تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):لباس پاكيزه غم و اندوه را مى برد و موجب پاكيزگى نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829205398




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشه - يك اشراف‌زاده نابهنگام


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - يك اشراف‌زاده نابهنگام


انديشه - يك اشراف‌زاده نابهنگام

هيو بروگان ـ ترجمه آرش عزيزي:تناقضي نيست اگر بگوييم بزرگ‌ترين اتفاق زندگي توكويل پيش از تولدش افتاد: انقلاب فرانسه، كه نقشي چشمگير در هر آنچه بر او گذشت، دارد.اما در پس و در آن سوي آن زلزله تحول‌آميز، فرانسه ديگري خوابيده است ـ فرانسه‌اي كه ما هنوز براي توصيف آن از عبارت انقلابي استفاده مي‌كنيم: نظم كهن. اين نيز نقشي به همان اهميت در شكل دادن به توكويل بازي كرد. خانواده‌هاي توكويل، پدري و مادري، اشراف شمشير و عبا، در آن دنياي گمگشته متمايز بودند و او،‌ هر چقدر هم كه دور از آنها بود، به دستاوردهايشان غرور مي‌كرد. از اين رو بود كه توكويل سرخوش از اين بود كه يكي از نياكانش به همراه بزرگ‌ترين قهرمان نورماندي، «ويليام حرام‌زاده» در سال 1066 به فتح انگلستان بادبان كشيده است. و تقريبا همين‌قدر شادمان شد وقتي كه همسرش توده‌اي از كاغذهاي قديمي را در كمدي كرم‌خورده پيدا كرد كه ظاهرا حاكي از آن بود كه كلرل‌ها (نام اصلي خانوادگي) حداقل از سال 1425 به اينطرف از اشراف بوده‌اند. با اين حال هيچ چيز مثل سرنوشت همين اسناد يكي از تغييرات اصلي كه انقلاب در فرانسه پديد آورد را به اين دقت ترسيم نمي‌كند؛ چيزي كه تقريبا مطمئن هستيم ماري دو توكويل پيدا كرده است پرونده‌اي از گواهي‌هاي اشراف‌زادگي باستاني خانواده بوده است كه زماني به آن افتخار مي‌شده و اين اسناد براي اين تهيه شدند كه مبادا روزي وجود اين موقعيت به چالش كشيده شود. چيزي كه در فرانسه نوين علاقه كسي جز عتيقه‌شناسان را جلب نمي‌كرد.

به ‌هر حال كلرل‌ها به راستي خانواده اشرافي باستاني‌اي بودند، نورمانِ نورمان‌ها، حتي پيش از اينكه در اواسط قرن هفدهم صاحب عمارت اربابي توكويل شوند. اين عمارت در كوتنتين، چند كيلومتري شرق شربورگ و در نزديكي دريا، واقع شده است. در اواسط قرن هجدهم كنت دوتوكويلِ‌ دوم، برنارد (1730 تا 1776) و همسرش كاترين، يعني پدربزرگ و مادربزرگ آلكسي، در اينجا اقامت گزيدند. داستان او با آنها شروع مي‌شود چراكه بعضي گرايشات اين دو، چه اجتماعي و چه فردي، تا صدها سال بعد بر نوادگان‌شان تاثير گذاشت.
برنارد سرباز بود و حرفه‌اش را جدي مي‌گرفت – او كتابخانه نظامي قابل حملي با 51 جلد داشت كه از نسخه 1741 قوانين نظامي تا اثري در مورد تسليحات جديد كه چهار سال پيش از مرگش منتشر شده است را در برمي‌گرفت. او دوران خدمتي مثال‌زدني را سپري كرد و شواليه محفل نظامي سن لوئيس شد. او فرزند ارشد نبود اما برادرش، كه سرباز بود، در جنگ هفت ساله كشته شد و برادرزاده‌اش در حادثه‌اي در زمين‌بازي درگذشت تا او خانه و املاك توكويل را به ارث ببرد. برنارد هرگز فكر نمي‌كرد اينقدر ثروتمند شود كه بتواند ازدواج كند اما حال او وظيفه داشت اين كار را انجام دهد تا حيات خانواده پايان نيابد. رفيقي پيش او تعريف كومته اتين ده داما-كرو را كرد كه چندين و چند خواهر مجرد داشت. موقعيت، اميدبخش بود: داما خانواده‌اي پرتعداد بود كه در عين مالكيتِ ثروت زميني بسيار صاحب محبوبيت در دربار نيز بود و مانند توكويل‌ها تعهدي محكم به وظيفه و افتخار حمل سلاح براي شاه داشت. برنارد پذيرفتني شمرده شد و با كاترين-آنتوني ده داما-كرو جفت شد. خانواده او سابقه ازدواج‌هاي «خوب» را دارا بود اما اين ازدواج بهتر از معمول بود چراكه مصادف شد با خيزشي بزرگ در جهان. مي‌گويند جهيزيه كاترين به برنارد كمك كرد تا تصميم خود براي بازسازي عمارت اربابي را عملي كند. او آن را بزرگ كرد و سردر مدرن برازنده‌اي برايش ساخت:‌ سنگفرش باغچه به نشان‌هاي توكويل و داما-كرو منقش شد. آنچه مانور (عمارت اربابي) بود ديگر به روشني به شاتو (قصر) بدل شده بود.
اتحاد با خانواده داما در دو نسل بعدي توكويل‌ها نقش مهمي بازي كرد، چه نيك و چه شر، اما اين نقش دقيقا همان‌طور كه انتظار مي‌رفت، نبود. تغييرات بزرگي در ميان بود گرچه فرا رسيدن آن احتمالا از كوتنتين خيلي به چشم نمي‌آمد. در آنجا زندگي اشراف محلي به همان شيوه‌اي بود كه از مدت‌ها قبل سنتي شمرده مي‌شد. توكويل‌ها جز خانواده‌هايي نبودند كه در قرون قبل دعوت شاه لويي چهاردهم را پذيرفته و به ورساي رفته بودند: چنين خانواده‌هايي پس از رفتن به ورساي (و نشان دادن مدارك لازم) به مقام اشرافي ده كور مي‌رسيدند و به رقابت هميشگي براي پيش‌نيازهايي مي‌پرداختند كه لويي چهاردهم از طريق آنها اشرافش را مطيع نگاه مي‌داشت و از نظر سياسي عقيم مي‌كرد. آنان مثل همسايگان خود حيات پيشين خود را ادامه دادند – اشرافيت دهقاني نورمان كه وقت‌شان را صرف كشاورزي مي‌كردند و وقتي در جنگ‌هاي شاه نمي‌جنگيدند، از دهقانان اخاذي مي‌كردند. توكويل‌ها مدت‌ها در صفوف مياني اشرافيان نورمان بودند – اشرافيان نژاد، حاميان كليسا (آقامنشان اشرافي منطقه) و همچنين صاحبان فيف. آنها از مزاياي غالب محفل‌شان سود مي‌بردند از جمله معافيت از تالي (ماليات عمومي) و گابل (ماليات نمك) و حق دور زدن دادگاه‌هاي پايين‌رتبه در پرونده‌هاي مربوط به خود و ارجاع مستقيم به دادگاه‌هاي سلطنتي بالارتبه‌تر. تنها اشراف مجاز به بستن شمشير در نزد عموم و نصب برج و بارو بر خانه‌هايشان بودند. آنان در تجمعات عمومي بر پايين‌رتبه‌تر‌ها ارجحيت داشتند و صاحب جايگاه مخصوصا رفيعي در هر كليساي منطقه كه در‌ آن حضور پيدا مي‌كردند، بودند ـ آلكسي در نهايت اين جايگاه را در توكويل به ارث برد، يكي از معدود مزايايي كه از انقلاب جان سالم به در برد. گرچه سنت سربازي توكويل‌ها مانع چنين چيزي بود اما آنها،‌ به عنوان اشراف، مي‌توانستند (مگر در مواقع بسيار اضطراري) خواهان معافيت از تمام صورت‌هاي، حضوري يا مالي، خدمت نظامي شوند. از همه مهم‌تر آنها صاحب چند «حق فئودالي» بودند كه بهشان امكان مي‌داد بر زمين و كسب و كار همسايه‌هايشان ماليات ببندند و آنها نيز از اين امكان استفاده مي‌كردند: اين حقوق شايد در ايام سرف‌ها نوعي توجيه كاربردي داشت اما در قرن هجدهم تنها منبعي از درآمد بود و آلكسي دو توكويل طرف دهقانان را گرفت و اين واقعيت را با شور و شر در كتاب «نظم كهن و انقلاب» به نمايش گذاشت. بعضي از ساير مزاياي آنها به واقع بيشتر از آنچه مي‌ارزيد، مشكل مي‌آفريد. آنها حق اختصاصي شكار را داشتند و مي‌توانستند به دنبال شكارهاي خود، محصول دهقانان را لگدمال كنند. و كومته برنارد در يكي از سه برج گرد توكويل، 3000 كبوتر نگاه مي‌داشت، كه اين خود دليل دائمي ديگري براي دلخوري دهقانان بود چراكه اين پرنده‌ها محصول را خراب مي‌كردند (و آن هم در دوره‌اي كه خشكسالي اغلب اتفاق مي‌افتد). سخت است كه به هدف اين عمل پي برد،‌ حتي اگر برنارد عاشق خوراك كبوتر بوده باشد. مگر اينكه او اين حركت را نمايشي بي‌رحمانه از قدرت و جايگاه خود مي‌دانسته است. از اين گذشته او نيز مثل پيشينيانش صاحب زميني مسوول در برابر دهقانان به نظر مي‌رسيد – نوه‌اش مي‌گويد: «ما قرن‌ها است كه چون حافظان و دوستان در ميان آنها زيسته‌ايم.» اما اعتبار چنداني به حرف او نيست. اما توكويل‌ها با افراد پايين‌رتبه‌تر از خود رابطه‌اي نداشتند. نيازي به چنين رابطه‌اي نبود. زندگي سياسي و فكري در استان‌هاي فرانسه در قرن هجدهم به طرز قابل توجهي شلوغ و متنوع بود. به نظر مي‌رسد هر پايتخت محلي سوداي پاريسِ كوچك شدن را در سر مي‌پروراند:‌ والونه، پايتخت كونتنتين، به لقب خود، ورساي كوچك، افتخار مي‌كرد. توكويل‌ها خانه‌اي در آنجا داشتند كه هر زمستان به آن مي‌رفتند تا از گل و لاي عمارت خود و سرماي نم‌دار شاتوي خود فرار كنند و از همراهي هم‌رده‌هاي خود لذت ببرند.
40 سال بعد كه آلكسي دوتوكويل به دنيا آمد، اين شيوه زندگي اشرافي تا حدود زيادي نابود شده بود. اما هنوز اينقدر حيات در جان‌‌ اين شيوه مانده بود كه اثري دائمي بر رفتارهاي آلكسي باقي بگذارد، به‌خصوص رفتار او با روستاييانش. «وقتي من با فردي آقامنش صحبت مي‌كنم، گرچه شايد يك فكر مشترك هم نداشته باشيم، گرچه تمام نظرات، خواسته‌ها و افكار او مخالف من است، هنوز احساس مي‌كنم به يك خانواده تعلق داريم و يك زبان را صحبت مي‌كنيم و همديگر را درك مي‌كنيم. شايد من يك بورژوا را بيشتر بپسندم اما او برايم غريبه است.» او بيش و پيش از هر چيز تا پايان زندگي خود يك اشراف‌زاده بود و بدون تشخيص اين واقعيت،‌ نمي‌توان دوتوكويل را شناخت.
توكويل هرگز كاملا از نوستالژي براي اين دنياي گمشده رها نشد. او در اولين اثر خود درباره نظم كهن در فرانسه نوشت: ‌«هر كس بخواهد تصويري دقيق از نظم اشراف ترسيم كند بايد به چندين و چند دسته‌بندي متوسل شود، اشراف شمشير را از اشراف ردا تميز دهد، اشراف دربار را از اشراف كشوري تشخيص دهد و فرق بين باستاني‌ترين خانواده‌ها با اخيرترين‌شان را بداند؛ آن وقت در اين جامعه كوچك همانقدر افكار و طبقات پيدا مي‌شود كه در جامعه بزرگ‌تري كه خود بخشي از آن است. اما محقق ما بايد روح مشابه خاصي نيز بيابد كه كل جسم را به پيش ببرد؛ اين جامعه در كل از قوانين مشخص معلومي تبعيت مي‌كند و خود را بر اساس رسوم نامتغير مشخصي حكومت مي‌كند و تمام اعضايش افكار مشخصي را در اشتراك دارند.» تا اواسط قرن هجدهم بندهاي طبقه به نقطه شكافتن رسيده بود. مردم پادشاهي فرانسه در سنتي ديرين به سه طبقه تقسيم مي‌شدند اما اين بخش‌بندي ديگر عاقلانه نمي‌نمود. موضع كليسا (طبقه اول) تحت حمله‌اي آتشين از سوي فيلسوفان روشنگري قرار گرفته بود. در ملتي كه تعدادش از 20 ميليون به 30 ميليون نفر افزايش پيدا مي‌كرد، مزاياي چند صد هزار اشراف (طبقه دوم) بيشتر و بيشتر غيرطبيعي مي‌نمود. و چنانكه توكويل اشاره مي‌كند، اشرافيت به هيچ روي متحد نبود. بزرگ‌ترين اشراف ـ ثروتمندترين، تحصيل‌كرده‌ترين، باارتباط‌ترين ـ از پيشروي مادي فرانسوي‌ها براي پيشبرد منافع خود استفاده مي‌كردند؛ آنان غرق سرمايه‌گذاري بالاي مالي و صنعتي بودند و با اشتياق با خانواده‌هاي معمولي ثروتمند (عامه، طبقه سوم) ازدواج مي‌كردند و اين خانواده‌ها به راحتي جزئي از اشراف مي‌گشتند؛ آنان از امكان‌هاي نامحدود پيش روي تمدن اروپا شادمان و هيجان‌زده مي‌گشتند و چشم‌انداز اصلاحات اجتماعي و سياسي را نه با هراس كه با اشتياق نظاره مي‌كردند؛ آنان حتي، در اصول، حاضر بودند امتيازات خود را قرباني كنند تا به رهبران بسيار پرتعدادتر طبقه سوم بپيوندند و طبقه حاكم جديدي از برجستگان تشكيل دهند؛ رويايي كه به لطف انقلاب تا حدود زيادي تحقق يافت. اما در ديگر سوي اين نظم نيمه‌زمين‌داران و نيمه‌دهقانان روستايي بودند، هوبروها، خانواده‌هايي كه به جز حقوق فئودالي خود و محصول زمين‌هاي آشفته‌شان چيزي براي امرار معاش نداشتند و اين زمين‌ها اغلب از املاك دهقاني بزرگ‌تر نبود:‌ اينان روستايي و فاقد تحصيلات بودند و مي‌كوشيدند به جايگاه اشرافي خود چنگ بيندازند و اغلب موفق نمي‌شدند. آنان اشتراكي با خانم‌ها و آقايان آراسته سالن‌هاي پاريسي نداشتند.
اگر هر گونه شك و ترديدي در مورد اينكه توكويل‌ها به كدام سو حركت خواهند كرد، موجود بود، ازدواج با خانواده داما آن را اما برنارد و كاترين مشخصا دنيوي نبودند، نه به آن معنايي كه واژه انگليسي wordly به ذهن مي‌آورد. شاتو به غير از كتابخانه نظامي حاوي 84 جلد مذهبي بود. شيوه زندگي خانواده توكويل تحت تاثير مذهب كاتوليك بود و از نگاه آنان اين مذهب زندگي‌شان را توجيه مي‌كرد. آنان نه به سنت يانسني كه به سنت يسوعي متعقد بودند (گرچه آلكسي دوتوكويل در قرن بعد عميقا بلز پاسكال، بزرگ‌ترين نويسنده يانسني، را تحسين مي‌كرد). كيفيت مذهب آنها در روايت كاترين از تولد پسرش به چشم مي‌خورد، پسري كه در خانه خانوادگي مادرش در سال 1772 به دنيا آمد.
(به نوشته كاترين) هنوز اين كودك به دنيا نيامده بود كه همسرم او را به خدا تقديم و قرباني كرد. او (همسر كاترين) در مراسم غسل تمعيد حاضر بود و ايمان و مذهب وارد شده بود. چند نفر به من گفته‌اند كه هيچ چيز در جهان به تاثيرگذاري و آموزندگي منظره او در آن لحظه نبوده است. وقتي او نزد من بازگشت به من گفت كه به شدت تحت تاثير قرار گرفته است و با تمام وجود از خدا خواسته است تا اگر كودك بره سياه از كار در آمد او را از جهان بيرون كند... او اغلب به من مي‌گفت كه بايد هر روز اين گنج كوچك را به خدا تقديم كند و آماده قرباني كردنش در نزد او باشد چراكه او پيش از اين‌كه به ما تعلق گيرد، از آن خدا بوده است. چنين مرد پرهيزكاري نمي‌توانست دنباله‌روي روشنگران باشد؛ اما او چندتايي از عقايد روسو در مورد تربيت كودك را برگرفته بود (و صاحب چندين كتاب در مورد آموزش و پرورش بود). او مي‌پنداشت كه اگر تنها لباسي نازك بر تن پسرش كند و به او، در هر آب و هوايي، كفش و جوراب ندهد از او فردي مستحكم مي‌سازد. چيزي نگذشت كه كودك به شدت بيمار شد اما هنوز به آرامش مرگ نرسيده بود كه خود پدر درگذشت؛ او پسر را تشويق به دوست داشتن و احترامِ مادر و پذيرفتن نصيحت او، حتي اگر خود به 50 سالگي رسيد، كرد. پسر را هروه لوي فرانسوا بوناونتوره نما گذاشتند؛ او را هميشه هروه مي‌ناميدند (گرچه جشن روزنامگذاري او سن لوئيس بود و بعدها اين به ويژگي مشترك او با همسرش، لوئيس، بدل گشت). در چند سال پس از مرگ پدر او بسيار شادمان بود: به توكويل و روستاهاي اطراف عشق مي‌ورزيد؛ خبري از همبازي به گوش نمي‌رسد. در هشت سالگي به كالج داركور در پاريس رفت، مدرسه‌اي كه خانواده‌هاي اشرافي پرهيزكار ترجيح مي‌دادند: و بسيار گرانقيمت بود. از بخت بد هروه به دست كشيشي سپرده شد كه هم بدطينت بود و هم لاادري. او كمتر چيزي براي خوردن به پسر مي‌داد و وقتي در نتيجه هروه سيبي مي‌دزديد، شلاقش مي‌زد. وحشي‌گري او اينقدر غالب بود كه هروه، به گفته خودش، در وحشت مدام بود؛ او خجالتي و سربه‌زير گشت. تا اينكه يك روز، يكي از عموهاي او از خانواده داما كتاب‌هاي ولتر و روسو را در كتابخانه معلم مشاهده كرد. اين اتفاقي جدي بود: معلم را به سرعت اخراج كردند و جانشيني به جايش آمد:‌ ابه لوئي لو سور، كه در اولين ديدار تكه ناني به هاروه داد و قلب او را ربود؛ هاروه تكه نان را در طرفه‌العيني بلعيد. لو سور مردي بود با ايمان مذهبي ساده، بذله‌گو، مودب و تحصيلكرده اما آنچه باعث يك عمر وفاداري هروه دو توكويل، و سپس پسرانش، شد، مهرباني بسيار او بود. چيزي نگذشت كه او جاي پدر را در زندگي شاگرد خود گرفت. در واقعيت نيز همين نقش بر عهده او بود چراكه وقتي هروه 13 سال داشت مادرش مبتلا به نمونه‌اي مرگبار از آبله شد. او اجازه وارد شدن به اتاق مادرش را نداشت كه مبادا آلوده شود؛ اما آن سوي در اتاق ايستاد و ناله‌هاي مرگ مادر را شنيد «49 سال بعد آن ناله‌ها هنوز در قلبم تكرار مي‌شوند.» براي او مهم نبود كه به‌رغم تمام مراقبت‌ها او به آبله مبتلا شد؛ خوشبختانه تنها آبله‌اي خفيف. او به شكلي هراس‌آور احساس تنهايي مي‌كرد: عمه‌ها و عموها و مادربزرگ نمي‌توانستند جاي خالي را بازي كنند. آنان نقش برعكس را بازي مي‌كردند: او بسيار خجالتي بود و يكي از عمه‌هايش او را كودن مي‌پنداشت و او را موضوع غالب لطيفه‌هاي خود ساخته بود. اما ابه براي دوست داشتن او موجود بود. او تقريبا درست در همان لحظه‌اي كه انقلاب صورت گرفت، مدرسه را رها كرد.
او نيز مثل تمام فرانسويان بايد تصميمي دردناك، فوري و غير قابل اجتناب مي‌گرفت. او دريافت كه نه سنت‌هاي خانواده‌اش و نه تجربيات پر سر و صداي زمان نمي‌توانستند مسيري فراهم كنند كه هم افتخارآميز و هم امن و امان باشد.
(آلكس دو توكويل در دهه 1850 مي‌گويد‌) اغلب صداي مادربزرگم، زني بسيار پرهيزكار، را مي‌شنيدم كه ابتدا فرزند جوانش را به عمل به نيكي‌هاي زندگي خصوصي دعوت مي‌كرد و هميشه در آخر اضافه مي‌كرد «و سپس، فرزندم، هرگز فراموش نكن كه انسان بيش از همه به كشورش متعلق است؛ كه هيچ ايثاري نيست كه از آن سرباز بزني؛ كه خدا از تو مي‌خواهد در هر موقعيتي آماده وقف زمانت، ثروتت و زندگي‌ات در خدمت دولت و شاه باشي. »
اين بي‌شك صداي كاترين دوتوكويل است و اين همان باوري است كه تمام جانشينان بلافصل او با آن زندگي كردند اما در سال 1789 اين باور عملي نبود. يكي از علل اين بود كه بيشتر اقوام كاترين، يعني خانواده داما، فرانسه را به قصد بروكسل ترك كرده بودند؛ مهاجرتي كه نام عجيب و غريب «مهاجرت شادمان» را گرفته بود و پس از سقوط باستيل صورت گرفت. آنها هروه جوان را در ظاهر به پيوستن به خود فرا خواندند: اما آيا آنها پيش‌تر جاي ذخيره‌اي در هنگ وكسين برايش تهيه نكرده بودند، هنگي كه عمويش چارلز سرهنگ آن بود؟ اما هروه چون جواني مشتاق و حتي خودنما بار آمده بود، في‌الحال از چيزي كه او هرزگي و بي‌اخلاقي اشراف بزرگ مي‌پنداشت، بيزار بود و آن را به گردن سقوط دولت شاه مي‌انداخت. به غير از آن مزيت آشكار آن جايگاه نظامي اين بود كه به او امكان مي‌داد بلافاصله در پاريس زندگي كند و تحصيلاتش را ادامه دهد. او مخالف مهاجرت بود و باور داشت كه بيشتر آن از مد صرف ناشي شده و خيانت به شاه و كشور محسوب مي‌شود. او هنوز به ظهور دولتي اصلاح‌گر و ليبرال نااميد نبود. او چند زماني را با پسر ژنرال دو لا فايت گذرانده بود كه او نيز از قربانيان رفتار روسو به شمار مي‌رفت و در نتيجه هم در جسم و هم در ذهن ضعيف شده بود؛ اما هروه بر اين باور بود كه تنها «قهرمان دو جهان» بايد قدرت را به دست بگيرد و آن را بخردانه پياده كند و در نتيجه تغيير مكان نداد. مادام دو لا فايت او را از توهمات در آورد. او شور و شوق شوهرش براي انقلاب را در اشتراك نداشت: يك بار مادام دو لا فايت داشت براي «فاتحان بي‌چيز باستيل» (رهبران جمعيتي كه در 14 ژوئيه به زندان حمله برده بود) چوب جمع مي‌كرد كه كيسه‌اش را با نارضايتي به سمت هروه انداخت و گفت: «اعتراف كن كه به احمقانم شبيهم. »
 يکشنبه 6 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 299]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن