پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850508550
ارائه مستندات سخنگوي شوراي اسلامي تبريز درباره وجود آرامگاه شمس در اين شهر
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ارائه مستندات سخنگوي شوراي اسلامي تبريز درباره وجود آرامگاه شمس در اين شهر
خبرگزاري فارس: سخنگوي شوراي اسلامي شهر تبريز كه پيش از اين مدعي شده بود آرامگاه شمس در تبريز قرار دارد، مستندات خود را در اين زمينه ارائه كرد.
به گزارش خبرگزاري فارس از تبريز، حبيب شيري آذر در استنادات خود آورده است: آرامگاه شمس تبريزي در تبريز است يا در خوي،اين مسئله اي است كه از چند ماه پيش مطرح است و از طرف محققان و مورخان، واكنش هاي مختلفي را برانگيخته است.
نخستين بار نيز در كميسيون فرهنگي شوراي اسلامي شهر تبريز بود كه با اشاره به يادمان هايي كه كشورهاي ديگري براي اين عارف نامي در نظر گرفته بودند، مطرح شد و اذهان را متوجه تجليل از مقام تاريخي اين عارف بزرگ تبريزي كرد و به دنبال آن، مسئله بنيان آرامگاهي براي وي پيش آمد.
قبل از طرح مسئله، شايسته است كه اجمالاً به روش تاريخ نگاري و تحقيق تاريخي بپردازم تا براساس آن بتوان دقيق تر و مستدل تر به مسئله مكان آرامگاه شمس تبريزي پرداخت چرا كه در تاريخ نگاري و تتبعات تاريخي محوري ترين سند، دلايل مبرهن و ايقان اسنادي بوده و به تأسي از محققان و مورخان بر اين نكته باور دارم كه: «نحن ابناء الدليل.»
تاريخ و تحليل روشمند و عقلاني حوادثي كه در گذر زمان رخ دادهاند يكي از دستاوردهاي اساسي ترقي ذهن انسان در دنياي امروز است. تاريخ و تاريخنگاري را ميتوان در مقابل اسطوره و اسطورهباوري پيشين گذاشت كه در آن حوادث واقع شده را از يك بنيان فراتاريخي و متافيزيكي ميدانست و بر سرنوشت محتوم و بياختيار انسان در وقوع جريانات اهتمام داشت، در ديدگاه جديد، «مفهوم تاريخ بيان وقايع تاريخي است به آنگونه كه وقوع يافتهاند، يعني نه كم و نه بيش، شناخت وقايع و حوادث است به طريق تحليل علل و عوامل آنها، يعني عللي كه خصلت فاعلي دارند و عواملي كه تأثيرگذار بوده يا تعيين كننده بودهاند و بالاخره تحليل مجموع واقعيت ها و علل و عوامل است در تعقل تاريخي و همه اينها به راه يك مقصد است كه گذشته قابل فهم و درك باشد». در نگرش اسطورهاي، سلسله حوادث از ازل تا ابد از يك ريشه كه خارج از حيطه قدرت انساني بود روايت ميشود و امور و مسائل رخ داده در حد وقايعنگاري و پردازش قصهاي، بازگو ميشدند، حوادث در خلا غير زماني وقوع مييافتند و ظهور آنها از پيش تعيين شده و تغييرناپذير بودند.
در نگره روشمند به تاريخ، سلسله علل و عوامل سازنده جريان ها است و آن چه از پس حوادث و رويدادها نگريسته ميشوند در ظرف زماني و مكاني خود و به اصطلاح در افق دانايي و دانش زمانه قابل فهم و درك است،؛ از اين منظر كه به سير حوادث نگريسته شود تمامي انديشهها، كنشها، واكنشها و ديگر وقايع رخ داده داراي بار معنايي خاصي شده و حكايت از تغيير و تحولات عيني و زمانمند ميدهند. بيترديد شكلگيري نظام دانايي سوژهباور در انديشههاي فلسفي و مشاركت آدميان در تعيين و تغيير سرنوشت خويش، مهمترين ركن ظهور تاريخ نگاري جديد به شمار ميرود، در اين نگاه انسان عامل مختار و فاعل با ارادهاي است كه بر مواد رخ داده صورت ميدهد و بر كنشگري و آزادي خويش صحه ميگذارد، انديشهها در شكل ساختارها پديد ميآيند و نهادها موجد انديشههاي تازهاي ميشوند، اين همه تأثير و تأثر انديشه و جامعه را به وجود آورده و فرهنگها و تمدنهاي انساني در سير تاريخي خود پديدار ميشوند، تبيين عقلاني جريان هاي به وجود آورنده تاريخ و گذار از جبرگرايي و اسطورهباوري فراتاريخي، مسائل اوليه تاريخ نگاري مدرن و فلسفههاي تحليلي و انتقادي تاريخ را شكل دادهاند.
حال كه تحليل عقلاني تاريخ شكل گرفته و جريانات تاريخي به مثابه موضوع انديشهها مطرح است، مورخ و محقق خود نيز خارج از تاريخ از بار معنايي بيبهره است،؛ آنگونه كه كاهنان باستاني و عارفان سنتي در انزواي خويش سخن از گردش ايام دهر ميگفتند و بر منفعل بودن انسان و فعال بودن عناصر آسماني تأكيد داشتند، انديشه تاريخي از همه اين نگرهها بيگانه است و پايه در خردورزي و تاريخمند بودن خرد انساني دارد، پس تفكر تاريخي عنصر اصلي تاريخنويسي است.
كار مورخ گردآوردن واقعيت ها از هر قبيل و تلمبار كردن آنها به صورت خشكه استخوان در موزة آثار باستاني نيست. تاريخنگاراني بودهاند كه جزئيات وقايع را به صورت مواد خام تاريخ ثبت ميكردند بدون اين كه به كشف علل و نتيجه آنها برآيند يا بتوانند از مجموع آنها فكر عميقي عرضه دارند. اين خصلت گروهي از مورخان سده نوزدهم بود كه به حد انتقاد عقل تاريخي نرسيدند. به ديگر عبارت، آنچه به تاريخ روح و معنا ميدهد گنجاندن كل ريزه وقايع در متن تاريخ نيست، بلكه دست يافتن به گذشته زنده و شناخت جريان است.
*دلايل مستند بر وجود آرامگاه شمس در تبريز
بعد از طرح مكان آرامگاه شمس تبريزي، منابع تاريخي و اسنادي كه در ارتباط با شمس تبريزي نوشته شده بودند، بر اساس اتكا به تاريخ نگاري روشمند به بررسي گرفته شدند و نظرهاي موافق و مخالف مبني بر رحلت شمس تبريزي در زادگاهش (تبريز) جمع آوري و معلوم شد كه هيچ قرينه قطعي بر وجود آرامگاه او در شهرخوي وجود ندارد، همانطور كه اكثر منابع و تواريخ تنها از ديده شدن شمس تبريزي در اواخر عمرش در تبريز خبر مي دادند و منابعي هم بر رحلت او در تبريز و وجود آرامگاهش در اين شهر دلالت داشتند.
واضح تر از هر منبعي، كتاب برهان قاطع تأليف «محمد حسين بن خلف تبريزي» است كه نوشته خود را به تاريخ 1062 قمري تأليف كرده است، وي ذيل «گجيل» مي نويسد،«گجيل به فتح اول بر وزن رحيل، نام محله اي است در تبريز و نام قبرستاني هم هست كه به نام آن محله مي خوانند و قبر شمس تبريزي عليه الرحمه در آن قبرستان است.»(ج3، ص 1776). لغت نامه دهخدا، ذيل مدخل «گجيل» بر پايه يافته هايش از ديگر منابع تاريخي، از گورستاني در اين منطقه از تبريز سخن گفته كه قبر شمس تبريزي را هم در خود جاي داده است.(ر.ك: لغت نامه ((چاپ قديم))، ج31، ص 586)
منابع ديگري هم از آخرين حضور شمس تبريزي در زادگاهش خبر داده اند، بدون اينكه از زمان و مكان فوت او سخني گفته باشند.
بعضي از اين منابع به افسانه اي اشاره كرده اند كه شمس به دست فرزند مولانا در قونيه به قتل رسيده يا مفقود شده است. مؤلف «آنندراج» در رابطه با غيبت شمس و روانه شدن وي به طرف زادگاهش كه در تقابل با موضوع مفقود شدن و يا به قتل رسيدنش است، مي نويسد،«...مدتي با وي صحبت مي داشت و با او تنها به صحرا رفتي و شور و غوغا داشتي، مريدان دعوي آغاز كردند كه رند سر و پا برهنه آمد و مي خواهد كه مقتداي مسلمانان را گمراه كند. شيخ مخفي از مولانا به تبريز فرار كرد. مولانا را سوز آتش اشتياق آن قطب دائره محبت در درون افتاد بي طاقت شده به تبريز آمد ...( ر.ك: مناقب العارفين، ج2، ص 700؛ دائره المعارف اسلام، ج9، ص 298؛ آنندراج، ج6، ص4200 ؛).
مولف تذكره الشعرا هم در ص 150 چنين روايت آورده است،«... مولانا ازين سخن متحير شد و پيش بزرگ افتاد و از تكرار و درس و افاده باز ماند و همواره شمس الدين طلب كردي و با او صحبت داشتي و تنها با او به صحرا رفتي و شور و غوغا از موالي و اصحاب برآمد كه سر و پا برهنه مبتدعي آمد و مولانا را از راه برد و همواره تشنيع زدندي و شمس الدين از مولانا پنهان به جانب تبريز گريخت ...» (ر.ك: تذكره دولتشاه، ص 88)، البته صاحب روضات الجنان در كتاب خود قتل شمس را در سال 645 ثبت كرده و در ادامه از غيبت وي به همان تاريخ صحبت مي كند. (روضات الجنان ، ج2، ص600)
مولف كتاب «رساله سپهسالار» كه تقريباً همزمان با حيات شمس نوشته شده است، از غيرت شمس به ولايت خود سخن به ميان آورده و در ادامه از پنهان شدن ناگهاني شمس بحث كرده است .
صاحب كتاب «ريحانه الادب» در ذيل «احوال مولاناي رومي» در خصوص شمس چنين مي نويسد،... تا آنكه شمس تبريزي معروف سابق الذكر حسب الاشاره پير خود شيخ ركن الدين زركوبي به قونيه رفته و مولوي دست ارادت بدو داده و مجذوب او گرديده و ديوان معروف شمس را هم به نام او در رشته نظم آورده و از اهتمام علوم رسميه ظاهر يه منصرف گرديده و به طي مراحل عرفان و تصوف اشتغال ورزيده و در موقع تبعيد شمس به مصاحبت او به تبريز رفته و عاقبت به قونيه مراجعت و در سال پنجم جمادي الاخره ششصدو هفتاد يا هفتاد و دويم هجرت در همانجا در گذشته، ...( ريحانه الادب ، ص 100).
«ولايت نامه» يا «مناقب حاجي بكتاش ولي» كه در سال هاي 886 تا 918 (ه.ق) يعني زمان بايزيد دوم توسط اوزون فردوسي نوشته شده است، در نوشته خود داستاني آورده است كه «محمدعلي موحد» نيز در كتاب خود آن را نقل كرده است كه ،... پسر مولانا كه تاب بدگويي هاي مردم را نياورد و سر شمس را از تن جدا كرد ،شمس در همان حال به سماع برخاست و سربريده خويش به دست گرفت و همچنان رقص كنان به سوي تبريز روان شد. مولانا نيز به دنبال او به تبريز رفت و در آنجا شمس را يافت كه در كوي خاموش بر سر مناره اي سبز رنگ در سماع بود. مولانا كه به سر منار رفت، شمس را در پايين آن ديد و چون پايين آمد باز شمس در بالاي منار بود، اين جريان چند بار تكرار شد. در دور هفتم مولانا خود را از منار به زير افكند، شمس او را در هوا گرفت و گفت، مرا همين جا دفن كن و خود نزد حاجي بكتاش برو، مولانا شمس را به خاك سپرد و نزد حاجي بكتاش رفت، چهل روز در آش خانه به سر برد و آنگاه حاجي بكتاش او را اجازه داد تا به قونيه بازگردد. ( لازم به توضيح است كه حاجي بكتاش مريد بابا اسحاق هر دو از معاصران مولانا بودند.)
اما منابعي كه به آرامگاه و فوت حضرت شمس تبريزي در شهر خوي اشاره كرده اند و مورد استناد عده اي از محققان و مورخان فعلي قرار دارند و عبارتند از، تاريخ خوي، زندگاني مولانا و شمس تبريزي. اول اينكه اين منابع خود در نقل محل دفن حضرت شمس ترديد جدي دارند، دوم اينكه منابع مذكور از نظر اصالت تاريخي مورد مناقشه هستند و با مراجعه به متن آنها هيچ دليلي بر حقانيت بودن آرامگاه شمس و فوتش در خوي وجود ندارد، اين عدم اطمينان از يك طرف ناظر به مبهم بودن زمان وفات شمس تبريزي است و از طرف ديگر هيچ دليل و قرينه تاريخي بر حضور شمس در شهر خوي در اواخر عمرش وجود ندارد. در اين رابطه از سويي وجود گزارش برخي از منابع تاريخي و رجالي است كه با حكايت داستان ديده شدن شمس در تبريز در اواخر عمرش و در زماني كه از قونيه به قهر و دلخوري خارج شده و در زادگاه خود كه در «تذكره دولتشاه» و «ريحانه الادب» به آن اشاره شد و همچنين جريان خرقه پوشيدن عارف بلغاري از دست شمس كه در كتاب تاريخ خوي احتمالاً سهواً نويسنده نام تبريز را خوي ثبت كرده ست ،دلالت بر اين عدم اعتماد دارند، جالب اينكه اين داستان در تنها منبعي كه نام خوي را به عنوان مدفن شمس تبريزي آورده نقل شده است.
«خوافي« در «مجمل فصيحي» داستان خرقه گرفتن را چنين بيان مي كند، «...وفات شيخ المشايخ صلاح المله والدين حسن البلغاري هم در اين سال به تبريز و او را در سرخاب دفن كردند و گويند در نخجوان و او نخجواني الاصل است و به اسيري به بلغار افتاد و سي سال در بلغار بود و از آنجا گريخته به بخارا آمد و از آنجا به تبريز رفت و خرقه از دست شيخ المشايخ شمس الدين التبريزي پوشيد...». مجمل فصيح ، ص 868، ج 2)،اين نوشته صحت حضور او را در خوي بيش از پيش مخدوش مي سازد و با توجه به كهولت شمس و سن بالاي او در زمان وقوع اين اتفاق،(خرقه پوشاندن به عارف بلغاري) به نظر مي رسد كه مرگ شمس تبريزي در زادگاهش بوده است.(ر.ك: تذكره دولتشاه، ص197)
چنانكه شمس تبريزي در سن شصت سالگي (سال 642 ق) به قونيه وارد شده و نزديك به سه سال در آنجا بوده است.(ر.ك: شرح حال مولوي، ص 50 به نقل از مقالات ولد چلبي.)
همچنانكه منابع ديگري از دوران نزديك به حياتش، از وجود مقبره اي به نام شمس تبريزي در محله «گجيل» تبريز سخن گفته اند كه پيش از اين اشاره شد. در حالي كه منابع ديگري فقط از مناهر شمس در شهر خوي ياد كرده اند و حتي برخي از اين منابع شمس تبريزي را با «امير جعفر شمس الملك» پسر «امير عيسي» از مشاهير سلسله دنابله كه در منطقه خوي از نفوذ معنوي بالايي برخوردار بودند، اشتباه گرفته اند و مناره ها و مقبره اي كه براي اين درويش دنابله در آنجا موجود است را براي شمس تبريزي شمرده اند. (ر.ك: دانشمندان آذربايجان، ص205)
لازم به توضيح است امين رياحي در «تاريخ خوي» اين واقعه را براي اثبات نظر خويش راجع به انتساب مناره ها به شمس تبريزي ناديده گرفته است، اما در اين رابطه مرحوم «محمد علي تربيت» مي نويسد،«شمس الملك در سنه 555 مرحوم شده در مقبره اي كه خود او در خارج شهر خوي ساخته بود، دفن شده است و الحال مناره اي از كله و شاخ آهو در آنجا برپا و مشهود بوده و به مناره شمس معروف است و عوام آن قبر را از روي عدم اطلاع به شمس تبريزي نسبت مي دهند.»(دانشمندان آذربايجان، ص 131)
با توجه به نوشته مرحوم «تربيت»، اين مسئله به ذهن تداعي مي شود كه بي مهري «امين رياحي» به نوشته «تربيت»، ريشه در گفته هاي شفاهي مردم آن ديار داشته و عاري از تتبع محققانه است. مرحوم «محمدعلي تربيت» در كتاب «دانشمندان آذربايجان» در بخش دنبلي ها احتمالاً از كتاب «رياض الجنه» نوشته «عبدالرزاق بيك دنبلي» استفاده كرده كه در آن مي نويسد، «بنا به نگارش تواريخ، سير حسب و نسب دنبلي ها به يحيي برمكي منتهي مي شود، مشارليه چهار پسر داشته جعفر،محمد، فضل و موسي. اين آخري واولاد او والي شامات بوده و در آنجا 150سال سلطنت كرده اند.
عيسي بيك نام از اين خانواده كه ابوموسي ثاني لقب داشته به قلعه دنبل و سگمان آباد آمده، شيوه تفرد و تجرد پيش گرفته پس از زماني اكراد دنبل كه از سي هزار خانواده متجاوز بوده است، دست ارادت به او داده و اعقاب او مدت ها در آن سامان حاكم و فرمانفرماي آن طايفه شده، قطور، اواجق، نخجوان ،شرور و غير آنها در تصرف آنان بوده تا ظهور سلطان حيدر استقلال داشته اند. پير موسي دنبلي در سنه 360 و امير جعفر ملقب به شمس الملك متوفي در تاريخ 555 هجري از مشاهير اين سلسله بوده است و مقبره آنان در خارج شهر خوي به فاصله دو هزار ذرع از آن واقع شده و مناره كله آهو كه در پهلوي آن مقبره از دور نمايان است، از آثار همين شمس معروف بوده و از بقاياي آن عهده است. امير عيسي، پدر شمس الملك و امير يحيي، جد وي كه هزار و دويست تكيه و خانقاه در اطراف شام و آذربايجان بنا نهاده نيز از مشاهير اين سلسله است. امير محمودخان كه متخلص به خاور و در زمان فتحعلي شاه مخاطب بار بوده از مشاهير اين طايفه است.»
عجيب تر از مسائل تاريخي مربوط به فوت و آرامگاه شمس تبريزي، برخوردي است كه دكتر محمد علي موحد، شمس شناس كشورمان اخيراً با اين مسئله داشته اند؛ وي در سال 1375 (چاپ دوم: 1376) كتابي تحت عنوان «شمس تبريزي» به چاپ رسانده اند در ص 204 پس از توضيح جريان غيبت شمس مي نويسد،« گاهي گمان مي رفت كه شمس اين بار هم به شام رفته باشد، اين گمان نيز در ميان بود كه وي در آن سال هاي پيري دل از ديار روم و شام كنده و عزم بازگشت به زادگاه خود تبريز كرده باشد. موحد در ادامه نوشته خود مي آورد، خواهم اين بار آن چنان رفتن ،كه نداند كسي كجايم من، اين گمان دوم را تقويت مي كند. ».
البته دكتر موحد در ادامه با بررسي اشعار مولانا مانند، دلم در گوش من گويد ز حرص وصل شمس الدين / الي تبريز يستسعي و في تبريز يستفتش، يعني به سوي تبريز بايد شتافت و در تبريز بايد شمس را جستجو كرد. گمان دوم خود را بيش از پيش تقويت مي كند.
وي در ادامه به بررسي نحوه فوت و آرامگاه شمس تبريزي پرداخته است، در آنجا وي با بررسي فقط بخشي از منابع تاريخي، به اين نتيجه رسيده اند كه مسئله مكان آرامگاه شمس تبريزي در ابهام قرار دارد و نمي توان به ضرس قاطع و برهان تاريخي به بودن آن در خوي حكم داد ولي نهايتاً خوي را بدون ارائه دليل كافي براي مدفن شمس ترجيح مي دهد. با توجه به اينكه از زمان انتشار اين كتاب يعني در 12 سال گذشته از آقاي موحد نوشته يا سند تازه اي راجع به مكان دفن شمس تبريزي منتشر نشده است، چطور ايشان مي توانند با يقين اعلام كنند كه آرامگاه شمس تبريزي در خوي قرار دارد و در افتتاح آن مكان حضور داشته و نظر تازه اي بدون ارائه سند، ابراز دارند. اين يكي از مسائلي است كه ارزيابي شتابزده را در برابر تحقيق تاريخي قرار داده است.
مرحوم «بديع الزمان فروزانفر» نيز كه يكي از صاحبنظران در خصوص موضوع حاضر است، در كتاب خود «مولانا جلال الدين محمد مولوي» در بخش اضافات و توضيحات ص 300 مي نويسد، در باره مدفن شمس تبريز علاوه بر آنچه در متن نوشته ايم در مجمل فصيح خوفي آمده، (حوادث 572و 698) كه او در خوي مدفون است و هم اكنون محلي در خوي هست كه مردم اين شهر آن را مدفن شمس تبريز مي دانند و اهل تبريز هم قبر او را در تبريز نشان مي دهند، استاد فروزانفر با بررسي كتاب مجمل فصيح مخصوصا گزارش خرقه پوشيدن شيخ بلغاري از دست حضرت شمس كه تنها منبعي است كه خوي را به عنوان محل مدفن شمس آورده است و همچنين منابع ديگري كه مقبره شمس را در تبريز نشان مي دهند، دچار ترديد مي شود.
اين در حالي است كه در متن كتاب هيچ آدرسي به عنوان مدفن شمس در خوي نشان نمي دهد.
نكته قابل توجه ديگر اينكه، اكثر منابع بيش از آن كه از زمان و يا مكان فوت شمس تبريزي نوشته باشند، بيشتر از زمان (سال 645 ق) و مكان ( قونيه) مفقود شدن او سخن گفته اند. ( شمس تبريزي ، موحد / مولوي ، فروزانفر/ ولد نامه ، سلطان ولد / رساله سپهسالار/ سپهسالار و...)، در اكثر منابع از ديده شدن شمس تبريزي در اواخر عمرش در تبريز، نوشته اند، ( تذركره دولتشاه، آنندراج، برهان قاطع، ولايت نامه حاجي بكتاش، دهخدا، نفحات الانس و...).
كر اين نكته هم عاري از لطف نيست كه خوافي در ذيل گزارش از سال وفات مولانا، از فوت و دفن شمس تبريزي در خوي سخن گفته است، اما با ارجاع به منابع ديگر روشن است كه شمس مورد اشاره خوافي غير از شمس تبريزي محل نزاع بوده و اين موضوعي است كه از ديدگاه قائلان به دفن شمس تبريزي در خوي و تأكيد بر وجود مناره هاي شمس در آنجا و اتصال آنها به شخص حضرت شمس، همچنين سال رحلت ايشان دور مانده است و به صراحت مي توان گفت كه شمس تبريز كه در مجمل فصيح رحلت ايشان را ذيل تاريخ وفات مولانا يعني به سال 672 قمري آورده است، شمس معروف تبريزي عارف بزرگ تبريز نمي تواند باشد، چون رحلت ايشان به صراحت و گواهي اكثر منابع تاريخي كه نگارنده رويت و مطالعه كرده است سال 645 قمري را ثبت كرده اند.
با توجه به اين مسئله و ديگر مواردي كه به اجمال نوشته شد، حاصل سخن اين است كه، شمس در ماجراي خارج شدن از قونيه ابراز كرده من به تبريز زادگاه خود مي روم، اين مسئله را هم در رساله سپهسالار مستتر و آقاي موحد هم با استناد به مقاله هاي شمس و اشعار شمس نوشته اند و همانطور كه در بالا اشاره شد برخي از اسناد تاريخي و متون رجالي و لغوي نيز به آن اشاره كرده اند.
دوم اينكه، منابعي مثل «ولايت نامه» حاجي بكتاش ولي ،«تذكره دولتشاهي» و «آنندراج» كه از تأليفات معتبر تاريخي هستند، همچنين «ريحانه الادب» و «شمس تبريز» استاد موحد، صراحتاً از حضور حضرت شمس تبريزي در تبريز سخن گفته اند.
سوم اينكه، برخي ديگر از متون تاريخي نظير «برهان قاطع» ،«زندگاني مولانا»،بديع الزمان فروزانفر، «دهخدا» ،«شمس تبريز» چاپ شهرداري تبريز و ... به صراحت و روشني از محل دفن حضرت شمس در قبرستان «گجيل» واقع در تبريز نوشته اند.
چهارم اينكه، به استناد برخي از اشعار سروده مولانا در فراق شمس و رهسپاري او به دنبال شمس به تبريز و همچنين آنجا كه مي گويد، آنجا كساني بوده اند كه من كم ترين ايشانم / كه بحر مرا برون انداخته است / همچنان كه خاشاك از دريا به گوشه اي افتد / چنينم تا آنها چون باشند.( مقالات شمس ص 641 )، او در اين ميان تبريز را دريايي مي داند و خود را خاشاكي كه از دريا به كناري افتاده باشد. لاجرم شمس در آخرين سال هاي عمرش خود را به دريا مي رساند. با همه اين موارد مي توان حضور آخرين حضرت شمس را در تبريز به اثبات رساند.
پنجم اينكه، از نظر عقلي و منطقي مي توان ادعا كرد كه شمس در زمان كهولت سني و دلگيري كه از بعضي از ياران مولانا داشته رو به سوي زادگاه خود آورده است. (ر.ك: رساله سپهسالار؛ ولايت نامه حاجي بكتاش ولي ، همچنين شمس تبريزي تأليف محمد علي موحد ، تذكره دولتشاه ، آنندراج ، ريحانه الادب و... ) تا در آنجا(تبريز) به تعبير عرفا خرقه تهي كند.
در نهايت اينكه، به دور از جنجال هاي غيرعلمي ( بهره گيري غير اصولي از حمايت هاي مردان سياسي و اشخاص اجرايي ) در تاريخ، مي توان داده هاي واقعي را در خصوص مكان فوت حضرت شمس و آرامگاه وي در تبريز روشن ساخته و نكته مبهمي را از تاريخ فرهنگي ايران اسلامي را عالمانه و با بصيرت عقلاني در تجربه و آزمون همگاني گذاشت. البته نگارنده ادعا ندارم كه اين مختصر فصل الخطاب در اين باب خواهد بود همچنانكه معتقدم نوشته محققان مذكور نمي تواند مانع از تحقيقات بعدي باشد و سركوبي انديشه و نظريه هاي ديگر محققان و مورخان آنه هم بدون ارائه مدرك و دليل علمي شايسته هيچ صاحبنظري نخواهد بود.
اين اظهارات در حالي بيان ميشود كه پيشتر «محمدعلي موحد»، نويسنده كتاب «شمس تبريزي» در واكنش به خبر كشف آرامگاه شمس در تبريز، گفت، آرامگاه مقتداي جلالالدين مولوي قطعاً در خوي واقع شده است و شايد مقبره شمس ديگري در تبريز كشف شده باشد.
اين پژوهشگر ادبيات كهن فارسي و شمسشناس برجسته به گونهاي بر اين مطلب پافشاري ميكند كه به سختي حاضر به شنيدن نظر ديگري درباره آرامگاه شمس است.
آبانماه سال گذشته پس از اينكه وجود آرامگاه شمس تبريزي در خوي به ظن قطعي رسيد، همزمان با بزرگداشت هشتصدمين سال تولد جلالالدين مولوي، كنگره شمس با حضور رئيس مجلس شوراي اسلامي و بسياري از اديبان و محققان برجسته كشور در شهرستان خوي برگزار شد.
**برخي از منابعي كه در مباحث حاضر مورد استفاده قرار گرفته اند:
1- آنندراج- فرهنگ جامع فارسي، محمد پادشاه متخلص به شاد، زير نظر دكتر دبير سياقي.
2- اثر آفرينان، زير نظر عبدالحسين نوائي .
3- برهان قاطع، محمد حسين بن خلف تبريزي، به اهتمام محمد معين.
4- تاريخ خوي، محمد امين رياحي.
5- تذكره الشعرا، امير دولتشاه سمرقندي، به همت محمد رمضاني.
6- مجمل فصيح خوافي .
7- حبيب السير، خواندمير.
8- رساله سپهسالار، فريدون بن احمد سپهسالار، تحقيق محمد افشين وفايي.
9- روضات الجنان،حافظ حسين كربلائي تبريزي، تصحيح جعفر سلطان القرائي.
10- ريحانه الادب.
11- زندگي مولانا، بديع الزمان فروزانفر.
12- دانشمندان آذربايجان، محمد علي تربيت.
13- دائره المعارف اسلام (انگليسي).
14- دائره المعارف فارسي، غلامحسين مصاحب.
15- شمس تبريزي، محمد علي موحد.
16- فرهنگ فارسي، محمد معين.
17- لغت نامه، علي اكبر دهخدا.
18- مجمع الفصحاء، رضاقلي خان هدايت.
19- مناقب العارفين، شمس الدين احمد افلاكي، بكوشش تحسين يازيجي.
20- نفحات الانس، عبدالرحمان جامي.
21- ولدنامه، به تصحيح جلال همايي.
22- مقالات شمس ، موحد.
23- رياض الجنه ، زنوزي.
24- رياض الجنه، عبدارزاق بيگ دنبلي.
25- متن سخنراني استاد موحد در سال 85 شمسي در خصوص حضرت شمس.
26- مراجعه به سايت اصل و نسب دنبليها در اينترنت.
انتهاي پيام/ع
سه شنبه 1 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-