تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819161384




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگوي رجانيوز با حجت‌الاسلام دكتر رهدارامام(ره) مانع شبيه‌سازي انحراف مشروطه در انقلاب اسلامي شد


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفتگوي رجانيوز با حجت‌الاسلام دكتر رهدارامام(ره) مانع شبيه‌سازي انحراف مشروطه در انقلاب اسلامي شد
در فاصله كمي پس از اعدام شيخ فضل الله به سراغ رهبران مشروطه خواه رفتند. ثقه الاسلام تبريزي از رهبران مشروطه خواه تبريز در روز عاشورا و در تبريز به بالاي دار رفت، سيد عبدالله بهبهاني توسط حزب دموكرات مشروطه خواهان در خانه اش به رگبار بسته شد، آخوند خراساني آن جمله معروف خود را بيان كرد كه "ما مي خواستيم از طريق اين نهضت در ايران سركه درست كنيم، شراب شد! شخصاً به ايران خواهم رفت و اين خمره شراب را خواهم شكست.
اشاره: حجت الاسلام دكتر احمد رهدار مدير گروه تاريخ معاصر مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني و عضو پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي مي باشد. از وي آثار قلمي فراواني درحوزه ي غرب شناسي و تاريخ معاصر منتشر شده است. علاوه بر مقالات متعدد در حوزه تاريخ و انديشه سياسي، كتابهاي "جستاري نظري در باب تمدن"، "شرق شناسي و تاريخ نگاري معاصر"، "روابط امام علي (ع) و خلفا به روايت نهج البلاغه" و كتابهاي "آموزه" به قلم وي منتشر شده است.

در گفتگوي رجانيوز با اين استاد حوزه و دانشگاه به مناسبت سالروز 14 مرداد 1285ه.ش و صدور فرمان مشروطيت، زمينه هاي شكل گيري نهضت مشروطه و عوامل انحراف آن بررسي شد. وي معتقد است اگر رهبري مانند امام خميني در بطن حوادث مشروطه بود اجازه انحراف اين نهضت را نمي داد:

منشأ نهضت مشروطه چه بود؟

اگر بخواهيم بحث نهضت مشروطه را به طور عميق ارزيابي كنيم، بايد در نسبت با نهضت هاي پيش از آن بحث را مطرح كنيم. مهمترين تحول در انديشه و رفتار سياسي ما قبل از نهضت مشروطه، دولت صفوي است كه از فضاي حاكميت سني وارد فضاي حاكميت شيعي شديم. اما به رغم نزديك شدن به فضاي مطلوب شيعه، باز هم در عين حال شاه محور بود. هرچند اين شاه، شاه شيعي بود و حتي نوعي سلطنت مأذون از مراجع تقليد وقت شيعه داشت.

در نهضت مشروطه تلاش شد كه ما از شاه محوري به قانون محوري حركت كنيم. البته قانوني كه عرض مي كنم، قانون به معناي پارلماني بلكه قانون به معناي تداوم آن چيزي كه در شرع بود و در برابر عرف قرار داشت، تلقي مي شد.

لذا بحث پارلمان مطرح شد. البته دغدغه كساني كه طرفدار اين نهضت بودند از ابتدا قانون بود اما نه قانون با مدل پارلمانيسم، بلكه قانوني كه بيشتر با محاكم شرع در برابر محاكم عرف تناسب داشت. چون تقريباً در تمام عهد قاجار، دو مركز قانونگذاري داشتيم كه يكي محاكم عرف بود كه بيشتر در آن مناسبات حكومتي و دولتي مطرح مي شد و يكي هم محاكم و محاضر شرع بود كه مناسبات اجتماعي مردم در آن مورد مداقه قانوني قرار مي گرفت.

محاضر شرع محاضري بود كه توسط علما اداره مي شد و بيشتر مناسبات اجتماعي مردم را رتق و فتق مي كرد. محاضر عرف هم محاكم قانوني بود كه ذيل حكومت بود و امور ديواني و حكومتي را بيشتر سرپرستي مي كرد. تقابل محاكم عرف و محاضر شرع در حقيقت تقابل خط ديني با خط بي ايماني را مي تواند نمايندگي كند.

علماي شيعه در عهد قاجار به نوعي استقلال نسبت به دستگاه ديواني در مقايسه با عصر صفويه رسيده بودند. دليل اين استقلال هم اين بود كه شاهان قاجار يك نوع حاكميت استبدادي را رقم مي زدند در حالي كه محاضر شرع، دقيقاً دغدغه عدالت داشتند.

بحث اين محاضر شرع هم به لحاظ انديشه و هم به لحاظ قدرت اجتماعي كه ناشي از نفوذ اجتماعي جريان ديني بود، عالمان ديني را به اين مرحله رساند كه يك خيز اجتماعي گسترده اي را شروع كنند. و آن همان دغدغه برپايي نهضتي به نام نهضت عدالتخانه بود. نطفه اين انديشه در مهاجرت صغراي علما در آستانه نهضت مشروطه شكل گرفت.

مشروطه يك نهضت ديني بود به همين علت اگر بخواهيم به عمق اين نهضت برويم و آن را مورد ارزيابي قرار دهيم، بايستي نهضت مشروطه را در تداوم خط انديشه ديني وسير استكمالي آن انديشه فهم كرد.

مردم به مفهومي به نام عدل و مركزي به نام عدالتخانه كه در واقع مي تواند همان محاضر شرع باشد، آشنا بودند و اين مفاهيم، مفاهيم نامأنوسي براي عنصر ايراني نبود. اساساً مفهوم عدل و عدالت، يك مفهوم اسلامي بود و فرهنگ ايراني ها هم فرهنگ اسلامي بود. وقتي علما چنين پيشنهادي دادند، مورد استقبال مردم قرار گرفت.

اما دربار علي رغم وعده اي كه به علما درخصوص تأسيس مركز عدالتخانه داده بود، به اين قول عمل نكرد. به همين خاطر علما از تهران به قم مهاجرت كردند كه اين مهاجرت موسوم به مهاجرت كبري شد. در غياب علما، جريان دربار نوعي استبداد خاص را نسبت به مردمي كه قبلاً از اين طرح عدالتخانه حمايت كرده بودند به خرج داد كه ترس مردم را دربرداشت و خواصي از ميان مردم كه عمدتاً تجار بودند به سفارت انگليس پناهنده شدند.

چرا مردم به سفارت انگليس پناهنده شدند؟

چون علما نبودند، مردم به سفارت انگليس روي آوردند و گرنه مردم در اينگونه موارد به بيوت علما رفته و در آنجا متحصن مي شدند. دست هاي پنهاني در اين بين به تبليغ پرداخت كه استبداد مي خواهد تكليف خود را با مردم يكسره كند و فضاي رواني سنگيني را ايجاد كردند. اين باعث شد مردم هجوم غير منتظره اي براي پناهنده شدن به سفارت انگليس بياورند.

در سفارت انگليس با برنامه اي هدايت شده، دغدغه عدالتخواهي مردم توسط زن كاردار انگليس به دغدغه مشروطه خواهي تبديل شد. در تاريخ موجود است كه اين خانم از مردم پرسيد شما چه مي خواهيد كه مردم پاسخ دادند: عدالتخانه. اين خانم گفت كه شما كنسطيطوسيون -مشروطه- مي خواهيد. مردم فكر مي كردند كه كنسطيطوسيون همان عدالتخانه است و به همين دليل گفتند كه ما همان چيزي را كه شما مي خواهيد، مي خواهيم. واژه مشروطه اساساً اينجا بود كه مطرح شد و به همين علت بود كه شيخ فضل الله نوري كه آن موقع به همراه علما در قم بود، جمله معروف خود را گفت كه مشروطه اي كه از ديگ پلوي سفارت انگليس بيرون بيايد، به درد مردم نمي خورد.

يك خلطي كه براي مردم صورت گرفت كه خاستگاه آن هم همان مناسبات درون سفارت انگليس بود، اين بود كه گمان مي كردند عدالتخواهي همان مشروطه طلبي است. از سوي ديگر، مفهوم مشروطه و مشروطه خواهي پيش از اين در ادبيات روشنفكري ما وارد شده بود. در رسائل سياسي كه افرادي مثل "ملكم"، "طالبوف"، "آخوند زاده" و يا " تقي زاده" -كه البته كمي متأخرتر است-، نوشته بودند اين مفهوم براي خواص تقريباً معنا شده بود. جريان هاي اجتماعي پيراموني هم البته بر محور اين مفهوم شكل گرفته بود، يعني در روسيه و تركيه كه همسايه ما بودند، نهضت مشروطه خواهي پيش از اين شروع شده و حتي به توفيقاتي هم دست يافته بود.

به همين خاطر، مفهوم مشروطه هم دورادور به گوش مردم رسيده بود ولي دغدغه اصلي مردم اين نبود بلكه عدالتخانه بود. جريان روشنفكري به گونه اي طرح مسئله كرد كه عدالتخانه دقيقاً همان مشروطه و دغدغه مردم است.

اين نقطه شروع انحرافي بود كه در نهضت مشروطه و در تلقي اجتماعي اش رخ داد. نهضت مشروطه به لحاظ انديشه ديني تداوم آن خط عدالتخواهي است كه توسط علما مطرح شد و به لحاظ جريان روشنفكري تداوم آن سنخ نهضت هايي است كه در كشورهاي پيراموني ما به وجود آمده بود و روح غربي داشت.

پس روشنفكران را در انحراف مشروطه دخيل مي دانيد؟

يكي از نقش هايي كه روشنفكران در حوزه نظر داشتند، اين بود كه مشروطه را به عنوان معادل جريان عدالتخانه مطرح كردند و اين كار يك پيامد عملي داشت و آن اين بود كه جريان ديني كه دنبال عدالتخانه بود، اين مشروطه اي را كه مترادف عدالتخانه مي شد، مورد حمايت قرار داد.

يعني آنها علما را در شناخت مشروطه به اشتباه انداختند؟

البته در تاريخ نگاري روشنفكري ما بعضاً اين طور مطرح شده كه خود علما هم مفهوم مشروطه را نفهميدند، به همين خاطر حمايت كردند. من نمي خواهم بگويم كه علما مشروطه غربي را فهميدند و البته معتقدم كه آنها مشروطه غربي را نفهميدند و البته در پي آن هم نبودند كه بفهمند، چون علما در آن چيزي كه روشنفكران تحت عنوان مشروطه معرفي كردند، تصرف كردند و مدل اسلامي آن را تأييد كردند و برايش فتوا دادند. علما شايد مشروطه غربي را نفهميده باشند اما آن چيزي كه برايش فتوا دادند، آن را خوب فهميده بودند و فتواي آنها غير از آن چيزي بود كه خط روشنفكري دنبالش بود. ولي اين مسئله به لحاظ عملي مشكل ساز بود.

با اين وصف، عامل شكست مشروطه چه بود؟

مهمترين مشكلي كه در مشروطه به وجود آمد و همان هم عاملي اصلي شكست نهضت ديني مشروطه شد، اين بود كه رهبري نهضت ديني مشروطه از كانون حوادث دور بود. كانون مشروطه در ابتدا تهران بود و بعد از آن تبريز و محل فرماندهي ديني اين نهضت نجف بود. آخوند خراساني به عنوان مرجع تقليدي كه پشتيبان نهضت مشروطه بود، در نجف ساكن بود.

دوري رهبري اين نهضت از كانون حوادث مشكل سازي مي كرد. به عنوان مثال، مشروطه چي ها براي براي آخوند خراساني تلگراف مي فرستادند و مي گفتند كه ما در اين نهضت به دنبال آزادي و مساوات هستيم، نظر شما در اين خصوص چيست؟ آخوند خراساني تنها يك برگه در برابرش بود كه در آن مفهومي مثل آزادي و مساوات بود. او فكر مي كرد آزادي يعني همين آزادي كه اسلام گفته و طبعاً اينچنين فتوا مي داد كه هركس كه مقابل جريان مشروطه خواه بايستد، در حكم محاربه با امام زمان است. چون مي گفت اسلام كه با آزادي و مساوات مخالفتي ندارد و بلكه بر آنها تأكيد مي كند.

شيخ فضل الله نوري به عنوان رهبر ديني اين نهضت در تهران فقط اين برگه تلگراف در برابرش نبود بلكه رفتارهاي آنها را هم مي ديد. به خوبي مي ديد آقاياني كه مي گويند آزادي، برخلاف تصور آخوند خراساني منظورشان آن مدل از اسلامي كه آخوند برآن صحه مي گذارد، نيست. اينها حتي آزادي از احكام ديني را اراده كرده بودند. وقتي مي گويند ما آزادي مي خواهيم يعني حتي آزادي از دين را مي خواهيم. وقتي مي گفتند مساوات منظورشان مساواتي كه اسلام مي خواست، نبود، حتي مساوات ارمني و شيعه را اراده مي كردند. لذا شيخ فضل الله نوري در مركز و كانون اين حوادث فتوا داد كه هركسي با آنها همكاري كند، در حكم محاربه با امام زمان است.

نهضت مشروطه اولين نهضتي است كه در ميان رهبران ديني در سطوح عالي آن اختلاف ايجاد شده است. يكي فتوا مي دهد كه همكاري كنيد و ديگري فتوا مي دهد كه همكاري نكنيد و هر دو هم در مقام و موقعيت فتوا هستند به همين خاطر هم مردم مانده بودند كه حرف كداميك را گوش كنند.

اين مهمترين علت شكست نهضت مشروطه بود كه علما در جايگاه رهبري با هم اختلاف داشته و ريشه اين اختلاف هم به قرب و بعد نسبت به مركز حوادث بر مي گشت نه به اختلاف در مباني، وگرنه شيخ فضل الله نوري مكرراً در زماني كه در آستان حضرت عبد العظيم متحصن بود، مي گفت من با آن مشروطه اي كه آخوند خراساني مي خواهد، مخالفتي ندارم. چون خوب مي فهميد كه آخوند خراساني دنبال آزادي حتي از دين نيست، دنبال مساوات ارمني و شيعه نيست.

اما در غوغاسازي هايي كه جريان روشنفكري به راه انداخته بود، علما فرصت تبيين پيدا نمي كردند، به همين علت وقتي به شيخ فضل الله مي گفتند به مردم اعلام كن كه شما با آن مشروطه آخوند مشكلي نداريد، شيخ اين تعبير را به كار برد كه روز عاشورا وقتي امام حسين(ع) مقابل لشكر عمر سعد آمد و مي خواست خود را معرفي كند و بگويد كه مردم! من فرزند همان رسول الله هستم كه شما هر روز در نماز و اذانتان به رسالت او شهادت مي دهيد، عمر سعد دستور داد كه هلهله و سرو صدا كنند و با غوغاسالاري از رسيدن پيام حضرت جلوگيري كنند.

شيخ فضل الله همچنين مي گفت هر وقت خواستم براي مردم سخن بگويم، آنقدر غوغا مي كردند كه فرصت به من داده نمي شد. حتي يك زماني بالاي منبر از داخل جيبش يك قرآن در آورد و به قرآن قسم خورد كه با مشروطه مشكلي ندارم. فرداي آن روز در روزنامه هاي روشنفكري نوشتند كه آن قرآن نبود، جعبه سيگار شيخ فضل الله بود!

پس منشاء شكست مشروطه، اختلافات در سطح رهبري بود؟

ترديدي در اين نيست كه همين اختلافات بود اما واقعيت قضيه به لحاظ تاريخي اين است كه كمي پس از شهادت شيخ فضل الله روشن شد كه خط ديني چه از نوع مشروطه خواهش و چه از جنس مشروعه خواهش، با جريان روشنفكري سكولار كه عملاً حاكم شد، چه ميزان تفاوت و تمايز دارد. شيخ فضل الله در زمان اعدام خود به اين مطلب به گونه اي اشاره مي كند، عمامه اش را بر مي دارد و به طرف مردم مي اندازد و مي گويد "هذه كوفة صغيرة، امروز نوبت من است و فردا نوبت شما خواهد رسيد."

كمي پس از اعدام شيخ فضل الله كه حاكميت روشنفكران ديگر تثبيت شده بود، از قضا سراغ همان حاميان ديني مشروطه خواهشان رفتند. روشنفكران خوب مي دانستند كه با جريان ديني مشروطه خواه هم نمي توانند كنار بيايند كما اينكه در نامه اي مرحوم ملا عبدالله مازندراني از مراجع مقيم در نجف كه مشروطه خواه بود، در پاسخ به استفتاء يكي اهالي تبريز مي نويسد و تصريح مي كند كه ما در همان اوايل متوجه شديم كه خط ما با خط اين آقايان روشنفكر متمايز است اما مي خواستيم تكليف جريان استبداد را يكسره كنيم و بعداً تكليف خود را با روشنفكران مشخص نماييم.

البته شد آنچه كه نبايد مي شد. يعني عملاً آنها حاكم شدند و سريع هم كارها را انجام دادند. يعني در فاصله كمي پس از اعدام شيخ فضل الله به سراغ رهبران مشروطه خواه رفتند. ثقه الاسلام تبريزي از رهبران مشروطه خواه تبريز حدود 2 سال بعد از اعدام شيخ فضل الله، در روز عاشورا و در تبريز به بالاي دار رفت، سيد عبدالله بهبهاني توسط حزب دموكرات مشروطه خواهان در خانه اش به رگبار بسته شد، آخوند خراساني وقتي ديد روشنفكران تا چه اندازه تحريك مي كنند، آن جمله معروف خود را بيان كرد كه "ما مي خواستيم از طريق اين نهضت در ايران سركه درست كنيم، شراب شد! من خود شخصاً به ايران خواهم رفت و اين خمره شراب را خواهم شكست". بنا بود كه آخوند به همراه جمعي از علما به طرف ايران حركت كنند، شبي كه قرار بود، سحرگاه پس از نماز در حرم امير المومنين (ع) به سمت ايران راه بيفتند، در سحر آن شب آخوند خراساني به شكل مشكوكي مسموم شد و از دنيا رفت.

آقا نجفي اصفهاني را كه از رهبران مشروطه خواه اصفهان بود، تبعيد كردند. يعني سراغ رهبران مشروطه خواه رفتند. فضاي فوق العاده سنگين استبدادي به وجود آمده بود.

شيخ فضل الله نوري مجتهد پايتخت است و وقتي به او گفتند كه شما از اين حرفها نزن، آنها تقوي ندارند و شما را مي كشند، گفته بودند كه خطبه هزاران نفر از اين مردم را من خواندم. كنايه از اينكه مردم متدين اند و او را قبول دارند. چه اتفاقي افتاد كه همين شيخ فضل الله را پاي دار بردند و مردم پاي دار او كف زدند؟ مسئول به دار كشيدن شيخ هم يپرم‏خان ارمني است. پس از اعدام شيخ، يپرم‏خان ارمني دستور داد كه بدن شيخ را پايين بياورند و در برابر چشم مردم مسلمان بر بدن شيخ فضل الله نوري، مجتهد پايتخت ادرار كرد و بعد از آن هم به بدن لگد زد. اين فضا، فضاي بسيار سنگيني است كه ابتدا بر مشروعه خواهان تحميل شد و بعد هم بر مشروطه خواهان.

در اين فضاي سنگين چگونه است كه حاصل نهضت مشروطه، ابتدا حاكميت استبداد و بعد رضاخان مي شود؟ مي توان گفت كمي بعد روشنفكران و رضا خان همدست مي شوند و علما را به حاشيه مي رانند؟

بله، با خانه نشيني دو خط ديني مشروعه خواه و مشروطه خواه، به موازات حاكميت و تثبيت خط سكولار مشروطه، به طور طبيعي خروجي مثل رضا شاه بيرون مي آيد. البته رضا شاه ثانوي. اساساً رضا شاهي كه روي كار آمد، با حمايت جريان ديني بود. در واقع اوضاع آنقدر خراب شده بود و آنقدر به استبداد گرويده بودند كه علماي ديني از رضا شاه حمايت كردند تا به مدد او بتوانند جلوي افراطي گري هاي روشنفكران سكولار را بگيرند. البته رضاشاه آن زمان تظاهر به خط ديني مي كرد، به همين خاطر ابتدا بزرگاني مانند حاج سيد ابوالحسن اصفهاني مرجع تقليد نجف، علامه نائيني از مراجع تقليد و از رهبران مشروطه را حامي رضا شاه مي بينيد. در خود مجلس سناي رضا شاه بزرگاني مثل مرحوم آيت الله كاشاني به رضا شاه رأي مي دهند. حاج آقا نور الله اصفهاني رهبر مشروطه اصفهان در آن مجلس به رضا شاه قرآن هديه مي دهد. به طور كلي جريان ديني مي خواست با رضا شاه دفع افسد به فاسد كند و اينگونه نتيجه انحراف مشروطه، دولت استبدادي رضا شاه شد.

آيا انقلاب اسلامي در اين سه دهه از آفاتي كه مشروطه به آن دچار شد، به كلي در امان ماند؟ آيا نمي توان گفت برخي نيروها پس از انقلاب در پي تكرار ناكامي مشروطه براي انقلاب بودند؟

ما پس از انقلاب اسلامي شاهد خيزي هستيم كه روشنفكران در دوران مشروطه برداشتند ولي به آن نتايج جريان روشنفكري نرسيد. دليلش هم اين است كه انقلاب اسلامي قبل از اينكه اين خيزها برداشته شود، خودش را به مدد حضور شخص امام(ره) يك دهه پس از انقلاب تا حدي تثبيت كرد و اين خيلي تأثير گذار بود. يعني اگر در همان نهضت مشروطه كسي مثل امام در تهران بود، اين اتفاق ها نمي افتاد. امام بعد از انقلاب در مركز حوادث بود و به خوبي مديريت كرد. البته مدل اختلافات مشروطه در چند مرحله پس از انقلاب مانند جريان آقاي منتظري پيش آمد.

در فضاي دولت دوم خرداد احساس كرديم اين خيز از شتاب بيشتري برخوردار شد. مثلاً در دولت اصلاحات به يك شخصيت علمي و فكري مانند آيت الله مصباح يزدي در روزنامه رسمي كشور و درقالب يك كاريكاتور توهين شد و وزير فرهنگ و ارشاد وقت از شخص توهين كننده حمايت كرد. پس پرده اين قضيه نشان دهنده وقوع يك اتفاق بزرگ است. بي جهت نبود كه جريان ديني ما در فضاي دولت اصلاحات مكرراً اين موضوع را گوشزد كردند كه نگذاريد مشروطه تكرار شود.

در زمان مشروطه مجتهد پايتخت را بالاي دار بردند و در زمان دوم خرداد هم براي فيلسوف و فقيه شهر قم القاب نامناسب به كار مي بردند و آب از آب تكان نمي خورد. همچنان كه در زمان مشروطه كساني كه دنبال آزادي بودند، درك و مطلوبشان از آزادي حتي آزادي از خود دين بود، در فضاي دولت اصلاحات تفسيري كه از آزادي مي شد، همين آزادي بود. يعني صريحاً نوشتند كه ما حقوقي مي خواهيم كه در آن حكومت راحت باشيم و از دين و خدا و اهل بيت انتقاد كنيم. هر جاي دين را اگر خواستيم بپذيريم و اگر نخواستيم نپذيريم. اين بحثها از تريبون ها و از سوي كساني صورت مي گرفت كه شايسته اينگونه سخنان نبودند. در طول تاريخ داشته ايم كه ملحدان، منكران و مخالفان در يك فضاي علمي و مناسب شخصيتي كه مي خواست اين سخنان را بر زبان جاري كند، اين حرفها را زده اند. اين حرف ها، حرفهاي تازه اي نبود كه ما از آن بترسيم. اتفاقاً جريان ديني ما در همان فضا پيشنهاد داد تا كرسي هاي نقد و نظر و مناظره برپا شود و در پي همين پيشنهاد از رهبر انقلاب درخواست شد كه ايشان موضوع نهضت توليد علم و جنبش نرم افزاري را مطرح كردند. جريان ديني از طرح اين بحث ها استقبال مي كند ولي فضاي اين بحث ها، فضاي مطبوعات به معني عام آن يعني فضاي عمومي آن هم توسط كساني كه در اين حد و اندازه نيستند، پي گيري مي شد. يعني چهار تا ژورناليست كه اساساً اهل اين حرفها نيستند. اين موضوع بايد توسط خواص در دانشگاه ها و حوزه ها مطرح مي شد كه متأسفانه نشد.

پس تصور برخي اين بود كه مي توانند مدل مشروطه را پياده كنند؟ مي توانيد دقيقاً در مورد اين افراد و سخنانشان بحث كنيد؟

خط اصلاحات در دوم خرداد بدش نمي آمد كه از مدل مشروطه خيز خود را بردارد. جريان اصلاحات در دولت دوم خرداد به درستي تشخيص داده بود كه در تداوم چه خط فكري در نهضت مشروطه است. در نهضت مشروطه كانون سكولار اين نهضت تبريز است. به لحاظ فكري، خط تقي زاده و كسروي و به لحاظ عملي هم خط دموكراتهايي است كه عمدتاً تبريزي هستند. يعني حيدر عمواوغلي و آن تيپ آدم ها. بي جهت نبود كه جريان روشنفكري دولت اصلاحات مشخصاً حزب مشاركت است. اين حزب مي خواست براي خودش تاريخ درست كند.

بنده به اين نكته اعتقاد دارم كه حزب مشاركت به همان ميزان كه حزب دموكرات در نهضت مشروطه بي ريشه و بي بته بود، اين حزب هم در فضاي بعد از انقلاب اسلامي يك حزب كاملاً بي ريشه و بي بته است. مباني فكري اين حزب مانند مباني فكري آن حزب دموكرات مشروطه تناسبي با فرهنگ عنصر ايراني نداشت و ندارد. ليدرها و روشنفكران اين حزب به درستي تشخيص دادند كه اگر بخواهند براي خودشان تاريخ درست كنند و كانوني شكل دهند، جايش تبريز ا ست.

به همين دليل دبيرخانه دائمي نهضت مشروطه را در تبريز بنا كردند. خوب مي فهمند كه تبريز خط سكولار نهضت مشروطه را مديريت كرد نه خط ديني اش را. اينها اگر مي خواستند جوهره ديني مشروطه را تداوم ببخشند، علي القاعده بايد دبيرخانه دائمي نهضت مشروطه را به اصفهان مي بردند. كسروي همان موقع به درستي تشخيص داده بود كه جنس مشروطه خواهي اصفهان با مشروطه خواهي روشنفكران متفاوت است لذا با زباني پر از نيش و كنايه در تاريخ مشروطه اش نوشت كه مشروطه اصفهان مشروطه ملابازي است.

جريان اصلاحات در دوم خرداد نمي خواهد به دنبال خط ملايي و ديني اين نهضت برود، به همين دليل دبيرخانه دائمي را در تبريز تأسيس كرد و مي خواست با اين كار براي بي ريشگي خود، 100 سال تاريخ درست كند. به نظر من اين كار هوشمندانه بود.

روشنفكران كنوني مبدأ تاريخي خود را مبارزات مشروطه قرار مي دهند. سؤال اين است كه چرا اصولاً هيچ وقت امام مبدأ نهضت ما را مشروطه ذكر نكرده و هميشه مي گفتند كه مبدأ نهضت ما همان 15 خرداد است؟

ترديدي ندارم كه وقتي امام بر 15 خرداد تأكيد مي كنند، مي خواهند به ابعاد ملموس تر و قريب تر انقلاب اسلامي اشاره كنند وگرنه كانون انقلاب اسلامي ما 15 خرداد و مشروطه نيست. اصلاً جنس انقلاب ما جنس بعثت نبوي است. در فلسفه تاريخ ديني قرار بود مديريت هستي از طريق حجج الهي يعني خط نبوت اداره شود و بعد از آن خط نبوت جاي خود را به خط امامت دهد. در فاصله غيبت، خط عالمان دين و مرجعيت و در خاتمه خط امامت بيايد. در جامعه ديني، ما هستي را با نبي شروع مي كنيم و با ولي هم ختم مي دهيم. لحظه تبديل خط نبوت به امامت يك كانون ديگري ايجاد شد به نام سقيفه و خطي را به نام خلافت روي كار آورد. تا بعد از آن تقريباً 7 قرن بعد درعالم اسلامي خط ديگري به نام خط سلطنت ايجاد شد. انقلاب اسلامي يك انقلابي است كه پرونده خلافت و سلطنت را بست و دوباره ما را در همان خط حجج الهي قرار داد. اگر بخواهيم در تاريخ، انقلاب اسلامي را بفهميم، جنس انقلاب اسلامي جنس بعثت انبياست و ريشه هاي آن هم ريشه هاي توحيدي است.

در اين 500 سال اخير كه ما حكومت شيعي راه انداختيم، 3 تحول صورت گرفته است: تحول اوليه در صفويه است كه حاكميت سني را تبديل به حاكميت شيعي كرديم. در مشروطه در صدد بوديم تا با محور قرار دادن قانون اسلامي از نفوذ حاكم بكاهيم و به طرف قانون محوري حركت كرديم. در متن قانون اساسي مشروطه -اگر در تعابير اشتباه نكنم- آمده است كه قوانين بايد براساس شريعت محمدي(ص) باشد. در انقلاب اسلامي هم خواستيم كه بين قانون و حاكم تناسب بر قرار كنيم. در مشروطه اگرچه خيز برداشتيم تا قانون را اسلامي كنيم اما شاه تناسبي با شريعت نداشت. در انقلاب اسلامي از دل شريعت محمدي حاكمي متناسب در آم كه همان ولي فقيه جامع الشرايط بود.

اساساً نهضت ها و مبارزات ما در 500 سال اخير يك نهضت هاي تكاملي به نفع اجتهاد شيعي بوده است. مردم ما مردم ديني بودند و دغدغه آنها هم دغدغه ديني بوده است. هيچگاه دغدغه ما دغدغه چيزي به نام دموكراسي و حرف هايي كه از اساس وارداتي هستند، نبوده است. مردم به دنبال دين بودند. از 15 خرداد تا انقلاب ما 15 سال به شكل ملموس به صحنه آمديم و در اين 15 سال، زندان رفتيم، مصاحبه كرديم، تظاهرات كرديم، كتاب نوشتيم، شعار داديم كه بازتاب همه اينها در مطبوعات آمده است. يكبار در اين 150 سال نگفتيم كه ما دنبال دموكراسي هستيم. حتي نگفتيم كه دنبال آزادي هستيم. مردم دنبال اسلام بودند و اگر آزادي هم مطرح مي شد، آزادي در ذيل دين بود. در انقلاب اسلامي هم مردم اين دغدغه را جامه عمل پوشاندند و آمدند.

همان ابتداي انقلاب هم همان جريان روشنفكري آمدند و به امام پيشنهاد دادند كه عنوان نظام را جمهوري دموكراتيك اسلامي بگذاريد كه امام پاسخ منفي دادند چرا كه دموكراتيك وجهي ندارد. فرمودند جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. امام آگاهانه دموكراتيك را حذف كردند، اينگونه نبوده كه آشنا به مفهومي به نام دموكراسي نباشند.
 يکشنبه 13 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 91]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن