واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: با منجم باشي گيلاني!
ـ به علّت عارضه چشم و منع طبيب، هرچند خان هستم ولي از خوانش زياد ممنوع شدهام. امروز اتفاقاً چشمم به تيتر دريچة "نقل است كه..." افتاد. خواندم و كلّي لذّت بردم و حالا تصميم دارم همه شب آن را بخوانم. سابقاً مرحوم گلآقا "دو كلمه حرف حساب" مينوشت و لاحقاً شخص ديگري "قل و دل" مينوشت، امّا حوصله و عشق شما لاتحدّ است. و ماشاءالله هر شبه اين "دريچه" باز است و ستون سرفراز. اينقدر خوشم آمد كه بخشي از ستون (نقل است كه...) را بريده، در نامهام الصاق كرده و به عنوان مدرك الحاق كردم. امّا در همين روزها دو نامه به حضورتان به آدرس هيأت تحريريه تقديم كردم. اوّلي در زمينة استصوابي بود كه هنوز مسئولم را اجابت نفرمودهايد. تقاضا كرده بودم نوشتههايي يا كتابهايي را در شيوه (سبك) رمانتيك يا شاعرانه يا به قول مرحوم دكتر لطفعلي صورتگر، "نثرلَوند" يا به قول بهاءالدين خرّمشاهي: "نثر شنگول" به مخلص توصيه و رهبري فرماييد. و نامه دوم درباره مدرسه البرز و چيزكي درباره مدارس ما بود. نميدانم روزنامه و دبيرخانه آن در رساندن رقيمهها و پاكتها به دست طرف، جدّي هست يا خير؟ علي ايّ حال با نام مبارك آشنا بودهام. احتمالاً در زمره طنزپردازان "مشروطه تا انقلاب" آمدهايد، كه به غلط يا صحيح نامي نيز از فدوي در آنجا آمده است. به هر صورت دست مريزاد با اينهمه پيگيري نيّات خالصانه.
منجّم باشي گيلاني
ـ جناب اجلّ افخم اكرم اعظم حضرت منجّمباشي گيلاني ميرزا كوچكخاني عيسي مسيحاي سايهوار،اعلي اللّه مقاماته و مقالاته، كه تاكنون چند مرقومه شريفه ارسال كرده و در انتهاي هر كدام هم با نام و نشان متفاوتي امضا فرمودهاند. به دبيرخانه روزنامه و تحريريهاش اطمينان داشته باشيد. هرنامهاي را به مخاطبش ميرسانند، مشروط بر اينكه نام و نشان مخاطب را بتوانند درست و درشت بخوانند. ميدانيد كه در بعضي جاها (برخلاف جبهه و جنگ كه مرحوم شهيد حسين خرّازي در مورد آن به روزنامهنگاران توصيه ميكرد: درشت ننويسيد، درست بنويسيد) براي اينكه بتوانند مطلب را درست بخوانند بايد درشت نوشته شود. يكي از آنجاها (!) همين مقام نامهنگاري و روزنامهنگاري است. مرقومه را چه به همان صورت سابق و چه به صورت جديدش كه از طريق فاكس فرستاده ميشود (و ما به آن مفكوسه ميگوييم) عليالقاعده بايد خوش و خوانا نوشت. البته روزنامه "اطلاعات" درشتنويسي در مقام روزنامهنگاري را خيلي قبول ندارد، ولي شما خوشبختانه خوشخط و ربطيد و اگر پيري و معركهگيري ـ كه دامنگير همه ميشود ـ اجازه دهد، مرقومههاي خوشخط و ربطترهم خواهيد داشت. در عين حال معلوم ميشود فرصت مطالعه همه "دريچه"ها را خوشبختانه پيدا نكردهايد(!) وگرنه ملاحظه ميكرديد كه (در تاريخ پنجشنبه 13تير87 ـ دريچة "ناخلف باشم اگر!" ـ حال كردن با نامههاي خوانندگان) به مرقومه استصوابية شما پاسخ داده شده است. حتّي چند بيت از اشعار مسمّط گونة مخمّس جنابعالي هم كه درباره زندگي تكراري روزمرّة يك بازنشسته سروده بودهايد، نقل شده است. و چون ممكن است به همين زوديها با اجراي طرح تحوّل اقتصادي دوباره در عنفوان پيري(!)، پاي در صف معركهگيري بگذاريد (صفي كه شايد از زمان شاه صفي تا حال بيسابقه و بينظيرباتو(!) باشد)، ابيات ديگري از آن را نيز نقل ميكنيم. "نقل است كه..."...
صبح كه شد چشم خود، ز خواب وا ميكنم
واجب هر روزه را، سپس ادا ميكنم
گويم اگر جزء جزء، گردد، يك "مثنوي"
امّا، گويم كمي، كه تا چها ميكنم
اگر كه كامل نبود، بقيّه را تو بگو!
سپس شتابان به فور، كفش و قبا ميكنم
كوپن وَ دفترچه را، به جيب جا ميكنم
به كوچهها ميدوم، بينم هرجا صفيست
جاي خودم مستقر، در انتها ميكنم
بعد سرك ميكشم، از عقب و روبرو
اين صف مرغ است و آن: هست صف تخم آن
اين يك، از بهر گوشت، وان دگر از بهر نان
اين يك، صابون و پودر، وان يك، شير و كره
در طلبش ماندهاند، حيران، پير و جوان
دائم هي ميكنند، زيكدگر پرس و جو
گاه كه نوبت به ما، داخل صف ميرسد
جنس به ته ميكشد، بهره اَسَف ميرسد
ماندن، بايد خمار، هفتهيي از انتظار
تا كه دگرباره تير، كي به هدف ميرسد
اين است اوضاع ما، كوري چشم عدو!
حضرت منجّم باشي گيلاني! يادي از دو كلمه حرف حساب گلآقا كرديد. خداوند، او را و ما را و شما را غريق درياي رحمت خويش كناد! چندانكه ديگر از دست هيچ غريق نجات يا نجات غريقي غير از خود حضرت باري تعالي كاري ساخته نباشد. ذكر خيري هم از ستون "قل و دل" كردهايد، امّا يادتان رفته است كه ترجمه "كوتاه و گويا"يش را بنويسيد و فتحة خمسهاش را هم در بالاي حروف عربي بگذاريد تا بچههاي جديدالورود به اشتباه آنرا بروزن (مثلاً) قُل و قُل نخوانند و تصور نكنند كه در آبدارخانه مرحوم شاغلام نوشته شده و اشارتي داشته است به موسيقي سماور و استكان نعلبكي داور.
پس اجازه بدهيد كه بگويم نام ستون سابق "كوتاه و گويا" از معناي روايت زيباي "خيرُالكلامِ قَلَّ و دَلَّ و لَم يَمُلّ" الهام گرفته شده بود. بهترين كلام آن است كه كوتاه و گويا باشد و بيملال. نويسنده آن ستون، روحاني روشنفكر و رنجديده و فرهيختهمان جناب حجّتي كرماني بود كه هم از اهل بيت فقه و فقاهت است، هم از خانواده مبارزان و زندان ديدگان سالهاي غربت اسلام، هم كريمانه بنشسته در گوشهاي. و هم اهل طنز و شعر و ادب است. و همه، منتظر مجموعه آثار ماندگار ايشانيم. روزي روزگاري ستون مطبوعاتي پرخواننده و پرجاذبه هفته خوني (هفتهخواني) هم با قلم ايشان بنا شده بود.
بگذريم. اين چند بيت را به يادگار داشته باشيد، كه در جهت ادامه و استمرار اشعار آبدار حضرتعالي در فضيلت صفآرايي و با همان وزن سروده شده است. و اشارتي دارد به لطيفة سامانيان (سروسامان يافتگان) و اشكانيان (مصيبت ديدگان) و صفويان (ايستادگانِ در صف مرغ و تخممرغ). زيرا عليرغم انكار صف و حتّي پيشبيني از ميان رفتن صف، بازهم طليعه و طلايه صفسازي و صفبازي از دور مشاهده ميشود.
بشتاب تا باخبر، از اين قضيّه شوي
دوباره دلبستهي، همين رويّه شوي
پا به صفآري اگر، شايد از اين رهگذر
چهره برجستهيي، از صفويّه شوي
شاه صفي باش و بعد، بگو: "كلو تا گلو"!
يکشنبه 6 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]