واضح آرشیو وب فارسی:انتخاب: او براي نام «ايران» كم نگذاشت ؛ ما براي او چه كرديم ؟
خبرگزاري انتخاب : روزي كه شنيدم حسين رضا زاده را بر صفحه سرد يكي از شبكه هاي تلويزيوني لس آنجلس ديده اند كه براي فروش يكي از برج هاي دبي از خودش و اعتبارش و محبوبيت و شهرتش مايه گذاشته و با ضمير متكلم وحده از بيننده ها خواسته با او همراه باشند وگل روي او يكي از آپارتمان هاي رابينسون حسابي دلم گرفت . تصميم گرفتم آن را ببينم . ديدم . اما اين بار اشكم در آمد .
روزي كه شنيدم حسين رضا زاده را بر صفحه سرد يكي از شبكه هاي تلويزيوني لس آنجلس ديده اند كه براي فروش يكي از برج هاي دبي از خودش و اعتبارش و محبوبيت و شهرتش مايه گذاشته و با ضمير متكلم وحده از بيننده ها خواسته با او همراه باشند وگل روي او يكي از آپارتمان هاي رابينسون حسابي دلم گرفت . تصميم گرفتم آن را ببينم . ديدم . اما اين بار اشكم در آمد .
شنيدن كي بود مانند ديدن . شايد اين تراژيك ترين تصويري بود كه در همه عمرم ديده بودم . به ياد قهرمانان داستان بينوايان ويكتور هوگو افتادم كه بر خلاف تصور در عين نوا ،بينوا هستند .
ظاهرشان به آدم ندار نمي خورد اما سخت گرفتارند . باورم نمي شداين كوه آدم كه از او شخصيت تبليغ براي آب كردن برج و باروي خود ساخته اند هماني باشد كه در سيدني و آتن ديده بودم يك تنه يك ملت را بالاي دست برد و سر افرازي آن ها را به رخ عالم و آدم كشيد.
باورم نمي شد اين همان حسين رضا زاده اي باشد كه در چهره اش معصوميت و سادگي و بي آلايشي موج مي زد و من اسمش را گذاشته بودم بچه شير شير خوار . باورم نمي شد اين همان كسي است كه وقتي زير فولاد سرد مي خنديد نخستين بار بود كه حماسه در لحظه فتح الفتوح خنديده بود . تاريخ چنين تصويري را هيچگاه ثبت نكرده است . در اوج قدرت ،در لحظه قهرماني ، در زير فشار تمركز و حس سنگيني كه اگر يك لحظه حواست پرت شود برد را با باخت بايد معاوضه كني باشي و بخندي! تنها حسين رضا زاده از پس آن بر مي آمد و چه زيبا و جانانه هم بر آمد ... همه اين صحنه ها در آن لحظه از جلو خيالم گذشت . او مشغول تبليغ مجتمع بيرحم رابينسون بود كه داشت به اعتبار يل ايران ، پهلوان پهلوانان نيش مي زد و من در زير فشار اندوهي سنگيني كژ مي شدم و مژ مي شدم وراه پس و پيش نداشتم .
پرسش بزرگ ناگهان همه چيز را در من به هم ريخت . چرا ؟ چرا؟ نكند مردي كه پيشنهاد 10 ميليون دلار ترك ها را مثل آب خوردن قرباني غيرت ايراني خودكرد جلو رابينسون كم بياورد ؟!
در حد فاصل حسين آن روز با رضا زاده امروز كه طول دفتر رابينسون را گز مي كرد تا مي رسيد به ميز رياست و پشت آن قرار مي گرفت چه اتفاقاتي افتاده بود كه من نمي دانستم؟ دنيا جلو چشمانم سياهي مي رود . آيا رضا زاده مي خواهد دار و ندار خود را در قالب چند كلمه ناقابل كه ادبياتي آزار دهنده تر از آن هر گز نخوانده و نشنيده بودم بريزد ؟!
يكي نيست به من بگويد در حد فاصل سيدني و آتن تا روز نحس رابينسون ، ما با پهلوان خود چه كرديم ؟ اين كدام نياز نامردي بود كه او را كشان كشان به دبي آورده و سبعانه قرباني اش مي كرد ؟ اين سنگ از فلاخن كدام نا كسي رها شده بود تا رضا زاده كه يك دنيا حماسه بود را نشانه رود ؟ اين ها كه مي گويم نقد حال و بيان همه احساسي است كه من را در آن لحظات در چنگال بيرحم خود مي فشرد . راستي ما با حسين رضا زاده چه كرده بوديم كه حاضر شده بود به اين صحنه تن بدهد ؟ كمي كه حالم جا آمد ديدم هيچ چيز از ارزش هاي حسين نزد من كم نشده است .
اما هر چه بخواهيد از ديگران ، از كساني كه مسبب اين همه بودند و درست هم نمي توانستم آن ها را شناسايي كنم خيلي كم شده بود . شايد يكي از آن ها خود من بودم و يا هر شهر وند عادي ديگر و نمي دانستم . من وامثال من كه بلد نيستيم چگونه از پهلوانان و مردان جامعه خود كه هر از گاهي و خيلي دير به دير در ميانمان پيدا مي شوند صيانت كنيم . فقط مي خواهيم آن ها گل كنند تا بتوانيم در چند لحظه همزاد پنداري خودمان را ارضا كنيم و خلاص !
حتي آن جا كه با تمام وجود فرياد مي كشيم و تشويق مي كنيم هم پاي خودمان در ميان است ! كه اگر نبود اين قدر زود همه چيز از يادمان نمي رفت . اين قدر بي خيال و بي پروا گرد مردان روزگار خود را به امان خودشان رها نمي كرديم كه سال به سال از حالشان نپرسيم !شايد رضا زاده در اين سال ها حكايت و يا تصوير خيلي از قهرمانان را شنيده وديده بود كه روزگاري برايشان سر و دست مي شكستند اما وقتي گذر عمر غبار پيري بر چهره اشان نشاند ديگر هيچكس سراغشان را نگرفت و نگفت خرت به چند ؟!
حسين رضا زاده ،رضا زاده اي را چند سال پيش تحويل ما داد كه از خير ميليون ها دلار به عشق ما مي گذشت ، همانگونه كه گذشت ! و ما از او رضا زاده اي ساختيم و كسي را تحويلش داديم كه در تيزر تلويزيون لس آنجلسي شمه اي از آن را همه ديدند . آن تصوير حسين نبود . تصوير غفلت هاي ما بود ! تصوير خود خواهي هاي ما بود كه همه چيز را براي خودمان مي خواهيم و وقتي از پل گذشتيم ديگر پشت سرمان را هم نگاه نمي كنيم . اين ما بوديم كه در صفحه سرد و مرده شبكه هاي ماهواره اي سند بي كفايتي خود را آشكارا به عالم و آدم نشان مي داديم .
زمستان رفت و رو سياهي به زغال ماند . حسين رضا زاده چون ممتحني بزرگ به ميان ما آمد . پهلوان ايران ، پهلوان آسيا و تمام جهان شد . براي ما كم نگذاشت . اما ما براي او چه كرديم ؟ آپارتمان هاي رابنيسون كارنامه ما را هر روز تبليغ مي كند . بگذريم .. كه در خانه اگر كس است يك حرف بس است ! حسين رضا زاده در نيمه راه المپيك پكن از دنياي قهرماني خدا حافظي كرد . شايد روزي كه رابنيسون را تبليغ كرد خداحافظي كرده بود اما گوش هاي سنگين ما آن را نشنيد..
سيد حسين طاهري
دوشنبه 7 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: انتخاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]