تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):هیچکس حقیقت ایمان را کامل نمی کند مگر اینکه جدال لفظی را رها کند، هر چند حق با او باش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850713286




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آهای!!!! آزادی خواهان آزادی کش!


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران در تبعيد، بدون اطلاع من، يعنی ( سيروس" قاسم" سيف) که يکی از اعضای هيئت دبيران هستم، فراخوان نسنجيده و نينديشيده و سخيفی را بر عليه فستيوال " نزديک دور دست" ی که در برلين برگزار شده است، صادر کرد و من، با فرستادن نامه ای تحت عنوان " از خدمت و خيانت کانون نويسندگان ايران در تبعييد" ، صدور چنان فراخوانی را محکوم کردم و از عضويتم در کانون و انجمن قلم استعفا دادم. بعد از آن، در ارتباط با نامه ی من، مطالبی منتشر شده است که در برخی از آنها، مستقيم و يا غير مستقيم از من و محتوای نامه ام سخن به ميان آمده است. از جمله ی آن مطالب، مطلبی است از"ن. خ" ، "ج . الف"و "ع.س":

از مطلب "ج . الف" می گذرم، چون بر طبق نوشته ی خودش،"... به تجربه دريافته است که دروغ به خودی خود، چندان آزاردهنده نيست، اما هميشه در خدمت امر ديگری است که پليدی از آن می زايد"، و فقط به او توصيه می کنم که مدتی هم به تجربه ی راست گوئی بپردازد، شايد که ازپليدی اين شعار که " هدف وسيله را توجيه ی مکند" ، نجات يابد.

با مطلب "ن. خ" هم، کار چندانی ندارم و فقط برای برطرف شدن سوء تفاهمی که ممکن است پس از خواندن مطلب او، برای بعضی از خوانندگان، پيش آمده باشد، مجبورم که به نکاتی از آن اشاره کنم:

نکته ی اول، اين است که مخالفت من با فراخوان،" آنطور که "ن. خ" در مطلبش، با حسن نيت، تاکيد را بر آن گذاشته است، تنها به اين دليل نبوده است که هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران در تبعيد، آن را بدون اطلاع من، نوشته اند و اعلام کرده اند، بلکه همچنانکه در نامه ام آمده است، به اين دليل است که اصولا طرح چنان فراخوانی، خيانت به آزادی انديشه و آزادی بيانی است که خود کانون نويسندگان ايران در تبعيد، مدعی دفاع از آن است.

نکته ی دوم، اينکه مسئله ی من، مسئله ی بدلی و اصلی بودن وسايل شخصی آقای خمينی نيست، بلکه حتی اگر آن وسايل صد در صد اصلی هم باشند و هنرمندان سازنده ی آن اثر هنری، مسلمان و از پيروان مخلص آقای خمينی باشند ويا اصلا، خود آقای خمينی از قبر بيرون آمده باشند و به عنوان شاعر، نويسنده، محقق، اتقلابی، تبعيدی و مبارز، در آن فستيوال شرکت کرده باشند و نه تنها در جهت مخالفت با جمهوری اسلامی، سخنی نفرموده باشند، بلکه همه اش در جهت تاييد جمهوری اسلامی سخن فرموده باشند، بازهم کانون نويسندگان ايران در تبعيد، بنا بر اصل آزادی انديشه و بيانی که به آن معتقد است، نبايد مبادرت به صدور چنان فراخوان نسنجيده و نينديشيده و سخيفی بکند!

و اما،" از اينجا به بعد، روی سخنم با "ع. س" است:

عباس عزيز! آقای خمينی شاعراست. نيست؟! آقای خمينی نويسنده است. نيست؟! آقای خمينی محقق است و...... مثل ديگر شعرا و نويسندگان و محققين و....... حق بيان انديشه اش را دارد. ندارد؟! خوب! حالا، عده ای معتقدند که ايشان جنايت کار هستند و حکم اعدام هزاران انسان را صادر کرد اند؟! بسيار خوب. به دادگاه آن کشور شکايت کنند مدارکشان را ارائه بدهيد و از آنها بخواهند که ايشان را محاکمه کنند و بر اساس قوانينی که دارند حکم لازم را صادر کنند. در کجای اساسنامه ی کانون نويسندگان ايران در تبعيد آمده است که دادگاه تشکيل بدهد و بگويد کسی حق ندارد خلاف ميل من عمل کند و اگر چنين کاری کرد و من، بر عليه آن، فراخوان دادم، حق ندارد با فراخوان من مخالفت کند و اگر کرد، منتظر پيامدهای عملش باشد، چون من کسی هستم " و يا ما کسانی هستيم" که بنام کانون نويسندگان ايران در تبعيد، اول مخالفان گروهک و سازمانک و حزبک و شرکتک خودمان را محکوم می کنيم، بعدش خودمان مدارک محکوميت را می سازيم، بعدش اگر مچمان را گرفتند، خودمان دادگاه تشکيل می دهيم و در آن دادگاه، به دليل سابقه ی درخشان کانون، خودمان را تبرئه می کنيم و بعدش که از دادگاه آمديم بيرون، می رويم به دنبال مخالف ديگر. و اين همان کاری است که تو کرده ای عباس عزيز!

عباس عزيز! در نامه ات نوشته ای که: " ....سابقه ی درخشان کانون در مخالفت با آزادی کشی بر کسی پوشيده نيست ..." و " ...به کانون افتخار می کنم ...". عزيز من! چرا کانون را سپر می کنی و پشت آن سنگر می گيری؟! افتخار کردن به کانونی که به قول تو، چنان سابقه ی درخشانی دارد که برکسی پوشيده نيست، کاری ندارد. بايد کاری کنی که کانون در فردا و پس فرداهای تاريخ هم، به عضوی مثل تو افتخار کند! و اصلا، صحبت از کانون نيست، بلکه صحبت از تعدادی از اعضای از کانون است که چه در گذشته و چه در حال، در داخل و در تبعيد، با شعار مخالفت با آزادی کشی، روان نويسنده های آزاد درون و بيرون کانون را کشته اند و صدای آنها را در نطفه خفه کرده اند و البته، گاهی هم چنان هنرمندانه، با پنبه سر بريده اند و يا مثل شبلی، گل به روی حلاج ها پرتاب کرده اند و........اما، بحث من، در اينجا اصلا بر سر گذشته ی کانون و روشن کردن اين که چه کسانی آزاده و چه کسانی آزادی کش بوده اند و چه کسانی شبلی و چه کسانی حلاج، نيست ، بلکه بحث من بر سر توی عباس است که چرا از طرفی می گوئی که " هيچ چيز در جهان مقدس نيست" و از طرفی داری کانون را سپر می کنی و سپر را چنان مقدس که انگار مسجد است يا دير و يا......کليسا و اعضای آن هم، معصوم و بی گناه! و در همان حال که پشت سپر چنان بیگناهی و معصوميتی مخفی شده ای، رجز می خوانی و آی نفس کش می طلبی و مظلوم نمائی می کنی، انگشت اشاره ات را به سوی کسی گرفته ای که گناهش تنها ايستادن روی " اصل دفاع از آزادی انديشه و بيان " ی است که فلسفه ی وجودی کانون، بر پايه ی آن بنا شده است. کسی که نه تنها به عنوان عضو کانون، بلکه به عنوان يکی از اعضای هيئت دبيران" دبير تشکيلات!"، موظف به تطبيق عمل و عکس العمل های بيانی و نوشتاری کانون است با گوهر درونی کانون که همان" دفاع از انديشه و بيان" است. دفاع از انديشه و بيان همه کس و در هر کجا و در هر زمان". می بينی؟! می بينی که نگفته است که دفاع از انديشه و بيان خودی ها! می بينی؟! می بينی که نگفته است که دفاع از انديشه و بيان اعضای خانواده، هم جنس، هم مدرسه، همکار، هم محله، هم شهری، هم کشوری، هم کيش، هم گروه، هم سازمان و..........باز دارم دور می روم. عباس عزيز! به زبان ساده می خواهم بگويم که بگذار مردم حرفشان را بزنند. بگذار مردم بشنوند. بگذار از طريق شنيدن حرف ها، داوری کنند. مثل همين حرف هائی که تو و ديگران نوشته ايد. مثل همين حرف هائی که من دارم همين حالا می نويسم! ای داد و بيداد! کانون نويسندگان ايران در تبعيد، چه فرصت گرانبهائی را از دست داد. من که از تاريخ برگزاری فستيوال " نزديک دوردست" اطلاعی نداشتم. اگر اطلاع می داشتم، حتما به کانون نويسندگان ايران در تبعيد پيشنهاد می کردم که مجمج عمومی ساليانه ی کانون را، همزمان با همان فستيوال، بگذارد در برلين، تا بتوانيم عزيزانی را که از ايران و يا از اين کشور و آن کشور می آيند ببينيم. در جلساتشان شرکت کنيم. به جلسات کانون دعوتشان کنيم و بنشينيم کنار هم و از" نزيک " راجع به آن " دوری" که در پيش است، صحبت کنيم، تبادل انديشه کنيم و سايت ها، انديشه های گوناگون ما را منعکس کنند تا ديگران هم، اگر خواستند به ميدان تبادل انديشه ها بيايند و اگر هم کسانی هستند که اهل جنگ اند و شيوه ی ديگری را نياموخته اند، با انديشه هاشان و با همان شعار "بجنگ تا بجنگيم"، بيايند.به جنگ انديشه ها. انديشه در برابر انديشه و.....بعد هم...اندک اندک جمع مستان برسند و .....صد البته منظورم از مستان، عرق خورها نيستند که هزار البته اگر هم باشند، عرق خودشان را خورده اند و ربطی به من که عرق نمی خورم، ندارد! حالا است که باز صدای عباس عزيز دربيايد و بگويد که دروغ! دروغ! دروغ! و با چشمهای خودش ديده است که من، کاسه کاسه عرق می خور ده ام و اصلا، اسم من قاسم نيست، بلکه سيروس است و اصلا شاه پرست هستم و بگردد به دنبال مدارکی که شايد بتواند زرتشتی بودن، مسيحی و يهودی بودن مرا برای جمهوری اسلامی ثابت کند، همچنانکه در نامه اش، سعی کرده است که مسلمان بودن و طرفدار جمهوری اسلامی بودن مرا، برای " بوش ها و بلرها و شارون ها " ثابت کند که ببينيد! اسم اصلی اين آدم، قاسم است، نه سيروس. و اين قاسم سيف، طرفدار جمهوری اسلامی است و خلاف نظرو سياست امروز شما، عمل می کند و جمهوری اسلامی را تروريست نمی داند و " ........ يک بار هم در چهار يا پنج سال پيش به دليل اينکه فکر کرد اعضای کانون به گرايشات سياسی او طعنه می زده اند، از کانون استعفا داد و رفت. ولی، سال گذشته، همراه "ن.خ" - حتمن، به اين دليل که يکی شان ماشين داشته است و با ماشين آمدن ارزانتر تمام می شده است که با ماشين از هلند به آلمان بيايند تا با قطار!". بدون هيچ توضيحی به نشست همگانی کانون بازگشت: " به نشست همگانی کانون بازنگشته بودم، بلکه به نشست همگانی انجمن قلم آمده بودم که همزمان با کانون انجام می شد!". و بدون آنکه دو باره تقاضای عضويت کند در آن جلسه نشست: " معلوم است. مگر من آمده بودم که تقاضای عضويت کنم؟!". اما، اعضای کانون به اين رفتار، نه تنها اعتراضی نکردند: " اعتراض نکردند، چون خودشان مرا دعوت به شرکت در مجمع کرده بودند، از جمله خود تو!". بلکه با تحمل کردن او- پس آنهمه خوش و و بش و خوشامد گوئی که می کردند، از جمله خود تو، سياسی بوده است و من نمی دانستم؟!- و حتی پس از آنکه خودش را ناگهان نامزد عضويت در هيئت دبيران کرد" خجالت بکش! شما ها خودتان مرا نامزد عضويت در هيئت دبيران کرديد و من به شوخی گفتم، اگر با صد در صد آراء انتخاب شدم، قبول می کنم و همه تان غش و غش از خنده، ريسه رفتيد! نکند که آن تشويق ها و خنده ها هم سياسی بوده است؟!". با رای دادن به او،خواستند که اين بازگشت، آغاز يک همکاری صميمانه ی تازه باشد." سياست و صداقت؟!" و... ...... در روز بعد، در جريان صدور يک قطعنامه در اعتراض به جمهوری اسلامی، به گنجاندن کلمه ی " جمهوری ارتجاعی اسلامی" و يا چيزی در همين حدود اعتراض کرد و حتی وقتی ديد مخالفتش تاثير ندارد و قطعنامه تصويب خواهد شد، از عصبانيت، پيش نويس قطعنامه را جلوی چشمان حيرت زده ی همه پاره کرد و دور ريخت......".

داستان با مزه ای است. نيست؟! چند سال پيش استعفا دادم. چند سال بعد، سر خود، بدون آنکه مرا دعوت کنيد، از هلند آمدم به آلمان و شب هم در يکی از همان اتاق هائی که کانون برای اعضای شرکت کننده در مجمع، اجاره کرده بود، خوابيدم و صبحش هم آمدم و نشستم توی جلسه و ناگهان، خودم را نامزد عضويت در هيئت دبيران آينده ی کانونی کردم که چند ماه قبلش استعفا داده بودم! و اعضای کانون هم از ترسشان، دم برنياوردند و تحملم کردند و به من تقزيبن، رأی بسيار بالائی هم دادند و...... در پايان آن روز، وقتی که در جلسه ی ديگری، به جمهوری اسلامی نسبت ارتجاعی دادند، من عصبانی شدم و قطعنامه را پاره کردم و....... " خودت خنده ات نمی گيرد از اين استدلالات سياسی؟!".

اما، در مورد استعفای اولم از کانون نويسندگان در تبعيد که در يک سال پيش از آن اتفاق افتاده بود!:

تو، در نامه ات، برای آنکه آن را بی اهميت جلوه دهی، نوشته ای که دليل استعفادادنش، طعنه زدن کسی به مسلمانی او بوده است! در حالی که حقيقت ندارد. چون، دليل استعفای من، " طعنه " زدن کسی به من نبود! بلکه " تهمت زدن" بود! آنهم نه به من، بلکه به "عباس. م" و "رضا.ب". اما، زمينه ی آن برخورد مرا با اين مسئله در کانون، مورد ديگری فراهم آورده بود که می گفتند عده ای در کانون هستند که برای خودشان حق آب و گل قائلند و به همان دليل، آنها تصميم می گيرند که نام چه کسی در " پوستر" برنامه ی قصه خوانی باشد و نام چه کسی نباشد. خوب! مرا برای قصه خوانی دعوت کرده بودند و اسم مرا در پوسترها، ننوشته بودند و من هم قصه نخواندم! بعدش هم آمدند و معذرت خواهی کردند و گفتند که سوء تفاهم شده است و منظور بدی نداشته اند و در ضمن، يکی شان هم که از قديمی های کانون بود و بعدا، با هم صحبت می کرديم، دل پری داشت از دست همان " کسانی که برای خودشان حق آب و گل قائل می شدند!". و استعفای اول من از کانون نويسندگان ايران در تبعيدی که تو به آن اشاره کرده ای، مربوط می شود به همان کسان" آب و گل و...." بعد هم قضيه ی "عباس.م" که تازه به خارج آمده بود و عضو کانون شده بود و بين او و "رضا. ب" که اوهم از داخل، به خارج آمده بود و هر دوی آنها در ماجرای" نامه ی ما نويسنده ايم" ی که کانون نويسندگان داخل نوشته بودند، دخالت داشتند، دعوای قلمی پيش آمده بود و اثرآن درگيری ها هم به درون کانون هم رسيده بود و زمزمه هائی بود که با چنان " اتهاماتی" که به "عباس.م" زده می شود که در داخل، چنين و چنان کرده است، چه بايد بکنند؟! داشتم با دو نفر از اعضای کانون صحبت می کردم که مسئله ی مسلمان بودن "عباس . م" پيش آمد. من گفتم مگر اشکالی دارد که کسی مسلمان باشد و عضو کانون هم باشد؟! پاسخ آنها اين بود که خب! ما تبعيدی هستيم و با يک رژيم مذهبی در حال جنگيم و چنين و چنان و...... بعد، من اشاره به اساسنامه ی کانون کردم که شرطی برای مسلمان و غير مسلمان نگذاشته است و اگر می گذاشت، من نمی آمدم. چون مسلمان هستم و ...... بعد هم، سکوت معنا دار آنها و..... پچپچه ها و...... در گوشی صحبت کردن های پس از آن و..... چون من، سياسی کار نيستم و حوصله ی اين جنجولک بازی ها را ندارم، در مجمع عمومی کانون که همان روز و شايد هم روز بعدش تشکيل شد " خوشبختانه،فيلم ويديوئيش را حتما کانون دارد". از جايم برخاستم و گفتم که وظيفه کانون نويسندگان است که موضع خودش را در قبال دعوای قلمی بين "عباس . م" و " رضا . ب" روشن کند. " چيزی به اين مضمون". کسانی با طرح آن مسئله در مجمع مخالفت کردند و گفتند که، مسئله ی بين "عباس . م" و "رضا . ب" مسئله ای است شخصی وجای طرحش در مجمع نيست. از آنجا که دعوای مطرح شده ميان " عباس . م" و " رضا . ب"، بلکه برمی گشت به عمل کرد آنها، در ايران و در ارتباط با کانون نويسندگان داخل و جمهوری اسلامی ايران و طرح مسئله ی " خودی و غير خودی" و اتهام خودی بودن "عباس . م"، به دليل مسلمان بودنش، در ارتباط با جمهوری اسلامی، فکر کردم که اگر سکوت کانون نويسندگان ايران در تبعيد، نسبت به "عباس . م" ، به دليل مسلمان بودن او است، بهتر است که همين حالا، در اول راه، تکليف خودم را با کانون، روشن کنم و سنگ هايم را با آنها وابکنم و...... نمی دانم که چرا وقتی در مجمع اراده کردم که از جايم بلند شوم ومسئله را مطرح کنم، ناگهان بياد محاکمه ی تلويزيونی گروه گلسرخی افتادم و بعد هم لحظه ای که گلسرخی از جايش برخاست و....... که.....من هم از جايم برخاستم و...... گفتم " چيزی به اين مضمون که:" ..... من مسلمان هستم و به طريقت مارکسيزم احترام می گذارم و ......بعد هم اشاره کردم به اينکه احساس می کنم درپس اين چهره ی به ظاهر دموکراتيک و ضد ديکتاتوری ای که کانون به خودش گرفته است، عده ی ای دارند، صحبت از خودی وغير خودی می کنند و تمرين ديکتاتوری و......". و......در همين جا بگويم که اميدوارم جمله ی " من مسلمان هستم و به طريقت مارکسيزم احترام می گذارم" ی که گفته بودم، باعث رنجش کسانی ، از جمله - خود تو!- نشده باشد که با گلسرخی هم دادگاه شده بودند و گمان کنند که منظور من، به مقاومت گلسرخی در دادگاه بوده است و به ضعف آنها. و از آن زمان تا همين اکنون همچنان به دل گرفته باشند. در حالی که، منظور من، به جمله ای بود که گلسرخی در دادگاهش گفته بود که" من يک مارکسيست هستم و....." . و من، شايد که با اين جمله می خواستم بگويم که من اگرچه مسلمان هستم، اما به مارکسيست احترام می گذارم، همچنانکه گلسرخی مارکسيست، به اسلام احترام می گذاشت و شايد که در گفته ی او، معنائی بوده است که ديگران از آن غافل مانده اند. چرا که گلسرخی در آن لحظه، روی سخنش با مردم بود و می خواست بگويد که اگرچه مارکسيست لننيست است و با حکومت دارد می جنگد، اما به عقيده ی آن ها احترام می گذارد و اراجيفی که در آن زمان به گروه گلسرخی نسبت داده بودند که تروريست و ضد دين و اسلام هستند، حقيقت ندارد و...... هنوز جمله ام تمام نشده بود و يا شده بود که چند نفر برله و عليه من وارد بحث شدند و بقيه هم سکوت کردند و بحث به جدل کشيده شد و دعوا بالا گرفت و از گوشه و کنار، معيارهای سازمانی و گروهی و حزبی و..... بيرون زد و حرف های من، بهانه ای شد برای جنگ جريان های سياسی درون کانون و.....که کسانی ميانه را گرفتند و جو را آرام کردند و ..... آنتراکت دادند و من با آن عکس العملی که در سالن ديدم و گفتگوهائی که در طول انتراکت با چند نفر از اعضای جديد و قديمی کانون داشتم، به اين نتيجه رسيدم که اين ، نه آن کانون نويسندگانی است که من تصورش را کرده بودم! کانون نويسندگانی که به غير از تعداد انگشت شماری شاعر و نويسنده و روزنامه نگارو مترجم که در قبل از انقلاب يا آنها را از نزديک می شناختم و يا از طريق کارهايشان با آنها آشنا بودم، با بقيه، گفتگوی مشترکی نمی توانستم داشته باشم، چون، من از حوزه ی تئاتر و تلويزيون پيش از انقلاب آمده بودم و آنها ازخانه های تيمی و زندان. من از چشم آنها، در سلسله مراتب زندان و خانه های تيمی، جائی نداشتم و آنها از چشم من، در سلسله مراتب ادبيات و هنر و...... اگر گاهی هم، در باره ی هنر و ادبيات متعهد و مسئول، صحبتی پيش می آمد، پاسخ آنها، ادبيات و هنر " مرده باد و زنده باد" بود و پاسخ من، هرچه که بود، نقطه ی مقابل آنها بود. اما، به خاطر همان چند عضو انگشت شماری که در کانون می شناختم و علرغم تفاوت نظر و عقيده و حتی در مواری متضاد، مورد احترام من بودند و مخالف با رفتن من از کانون، يکی دو هفته ای طول کشيد که پس از بازگشتن از مجمع، استعفا نامه ام را نوشتم و برای دبير خانه ی کانون، پست کردم. يکماه بعد، از طريق يکی از اعضای کانون که خبرنامه به دستش رسيده بود، مطلع شدم که خبر استعفای مرا در خبرنامه نياورده اند. منهم، استعفا نامه را فرستادم برای روزنامه ها! و اينهم متن استعفا نامه ی اولم:

( هيئت محترم دبيران کانون نويسندگان در تبعيد. پس از عرض سلام. اينجانب سيروس سيف که حدود دو سالی می شود که عضو آن کانون هستم، از شما خواهش می کنم که اسم مرا از ليست اعضای آن کانون حذف بفرمائيد و همچنانکه ورود مرا در خبرنامه کانون به اطلاع ديگران رسانده ايد، لطفا خروج مرا هم در خبرنامه ی کانون منعکس کنيد. از آنجا که ممکن است سؤالاتی در اذهان کسانی راجع به آن ورود و اين خروج مطرح شوذ، همين جا عرض می کنم که ورود من به کانون، تنها به اين دليل بوده است که نويسنده بوده ام و حالا هم به همان دليل تويسنده بودن خروج خود را از کانون اعلام می کنم.

با احترام.

سيروس سيف . شانزدهم يونی يکهزار و نهصد و نود وهفت. هلند.).





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 170]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن