تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداوند مى‏فرمايد: بنده من با هيچ كارى پسنديده‏تر از انجام آن چه كه بر او فرض كردم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815565452




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پيام علي (ع) براي انسان امروز


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: پيام علي (ع) براي انسان امروز
به بهانه سيزده رجب
مي نروم هيچ از اين خانه من
در تك اين خانه گرفتم وطن
نكته مگو هيچ به راهم مكن
راه من اين است تو راهم مزن
(ديوان شمس)
دكتر بهروز حسن نژاد

سخن گفتن از شخصيت مولا علي (ع) كه در فربهي ‌‌انديشه اسلامي، حضور و ظهورشان انكارناپذير است و نيز درباره مولانا كاري است نه خُرد.

در نسبت و ارتباط اين دو مرد در جامعه ما سخناني در محافل علمي و مجالس غير علمي رفته است و دل‌هايي نوازش و كام‌هايي شيرين شده؛ حتي سالي را به نام امام علي (ع) به تدبير داهيانه رهبر فرزانه انقلاب گذرانده‌ايم و اينك در آستانه سيزده رجب هستيم و سر سوداي قلم ما را به سمتي مي‌راند كه مولا علي (ع) و مولانا را در ابعادي و اطرافي از نظر بگذرانيم و از هر دو بي‌رفيق و بي‌شفيقي كه جانب دگر تاخته‌‌اند و خون مي‌شدند و خون خود فرومي‌خوردند و حتي با سگان هم بي‌وفايي نمي‌كردند و در چنان دولت و چنين ميداني هرگز از مرگ نلنگيدند، قدري سخن برانيم و بگوييم هر آن كه به خوان و خانه اين دو درآمد، باز بماندش دهن. آتش روي اين دو شيرين ذقن چه سرها كه گرم گرم نكرد. رخسار ماه‌گونشان را برقع تاريخ نپوشانيد و خيره در قامتشان هر مرد و زني را حسرت و حيرت افزود. از چشمه حيات بر جان و كام تشنگان، آب روان ريختند تا از طين جسمشان و طيب جانشان سبزه راستي و درستي نه كژي و درشتي بردمد. گاهي بر آتش‌هاي دل و اسرار آن، ترجماني نمي‌يافتند. گفت:
ترجماني هر چه ما را در دل است
دستگيري هر كه پايش در گل است

و بر محرم‌هاي درد خويش نه آهي مي‌يافتند نه چاهي. هجوم معاني و مفاهيم درياصفت در ناودان زبانشان نمي‌گنجيد، چون جهاني بودند كه در زباني جا نمي‌گرفتند:
جهان جان كه هر جزوش جهان است
نگنجد در دهان هرگز جهاني
به تعبير خود مولانا:
بس كن اي دل چو شدي مات شه
چند ز هيهاي وز هيهات من

مولانا از مولا علي(ع) چراغي را ستانده بود و غلام آن آفتاب گشته بود. اين گرفتن‌ها و دادن‌ها و تابيدن‌ها در عالم‌‌انديشه، امري است بديهي و طبيعي:
از تو بر من تافت چون داري نهان
مي فشاني نور چون مه بي زبان
اي علي كه جمله عقل و ديده اي
شمه اي واگو از آن چه ديده اي

سخن اين مقال به كفه نهادن اين دو بزرگ نيست، بلكه ترسيم پيام اين دو براي انسان معاصر است. انسان معاصري كه در جهان جديد با مفاهيم متحول شده زندگي مي‌كند و معترض است و عصيانگر، طالب تغيير و تحليل است تا تفسير و تجليل، تخدير را بر تقدير ترجيح مي‌دهد. شك را بر يقين و عقل را بر نقل مقدم كرده و به بركت الكتريسته، كه گذشتگان از آن بي بهره بودند، الكترونيكي مي‌زيد و مي‌انديشد و انباني از داده‌ها، مجازي و غير مجازي در ذهن و ضمير دارد و ... چگونه مي‌تواند از سفره اين دو مرد خواني و ناني برگيرند؟ يا مي‌توان پرسش را تغيير داد؛ علي (ع) كه شاهد و شهيد راه عدالت شد و نه تنها خودش عادل بو، بلكه عدالت خواه نيز بود، نه اين كه آزاد بود كه آزادي خواه نيز بود. چه لقمه آماده اي براي انسان امروز دارد؟

علي(ع) كه در زمان خلافت، عملًا و عينا آزادي مي‌‏داد و رفيقان بي‌توفيق از بيعت و هم چنين طاغيان خارج شده از ديانت را تا وقتى كه عملًا دست به شمشير نمي‌شدند، دست به شمشير نمي‌شد حتى سهم بيت‌المال آن‌ها را قطع نمي‌كرد و به پسرش مي‌فرمود: ولاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللَّه حراً و نظام اجتماعى و سياسى اسلام را بنا بر احترام به آزادي‌هاى اجتماعى مي‌چيد و از فقير بودن امت خود نمي‌ترسيد، اما از سوءتدبير لرزه بر‌ ‌اندامش جاري مي‌شد: «انى ما اخاف علي امتى الفقر ولكن اخاف عليهم سوء التدبير»؛ چه درسي براي انسان معاصر مي‌تواند داشته باشد.؟!

خلافت او كه بهترين و گوياترين كارنامه عملي او در عرصه سياست است، شاهد و ناظر است كه على ـ عليه السلام ـ دهان‌ها را نمى‏دوخت و حق انتقاد را به بهانه گرفتن امنيت و به بهانه اخلالگرى سلب نمى‏كرد، بلكه دعوت به انتقاد مى‏كرد. على به بهانه بيعت نكردن آنان و يا به بهانه خروج خوارج از اطاعت او و يا به بهانه اين كه خوارج به شخص او توهين و او را خارج از دين معرفى مي‌‏كردند، نه تنها حقوق و سهم بيت‌المال آن‌ها را قطع نكرد كه امنيت جانى يا مالى آن‌ها را نيز به خطر نيفكند. على تنها در برابر دست‌‌اندازى آن‌ها به حقوق مالى يا جانى يا امنيتى مسلمين در برابر آن‌ها مى‏ايستاد و با آنها مي‌جنگيد و در جنگ، نخست به نصيحت، موعظه، مذاكره مي‌‏پرداخت و هرگز آغازگر جنگ نبود.

به تعبير استاد مطهري، «علي يك انسان منزوى و جدا از انسان‌هاى ديگر و اجتماع و بى‏تفاوت در سرنوشت آن‌ها نبود. علي بيش از هر فرد ديگر احساس مسئوليت مي‌‏كرد؛ احساس مسئوليت درباره انسان‌ها، احساس مسئوليت درباره آزادى انسان‌ها و حقوق انسان‌ها و عدالت ميان انسان‌ها».
علي ميان خوارج و اصحاب معاويه تفاوت قايل بود، بدين جهت كه خوارج عقيده و مكتب داشتند و از روى ايمان كار مي‌‏كردند، گو اين كه در اشتباه بودند، ولى اصحاب معاويه اين اندازه از انسانيت را هم نداشتند؛ يعنى ايمانى به اصل و مكتبى نداشتند. براي همين، مي‌فرمود: «لا تقتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فأخطأه كمن طلب الباطل فأدركه...».

ترحم عجيب علي درباره افتادگان، يتيمان، بيوه زنان او را از پاي درمى‏آورد. مردى كه سراپا اخلاص بود در خدمت به انسان‌ها (وَ يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّه ...)، به دست خود قنات جارى مى‏كرد و هنوز از آن جا بيرون نرفته، به موجب سندى آنها را وقف مي‌كرد. هر چيزي را كه به كدّ يمين و عرق جبين و از جنگ به دست آورده بود، انفاق مي‌‏كرد، اما از بيت‌المال مسلمين كوچكترين بخششي نمي‌‏كرد، حتى برادرش عقيل را محروم مي‌كرد.
داستان علي و هرمزان و عبيداللَّه عمر، همچنين داستان «قف بجانب طعمك يا اباالحسن»، داستان ابن ابى رافع و زينب، داستان علي و عقيل، داستان زينب دختر پيغمبر و گردنبند خديجه، شيفتگي او براي عدالت بود.

مردان حق، هم جاذبه قوى دارند و هم دافعه قوى. على ـ عليه السلام ـ از اين جهت يعنى از نظر دوست‌هاي فداكار و دشمن‌هاي جفاكار در جهان بى‏نظير است و يكي از اسرار بزرگي او در جمع همين اضداد نهفته است: «جمعت في صفاتك الاضداد».
من چنين مي‌انديشم كه مهمترين پيغام مولا علي براي انسان معاصر، نخست انسان بودن و انسانيت خواهي است و دوم، عادل بودن و عدالت خواهي.

او براي بشريت غوطه‌ور در تئوري بنتامي ـ گرگ هم بودن ـ و يا تئوري شهرياري ماكياولي ـ ترحم نكردن به نزديكترين ـ و يا تئوري استعماري مكاتب جديد در استفاده ابزاري از هم، يك راه پيشنهاد مي‌كن ود آن هم به زبان ساده روزگار خود كه ما بايد:
انسان باشيم، زيرا آدميان دو نوعند؛ يا برادر ديني تو‌‌اند و يا در انسان بودن با تو شريكند(نامه به مالك اشتر) كه هر كدام حق و حقوقي دارند.

در جامعه مسلمان، خلخال زن يهودي نبايد به زور از پايش كنده شود. اين درس اوست؛ در نامه خود به مالك اشتر يا در نامه خود به فرزندش امام حسن يا دشمنش معاويه. شهد و شيره تئوري انسان گرايانه او اين اصل اخلاقي است: «آنچه بر خود نمي‌پسندي بر ديگران هم مپسند».

بزرگترين و والاترين اصل اخلاقي جهان. انسان او واجد و حامل دو بعد است:
1ـ بعد تكليفي كه بايد انجامش دهد.
2ـ بعد حقوقي كه بايد مراعات شود و مراعات كند.

مولا علي (ع) براي هر دو بعد پيغام دارد. براي بعد تكليفي، پارسايي برآمده از دين و براي بعد حقوقي، انسانيت برنيامده از دين كه هر غير دينداري بتواند از عهده انجام آن برآيد. البته پاره اي صفات منحصر به فرد مولا علي از جمله اخلاص و شجاعت و زهد و ... همه از دل اين اصل اخلاقي تراوش مي‌كند كه ما نظاير آن را در قهرمانان رزمي و بزمي و عرفاني كم و بيش درمي‌يابيم. ما از او چيزي مي‌خواهيم كه نشانمان دهد ديگران از انجام آن قاصر و عاجزند و اين همان است كه بالا بدان اشاره كرديم، اما پيغام دوم او براي انسان معاصر، عادل بودن و عدالت خواهي است.

مولا علي، انسان جديد را با همه ويژگي‌هايش مي‌پذيرد، زيرا اين درياصفتي، همه ناخالصي‌ها و ناپاكي‌هاي بعضا موجود را در خود جذب و هضم مي‌كند، اما عدالت را چه در عرصه فردي و چه عرصه جمعي براي نگه داشتن آن بعد انساني تجويز مي‌كند: عدالت محبوب و مطلوب اوست، زيرا مردم را عدالت آرام مي‌كند. عدالت تنها يك حسنه اخلاقى و يك نافله روحى نيست كه از نظر فردى خوب باشد. اين كه آدم، عادل باشد مثل اين كه خوب است اهل رضا و تسليم باشد، خوب است در مصيبت‌ها صابر و در نعمت‌ها شاكر باشد، خوب است حسود نباشد، كينه نداشته باشد و متكبر نباشد، همين‏طور خوب است كه عادل هم باشد؛ عدالت معنى‏ گسترده‌اي دارد. يكي از حقوق آدمي است و در تعريف جديدش، به تعبير «جان راوز» دادن فرصت‌هاي برابر به افراد است. يك سياستگذار عام است و انسان جديد براي برپايي عدالت در جان خويش و جامعه خود بايد برخيزد. تنها سقف آزادي آدميان، عدالت است اين عدالت است كه عادلانه آزادي افراد را محدود مي‌كند و برپايي عدالت در جهان جديد، شيوه‌هاي جديد مي‌طلبد. بدون داشتن شيوه‌هاي جديد، برپايي آن كه يكي از دغدغه‌هاي آن حضرت است، عقيم خواهد ماند.

مولوي‌ هم كه در مكتب مولا علي (ع) درس‌ها‌ اندوخته و فحص‌ها كرده براي بشر امروز دو پيغام عمده دارد:
1. همديگر را دوست بداريم
2. پيش هر خدايي براي پرستش زانو نزنيم.

تأثير ‌انديشه‌هاي عرفاني و بيان شاعرانه مولانا، نه تنها در ملل اسلامي كه اروپايي و آمريكايي هم راه پيدا مي‌كند. اروپاييان از راه‌هاي گوناگون، گاه توسط عثماني‌ها، زماني از طريق اعراب و مواقعي نيز به واسطه خود ايرانيان با فرهنگ ايراني و شاعران آن آشنا شده‌اند. برخي اروپاييان حتي در گردآوري و تدوين ميراث فرهنگي و ادبي ايرانيان بسيار تلاش كرده‌اند و اهتمام ورزيده‌اند.

«نيكلسون»، يكي از كساني است كه به پژوهش و تحقيق دربار‌ه مولانا و آثار او اهتمام ورزيد. چهل و چهار سال كار براي مولانا كه منجر به كور شدن وي شد. شايد «هامر» از نخستين كساني باشد كه مولانا را در اروپا شناخت و شناساند. او از شخصيت‌هايي است كه در گسترش ادب فارسي در اروپا، جايگاهي مهمي دارد. هم او بود كه «حافظ» را به «گوته» شناساند و آن تحول عميق و شورانگيز گوته را موجب گشت. چنانكه مهمترين تأثير شعر فارسي بر يك شاعر بزرگ اروپايي در رابطه با همين شناخت صورت گرفت. هامر همچنين مولوي و اشعارش را به هموطن و شايد رقيب گوته، يعني «روكرت»، معرفي كرد. در واقع، با راهنمايي‌هاي ‌هامر، روكرت نويسند‌ه بزرگ آلماني به جمع علاقه‌مندان ادب و شعر فارسي پيوست و با الهام از غزليات مولانا، مجموعه اشعار «عربي شرق» را در سال 1822 به چاپ ‌رساند. اين مجموعه از نخستين كتاب‌هاي ادبي آلمان به شمار مي‌رود كه از شكل شعري غزل فارسي الهام گرفته است. درست در همان زمان و همان كشوري كه گوته به حافظ پرداخت، روكرت نيز به مولانا روي آورد، ولي چون روكرت توانمندي شعري گوته را نداشت و بيشتر زبان‌پژوه بود تا شاعر، آثارش به ميزان آثار گوته موفقيت آميز و تأثيرگذار نبود.

وسعت ‌انديشه و گستردگي اقوال مولانا و نيز شخصيت چند بُعدي او، سبب شد كه علاقه‌مندان پيرامون عالم به تحقيق و پژوهش دربار‌ه مولانا بپردازند. در ميان پژوهشگران فرانسه «مروويچ»، «الياده»، «كوربن»، «ژامبه» و «راندوم» در بخش‌هاي عرفان، شعر، تاريخ، فلسفه و هنر مولانا فعاليت كردند. القصه مولانا‌ ما را ترغيب‌ مي‌كند كه‌ به‌ ديگران‌ عشق‌ بورزيم،‌ آن‌ هم‌بي‌مُزد و منت‌. مهر ورزيدن‌ به يك‌ انسان‌، يك‌ شهروند، يك‌ همسايه‌، يك‌ دوست‌، يك‌ خويشاوند، بهترين‌ راه‌ براي‌ پريدن‌ و اوج گرفتن‌ است‌. اگر مي‌خواهيم اوج بگيريم، يك نردبان بيشتر نيست و آن مهرباني ‌نسبت‌ به‌ هم است‌؛ بنابراين، مولانا ضد رزم است. شايد او استخوان‌بندي امپراتوري عثماني را كه چند قرن پس از وي پديد آمد در هم شكست. مولوي رازهاي‌ بزرگي‌ را آشكار، پرده‌هاي‌آسمان‌ را به‌ روي ما باز، نردبان‌ آسمان‌ را در مقابل‌ ما استوار و صحنه‌هاي‌ زيبايي‌ را براي‌ انسان‌هاي‌ پس‌ از خودش‌ آشكار كرده است. او به‌ ما گفت‌ كه‌:
تو درون‌ چاه‌ رفتستي‌ ز كاخ‌
چه‌ گُنه‌ دارد جهان‌هاي‌ فراخ‌

به‌ ما گفت‌ رنج‌ اساسي‌ بشر، چشم بازنكردن و بر مركب‌ نفس‌ سوار شدن‌ است‌. در صندوق‌ انانيت‌ خود حبس‌ شدن‌ است‌. چشم‌ درون‌ را بستن‌، حقيقت‌ را نيافتن ‌است‌. او به ما مي‌گويد: اگر چشم‌ درون‌ خويشتن‌ را باز كنيم‌ و قدري‌ رياضت‌ بكشيم و از تمايلات‌ناصواب‌ِ خود دست‌ بكشيم‌، سختي‌ و بلا بكشيم‌ و درد كشف‌ حقيقت‌ در سينه‌ بپرورانيم‌، آنگاه‌ صحنه‌هاي‌ بس‌ زيبايي‌ در جلوي‌ ديدگانمان‌ آشكار خواهد شد.

در دو كتابش ـ مثنوي و ديوان شمس ـ يكي مؤدبانه و اهلي‌وار و ديگري نامؤدبانه و وحشي‌وار از عشق سخن مي‌راند كه پايه و مايه آن «وفاداري» است:
عشق وافي است وافي مي‌خرد در حريف بي وفا مي‌ننگرد
او عشق را فصل الخطاب همه اختلافات قومي و قبيلگي و خانوادگي مي‌داند. بشر جديد در سايه اين آموزه كه عشق اگر در رسد همه اختلافات و تنوعات رخت برمي‌بندد:
اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنا رفت آرام اوفتاد

مي‌تواند توشه از وي بردارد. در داستان‌هايي كه عموما خود بازيگر اصلي آن است، همين را تجويز مي‌كند. داستان معروف شخصي كه «در ياري بكوفت از درون گفت كيست گفت منم، گفت چون تو تويى در نمي‌‏گشايم هيچ كس را از ياران نمي‌‏شناسم كه او من باشد» در دفتر نخست ناظر بر همين منظور است:

آن يكى آمد در يارى بزد
گفت يارش كيستى اى معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نيست
بر چنين خوانى مقام خام نيست‏
خام را جز آتش هجر و فراق
كى پزد كى وا رهاند از نفاق‏
رفت آن مسكين و سالى در سفر
در فراق دوست سوزيد از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانه همباز گشت‏
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بى‏ادب لفظى ز لب‏
بانگ زد يارش كه بر در كيست آن
گفت بر درهم تويى اى دلستان‏
گفت اكنون چون منى اى من در آ
نيست گنجايى دو من را در سرا

داستان روان و ساده‌اي است كه معنايش روشن است. عشق يعني رفع و دفع دو بودن و رفتن به سمت يكي شدن يك جور حرف زدن و يك نوع عمل كردن و عشق، يعني، من أنت؟ أنت. اصلا فرديت و منيت در ميان نيست، براي همين، پيام او براي انسان معاصر، تمرين و تجربه عشق‌ورزي روحاني و معنوي است، نه رفتن به سمت عرفان‌هاي تخديري و تكذيبي و تفنني و تجملي و بنگاهي و بازاري و... .
اين از عنايت‌ها شمر كز كوي عشق آمد ضرر
عشق مجازي را گذر بر عشق حقست انتها
غازي به دست پور خود شمشير چوبين مي‌دهد
تا او در آن استا شود شمشير گيرد در غزا

پيغام پاياني مولانا براي انسان امروز اين است كه همه ما خدا يا خداياني را مي‌پرستيم، حتي ملحد و خدا منكر هم در ‌اندرون خود خدايي را پرستد، اما در برابر هر خدايي نبايد زانو زد. وقتي آدميان بنا دارند به هم عشق ورزند و همدلي و وفاداري داشته باشند، بايد خدايي را بپرستند كه براي اين مرتبت ارج و وقعي قايل است و نمره نيكو مي‌دهد. خداي‌ مولوي‌، خدايي‌ است‌ كه‌ وي از او لذّت‌ مي‌برد. به‌ دليل‌ لحظات‌ خوش‌ و خرّمي‌ كه‌ با او دارد. مولوي، خرم و خرسند است. او‌ به‌ خدا به‌ عنوان‌ وسيله‌اي‌ براي ‌رسيدن‌ به يك‌ حقيقت‌ عالي‌تر هرگز نگاه‌ نمي‌كند. اين قدر اين‌ وجود زيباست‌، دلنشين‌ است‌، اين قدر خلوت‌ در كنار او براي‌ مولوي‌ شخصّيت‌ آفرين‌ است‌ كه‌ همواره‌ ذهنش‌ را معطوف و منعطف‌ كرده‌ به‌ اين‌ نكته كه‌ نفس‌ِ ديدن‌ِ او، نفس‌ِ تماشاي‌ او، خارج‌ از هر مرزي‌، خارج‌ از هر مسأله‌ و رنجي‌ برايش زيباست‌. خداي‌ او مانند خدايان ما نيست‌. خالق‌ او خالق همه زيبايي‌هاست‌، خداي‌ سختگيري‌ نيست. او بسيار مهربان‌ است،‌ خداي‌ كريمي‌ است‌ كه‌ همواره مي‌بخشد و لطف‌ مي‌كند و همگان مي‌توانند به چنين خدايي برسند و با او نرد سخن بازند:
تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با كريمان كارها دشوار نيست

خداي‌ مولوي،‌ خداي‌ محبوبي‌ است‌، در دستگاه‌ِ ذهني‌ِ مولانا، قهر خداوند معطوف‌ به‌ كافراني‌ است‌ كه‌ عامداً از حقيقت‌ روي‌ برگردانده‌اند و حاضر نيستند حقيقت‌ را دريابند و درچشند. چشم‌ و گوش درون را كور و كر كرده‌‌اند. شايد عذاب‌، معطوف‌ به‌ چنين‌ انسان‌هايي‌ است‌؛ آن‌ هم‌ نه ‌عذابي‌ كه‌ خداوند به‌ آن‌ها بخواهد تحميل كند، عذابي‌ كه‌ زاييده برخوردها، تصميم‌ها، انگيزه‌ها و انگيخته‌ها و ‌انديشه‌هاي‌ نادرست آنهاست‌.

خداي‌ مولوي،‌ خدايي‌ است كه‌ با بهانه‌اي‌ آدمي‌ را لبريز رحمت‌ بي‌پايان‌ خود مي‌سازد و دست يازيدن بر چنين خدايي يك راه بيشتر ندارد و آن دوست داشتن همديگر، فارغ از خودخواهي‌ها و خود پرستي‌ها و خود برتري‌هاست؛ يعني مراعات همان اصل مهم اخلاقي كه فونداسيون‌ انديشه مولا علي (ع) بود: «آنچه بر خود نمي‌پسندي بر ديگران نيز مپسند». حلقه وصل مولا علي (ع) و مولانا در همين اصل اصيل است.
اين همه گفتيم ليك‌ اندر بسيج بي عنايات خدا هيچيم و هيچ
 دوشنبه 24 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 163]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن