تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834856058
ما خیلی زود ازدواج کردیم!!
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: مهناز و فرشید در گیر مشکلات زندگی متشرک زود هنگامشان در جوانی و نیز 3 فرزندشان هستند که به طور گیج کننده ای روابط آنها را به تباهی کشانده .آیا مشکل آنها برطرف خواهد شد؟مهناز 26 ساله است....از اینكه كار ما به اینجا كشیده شده است، غمگین هستم. از آنجا كه همسرم نتوانسته به آرزوی دیرینه خود برسد، مدام مرا سرزنش میكند. زمانی كه فرشید دانشجوی سال اول بود و تصمیم گرفتیم ازدواج كنیم، وی مجبور شد ترك تحصیل كند.بعد از ازدواج بلافاصله من باردار شدم. دو سال اول ازدواج از من گله میكرد. حالا غرولند نمیكند، اما از من دوری میكند. هر شب تا دیر وقت با دوستان خود بیرون است. ساعت 2 نیمه شب به خانه برمی گردد. از اینكه به بن بست رسیده ایم، ناراحت و افسرده هستم. ما عاشق یكدیگر بودیم. از یكسال قبل از اینكه فرشید نامه قبولی خود را دریافت كند، با هم دوست بودیم. من سال سوم دبیرستان بودم و او سال چهارم. تا آن موقع، كلی از آینده صحبت كرده بودیم. چی میشد اگر او تحصیلاتش را به خوبی ادامه میداد و من معلم میشدم، و بچههایمان را به طور بی نظیری بزرگ میكردیم. مدتی بعد از ازدواجمان من متوجه شدم كه حامله شده ام. موضوع را به گوش او رساندم، اما او خوشحال شد. وی گفت كه من و بچه را از همه چیز بیشتر دوست دارد. شروع یك خانواده زمانی كه موضوع را با والدینم (مادرم خانه دار، و پدرم وكیل بود) هم در میان گذاشتم، از ما حمایت كردند. اما میدانم كه آنها هم ناامید شدند. آنها آرزو میكردند كه ای كاش من هم به مانند خواهر بزرگترم، بعد از اتمام دانشگاه ازدواج میكردم. والدین فرشید هم واقعا ناراحت شدند كه او دیگر نمی توانست در تحصیل پیشرفت کند. پدرش، كه حالا كارمند بیمه است، قبلا در ارتش كار میكرده است. مادرش هم در دبیرستان متصدی دفتر است. من و فرشید جشن عروسی ساده ای برگزار كردیم و بعد هم من دبیرستان را تمام كردم. من 17 ساله بودم، و فرشید 18 ساله بود. مهرگان سه ماه بعد به دنیا آمد، درست بعد از اینكه همسرم در دانشكده ای نزدیك خانه مان شروع به تحصیل كرده بود. والدینم در زیرزمین منزلشان آپارتمانی كوچك برای ما ساختند، از لحاظ مالی هم به ما كمك میكردند. فكر میكردم همه چیز خوب پیش میرود. من نباید آنقدر اشتباه میكردم. همیشه در خانه بودم و از كودكم مراقبت میكردم، و از اینكه نتوانسته بودم به آرزوهایم برسم، احساس شكست میكردم. تمام دوستانم به دانشگاه رفته و برای خودشان كسی شده بودند. اما من فقط مجبور به مراقبت از فرزندمان بودم. از این رو وقتی فرشید از نارضایتی نسبت به زندگی صحبت میكرد، از كوره در میرفتم. او در رشته تحصیلی خود موفق بود، اما از اینكه آن رشته و شغل را دوست نداشت، افسرده شده بود. و همیشه میگفت، بهتر بود كه به دانشگاه دیگری میرفتم. وقتی به او میگفتم كه آرزوهای من هم نقش بر آب شد، در جواب میگفت من یك روزی میتوانم معلم شوم، اما فارغ التحصیل شدن از یك دانشگاه معتبر آرزوی دست نیافتنی برای او میباشد. این بحثها تا دو سالگی مهرگان هم ادامه داشت. تا اینكه یك شب موقع صرف شام به او گفتم بهتر است كه طلاق بگیریم. عكس العمل فرشید مرا مبهوت ساخت. او گفت كه مرا دوست دارد و برای زندگیمان حاضر به انجام هر كاری میباشد. او قول داد كه دیگر از ناکامیهایی که زندگی متشرکمان را مسبب آن میداند صحبتی به میان نیاورد. و بعد هم از من خواست كه دوباره بچه دار شویم. او گفت با این كار دلگرم تر میشود. آن نوع صحبت كردن از طرف فردی كه عاشق او هستی مانع از این میشد كه درخواست او را رد كنی. من هم بلافاصله باردار شدم. دوران بارداری به خوبی میگذشت، او به موقع به خانه برمی گشت و به مهرگان هم كمك میكرد. و در همان روزها او از دانشگاه فارغ التحصیل شد و مشغول به كار شد. پسرمان مهیار نیز به دنیا آمد. از بد به بدتر آرزو میكنم كه ای كاش میتوانستم كه بگویم تولد فرزند دوممان اوضاع را بهتر كرد، اما متاسفانه عكس این قضیه بود. دوباره من در خانه گیر افتادم و فرشید شبها تا دیر وقت با دوستان خود بیرون از منزل بود. من با غذا خوردن به خودم دلداری میدادم. تا جایی كه وزنم به 91 كیلو رسید. واقعا زشت و بد هیكل شده بودم، اصلا تمایلی به رابطه با شوهرم نداشتم. من و همسرم مدتهای طولانی با هم روابط صمیمانه نداشتیم و از وسایل پیشگیری از بارداری نیز استفاده نمیکردم. شما میتوانید حدس بزنید، چه مشكلی به وجود آمد، بچه سوم نیز در راه بود. الان من هنوز حتی 30 ساله نیستم، و بچههای 9، 7 و 3 ساله دارم. من هرگز به دانشگاه نرفتم و هنوز در زیرزمین خانه والدینم زندگی میكنیم. واقعا افسرده و ناامید شده ام، اما همسرم اوقات بیكاری خود را با دوستانش میگذراند. اگر شما بتوانید به ما كمك كنید، واقعا كار شگفت انگیزی خواهید كرد. نوبت فرشید (فرشید 27 ساله، نسبتا خوش اندام) پایان یك رویا ترك موقعیت تحصیلی مناسب پایان همه كارهایی بود كه من و والدینم از هشت سالگی ام برای رسیدن به آن كرده بودیم. من واقعا شیفته یک دانشگاه معتبر و یک رشته عالی بودم. برای همین برای رسیدن به این آرزو، سخت مطالعه میكردم. زمانی كه نتایج قبولی خود را دریافت نمودم، من و والدینم مثل بچهها گریه میكردیم. من تنها بچه خانواده هستم. اولین كاری كه انجام دادم، زنگ زدن به مهناز بود. او شوریده بود. به او گفتم من به رویای دیرینه خود رسیده ام و هر جا بروم او را نیز با خود میبرم. و بعد هم میتوانیم كار كنیم و زندگی مشترك را شروع كنیم. اما این گونه نشد. متاسفانه در ماهای اول ازدواج مهناز باردار شد. من در هم ریخته و گیج شده بودم. اما از طرفی هم از داشتن بچه و زنی كه عاشقش بودم، هیجان زده شده بودم. میدانستم كه رویای همیشگی من تمام شده بود. اما فكر نمی كردم كه این موضوع همیشه به فكرم خطور كند. ناامید بودم. از اینكه به دانشگاه عادی بروم، تنفر داشتم. دوست نداشتم كارمند بشوم و شغل خود را دوست نداشته باشم. مهناز با من همدردی نمی كرد. و همیشه از من میخواست كه بیشتر وقت خود را به بچه و او اختصاص بدهم. از او اصرار، از من انكار. برای رهایی از بحث و جدلها، تا دیر وقت با دوستانم بودم. حال كه فكر میكنم، متوجه میشوم كه مهناز شایستگی محبت بیشتری را داشت. مهناز باهوش بود، من آرزو میكردم كاش او برای زندگی خود كاری میكرد. میدانم كه اصلا برای دخترم كاری نكردم. بنابراین آن شب به خانه رفتم تا با مهناز صحبت كنم و تغییراتی ایجاد بنماییم. قبل از اینكه من دهانم را باز كنم، مهناز از من طلاق خواست. آن حرف قلبم را شكست. به او گفتم هرگز از گذشته صحبت نخواهم كرد و به خاطر او و مهرگان شغلی پیدا میكنم تا آنها خوشبخت شوند. همچنین از او خواستم كه دوباره باردار شود. میدانم كه كار احمقانه ای بود، اما تصور میكردم با این كار زندگیمان حفظ میشود. از تولد پسرمان مهیار واقعا مشعوف شدیم. اما تولد یك بچه جدید، استرس مهناز را بیشتر ساخت.همسرم پرخورتر شد و وزن زیادی اضافه كرد. روابط زناشویی ما تقریبا به انتها رسیده بود. اما مهناز دوباره باردار شد. و حالا صاحب سه تا بچه هستیم. كودكی دیگر و جنگهای بیشتر. مهناز با مراقبت از سه تا بچه، از پا در آمده است. من هم تحمل شكوههای او را ندارم، از این رو به دور بودن از او ادامه میدهم و شبها دیر به منزل میآیم. میدانم خطای بزرگی مرتكب میشوم. لطفا به ما كمك كنید. برای فرار از این دور باطل چه كار كنیم؟ نوبت مشاور یك پایان غیر منتظره هر كدام از این دو نفر با وجود سن كم مجبور بوده است كه با چالشهای خانوادگی روبرو شود. برای مهناز و فرشید، پایان غیر منتظره اهداف شغلی آنها دلخراش ترین جنبه وقایع زندگی آنها بوده است. برای فرشید نرفتن به دانشگاه معتبر تقریبا غیر تحمل بود. بدبختانه، استرسهای مهناز (ناشی از مادر شدن و نرسیدن به رویاهایش) مانع از شنیدن دردهای فرشید میشد. اگر چه آنها همدیگر را دوست میداشتند اما هر كدام غصههای شخصی خودشان را داشته اند. با تولد فرزند سوم، در حالیكه هنوز سنی نداشتند و در زیرزمین منزل والدین مهناز زندگی میكردند، كشمكشها در روابط آنها بیشتر میشود. و آنها به عادات غلط خود برمی گردند. گام اول برای حل مشكل آنها و شكست این الگوی غلط، در یك جلسه كامل از آنها خواستم احساسات خود را بیان كنند و طرف مقابل به طور كامل به صحبتهای همسرش گوش فرا دهد. فرشید دوباره احساساتش را مبنی تحصیلاتش تاكید كرد، اما اضافه كرد كه استخدام در شرکتی که هم اکنون در آن مشغول است و رشته اش در دانشگاه نیز او را راضی ساخته اند. وقتی حرفهای او تمام شد، مهناز زد زیر گریه. بعد از اینكه تعادل خود را به دست آورد، گفت كه واقعا از نرفتن به دانشگاه تاسف میخورده است. فرشید برای مدت طولانی ساكت بود، سپس دست خود را دور گردن مهناز انداخت. و به او گفت، عزیزم دیگر الان میتوانی به دانشگاه بروی، با همكاری یكدیگر این كار محقق میشود. مهناز سرش را رویشانه فرشید گذاشت. و از شواهد و چهره آنها مشخص بود كه قصد دارند زندگی تازه ای را شروع كنند. گام دوم بعد از مدتی که با آنها صحبت کردم به فرشید گفتم که تو باید دلگرمی بیشتری به مهناز بدهی تا او حس تهی بودن از یک تکیه گاه محکم را از دست بدهد و متوجه شود که تو نیز به فکر او هستی و میدانی که او چقدر برای تربیت بچهها زحمت میکشد. گام سوم به مهناز هم توصیه کردم که بزرگترین سیاست یک زن این است که همسرش بداند یک گوش شنوا قابل اعتماد برای گفتن نگفتههایش وجود دارد و کمکهای عاطفی تو به فرشید باعث دلگرمی او به خانواده اش میشود و اخم و منت گذاشتن همیشه باعث دوری میشود. آنها با رعایت این توصیههای ساده و با رعایت اخترام متقابل به خواستههای همدیگر توانستند به مشکلات خود غلبه کنند و زندگیشان را گرمتر کنند. www.cloob.com پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 524]
صفحات پیشنهادی
شمس ما وجه المصالحه شد
من و شمس در سال 45 با هم ازدواج کردیم و جلال سال 48 فوت کرد. من فکر میکنم جلال اگر زنده بود و خیلی زود از دنیا نمیرفت، خیلی میتوانست در زندگی ما نقش داشته باشد ...
من و شمس در سال 45 با هم ازدواج کردیم و جلال سال 48 فوت کرد. من فکر میکنم جلال اگر زنده بود و خیلی زود از دنیا نمیرفت، خیلی میتوانست در زندگی ما نقش داشته باشد ...
آزیتا حاجیان: روزی که مادر شدم
به همین انگیزه هم ازدواج کردم و خوشبختانه خیلی زود هم بچهدار شدم. ... بعدها به طور خیلی اتفاقی یکی از دوستان ما که کارگردان بود، فیلمنامهای داد که بخوانم و نقش مادر آن ...
به همین انگیزه هم ازدواج کردم و خوشبختانه خیلی زود هم بچهدار شدم. ... بعدها به طور خیلی اتفاقی یکی از دوستان ما که کارگردان بود، فیلمنامهای داد که بخوانم و نقش مادر آن ...
15نكته اي كه پيش از ازدواج بايد بدانيد
من وهـمسرم 28 سـال پیش با هـم ازدواج کـردیــم. ... کرد: "پیش از اینکه بله بگویید" نویسنده نورمن رایت، "خیلی زود، خیلی صمیمی" نویسنده جیم تالی. .... زمانیکه ما دانه ای را می کاریم، بالای سر آن نمی ایستیم و نمی گوییم: "زود باش، زود باش، رشد کن، تو ...
من وهـمسرم 28 سـال پیش با هـم ازدواج کـردیــم. ... کرد: "پیش از اینکه بله بگویید" نویسنده نورمن رایت، "خیلی زود، خیلی صمیمی" نویسنده جیم تالی. .... زمانیکه ما دانه ای را می کاریم، بالای سر آن نمی ایستیم و نمی گوییم: "زود باش، زود باش، رشد کن، تو ...
اولین ازدواج توییتری در ایران
17 مارس 2011 – این دوری رو تحمل میکنیم تا ایشالا خیلی زود موقعیت شروع زندگی مشترک ... تصمیمی که ما گرفته بودیم برای ازدواج شاید برای ِ خیلی ها یه تصمیم ِ ...
17 مارس 2011 – این دوری رو تحمل میکنیم تا ایشالا خیلی زود موقعیت شروع زندگی مشترک ... تصمیمی که ما گرفته بودیم برای ازدواج شاید برای ِ خیلی ها یه تصمیم ِ ...
ازدواج اجباری دختری را دزد کرد
در روستای ما رسم بر این است که دختران را خیلی زود و در سنین 14 تا 17 سال عروس ... سوم خانهای که دو فرزند همسرم نیز در طبقات اول و دوم آن سکونت داشتند آغاز کردیم . ...
در روستای ما رسم بر این است که دختران را خیلی زود و در سنین 14 تا 17 سال عروس ... سوم خانهای که دو فرزند همسرم نیز در طبقات اول و دوم آن سکونت داشتند آغاز کردیم . ...
سوالات در زمینه نامزدی، ازدواج، مشکلات زناشویی
البته من کتاب صوتیشا دانلود کردم،بگردی پیداش میکنی. marzi198420th May ... و فردي که باهاش آشنا شدم خيلي مرد خوبي هست و اونهم ميخواد با من ازدواج کنه. ... شدم نمی دونم چی کار کنم فقط می دونم هر چقدر هم اذیتم کنه دوستم داره خیلی چون زود به اشتباهش .... البته شما زن هستیدو این کمی براتون مشکلÙ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با ...
البته من کتاب صوتیشا دانلود کردم،بگردی پیداش میکنی. marzi198420th May ... و فردي که باهاش آشنا شدم خيلي مرد خوبي هست و اونهم ميخواد با من ازدواج کنه. ... شدم نمی دونم چی کار کنم فقط می دونم هر چقدر هم اذیتم کنه دوستم داره خیلی چون زود به اشتباهش .... البته شما زن هستیدو این کمی براتون مشکلÙ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با ...
همسر نا زیبای من
اولین بار که او را در راهرو دانشگاه دیدم، احساس کردم همان کسی است که مدتها در انتظارش بودم. ... جلسات آشنایی برقرار شد و خیلی زود خانواده ها و ما دو نفر به توافق رسیدیم. ... الان سه سال از ازدواج ما می گذرد و حتی فرزندی هم در راه داریم اما من هنوز با کابوس ...
اولین بار که او را در راهرو دانشگاه دیدم، احساس کردم همان کسی است که مدتها در انتظارش بودم. ... جلسات آشنایی برقرار شد و خیلی زود خانواده ها و ما دو نفر به توافق رسیدیم. ... الان سه سال از ازدواج ما می گذرد و حتی فرزندی هم در راه داریم اما من هنوز با کابوس ...
اگر زود ازدواج نکنید...
قضیه ازدواج برای من شده یک پروژه خیلی سنگین نمی دونم چرا با تمام تلاشی که می کنم نمیتونم این موضوع رو سر و سامان بدم. ... نکنه بعداً متوجه بشم همونی نیست که فکرش رو می کردم. ... لذا روی صحبت ما هم با جوانان است و هم با پدران و مادران دلسوز آنها. ...
قضیه ازدواج برای من شده یک پروژه خیلی سنگین نمی دونم چرا با تمام تلاشی که می کنم نمیتونم این موضوع رو سر و سامان بدم. ... نکنه بعداً متوجه بشم همونی نیست که فکرش رو می کردم. ... لذا روی صحبت ما هم با جوانان است و هم با پدران و مادران دلسوز آنها. ...
اگر زود ازدواج نکنید ...
قضیه ازدواج برای من شده یک پروژه خیلی سنگین نمی دونم چرا با تمام تلاشی که می کنم نمیتونم این موضوع رو سر و سامان بدم. ... نکنه بعداً متوجه بشم همونی نیست که فکرش رو می کردم. ... لذا روی صحبت ما هم با جوانان است و هم با پدران و مادران دلسوز آنها. ...
قضیه ازدواج برای من شده یک پروژه خیلی سنگین نمی دونم چرا با تمام تلاشی که می کنم نمیتونم این موضوع رو سر و سامان بدم. ... نکنه بعداً متوجه بشم همونی نیست که فکرش رو می کردم. ... لذا روی صحبت ما هم با جوانان است و هم با پدران و مادران دلسوز آنها. ...
ازدواج موقت را برای دبیرستانیها توصیه میکنیم
من درآن برنامه تلویزیونی هم در این رابطه صحبت کردم. ... در عرف جامعه ما دختران نمیتوانند ازدواج موقت داشته باشند و بعد هم ازدواج موقتی برایشان مهیا شود ... کنیم خیلی از دختران و پسران با هم دوست میشوند و بعد هم خیلی زود از هم جدا میشوند خوب بیایند و با ...
من درآن برنامه تلویزیونی هم در این رابطه صحبت کردم. ... در عرف جامعه ما دختران نمیتوانند ازدواج موقت داشته باشند و بعد هم ازدواج موقتی برایشان مهیا شود ... کنیم خیلی از دختران و پسران با هم دوست میشوند و بعد هم خیلی زود از هم جدا میشوند خوب بیایند و با ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها