واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: در این مطلب با عنوان "اسطورهگرایی" به نقد و رد اسطورهگرایی در بازیهای رایانهای پرداخته بودند. در ابتدا قصد داریم کمی در مورد اسطورهگرایی و تاثیر آن در هنر مدرن بپردازیم.
آنچه بدیهیست آن است که هنر اروپایی وارث خلف فرهنگ یونانی و لاتین است و آنچه به عنوان اسطوره در هنر اروپایی تجلی مییابد برگرفته از همان دوران باستان است. در ضمن تاثیرپذیری از یونان و روم باستان در هنر بیشک تمام کشورهای اروپایی را شامل میشود. حال کافی است که به نقش اسطورههای باستانی اروپاییان در ادبیات، به طور خاص بپردازیم.
در سال 1453 کنستانتین دوازدهم، امپراتور روم شرقی در زیر ویرانههای کاخ خویش که به اشغال سپاهیان سلطان محمد فاتح درآمده بود جان سپرد و بدین ترتیب بقایای دولت روم نابود شد و تمدن یونانی که رومیان وارث آن بودند بهمراه آن به همین سرنوشت دچار شد. بسیاری از اروپاییان به دنبال اشغال قسطنطنیه بهدست ترکها فرار کردند واز این راه فرهنگ یونانی به وسیلهی فراریان بیزانسی از کتابخانههای قسطنطنیه به اروپای غربی و به خصوص به ایتالیا منتقل شد و آثار نویسندگان بزرگ باستانی توسط اروپاییان بازخوانی شد. به این صورت اروپاییها با اسطورههایی چون اورست، آگاممنون، سیرسه و همچنین قهرمانان افسانهای مانند: ادیسه، آشیل، هکتور، اولیس و... آشنا شدند. این آشنایی سبب شد که بسیاری از این اساطیر به طور مستقیم در آثار نظم و نثرنویسان اروپایی پدیدار شوند یا حداقل اینکه آثار این نویسندگان ملهم از این اساطیر شود.
در نتیجهی این اتفاقات، در قرنهای هفدهم و هجدهم، مکتبی ادبی به نام کلاسیسیسم به وجود آمد. در آن سالها ادبیات در رکودی تقریبا خنثی قرار داشت و آثار قابل توجهی نوشته نمیشد. این سکون هنری سبب شد روشنفکران آن جوامع که آثار یونانی و لاتینی را خوانده بودند به این نتیجه برسند که آنچه هنر نامیده میشود در آثار بزرگانی چون ویرژیل، هومر، هوراس و... به کمال رسیده و دیگر حد بالاتری برای آن متصور نیست، پس باید برای خلق آثاری برجسته به تقلید از گذشتگان یونانی و رومی پرداخت.
و از همین زمان بود که اسطورهها راه خود را در ادبیات پیدا کردند. به عنوان مثال وقتی یک نویسنده کلاسیک میخواهد باغی را در زیر نور ماه با بلبلهایش تصویر کند، از پرتو دیانا (الهه یونانی ماه و شکار) سخن میگوید، که در حال تابش است بر بیشهزاری که در آن پریان آب، ساکت وخاموش به نالههای فیلومل(دختری در افسانههای یونان که به بلبل تبدیل شده است) گوش فرا میدهند. و از این دست آثار میتوان نوشتههای بیشماری را نام برد .از آن پس نیز اسطورههای یونانی به صورت استعاری، کنایی و نمادین در نوشتههای غربیان مورد استفاده قرار گرفت و جزیی از فرهنگ مردم اروپا شد.
برای نمونه پروتئوس، ربالنوع یونانی، که فرزند اقیانوس و تتوس است میتواند به هر صورتی که بخواهد درآید، از جمله به صورت آب و آتش. و همچنین سیرسه، زن جادوگر افسانهی هومری، که دختر هلیوس یا خدای خورشید است و دارای قدرت تغییر چهره است. قدرت تغییر چهرهای که در این دو موجود اسطوره ای وجود دارد ابزاری بوده است در دست شاعران و نویسندگان تا به خیالبافیهایشان میدان بدهند و این دو چهرهی افسانهای را در فرهنگ غربی به نماد حیلهگری و دو رویی تبدیل کنند.
سخن کوتاه، که این افسانهها و اسطورهها هنوز هم موضوع بسیاری از آثار هنری و فرهنگی است. انسانی که تا دهههای پایانی قرن بیستم تنها این ربالنوعها و خدایگان را در قالب کلمات خوانده و در ذهن تصور کرده است با پیشرفت تکنولوژی به جایی میرسد که تصویری ملموس از این اساطیر را به نمایش بگذارد و با وسیعتر و کارامدتر شدن این امکانات سعی در این دارد تصویری پیشبینی ناشدنی از اسطورههای خیالی را در کالاهای فرهنگی به خصوص در فیلمهای سینمایی و بازیهای رایانهای انعکاس دهد.
این مقدمه نسبتا طولانی برای پاسخ دادن به این پرسش بود که "آیا سازندگان اروپایی و آمریکایی بازیهایی چون خدایجنگ در صدد ترویج خرافات و اسطوره گرایی هستند؟ آیا آنها با ساخت چنین بازیهایی میخواهند باستانگرایی و شرک را تلقین کنند؟"
باستان گرایی: اگر معنای این واژه را گرایش به دوران باستان و عقاید مردمان آن عصر در نظر بگیریم مانند این است که سازندهی بازی خواسته است سبب جلب گرایش افکار ما به دورانی بشود که شراب و جنگ و باروری هرکدام ربالنوع خاص خود را داشتهاند. حال این سوال مطرح میشود که آیا انسان مدرن به این میزان به تباهی فکری رسیده است که این دست عقاید را باور کند، بهطوری که مثلا به هنگام یک دعوای خیابانی از مارس (خدای جنگ) در خواست کمک کند؟
اسطوره گرایی: این را هم گرایش به اسطوره معنی میکنیم. مثلا به چه دلیل و منطقی میتوان به یکی از پیران دریا (پروتئوس) که گلهی غولهای دریایی پدرش را نگهبانی میکند گرایش فکری و اعتقادی پیدا کرد؟
اگر قرار باشد که این بازی را به عنوان یک کالای فرهنگی، به دلیل استفاده از اسطورههای باستانی مروج خرافات قلمداد کنیم بهتر است در ابتدای امر اینگونه مبلغان خرافه را در کشور خود شناسایی کنیم. لقب قدیمیترین مبلغ خرافه را نیز باید به حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی داد (که بنا به دید امثال نویسندهی این مطلب، فردوسی نابهکارترین این مبلغان است چرا که در حدود شصتهزار بیت را به ترویج "لاطائلات" قلم زده) و بعد هم شاعران و نویسندگان معاصری که از فردوسی تاثیر پذیرفتهاند.
البته یک جایگاه را هم بهعنوان تبلیغکنندگان خرافات، باید در اختیار نقالان و نقاشان قهوهخانهای قرار داد که به شرح و توصیف شاهنامه پرداختهاند. و در مقام بعدی، تمام کسانی که نام فرزندانشان سهراب، آرش و نامهای قهرمانان شاهنامه است. آخرین مقام هم احتمالا نصیب همهی ایرانیان میشود به این خاطر که در اصل وارث چیزهایی هستند که اسطوره نامیده میشود.
لابرویر میگوید: "ابلهان اثری را میخوانند و چیزی از آن نمیفهمند. اشخاص عامی خیال میکنند آن را کاملا فهمیدهاند. صاحبان عقل سلیم گاهی همهی آن را نمیفهمند. آنان نکات مبهم و تاریک را تاریک مییابند و نکات روشن را روشن میبینند. و اشخاص پر مدعا اصرار دارند که نکات روشن را تاریک جلوه دهند و متوجه نکاتی که کاملا واضح و قابل فهم است نشوند."
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 193]