واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: عهدعتيق
* در دنياي مغرب زمين، هيچ متن مكتوبي به اندازه كتاب مقدس تصحيح و ترجمه و تفسير و خوانده نشده است. آن سان كه تا 1977، اين كتاب به هزار و ششصد و سي و يك زبان ترجمه و نشر شده است... مجموعه گوناگوني از كتابها كه به تدريج و طي زماني در حدود نه قرن به دو يا سه زبان نگارش يافتهاند. گلچيني از شاهكارهاي ادبيات كهن دنيا... غزلهاي سليمان، كتاب جامعه، كتاب ايوب، بخشهايي از كتابهاي انبياي بزرگ و كتابهاي تاريخي و كتاب طوبيا كه از آن به عنوان جواهر ادبيات عبراني ياد شده است.1
حكمت سليمان
* دادگري را دوست بداريد، اي شما كه به كار داوري دنياييد. در باب خداوند انديشه راست كنيد. و به صفاي دل او را بجوييد. چه آن كسان او را مييابند كه سر آزمودنش ندارند. بر آنان تجلي ميكند كه ايمان خويش از او نميگردانند. و قدرت چون آزموده شود، بيخردان را شرمسار ميسازد. نه، حكمت در جان بدكار در نميآيد. چه روح قدوس، آن مربي، از نيرنگ ميگريزد، برابر پندارهاي نابخردانه دور ميشود، چون ستمگري روي دهد، رنجيده خاطر ميگردد. همانا روح خداوند گيتي را آكنده است، و او كه همهچيز را يكپارچه نگاه داشته، برهر كلمه داناست. در نيات بيدين تفحص خواهد شد، همچون دليلي بر گناهان او. زبان خويش از غيبت باز داريد؛ چه كلمهاي كه در نهان گفته ميشود، بياثر نميماند. به گمراهي زندگاني خويش، مرگ را مجوييد، و به اعمال دستان خويش، راه هلاك مپوييد. چه خدا مرگ را نيافريده است، و از هلاك زندگان خشنود نميگردد. همهچيز را از بهر بودن آفريده است؟2
* ليك بي دينان را كيفري در خور انديشههايشان خواهد بود. اميدشان باطل، خستگيشان بيهوده، و اعمالشان بيفايده است، همسرانشان نابخرد، فرزندانشان تباه و اعقابشان نفرينياند.3
* حكمت تابنده است و تيرگي نميگيرد. به ديده دوستداران خود آسان در ميآيد. بر جويندگان خويش خويشتن را آشكار ميسازد. بر مشتاقانش پيشدستي ميكند و نخست او خويش را ميشناساند. چه آغاز حكمت، همانا شوق راستين تعليم است، دغدغه تعليم، همانا عشق است، عشق، همانا پاسداشت شرايع اوست، مراعات شرايع، همانا ضمان فساد ناپذيري است، و فسادناپذيري سبب نزديكي به خداست.4
* از آن روي كه دادگري، دنيا را به دادگري راهبري ميكني. چيرهگي تو بر همگان، سبب شفقت بر همگان است. آنگاه نيروي خويش مينماياني كه به كمال قدرتت ايمان نياورند، و آناني را كه قدرتت را در مييابند، از جسارت خود شرمسار ميسازي؛ ليك بر نيروي خويش چيرگي داري و به نرمخويي داوري ميكني و با مداراي بسيار بر ما حكم ميراني، چه كافي است اراده كني تا قدرتت حاضر شود.5
كتاب يوشوع بن سيرا
* تندخويي انسان بدكار، سبب موجه شمردن او نتواند گشت، چه گراني تندخويي او، مايه نابودي وي ميگردد. انسان شكيبا تا آنگاه كه بايد، درنگ ميكند. تا آنگاه كه بايد، سخنان خويش نهان ميدارد، و همگان از خردمندي او حكايت خواهند كرد.6
* به گاه بيماري و تنگدستي، اعتماد خويش بر او نگاه دار. واي بر دلهاي سست و دستان كاهل. آنان كه از خداوند ترسانند، دلي همواره مهيا دارند.7
* مردمان گردن فراز و پرآوزاه چه بسيارند، ليك او اسرار خويش بر فروتنان آشكار ميسازد. آنچه را كه از برايت زياده دشوار است، مجوي، آنچه را كه وراي قدرت توست، مكاو. بهر آنچه وراي قدرت توست، خويشتن را ميازار.8
* آن كه حكمت را دوست ميدارد، زندگي را دوست ميدارد.
سخن گفتن را آنگاه كه رهاننده تواند بود فرو مگذار، و حكمت خويش پنهان مدار. چه حكمت به گفتار شناخته ميشود.9
* به تندي بشنو، و به كندي پاسخ خويش بگوي. اگر نكته ميداني، همنوعت را پاسخ گوي، وگر نه دست بر دهان خويش نه. عزت و خجلت در كلام است. به هر بادي رفته مشو و به هر راهي روان مگرد. در امور خرد و كلان، به يكسان از خطر بپرهيز.10
* مبادا قدرتت به سان گاو نري قطعه قطعه گردد، مبادا شاخ و برگ خويش ببلعي و ميوههاي خود تلف سازي. دوست وفادار، پشت و پناهي نيرومند است، يابندة او، گنج يافته است.
آن كه از خداوند ترسان است، دوستان نيكو دارد، چه دوست ما از جنس خود است.
* فرزند داري؟ ايشان را تربيت كن، و از كودكي پشتشان را خميده ساز.11
* بر ذغال گنهكار، آتش منه. به مرد نيرومندتر از خود، وام مده.
با داور اقامه دعوي مكن، بيخرد را رازدار خويش مگير. با حادثهجوي ره مسپار، مبادا از فرط شرور، ترا از پاي درآورد. نگاه خويش در رهگذرهاي شهر مگردان. و در گوشه كنارهاي متروك پرسه مزن.12
* بيدينتر از دلبستة مال، كس نيست؛ جان خويش را نيز خواهد فروخت. بيماري دراز مايه استهزاء طبيب است. گران سري نه از بهر مردان پديد آمده است و تند خويي نه از براي زنان. نو ايمان و غريب و تنگدست، فخرشان در ترس از خداوند است. تحقير كردن تنگدست خردمند، پسنديده نيست، گرامي داشتن گنهكار شايسته نيست. بزرگ و داور و توانمند در خور تكريماند.
پسرم، خويشتن را فروتنانه بزرگ دار، و قدر خويش را چندان كه ميارزي، بدان. آن را كه مايه خسران خويشتن است، كيست كه موجه شمارد، و آن را كه سبب خواري خويش است، كيست كه وقع نهد. تنگدست را از بهر علمش گرامي ميدارند و توانگر را از براي ثروتش. آن كه در تنگدستي گرامي است، در توانگري چه خواهد بود! آن كه در توانگري خوا ر است، در تنگدستي چه خواهد بود.13
* پاي بند كار خويش باش و سخت بدان دلبند، موي در كار خويش سپيدكن.
بر نيكبختي كس، پيش از مرگ او غبطه مخور، چه آدمي خويشتن را در مرگ خويش ميشناساند. در بختياري، دوست راستين باز نتوان شناخت، و در بخت برگشتگي، دشمن پنهان نتواند ماند.14
* زان پيش كه سخنگويي، بياموز، زان پيش كه بيمار گردي بپرهيز. زان پيش كه داوري كني خويشتن را بيازماي، به روز تفقد بخشوده خواهي شد.
* تا آنجا كه خطايي بر تو شمرده نشود، پرده از چيزي ميفكن، سخنت را ميشنوند و از تو پروا ميكنند، و به وقت خود از تو بيزاري ميجويند. 15
سخني شنيدهاي؟ گورآن باش، دل قوي دار! از هم نخواهي شكافت. علم به بدي حكمت نيست، بسا مهارت كه مكروه است. آن به كه آدمي كم خرد باشد و خداي ترس تا آن كه تدبير گر باشد و شريعت گريز.
* عتاب كردن به از فرو خوردن خشم است. آن كه اقرار به خطا كند، از كيفر درامان ميماند. حكيم به سخن محبوب ميشود، ليك گشاده دستي نابخردان، به تمامي ضايع ميگردد. 17
* بسياري كسان، وام را نعمت ميشمارند، و ياريكنندگان خويش را گرفتار ميسازند. پيش از آن كه وام گيرند، بر دست وام ده بوسه ميزنند، و به فروتني، از داراييهاي او سخن ميگويند. به گاه انقضاي موعد درنگ ميكنند، در عوض باز پس دادن وام، شرح ناراحتي خويش ميگويند. از زمانه شكوه ميكنند. اگر وام را ادا كنند، وام ده به دشواري نيمي از مال خويش را خواهد گرفت، و خويشتن را بختيار خواهد شمرد. اگر چنين نكند، از مال خويش محروم گشته است، و بي آن كه سزاوار باشد، يك دشمن افزونتر خواهد داشت، كه به نفرين و ناسزا اداي وام ميكند. و در عوض احترام، اهانت روا ميدارد.18
* مگذار گرفتار غم شوي، و تسليم انديشههاي تيره و تار مگرد. شادماني دل، مايه حيات آدمي است، خرمي، سبب طول عمر است. دغدغههاي خويش را به چيزي مگير، دل خويش را تسلي بخش، غم را از خويشتن بران: چه غم، بس آدميان را هلاك ساخته است، و سودي نتواند داشت. رنج و خشم مايه كوتاهي عمر است، و دغدغهها، سبب پيري زودهنگام.19
* پسر و همسر و برادر و دوست خويش در طول زندگانيت بر خويشتن چيره مگردان. داراييهاي خويش را به ديگري مده، مادام كه زندهاي و دمي برتو باقي است، تسليم چيرگي كس مگرد. در آنچه ميكني سرور بمان، نيكنامي خويش را لكهدار مساز.20
* خداي تعالي را آنچنان ده كه بر تو عطا كرده است، با گشاده دستي، بر وفق توانايي خويش.21
* دغدغه نام خويش را داشته باش، چه نامي كه از تو باقي خواهد ماند، بسي به از هزار بار زر است.22
منبع: كتابهايي از عهد عتيق، پيروز سيار، ني، 1380، به ترتيب صفحات:
7 و 366/4 ـ 356/3 ـ 349 الي 347/2 ـ 18/1
41 و 440/9 ـ 437/8 ـ 434/7ـ 432/6 ـ 388/5
4 و 453/12 ـ 450/11 ـ 45 الي 443/10
ـ 485/15 ـ 66 الي 463/14 ـ 458/13
525/18 ـ 91 و 490/17 ـ 487/16
569/22 ـ 545/21 ـ 540/20 ـ 530/19
يکشنبه 6 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 173]