمد ميرعلايي در مجموعههاي مختلفي كه هر چند وقت يك بار از آثار بورخس تنظيم ميكرد و انتشار ميداد فقط چهار داستان از «الف» را ترجمه كرده بود. يازده داستان ديگر كتاب «الف» را هم آقاي كاوه سيد حسيني، بعدها، ترجمه و منتشر كرد. بنابراين از كتاب «الف» تنها «حكماي الاهي» و «مرثيه آلماني» براي نخستينبار به زبان فارسي درآمده. اين ترجمهها هم مثل اغلب ترجمههايي است كه از نويسندگان صاحب سبك مدرن به فارسي درآمدهاند. چيزي كمتر از آنها ندارند. حتا در مقايسه با خيلي از ترجمههاي ديگر بسيار درخور توجهاند. ترجمه بورخس مثل ترجمه همه نويسندگان بزرگ صاحب سبك، اگر نگوييم ناممكن، دشوار و طاقتفرساست.
من تصميم خاصي براي ترجمه اين داستانها و انتشار كتاب «الف» نداشتم. همان زمان كه «ويرانههاي مدور» در «جُنگ اصفهان» چاپ شد مثل همه آنهايي كه با اين جُنگ آشنايي داشتند آن را خواندم و مثل بقيه برايام داستاني از نوعي ديگر بود، متفاوت با آنچه كه تا آن وقت خوانده بودم. سحرانگيز بود و جادويي. نه ادگار آلن پو بود، نه چخوف؛ نه جويس بود، نه همينگوي... ويژگي داستانهاي اين نويسندگان را با تمام گوناگونيشان يا تفاوت سبكيشان يا بينش زيباييشناسي و ادبيشان، كم و بيش، ميتوان در چارچوب داستاننويسي مدرن به راحتي نشان داد. اما بورخس ويرانكننده اين سنت داستاننويسي دوره مدرن است. تفاوت داستانهاي او با اين نويسندگان مثل تفاوت علم رياضي است با علوم طبيعي كه برپايه تجربه و آزمايشاند؛ داستانهاي انتزاعي با شيوهاي انتزاعي.
در زمان دانشجوييام يك روز در كتابفروشي شعبه رُم انتشارات «فلترينللي» برخوردم به ترجمه ايتاليايي «الف»، چون بورخس را ميشناختم فورا كتاب را خريدم. نگاه كنيد! [اشاره ميكند به چاپ اول ترجمه ايتاليايي كتاب الف بورخس كه روي ميز است] چاپ اول اين كتاب به زبان ايتاليايي سال ۱۹۵۹ است. من آن را در سال ۱۹۷۰ خريدهام. يعني 11سال بعد از چاپ ناشر هنوز تعدادي از اين كتاب را داشت. كتاب را كه باز كردم ديدم خواندناش خيلي سخت است. نميتوانستم به آن راه پيدا كنم. نميفهميدماش. نميدانستم درش كجاست تا از آنجا داخل فضاي آن بشوم، هزارتويي بدون در ورودي. در پنهان بود. انگار اين «ظاهر» بود كه افتاده بود دست من. نه ميتوانستم از شرش خلاص شوم، نه ادراكاش كنم. انگار نقطه الف مثل خيليها براي من هم پنهان مانده بود. در تهران آن چهار داستاني را كه ميرعلايي از كتاب «لف» ترجمه كرده بود با اين ترجمه مقايسه كردم. يعني خواستم به اين وسيله كليد را پيدا كنم. كليد دري را كه باز بود اما انگار من نميديدم. بعد از چند بار مقايسه ترجمه فارسي و ترجمه ايتاليايي بالاخره به آن راه پيدا كردم. حالا ميديدم كه چيزهايي در ترجمه ايتاليايي داستان آمده كه در ترجمه فارسي آنها نيست. يا اينكه متفاوت است. ميدانيد كه زبان ايتاليايي و اسپانيايي شايد فقط 15 يا 20 درصد با هم تفاوت واژگاني داشته باشند. به گمان من دو برادر دوقلواند. بورخس ميگويد كه دو همسايه ديوار به ديوارند. بعدها موقع مقايسه متن ايتاليايي با اسپانيايي ديدم كه ترجمه ايتاليايي ترجمهاي است نسبتا دقيق.
ترجمه داستانهاي بورخس، مثل بقيه ترجمههايام از نويسندگان ديگر، برايام دورهاي بود از يك مشق. تمرين نويسندگي ميكردم. دغدغهام اين بود چگونه ميتوان تا آنجا كه زبان فارسي اجازه ميداد، و همين طور تا آنجا كه توانايي آن را داشتم، به سبك و شيوه كار نويسنده نزديك شوم. اين وسوسهاي بود كه از قديم داشتم. از همان وقت كه با يك زبان خارجي آشنا شده بودم. ميديدم اغلب ترجمهها همه شبيه به هماند. حتي يك مترجم كه از چند نويسنده ترجمه ميكند، تفاوتي بين ترجمههاياش نيست. چطور ممكن است اينطور باشد. ميديدم در ادبيات خودمان اين تفاوتها را بين نويسندگان به راحتي ميتواني ببيني. همين تفاوتهاست كه سبك و ارزشهاي ادبي و زيباييشناسانه نويسندهاي را تعيين ميكند.
يك روز ناشري كه ميخواست دوباره انتشاراتاش را فعال كند به من زنگ زد چه دارم به او بدهم. گفتم كه ترجمههايي است از نويسندههاي مختلف. از بورخس استقبال كرد. احتمالا براي اينكه بازار بورخس در ايران بهتر است. نويسندهاي شناخته شدهتر است. بيشتر طرفدار دارد. فروشاش تضمين شدهتر بود نسبت به ديگراني كه به او گفته بودم و براي او شناخته شده نبودند.
بنابراين كار جدي ترجمه انگار تازه آغاز شده بود. ناشر ميخواست، با توافق من، كل داستانهاي «الف» را به ويراستاري بسپارد. ويراستاري كه بايد خودم معرفي ميكردم. حق هم داشت، ترجمه هيچ شباهتي به ترجمه ديگران نداشت، آنقدر نامتعارف بود كه نميتوانست به آن اعتمادي داشته باشد. قرار شد براي ويرايش، متن فارسي با متن انگليسي، مقابله هم بشود. چون ويراستار، هم بيشتر از من فارسي ميدانست و هم اينكه به جاي اسپانيايي يا ايتاليايي، انگليسي ميدانست. اين همان دورهاي بود كه 11داستان ديگر كتاب «الف» به ترجمه آقاي كاوه سيدحسيني با عنوان «كتابخانه بابل» منتشر شد؛ يعني در پايان كار آماده شدن متن ويرايش شده بورخس بوديم كه كتاب او به بازار آمد. خُب فرصتي پيش آمده بود تا ويراستار آن را با متن اين ترجمه مقايسه كند. اين مقايسه را احتمالا ويراستار انجام داده است. من فقط داستانهايي را كه اين آقايان ترجمه كرده بودند چند بار خواندهام كه تفاوتهاي زيادي با متن من و همينطور متن اصلي دارند. شما هم ميتوانيد آنها را مقابله كنيد. پس ببينيد جز آن چهار داستان ترجمه ميرعلايي اصلا ترجمههاي ديگر را موقع مشق يا تمرينام نگاه نكرده بودم. همه اين كارها بعدا انجام شد. موقع ويرايش متن. در اين موقع، هم ترجمههاي انگليسي داستانها، هم ترجمه فارسيشان، دم دست ويراستار بود. من فقط از متن ايتاليايي و از متن اسپانيايي از هر دوتاشان، يك فتوكپي گرفته بودم و بند بند آنها را مقابل هم گذاشته بودم و براي خودم يك كتاب دوزبانه درست كرده بودم. يعني داشتم براي خودم مشق ميكردم. بعد از ويرايش هم همانطور كه در اول كتاب توضيح دادهام دوباره متن را با اسپانيايياش در دو نوبت چاپ، مقايسه كردهام. با اين همه زبان اين ترجمه نتيجه همين دوره از كار است. ويراستار براساس ترجمه من راهي را رفته است كه نسبتا به بورخس نزديك است، البته تا آنجا كه زبان فارسي اجازه ميدهد.
مبناي ترجمه شما همان ترجمه ايتاليايي «الف» بود؟
داستانهاي «الف» را، همانطور كه اشاره كردم، ابتدا از متن ايتاليايي ترجمه كرده بودم. اما براي روشن شدن مطلب اين جواب كافي نيست. گفتهام كه بعد از خواندن چند اثر چاپ شده از بورخس در «جُنگ اصفهان» و نشريههاي دهه 40، در رُم، كتاب «الف» افتاد به دستم. نسخهاي از آن را هم در تهران توي بساط دستفروشيهاي كنار خيابان روبهروي دانشگاه پيدا كردهام؛ چاپ دوم همان ترجمهاي كه در رُم خريده بودم. وقتي كه ترجمه را دادم به دست ناشر بايد ويراستاري هم پيدا ميكردم كه اولا در حد اين كتاب با زبان فارسي آشنايي كافي داشته باشد. بعد، مهمتر از همه، داستان را بشناسد. بوطيقاي داستاننويسي را بلد باشد. (البته همه ادعا ميكنند كه آن را بلدند. باور نكنيد. داستانهايشان را بخوانيد خواهيد ديد كه حتي الفباي آن را هم نميشناسند. دارم درباره داستان كوتاه مدرن غربي حرف ميزنم. اصول و قوانيني كه داستان را داستان ميكند. ) بعد هم زبان اسپانيايي بداند. بعد هم با شيوه داستاننويسي بورخس انس داشته باشد، در واقع ضدداستان او را بشناسد. اين چهار شرط، عمدهترين شرطها بود كه ويراستار اين داستانها بايد داشته باشد. اما جمع آوردن آن در يكجا مشكل بود. نويسندهاي را كه ميشناختم معرفي كردم؛ نويسندهاي كه سختگير بود و دقيق و تا حدي بيرحم. خيلي جدي. ويراستاري متن به همين دوست سپرده شد كه دو شرط اول را داشت. بنابراين مبناي ترجمهاي كه اكنون در دست خوانندگان است همان ترجمه ايتاليايي است. درست است كه ديگران اين داستانها را ترجمه كردهاند اما من راه ديگري را رفته بودم، راهي متفاوت. بنابراين تناقضي در كار نبود. ميتوانست اين ترجمهها هم در كنار ترجمههاي قبلي انتشار پيدا كند. حتما ترجمههاي فارسي داستانهاي «الف» مثل ترجمههاي انگليسي آن مورد استفاده ويراستار قرار گرفته است بنابراين در يك جمعبندي ترجمه «الف» از ايتاليايي به اضافه اين ترجمهها نتيجهاش شده ترجمهاي جديد از كتاب «الف». متن كنوني به گمانم تا اندازهاي پاكيزه است و پالايش يافته، بر اساس همان شيوه ترجمهاي كه من در مشقهايم در پيش گرفته بودم. در پايان كار متن پالوده شده را خواندم، ديدم از آن چيزي كه من ميخواستم فاصله پيدا كرده. هرچند متن بسيار تميزي بود و براي خودش ارزشمند. حالا كه متن اسپانيايي به دستام افتاده بود، آن را با متن ايتاليايي مقابله كردم و تفاوتها را اعمال كردم. متني درآمد نسبتا نزديك به اصل اثر. البته به گمان من. در چاپ دوم باز هم مقابله را از سر گرفتم. باز تغييرهاي زيادي در آن راه پيدا كرد. فكر ميكنم در چاپ سوم آن هم اين تغييرها پيش خواهد آمد. سعي دارم به اصل اثر نزديك شوم. به هر جان كندني شده. آن هم از همان راهي كه خودم رفتهام. بنابراين بايد بگويم مبناي اين ترجمه كثير وجه است. نه ايتاليايي است، نه انگليسي، نه دقيقا اسپانيايي. اين هم يك رويداد بورخسي است. شايد براي همين است كه به اصل اثر نزديكتر است. چون بورخسي است. ماليخوليايي.
در ابتداي صحبتهايتان اشاره كرديد به انتزاعي بودن آثار بورخس و اينكه چون داستانهايش شبيه نوشتههاي پيشين نيست به نوعي باعث توجه جهان به آثار او شده است. براي من جالب است كه توجه مخاطبان فارسي زبان به بورخس را ريشهيابي كنيم، چون آنها به كمتر نويسندهاي چنين اقبالي نشان دادهاند. فكر ميكنيد علت محبوبيت بورخس در ايران چيست؟
شايد عدمداشتن سنت مدرن داستاننويسي در زبان فارسي اين پديده نوظهور را براي ما دلپذير كرده است. ميدانيد كه بورخس ويرانكننده سنت مدرن داستاننويسي است؛ سنتي كه كم و بيش ميتوان گفت از ادگار آلنپو آغاز ميشود و با نويسندگاني مثل چخوف، جويس، كافكا، همينگوي و... ادامه پيدا ميكند. بورخس شيوههاي اين نويسندگان را كه در سنت داستاننويسي مدرن جايگاه مهمي دارند درهم ميريزد. شايد ما هم اگر بزرگاني مثل چخوف يا جويس داشتيم براي ما هم پذيرش او به اين راحتي امكانپذير نبود. شايد هم علت آن ظاهر تناقضآميز داستانهاي بورخس باشد. در حالي كه اين تناقضها در بورخس براساس منطقي است كاملا روشن. نوشتههاي بورخس كاملا براساس منطق است. تعقل و خردگرايي او همواره پهلو ميزند به وجوهي كه زاييده احساساند.
داستانهاي بورخس در نظر اول انگار چندان هم پايبند به اصول و قواعد داستاننويسي نيست چرا كه به رساله ميمانند يا شبيه به مقالهاند؛ آزاد و رهاست. شخصيتهايش اغلب از درون كتابها بيرون ميآيند. شخصيتهاي تاريخياند. اغلب آنها را ميشناسي. شايد هم اين نامتعارف بودن توجه خواننده ايراني را به خود جلب ميكند و با آن احساس نزديكي و هم حسي دارد. ما در دنيايي نامتعارف زندگي ميكنيم. در جغرافيايي نامتعارف. در تاريخي نامتعارف. با وقايعي نامتعارف... و شايد خيلي چيزهاي ديگر. حتما خيلي چيزهاي ديگر كه فرصت بيان آنها در اينجا نيست. جادو. تناقض. يا تمام آن چيزهايي كه داستانهاي مثنوي مولوي را همچنان زنده نگه ميدارد. هزار و يك شب را زنده نگه ميدارد. يا طوطينامه، يا اسكندرنامه، يا سمك عيار... بدون زمان، بدون مكان، بدون آغاز، بدون انجام... به جن هم بايد توجه داشت.
در داستانهاي بورخس با حجم انبوهي از شاخ و برگهاي داستان و روايتهاي تو در تو مواجهايم كه فرم داستانهايش را نيز شبيه همان هزارتوهايي ميكند كه گاه شخصيتهايش (نظير شخصيت داستان ناميرا) در آن گرفتار ميشوند. ما اين نوع راويتگري را در قصههاي شرقي و ميراث قصهگويي كهن ايراني فراوان داريم. نمونه اعلاي آن هم كتاب «هزار و يك شب» است كه بورخس بارها بر علاقهاش به اين كتاب تاكيد كرده است. با توجه به ساختار داستانهاي بورخس تا چه حد ميتوان او را وامدار سنت قصهگويي شرقي دانست؟ شما هم تاكيد كرديد كه بورخس ژانر جديد خلق كرد و سنت غرب را كنار گذاشت.
در داستانهاي بورخس هيچگاه با حجم انبوهي از شاخ و برگهاي داستاني روبهرو نميشويم. داستانها در نهايت ايجازند؛ با دقت در كلام و با شفافيت در بيان. به خاطر خصلتشان يك كلمه اضافي هم نميتواند در آنها راه پيدا كند. روايتهاي تو در تو هم به خاطر آن دسته از مفاهيم انتزاعي فرهنگهاي مختلف است كه اصلشان يكي است و او با روش خود آنها را تبديل به داستان ميكند. مفاهيمي كه انسان با آنها سر و كار دارد و نميتواند كثيروجه نباشد. فقط به يك فرهنگ يا به يك دوران تعلق داشته باشد. مفاهيم ازلي و ابدي. تنها بورخس نيست كه شيوه قصهگويي شرقي و ميراث قصهگويي كهن ايراني يا كتاب «هزار و يك شب» را به عنوان دستاورد فرهنگ بشري پيش روي خود دارد. در اين مورد داستاننويسي غرب از اين ميراث شرقي بسيار بهره گرفته است.
اگر به «كمدي الاهي» دانته نگاه كنيد به خيلي از راز و رمزهاي داستانگويي او پي خواهيد برد. داستانهايي مثل: الف، ظاهر، ناميرا، مرگ ديگر، مرثيه آلماني، حكماي الاهي، تحقيق ابن رشد و... براي بورخس ميراث شرق همانقدر ارزشمند است كه غرب. اصلا او انسان را در كليتاش مطرح ميكند. به شرقي- غربي يا شمالي - جنوبي بودن آدمها اعتنايي ندارد. شيوه داستاننويسي بورخس درواقع ساز و كار همان نقطه الف است كه درباره آن نوشته است.
سه شنبه 15 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-