واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: ادب ايران - مسعود ميناوي، نقاش قصهها
ادب ايران - مسعود ميناوي، نقاش قصهها
يوسف عزيزي بنيطرف :گفت: پدرم بزرگ عشيره بود. هنوز مضيف (اتاق پذيرايي بزرگ) خانهمان را در كوت عبدالله به ياد ميآورم. مردم اين روستا كه اغلب از عشيره ما بودند در اين مضيف جمع ميشدند و من خاطرهها دارم از دوران كودكي كه در آن خانه گذشت. بعدها با احمد محمود و ناصر تقوايي و ديگر نويسندگان همنسلم آشنا شدم و از دنياي تنگ عشيره به جهان گسترده نوشتن كوچ كردم.
اين را يك بار مسعود ميناوي قصهنويس اهوازي به من گفت. و گفت كه زاده كوت عبدالله است كه اكنون- البته - روستا نيست بلكه حاشيهاي است بر متن شهر اهواز. بخشي از كمربند فقري كه دور بخش مركزي و مرفه شهر پيچيده.
اما مسعود ميناوي، نوجواني و بخشي از جواني خود را در آبادان گذراند و از محيط كارگري آن شهر تاثير گرفت. تمها و شخصيتهاي داستانهايش را از زادگاه داغ و داغديدهاش برميگزيد و اغلب از بوميان عرب ولايت خوزستان و چون همزبانشان بود به خوبي روحيات و مكنونات دروني آنان را در آثارش منعكس ميكرد. او علاوه بر زبان مادرياش به زبان انگليسي نيز تسلط داشت. زبان فارسي را خوب ميدانست و از همه مهمتر زبان داستان را.
من يك بار مقالهاي نوشتم و موضوع «مركز و پيرامون در داستاننويسي معاصر ايران» را مطرح كردم كه به نظر من مسعود ميناوي يكي از برجستهترين نمادهاي اين مقوله است كه درباره جنوب تفته كشورمان داستانسرايي كرده.
ما در جاي جاي قصههاي ميناوي فضاي گرم و مرطوب و توفانهاي خاكآلود جنوب را حس ميكنيم و هواي شرجي بندرگاهها را نفس ميكشيم. از يك سو طبيعت يعني دريا، شط، نخل، نفت، نيزار و آتش و خاك است و از سوي ديگر انسان، يعني زنان ستمديده عرب و باربران بارانداز خرمشهر و كارگران پالايشگاه آبادان و بندرگاه و جاشوهاي لنجها و فاحشهها و قاچاقچيان و ديگر لهشدگان جامعه صنعتي خوزستان. و شگفت تخصصي داشت مسعود ميناوي در ترسيم شخصيتهايي كه در جامعهشناسي به آنان لمپن پرولتاريا گفته ميشود. داستانهايش آكنده از اصطلاحاتي همانند «خارك» و «رطب» و «حبابوك» و «شيله» و «عصابه» و «ثوب» و «دشداشه» است كه هم نام ميوهها و جامههاي بومياناند و هم نمادند در قصههاي او. اما مضامين اجتماعي قصههايش به عناصري از لايههاي فرودست جامعه محدود نميشود بلكه گاه به مبارزاني بر ميخوريم كه براي رهايي از محيط خفقانزده و عبور از مرز استبداد در جايي از مرز ايران و عراق پنهان ميشوند و مسعود راوي اضطرابها و كشاكشهاي روحي آنان در مخفيگاه و كوشش بوميان براي دفاع از اين پناهجويان است.
مسعود ميناوي به فرم داستان بهاي فراوان ميداد و البته بيآنكه از اهميت محتوا بكاهد. و اين- بيگمان - خلاف عادت اغلب نويسندگان هم عهد اوست كه در عرصه داستاننويسي دچار جزمياتي بودند و جنبه اجتماعي و محتوايي را بر جنبه ادبي و فرم و شكل داستان مرجح ميدانستند. به او حتي تهمت فرماليسم هم زدند كه البته دور از حقيقت است. ميناوي به تمهايي همچون خصلتهاي برتريجويانه استعمارگران انگليسي- كه در خوزستان كم نبودند- يا اعتصاب كارگران نيز ميپرداخت اما به شيوه خاص خودش و با رعايت هنر داستاننويسي.
مسعود علاقه فراواني به كاربرد رنگ در توصيفات داستاني داشت و در برخي قصهها گويي نه با قلم كه با آبرنگ مينوشت. او كم مينگاشت اما قشنگ مينوشت و گرچه از خانوادهاي توانگر بود اما شخصيتهاي داستانهايش اغلب از فرودستان جامعه خوزستان بودند و اي كاش بيشتر مينوشت. اما همين معدود آثار داستانياش در تاريخ ادبيات ايران باقي خواهد ماند تا آيندگان با زاير عبودها و صبريهها و عليفريها آشنا شوند و بدانند كه در دورهاي از تاريخ و در گوشهاي از جغرافياي اين مملكت چه بر سر مردمان گذشته است.
مسعود ميناوي از اعضاي قديمي كانون نويسندگان ايران به شمار ميرود و در يكي دو مجمع كانون كه چند سال پيش در تهران برگزار شد شركت داشت. او در چند سال پايان زندگياش دچار ناملايماتي شد و انزوا پيشه كرد. اين سالها بر مسعود سخت گذشت و عاقبت هم مقهور اين نابسامانيها گرديد. آنچه در هفت، هشت سال دشوار گذشته بر او گذشت ميتواند تم قصه بلندي به قلم خود او باشد كه البته آن را نانوشته گذاشت و رفت. متاسفانه دوستان نويسندهاي كه خانهاش همواره پاتوق آنان بود حتي در مراسم تشييع جنازهاش هم شركت نكردند. او غريبانه در بيمارستان طالقاني تهران درگذشت و غريبانه تشييع شد. گرچه اهل قلم جنوب و بستگانش وي را در آن لحظههاي وداع تنها نگذاشتند.
آنگونه كه شنيدم نشر افراز قصد دارد سه مجموعه داستان كوتاه از مسعود ميناوي را چاپ كند. البته او ترجمههايي از شاعران برجسته عرب نظير بدر شاكر السياب و عبدالوهاب البياتي نيز دارد كه با توجه به تسلطش به زبانهاي عربي و فارسي ميتوان انتظار داشت كه ترجمههاي خوبي باشند. مسعود ميناوي در اول فروردين 1319 در محله كوت عبدالله در شهر اهواز زاده شد و در دوم مرداد 1387 در بيمارستان طالقاني در ولنجك تهران از جهان رفت. پدرش خلف و پدر بزرگش ميناوي و مادرش ويسيه نام دارند. لقب ميناوي نيز همان نام پدر بزرگ اوست و ربطي به ميناب يا ميناو ندارد.
سه شنبه 15 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]