واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: مبعث پيامبر رحمت
محمد درهراسي و هم آلود به اطراف نگريست! صدا دوباره گفت:بخوان!
آفتاب: محمد به مرز چهل سالگي رسيده بود. تبلور آن رنج مايه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسياري را در بيرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مي گذرانيد.
ـ آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق درانديشه بود كه ناگهان صدايي گيرا و گرم درغار پيچيد: «بخوان!»
ـ محمد درهراسي و هم آلود به اطراف نگريست! صدا دوباره گفت:بخوان!
ـ اين بار محمد بابيم و ترديد گفت: «من خواندن نميدانم».
صدا پاسخ داد: «بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمي را از لخته خوني آفريد، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترين است، همو كه با قلم آموخت، و به آدمي آنچه را كه نمي دانست بياموخت........»
و او هر چه را كه فرشته وحي خوانده بود باز خواند.
ـ هنگامي كه از غار پايين مي آمد زير بار عظيم نبوت و خاتميت، به جذبه الوهي عشق بر خود مي لرزيد از اين رو وقتي به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: «مرا بپوشان، احساس خستگي و سرما مي كنم!»
و چون خديجه علت را جويا شد گفت: «آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود،امشب من به پيامبري برگزيده شدم!»
خديجه كه از شادماني سر از پا نمي شناخت، در حالي كه روپوشي پشمي و بلند بر قامت او مي پوشانيد گفت: «من مدتها پيش در انتظار چنين روزي بودم مي دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق داري، اينك به پيشگاه خدا شهادت مي دهم كه تو آخرين رسول خدايي و به تو ايمان مي آورم......»
ـ پس از آن علي كه در خانه محمد بود با پيامبر بيعت كرد.
ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوي او دل بيمار عاشقان چو صبا
فداي عارض نسرين و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام مي نشاند اكنون دوست
گداي شهر نگه كن كه مير مجلس شد
طربسراي محبت كنون شود معمور
كه طاق ابروي يار منش مهندس شد
لب از ترشح مي پاك كن براي خدا
كه خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
كرشمه تو شرابي به عارفان پيمود
كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد
چو زر عزيز وجودست شعر من آري
قبول دولتيان كيمياي اين مس شد
خيال آب خضر بست و جام كيخسرو
بجرعه نوشي سلطان ابوالفوارس شد
زراه ميكده ياران عنان بگردانيد
چرا كه حافظ از اين راه برفت و مفلس شد
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 318]