واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ايستگاه
ادبيات- هدا حدادي:
زني كه سمت راست من، توي ايستگاه نشسته عجيب شبيه زني است كه سمت چپم نشسته. از روبهرو كه آمدم و بين آن دو نشستم به اين نتيجه رسيدم.
هر روز همينجا مينشينم و پاهايم را تكانتكان ميدهم تا اتوبوس بيايد. اين ايستگاه خيلي خوب است. هم هميشه سايه دارد، هم بوي موز ميدهد؛ چون پشت ايستگاه يك ميوهفروشي است كه خوشه موزهايش در آفتاب اريب عصر بدجوري ميدرخشند.موز بين ميوهها بوي غليظتري دارد و شامه من هم خيلي به آن حساس است.
سرم را ميچرخانم و به نقطهاي كه اتوبوسها از آنجا ميپيچند با حسرت نگاه ميكنم. انتظار از كشيده شدن ناخن روي تخته سياه هم بدتر است. اگر اين دوتا خانم آن قدر شبيه هم نبودند و آنقدر حس كنجكاوي مرا درباره خودشان تحريك نميكردند تا حالا يك تاكسي گرفته بودم، دويست تومان سلفيده بودم و خودم را به سيدخندان رسانده بودم. هر روز بعد از حدود بيست دقيقه انتظار همين كار را ميكنم.
نه كه دويست تومان واقعاً چيز مهمي باشد، اما فقط كافي است بيست دقيقه در هر روز را در اين دويست تومان ضرب كنم و حاصل را در انرژي مصرفي وقتهاي تلفشده و همه اينها را در موجهاي منتشره از دهانهاي بدبو، فحشهاي ناجور، ضربه هاي چپ و راست تا به نتيجههاي وحشتناكي برسم كه خودم، من، اين آدم له و لورده هر چه پيش آيد خوش آيد هم جزو همين فرايند و از محصولهاي اين فرمول هستم.
گرچه روسري زن سمت راست قهوهاي مايل به نارنجي است و آن يكي مقنعه مشكي دارد. درست است كه آن خانم صورتش گردتر از اين يكي است، اما در حقيقت به هم شبيه هستند. اين از نگاه آقاي عكاس هم پيداست كه در مغازه آن طرف خيابان عكاسي دارد و حالا با دقت به اين طرف نگاه ميكند. شكي نيست كه او هم به اين شباهت پي برده است و الآن ما سه نفر را در كادر ذهنش جا داده، صورتهايمان را چند درجه چرخانده، نور خورشيد را با يك فيلتر نرمكننده، رمانتيك كرده، موزهاي مبتذل را از پشت سرمان برداشته و تيليك!
تصويرگري از سميه عليپور
يك عكس با اين عنوان انداخته: تريلوژي (يا سهگانه) ايستگاه!
اگر بخواهد فقط اين دو تا خانم توي عكسش باشند چه؟
خوش ندارم يك وقت مرا از عكسش حذف كرده باشد، چون مزاحم شباهت آنها هستم! اصلاَ دوست ندارم با روتوش مرا با نيمكت يكي كند و از هنر سانسور خودش لذت ببرد.
- سلام آقاي عكاس
- سالام خانم(با لهجه اي خاص)
- شما الان يه عكسي انداختين ؟
- آه.... چندتا انداختم.
- نه نه منظورم سه گانههاي ايستگاهه.
- (با كمي تفكر) خب باله، چهطور؟
- (با بدجنسي) طوري نيست، فقط اميدوارم كسي رو از اون عكس حذف نكرده باشين.
- حذف؟ نه،نه، خيلي تركيب خوبي پيدا كرده بودم.حذف نكردهام، اصلاَ!
- ميشه به عكس نگاهي بندازيم.
- نگاه كنيم؟ باراي چي؟
- لطفا سؤال نكنين، خودتون ميفهمين.
صحنه را ترك ميكند. موسيقي رعبانگيزي در فضا طنين مياندازد. نورافكن سمت چپ را با فيلتر قرمز ميپوشانيم تا نور وهمآلود شود.
ورود عكاس: او با پاكتي در دست برميگردد. محتوي پاكت را روي ميز خالي ميكند. با دستش همه را پخش ميكند. من كمكش ميكنم. ميگويد: ايناهاش!
اما خودش را عقب ميكشد و دوباره آن را روي ميز مياندازد.
ميگويم: بله، خودشه اشتباه نميكنين.
ميگويد: والي...والي...اون عكس سه تايي بود آما اين فقط يه نفره...
و با تعجبي بيشتر ادامه ميدهد: خدايا ! اين شوما هستين؟
من: بله ،منم.
او: والي... اون دو تا زن كه خيلي شابيه هم بودن...كجان؟
من لبخند ميزنم، سرش را بلند ميكند و خيره نگاهم ميكند.
- خودايا!خيلي شابيه شوما! خيلي!
من در حالي كه ميخندم از در مغازه بيرون ميخزم و ميگويم:
- نه! اون دو نفر ديگه تو عكس نيستن، اونا ...ها...ها... ها...دوتا روح بودن !
خانم سمت راست بلند ميشود، ميرود جلو و به نقطه مقدس چرخش اتوبوس نگاه ميكند. اندام لاغر مردنياش با اين حركت كه به نظر ميرسد ناشي از سر رفتن حوصله باشد، اين تصور را در آدم ايجاد ميكند كه انگار هر لحظه دارد از هم فرو ميپاشد، اما دوباره سالم بر ميگردد و روي نيمكت مينشيند.
خانم سمت چپ خم ميشود و از خانم سمت راست ميپرسد:«خبري نيست؟»
خانم سمت راست خم ميشود و با لبخندي اندوهناك ميگويد:« نه بابا!»
من يك نگاه به چپ و يك نگاه به راست ميكنم.
خانم سمت راست دوباره ميپرسد:« شما خيلي وقته اينجا نشستين؟»
خانم سمت چپ ميگويد:« اي، يه ده پونزده دقيقهاي ميشه!»
خانم سمت راست ميپرسد:« مسير رسالت هم از اينجا رد ميشه؟»
خانم سمت چپ با كمي مكث ميگويد:«آره گمونم، فكر ميكنم.»
من اينبار به راست و بعد به چپ نگاه ميكنم و از اين همه شباهت آنها دلشوره ميگيرم. حتي صدايشان هم مثل هم است. گرچه صداي خانم سمت راست بمتر و چپي زيرتر است.
خودم را جمع ميكنم تا آنها راحتتر به حرفهايشان ادامه دهند.
آنها هي حرفهاي نامربوط ردوبدل ميكنند. از گرماي هوا به گراني و از گراني به خريدهاي اخيرشان و از آنجا به كرمهاي ضدآفتاب و كدام دكتر و كدام داروخانه و بعد به اينكه كدام ايستگاه خلوتتر و كدام شلوغتر است و كدام مناسب كارشان...
گفتوگويشان كه تمام ميشود، دستهايم يخ زدهاند!
نكند آنها يك نفر باشند؟
آنها دوباره خم ميشوند و به هم نگاه ميكنند.
خانم سمت راست به خانم سمت چپ ميگويد:«فهميد!»
خانم سمت چپ ميگويد:«آره... فهميد!»
- حالا چه كار كنيم؟
- اي بابا، دوباره بايد شروع كنيم!
خانم سمت راست درِ كيفش را باز ميكند، يك سرنگ بزرگ در ميآورد و تكان ميدهد. ميگويد:«آروم بگيرش!»
ترس برم ميدارد. خانم سمت چپ از جايش بلند ميشود و به سراغ من ميآيد. ميخواهم داد بزنم و فرار كنم، اما دهانم قفل شده و عضلاتم توان حركت ندارند. خانم سمتچپ دستهايم را ميگيرد و آرام ميگويد:«چيزي نيست! نگران نباش.»
خانم سمت راست آمپول به دست آستينم را بالا ميزند.
چشمانم گرد ميشوند و صداي گرفتة گريهمانندي از گلويم خارج ميشود. آمپول!
رنوي زردي توي ايستگاه ترمز ميكند. سرنشينهايش را يكييكي و با خونسردي پياده ميكند، جوري كه مطمئن است هيچجا مناسبتر از ايستگاه براي يك توقف خونسردانه نيست. راننده هم پياده ميشود و از صندوق عقب دوتا كيسه بزرگ درميآورد و روي خط زرد ايستگاه ميگذارد. افراد پيادهشده با هم روبوسي ميكنند و كيسهها را تقسيم ميكنند. دلم ميخواهد داخل كيسهها را ببينم. دلم ميخواهد يك ماجراي ديگر بسازم. مثلاً درباره اينكه توي هر كيسه قسمتي از بدن يك مقتول است و همه اين آدمها با هم همدست هستند، اما حوصلهاش را ندارم. هر كدام از سرنشينها با بستهاش به سمتي از خيابان ميرود. راننده سيگاري آتش ميزند و پشت فرمان مينشيند. رنو سلانه سلانه ايستگاه را ترك ميكند، با اعتماد بهنفسي كه از يك رنو بعيد است.
خانم سمت راست پايش را از كفشهايش در ميآورد و انگشتان پايش را تكانتكان ميدهد. دوباره كفشهايش را ميپوشد و ميرود. خانم سمت چپ سهبار پشت هم عطسه ميكند، دماغش را با صداي مهيبي بالا ميكشد، بعد بلند ميشود، به من لبخند ميزند و ميرود.
آقاي عكاس برميگردد توي مغازهاش. ميوهفروش پشت ايستگاه داد ميزند و شاگردش را دعوا ميكند.
سوسك چلاقي، يكوري و با بال كنده از روي آسفالت رد ميشود و خورشيد آنقدر از لابهلاي ساختمانهاي روبهرويمان با من دالي ميكند و من آنقدر محلش نميگذارم كه از رو ميرود، عصباني ميشود، سرخ ميشود، قهر ميكند و ميرود يك جاي ديگر دنيا كه از آمدنش خوشحال بشوند.
اما من اينجا از آمدن يك چيز واقعاً خوشحال ميشوم. اتوبوس!
تاريخ درج: 31 تير 1387 ساعت 14:08 تاريخ تاييد: 12 مرداد 1387 ساعت 08:21 تاريخ به روز رساني: 12 مرداد 1387 ساعت 08:21
شنبه 12 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 135]