واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: يادداشتى در مورد اينگمار برگماناستاد سينماى مدرن
فرهنگ و هنر ، اميررضا نورى پرتو- سينماى هنرى و مستقل جهان فيلم سازان بسيارى را در دل خود پرورش داده است كه هر يك نقش انكار ناپذيرى در تعالى هنر سينما داشتهاند. شايد كمتر كسى را بتوان در ميان اهل فن پيدا كرد كه آشنايى چندانى با سينماى اينگمار برگمان نداشته باشد و يا منكر عظمت و پربارى كارنامه اين فيلم ساز بزرگ شود.
ارنست اينگمار برگمان در چهاردهم جولاى (بيست و چهارم تيرماه) سال 1917 در آپسالاى سوئد و در خانواده اى مذهبى به دنيا آمد. او از همان دوران كودكى در محيط فرهنگى و مذهبى خانواده اش با بحثهاى معنوى و فلسفى آشنا شدو به آنها خو گرفت. يكى از جالب ترين خاطرههاى دوران كودكى و نوجوانى او، سفرى تابستانى به آلمان در سال 1934 بود. در آن زمان مجمع سالانه حزب نازى در ايالت وايمار برگزار مىشد و اينگمار برگمان نوجوان توانست آدولف هيتلر، پيشواى آلمان نازي، را از نزديك ببيند. خود او در كتاب خاطراتش بيان داشته كه در آن زمان آنچنان تحت تاثير سخنرانىهاى آتشين رهبر نازىها قرار گرفت كه تا مدتها پوسترى از او را به ديوار اتاقش نصب كرده بود و با شنيدن خبر كشورگشايى و پيروزىهاى او خوشحال مىشد. او پس از گذراندن خدمت سربازي، در سال 1937 راهى دانشگاه استكهلم شد و به تحصيل در شاخههاى هنر و ادبيات مشغول شد و همزمان توانايى خود را در زمينه ادبيات نمايشى (نوشتن نمايشنامه و فيلمنامه) آزمود و طولى نكشيد كه توانست در برخى تئاترها دستيار كارگردان شود. سرانجام او در سال 1941 توانست يكى از نمايشنامههاى خود را با نام «مرگ كاسپر» به روى صحنه برد. موفقيت اين نمايش سبب شد كه از سوى مسئولين هنرى سوئد به او پيشنهاد كار و نظارت روى متون نمايشى داده شود.
در فاصله سالهاى 1946 تا 1953 برگمان نزديك به ده فيلم ساخت كه براى شروع كار آمار نسبتا جالبى به شمار مىرود. يكى از نخستين فيلمهاى مهم او تابستان با مونيكا (1953) بود. اين فيلم در زمان نمايشاش بر دو تن از بزرگان سينما كه يك دهه بعد نهضت موج نوى سينماى فرانسه را پايه گذارى كردند، اثر گذاشت. ژان لوك گدار تابستان با مونيكا را بسيار مىستود و فرانسوا تروفو در اولين فيلمش، چهارصد ضربه، قهرمان نوجوانش را به مقابل سينمايى برد كه فيلم تابستان با مونيكا را نمايش مىداد و به اين شكل از اين اثر استاد قدردانى كرد. خاك اره و پولك (1953) فيلم بعدى برگمان و نخستين اثر از دوره طولانى مدت همكارى او با سون نيكويست، يكى از بزرگترين فيلمبرداران تاريخ سينما بود. اينگمار برگمان در مهر هفتم (1957) توانست توجه تمام محفلهاى هنرى و سينمايى دنيا را به خود جلب كند. در اين فيلم كه داستانش در قرون وسطا مىگذشت، مرگ (با بازى بنگرت اكروت) با شواليه آنتونيوس (با بازى ماكس فون سيدو) به بازى شطرنج مشغول مىشد. سكانس بى نظيرى در اين فيلم وجود دارد كه به سكانس رقص مرگ مشهور شده و در آن مرگ در قالب مردى شنل پوش، شواليه و خانوادهاش را روى تپه اى در نمايى ضدنور كشان كشان با خود مىبرد. برگمان در فيلم بعدى خود، توت فرنگىهاى وحشى (1957) از ويكتور شوستروم، فيلمساز معروف و صاحب سبك سوئدى در زمان رواج سينماى صامت، در نقش پروفسورى كهنسال استفاده كرد و يكى از شخصىترين و بهترين فيلمهاى خود و از ماندگارترين آثار تاريخ سينماى جهان را پديد آورد. فيلم كه داستان سفر بيست و چهار ساعته پروفسور را روايت مىكرد، در تمام دنيا مورد ستايش قرار گرفت و جايزه بهترين فيلم از جشنواره فيلم برلين و نيز نامزدى دريافت جايزه اسكار بهترين فيلم خارجى را از آن خود كرد. ساحر (جادوگر) محصول سال 1958 سوئد، فيلم ديگر برگمان بود و ماجراى شعبده بازى (با بازى ماكس فون سيدو) در قرن نوزدهم را روايت مىكرد كه به همراه گروهش وارد شهرى مىشوند و در جهت كلاهبردارى از اهالى آن جا برمى آيند. چشمه باكره (1960) براى نخستين بار اسكار بهترين فيلم خارجى را نصيب برگمان كرد. فيلم كه از يكى از داستانهاى فولكور محلى اقتباس شده بود، روايتگر ماجراى دخترى بود كه به وسيله چند چوپان مورد هتكحرمت قرار مىگيرد و سپس به قتل مىرسد. خانواده او به طور اتفاقى پذيراى اين چوپانان مىشوند و از آنها انتقام مىگيرند. در پايان فيلم از قتلگاه دختر چشمه اى مىجوشد. اين فيلم هم حاوى بسيارى از مولفههاى ثابت و چشم نواز سينماى برگمان بود. برگمان سه فيلم بعدى خود را سه گانه مجلسى (مذهبي) ناميد و معجزه محبت را اصلى ترين عنصر مشترك در اين سه فيلم خواند. او در اين باره مىگويد : « اكثر قهرمانان اين سه گانه مردهاند. آنان نمىدانند چطور دوست بدارند و چطور از خود احساسات نشان دهند. تنهاى تنها هستند و در خودشان فرو رفته اند و به كسى دسترسى ندارند.» همچون در يك آينه (1961) اولين اثر از اين سه گانه بود كه داستان دخترى روان پريش را روايت مىكرد كه در جزيره اى دورافتاده از آسايشگاه مرخص مىشود و با واكنشهاى مختلف افراد خانوادهاش مواجه مىشود. اين فيلم دومين اسكار بهترين فيلم خارجى را براى برگمان به ارمغان آورد. نور زمستانى (1963) دومين اثر از اين تريلوژى بود كه كه زندگى يك كشيش و به چالش كشيده شدن اعتقاداتش را به تصوير مىكشيد. بسيارى معتقدند سبك اين فيلم به جنس آثار روبر برسون، فيلم ساز بزرگ سينماى فرانسه، نزديك است. سكوت (1963) ، آخرين فيلم از سه گانه مجلسى استاد بود كه رابطه سرد دو خواهر ميانسال را روايت مىكرد. پرسونا (1966) يكى ديگر از فيلمهاى مطرح و شناخته شده استاد است كه آن را كاملترين نمونه از مولف آن و كاملترين اثر از سينماى مدرن مىدانند. نماهاى ابتدايى آن اداى دينى به تاريخ سينما بودند و درونمايه آن به نمايشنامه قوى تر، نوشته آگوست استريندبرگ، نزديك بود. برگمان كارهاى استريندبرگ را بسيار مىستود و هميشه به نيكى از آنها ياد مىكرد. ساعت گرگ و ميش (1968) و شرم (1968) ديگر آثار مشهور برگمان در دهه شصت ميلادى به حساب مىآيند. مصائب آنا (1969) نخستين فيلم رنگى اينگمار برگمان بود كه اساس آن بر پايه فاصله گذارى برشتى بنا شده است. تماس (1971) داستان عشق يك زن شهرستانى به مردى باستان شناس را روايت مىكرد و خود برگمان از آن به عنوان يك قصه عاشقانه ياد كرده است. برگمان در سال 1973 فيلمى با نام «صحنههايى از يك از دواج» را ساخت كه در شش اپيزود روايت مىشد. فريادها و نجواها (1973) كه داستان زندگى دو خواهر را به تصوير مىكشيد، توانست براى سون نيكويست اسكار بهترين فيلمبردارى را به ارمغان بياورد. استاد در سال 1975 بر اساس اپراى « فلوت سحرآميز» اثر موتزارت، فيلمى به همين نام ساخت. او به اين دليل كه هر روز مىتوانسته سر صحنه فيلمبردارى موسيقى موتزارت را بشنود، اين فيلم خود را بهترين كار دوره عمرش ناميده است. چهره به چهره (1976) ديگر فيلم شاخص كارنامه پربار اينگمار برگمان بود. برگمان پس از ساخت اين فيلم، اولين اثر غير سوئدى خود را يك سال بعد و با نام «تخم مار» مقابل دوربين برد كه داستان زندگى يك بندباز را در زمان به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان روايت مىكرد. اين فيلم نتوانست اعتبارى به كارنامه درخشان استاد بيفزايد و از آن به عنوان فيلم شكست خورده برگمان ياد مىكنند. برگمان يك سال بعد فيلم لطيف و دوست داشتنى «سونات پاييزي» را مقابل دوربين برد. نكته حائز اهميت در اين فيلم حضور اينگريد برگمن، ستاره بزرگ سينما در دهههاى پيشين، بود كه در آخرين اثر خود در نقش زنى مسن ظاهر شد كه ساليان سال با دخترش رابطه چندان نزديكى نداشته است. فيلمهاى اينگمار برگمان طرح داستانى ساده اى دارند و تنش بين دو يا چند شخصيت را در يك مكان دور افتاده يا جزيره اى كوچك و كم جمعيت روايت مىكنند. حركات دوربين و در مجموع فرم گرايى در آثار استاد شكلى ساده داشت و محتواى عميق و پيچيده اين فيلمها بودند كه توجه پيگيران و علاقه مندان جدى سينما را به خود جلب مىكردند. با ديدن فيلمهاى برگمان مىتوان پى برد شخصيتها تنها به دنبال عشق و نزديكى به خدا هستند و خيلى با وقار جلوه مىكنند. زنها در فيلمهاى او حضورى پر رنگ دارند و موجوداتى قوي، مسلط و قابل توجه به شمار مىآيند. مولفه نفرت در بسيارى از فيلمهاى او مشترك است كه اين عنصر در پايان آثار جاى خود را به بخشايش و مهر مىدهد. برگمان علاقه خاصى به استفاده از كلوزآپ (نماى نزديك) داشت و سعى مىكرد درون شخصيتها را با استفاده از همين نماهاى نزديك جست و جو كند. يكى از درون مايههاى مشترك كارهاى اينگمار برگمان وجود عنصرى پيچيده همچون فلسفه بود كه به هيچ عنوان نمىشد آن را از فضاها و آدمهاى فيلمها جدا كرد و با كندوكاو در آن مىتوان به اين نتيجه رسيد كه فلسفه با مهارت خاصى در درون داستانهاى فيلمهاى برگمان رخنه كرده است. برگمان به دليل علاقه بسيار خاصى كه به موسيقى كلاسيك داشت، در فيلمهايش از ساختههاى باخ و موسيقى كليسايى استفاده زياد و البته درستى مىكرد. برگمان با توجه به اعتقادات راسخ مذهبى و فلسفى اش فيلم سازى را به ساخت يك كليساى جامع تشبيه مىكرد و در جايى بيان داشت : « براى من فيلم ساختن يك ضرورت طبيعى است؛ نيازى همچون گرسنگى و تشنگي. » اينگمار برگمان بزرگ در سىام جولاى سال 2007 چشم از جهان فرو بست و با مرگ خود ميليونها نفر از عاشقان واقعى سينما را متاثر كرد.
يکشنبه 23 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]