واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فکر نمیکردم مردی با یک دسته گل پا به خانه ما بگذارد که 47 سال تفاوت سنی داشته باشیم . زرق و برق ثروت این مرد باعث شد تا خانوادهام خام شوند و با اصرار و حتی تهدید مرا پای سفره عقد بنشانند. در روستای ما رسم بر این است که دختران را خیلی زود و در سنین 14 تا 17 سال عروس میکنند و به خانه بخت میفرستند اما من که در بین خواستگارانم، آدم درست و حسابی نمیدیدم حاضر نشدم به ازدواجی ناخواسته و اجباری تن بدهم و در مقابل اصرار خانوادهام مقاومت کردم اگر چه بالاخره قربانی اشتباهات آنها شدم وکارم به اینجا کشیده شد! «ماهرخ» در دایره اجتماعی کلانتری مصلی مشهد افزود : تا سن 24 سالگی مجرد ماندم اما دیگر از دست سرکوفتها و سرزنشهای خانوادهام خسته شده بودم ، مادرم هر روز جلوی زنان همسایه گریه میکرد و میگفت دعا کنید این دختر زودتر ازدواج کند . او حتی با بدبینی نسبت به عمهام معتقد بود که «عمه صغری» بخت مرا طلسم کرده است و ... ! بدتر از همه اینها نصیحتهای در و همسایه بود که مرا به شدت رنج میداد و احساس میکردم شخصیتم خرد شده است. بالاخره تصمیم گرفتم به اولین خواستگاری که بیاید جواب مثبت بدهم ! البته فکر نمیکردم مردی با یک دسته گل پا به خانه ما بگذارد که 47 سال تفاوت سنی داشته باشیم . او که وضع مالی بسیار خوبی داشت و همسرش فوت کرده بود به پیشنهاد یکی از آشنایان، همراه دو دخترش به خواستگاریام آمد . زرق و برق ثروت این مرد باعث شد تا خانوادهام خام شوند و با اصرار و حتی تهدید مرا پای سفره عقد بنشانند. زن 24 ساله افزود: مراسم عروسی ما خیلی خودمانی برگزار شد و شوهرم مرا با خود به شهر آورد . ما زندگی مشترکمان را در طبقه سوم خانهای که دو فرزند همسرم نیز در طبقات اول و دوم آن سکونت داشتند آغاز کردیم . اما این زندگی سرد و بی روح دیری نپایید و در کمتر از یک سال به زد و خرد و اختلاف کشیده شد. از شما چه پنهان از سر دلسوزی، فقط همسرم را پرستاری میکردم. چند ماه گذشت و فرزندان او در برابر محبتهای پدرشان به من ، حساس شدند و مدام تحقیرم میکردند که تو به خاطر بالا کشیدن ثروتمان به این ازدواج تن داده ای و آرزوی مرگ پدر را داری! همین مسائل باعث شد تا طاقتم را از دست بدهم و با لج و لج بازی مقابله میکردم و جوابشان را میدادم اما کار به جایی رسید که آنها با تهمت سرقت ، فساد اخلاقی و ... شوهرم را نسبت به من بدبین کنند تا جایی که او دیگر حاضر نبود از دستم یک لیوان آب بخورد و... ! «ماهرخ » آهی کشید و ادامه داد: روزهای تلخ زندگیام با مردی که سنش از پدرم نیزبیشتر بود سپری میشد و این اواخر اختلافاتمان به حدی رسید که فرزندان او مرا مورد ضرب و شتم قرار میدادند . من در این شرایط عصبی شده بودم و آرزو داشتم روزی از این قفس دلگیر خودم را نجات دهم! به همین خاطر به طور پنهانی مقداری وجه نقد و مدارک و اسناد برداشتم و از خانه فرار کردم. اما با اعلام شکایت همسرم در کمتر از چند ساعت شناسایی و دستگیر شدم. زن جوان درحالی که گریه میکرد گفت: من دزد نیستم و آرزوی مرگ کسی را هم ندارم ! این بدبختی را پدر و مادرم برایم درست کرده اند. کارشناس ارشد مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی درباره این ماجرا معتقد است ارزشمندی ازدواج به ثبات زناشویی، عشق و شادمانی و رضایت از زناشویی است و این مهم وقتی تامین میشود که ازدواج با توجه به ملاکهایی از جمله رشد جشمی، عقلی ، هیجانی ، عاطفی و فرهنگی و اجتماعی ، سن و سال که طرفین دارای شباهت نسبی در آن باشند صورت گیرد. علی رضا حمیدیفر افزود: ازدواج یک انتخاب است و بایستی بر اساس اراده آزاد طرفین صورت گیرد و نه اصرار و اجبار خانواده، دوستان ، همسایگان و ... لذاتوصیه ما به والدین و خانوادهها این است که قدرت انتخاب را در این امر مهم از فرزندان خود سلب نکنند. /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]