تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است . هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه بخشنده است و تنها ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815353415




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دنيا بر سر دو راهي


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دنيا بر سر دو راهي


جهان غرب از غرور خود بكاهد و فراموش نكند كه دنيا بيش از پيش يك قدح‌شكننده شده است؛ و از همه چيز گذشته، قدري كمتر نقش‌بازي و تبليغ و وعده‌ دروغ در سياست جهان به كار افتد. جهان غرب، طغيان، تعصّب و تحجّر كنوني را در تقابل با مي‌انگارد، ولي به اين نمي‌انديشد كه موجباتي هست كه درخت تعصّب و تحجّر را آبياري مي‌كند. موجبات را نمي‌شود ناديده گرفت. مبارزه با تروريسم بايد با همكاري همه‌ مردم جهان صورت گيرد، و اين زماني ميسّر است كه مردم جهان به حقانيّت ضدّ تروريسم معترف گردند.

‌‌(هشدار روزگار)‌

جهان احتياج به يك وابيني همه جانبه دارد كه دامنه‌ آن از تصميم‌گيري حكومتها فراتر مي‌رود، بايد مردم به اين موضوع بينديشند.‌‌(هشدار روزگار)‌

وقتي همه‌ عوامل موجود: زور، تهديد، پول و سياست، از حلّ مسائل جهان عاجز ماند، فرهنگ بايد پاي به ميان نهد؛ اگر گرهها گشودني بود، سرانجام به دست او گشوده خواهد شد؛ و اگر گشودني نبود، دليل بر آن است كه فرهنگ شكست خورده، رمق خود را از دست داده، و دخالت مردان با فرهنگ در اداره‌ امور جهان تا به حدّ هراس‌انگيزي كاهش يافته است.

‌‌(ايران را از ياد نبريم، مقاله‌ با فرهنگ و بي‌فرهنگ، 1343)‌

تروريسم يكي از شاخصهاي دنياي آينده خواهد بود. اينكه يك مشت مردم كارد به استخوان رسيده و جان بر كف، بتوانند مل-ت بزرگ قدرتمندي را نگران و متزلزل كنند، شكنندگي وضع بشر را مي‌رساند.‌

‌(آزادي مجسّمه، 1373)‌

واقعيِّت اين است كه كاسه‌ اعتماد بي‌چون و چرا به علم، ترك برداشته. علم انسان طيّ چند دهه بلامعارض شناخته مي‌شد، ولي اكنون احساس مي‌شود كه از دو سو اعتبار آن در معرض تهديد است: يكي از جانب طبيعت كه نشانه‌هاي واكنش خشمگينانه از خود بروز مي‌دهد، و ديگري از جانب خود انسان كه آشفتگي در ارضاء نيازهايش او را ناآرام كرده.

‌(هشدار روزگار) ‌

بهره‌وري از جهل و تعصّب عوام، مهم‌ترين سرمايه‌اي بوده است كه حكومتهاي خودكامه در بطن سياست خويش به آن دلخوش بوده‌اند.

‌(هشدار روزگار)‌

‌ فراموش كرده است كه گرچه تواناترين موجودات روي زمين است، در عين حال، ضعيف‌ترين آنها نيز هست؛ چرا كه نيازمندترين آنهاست.

‌‌(انسان متجدّد و انسان عقب‌مانده، 1346)‌

قرن بيست و يكم، ميراث قرن بيستم را تحويل مي‌گيرد، يعني پربارترين قرني كه تاريخ به يادداشت: پر از رونق، پر از كشفيّات علمي، پر از اعجاز مغز انساني، پر از تلاش‌هاي بشر براي كسب آزادي؛ امّا در عين حال، پر از برخورد، پر از شيب و فراز و پر از گشاد و بست. چنين مي‌توان گفت كه قرن بيستم به اندازه‌ تمام عمر تاريخ - اگر نه بيشتر - زندگي كرد، ساخت و خراب كرد، پوئيد و حرف زد و در طيّ آن، اهورامزدا و اهريمن، هر دو، بيش از هميشه فعّال بوده‌اند.‌‌

(هشدار روزگار) ‌

آيا بشر برجهان حاكم است، يا جهان بر بشر؟

و اين انسان در پهناوري جمعيّت و پهناوري حرص مصرف و تب سرعتي كه او را گرفته، دست‌اندركار استخراج شوريده‌وار منابع زمين و بلع طبيعت و آلودن محيط زيست خود شده است، بدانگونه كه از هم اكنون قدري دير به نظر مي‌رسد كه بتواند به بازكردن گره‌هاي كوري كه بر زندگيش افتاده توفيق يابد.

‌(انسان متجدّد و انسان عقب‌مانده)‌

يكي از عواملي كه تمدّن غرب را تهديد مي‌كند، رفاه نسبي است (خاصّه در آمريكا). اين رفاه، نه به آساني، بلكه به قيمت كار مداوم و ماشيني حاصل گرديده و اندك اندك روح و منش افراد را فداي آسايش تن مي‌كند.

‌(انسان متجدّد و انسان عقب‌مانده)‌

خوشبختي هميشه در توافق بين دنياي برون و دنياي درون جسته شده است. امّا اين توافق در روزگار امروز بسيار كمياب است؛ بنابراين چه فرق مي‌كند كه انسان به ماه برود، موشك به آن سر دنيا بفرستد، يا از هر دلار سرمايه‌گذاري در آمريكاي لاتين پنج دلار سود كند. او خودش را گم كرده و اگر همه‌ گنج‌هاي دنيا را هم به او بدهند و كره‌ خاك پر از ماشين و كامپيوتر شود، تا زماني كه اين گمشده‌ خود را باز نيابد، فايده‌اي ندارد.‌‌(انسان متجدّد و انسان عقب‌مانده)‌

هنوز خيلي زود است كه بشود پيش‌بيني‌اي كرد، ولي حوادث در روزگار ما خيلي سريع به جلو مي‌روند... آنچه از همه مهمتر است، آن است كه برحسب يك قانون طبيعي، كسي كه به راهي رفت و به بن‌بست رسيد، دير يا زود برمي‌گردد. جريان‌هاي شديد نيز موجب عكس‌العمل شديد مي‌شود، و چنين عكس‌العملي را در سال‌هاي آينده بايد از آمريكا انتظار داشت. ملّت آمريكا، ملّت پرنيروئي است و قادر به كارهاي بزرگ. مايه‌هاي خوبي در او هست و خيلي بيشتر از اروپاي غربي قادر به تحرّك و ابتكار است. از بعد از جنگ، به صورت وزنه‌ سنگيني بر گردن دنيا قرار گرفته، ولي اكنون كه خود او هم آغاز كرده است كه اين سنگيني را حس كند، ناگزير است كه به فكر چاره بيفتد.‌

(آزادي مجسّمه، يادداشت‌هاي سفر آمريكا،1376)‌

در آبان 1385، يعني يك سال و نيم پيش، تحت عنوان (كتاب ديروز، امروز، فردا) براي آنكه از التهاب جهان امروز كاسته شود، پيشنهادي در دوازده مورد دادم. هرچند مي‌دانستم كه عملي كردن آنها بي‌اندازه دشوار است، اگر نه ناممكن. با اين حال از گفتن بازنماندم. آنها عبارت بودند از:‌

‌1- نگاه‌داري جمعيّت جهان در حدّ اعتدال‌

‌2- كاهش تراكم جمعيّت در شهرهاي بزرگ‌

‌3- بازيافت پيوستگي با طبيعت‌

‌4- نظارت بر وسائل ارتباط جمعي‌

‌5- توليد محصولات صنعتي در حدّ احتياج‌

‌6- پرهيز از آلودگي محيط زيست‌

‌7- پرهيز از بهره‌برداري بي‌قاعده از منابع زمين‌

‌8- منع توليد صنايع گزندآور (از نوع ابزار جنگي)‌

‌9- نگاهداري سرعت در حدّ معقول‌

‌10- برقراري نظمي تازه در امر توليد و مصرف دارو و سيگار و الكل‌

‌11- سوق دادن آموزش به جانب بسط تفاهم جهاني‌

‌12- نظمي عادلانه در تقسيم مواهب و ثروت جهان‌

گرچه در چشم انداز فعلي، عملي كردن اين موارد، نزديك به خواب و خيال مي‌نمايد، ولي اگر بشر خود را در معرض اضمحلال ببيند و نسبت به نسل‌هاي آينده احساس مسئوليت بكند، چاره ندارد كه به اين موضوع بينديشد. وقتي ضرورت كار به اثبات رسيد، اين تصميم‌ها مي‌تواند از طريق اتّخاذ گردد. ‌

ضرورت‌ها خود را تحميل مي‌كنند. پنجاه سال پيش كسي به عقلش نمي‌رسيد كه روزي سيگار كشيدن در مجامع عمومي غدغن گردد، ولي شد. موضوع اين است كه وضع به گونه‌اي نشود كه چراغ‌خطر زندگي شروع به چشمك زدن بكند. بشريّت امروز براي حلّ مشكلات خود، همه‌ اميد خود را به تكنولوژي بسته است. از قديم گفته‌اند: ، ولي آيا اين مايه‌ نگراني نيست كه تكنولوژي، نتواند خود را در تحت نظارت سالم گيرد؟ بشر بيشتر تمايل دارد كه به حلّ مسائل امروز خود پردازد، تا انديشيدن به فردا، درحالي كه او اكنون بيش از هميشه احتياج دارد كه طعمه‌ علم خود نشود.3‌

‌****‌

درست است كه تخريب محيط زيست كه كتاب بر آن تكيه دارد، يك خطر بنيادي است، ولي آنچه موجب اين تخريب شده است، طرز تفكّر قدرت‌هاي زمان است كه حرص توليد و مصرف آنها را دربرگرفته است. بدين جهت است كه هنوز بعضي از كشورها، و از جمله آمريكا هنوز به قرارداد كه تعديل در امر آلودگي محيط را توصيه مي‌كند نپيوسته‌اند، زيرا فكر مي‌كنند كه كارخانه‌ها تعطيل خواهند شد، و كارگرها بي‌كار خواهند گشت، و امنيّت اجتماعي به هم خواهد خورد، و آنچه از همه مهم‌تر است سود كمتري عايد خواهد گشت.‌ما در عصر صنعت زندگي مي‌كنيم، ولي صنعت خود محتاج تلقّي ديگري است. بايد به فرهنگ تازه‌اي كه متناسب با نيازهاي دنياي امروز باشد، انديشيد. هر دوراني فرهنگ خاصّ خود را مي‌طلبد.‌

البته در وهله‌ اوّل لازم است كه فكري به حال يك ميليارد گرسنه در جهان بشود. دنيائي كه خود را متمدّن مي‌خواند، بايد از وضع كنوني جهان شرمنده باشد. در وهله‌ دوم اين فكر مورد قبول قرار گيرد كه اگر گرسنگي جسمي داريم، در قبال آن گرسنگي رواني هم داريم كه اكنون چند ميليارد دستخوش آن هستند، و آن درخواست قدري عدالت است، بدانمعنا كه منطق سامان اجتماعي با منطق علم، تا حدّي خوانايي بيابد. بشر نمي‌تواند به علم خود نازش داشته باشد، مگر آنكه نشان دهد كه اين علم در دست انسانهاي واجد احساس است. اكنون كه آگاهي به سرنوشت خود در اكثر مردم جهان بيدار شده است، دنيا آرام نخواهد گرفت، مگر آنكه اين اطمينان نسبي در ساكنان زمين دميده شود كه تمدّن كنوني رو به وابيني دارد.‌

از بعد از جنگ دوم جهاني - بگيريم از پنجاه سال پيش - نوعي ناآرامي رواني در مردم جهان راه يافته كه سال به سال بر غلظت آن افزوده گرديده. جنگ سرد انبوهي از مردم را به دو گروه تقسيم كرد كه نيمي در جانب چپ قرار گرفتند و نيمي در جانب راست. پايان جنگ سرد هم به اين ماجرا خاتمه نداد، بلكه به صورت ديگري آن را به نمود آورد. شكاف اصلي ميان برخورداران و نابرخورداران است، كه تحت نام‌ها و پوشش‌هاي گوناگون جلوه مي‌كند، و كار به جايي كشيده كه گاه در برابر علم و صنعت و تمدّن جديد هم صف آرايي صورت گيرد. ماركسيسم از حدت افتاد، ولي همان مطالبات گذشته با پوششي ديگر بر جاي خود هستند، تنها دستاويزها تغيير مي‌كنند، و حتّي كساني پيدا شده‌اند كه عقده‌ خود را در فرونشانند. واقعه‌ 11 سپتامبر نيويورك هشدار بزرگ بود و ورق تازه‌اي در تاريخ جهان باز كرد.‌واقعيّت آن است كه دنيا از خود علائم التهاب نشان مي‌دهد و از آنجا كه در اين شصت ساله ايالات متّحده آمريكا، به صورت پيشاهنگ تمدّن صنعتي حركت كرده، اين التهاب در آنجا زودتر به نمود آمده است. آيا دو جنگ عراق و افغانستان لازم بود يا نه؟ هم بود و هم نبود. بسته به آن كه از چه زاويه‌اي نگريسته شود. حكومت بعث در عراق، و طالبان در افغانستان، هر دو چون دو غدّه‌ بدخيم در پيكر جهان بودند، پس مصلحت بود كه بيرون آورده شوند. ولي به سطح اكتفا شد و كسي ريشه‌ها را درنظر نگرفت. بدبختي افغانستان از اشغال نظامي شوروي شروع گشت. چرا مي‌بايست روسيه‌ شوروي به كشور بينواي افغان لشكركشي كند و دنيا را به هم بريزد؟ چرا بايد شوروي بكوشد تا مردم ساده‌دل و عقب‌مانده‌ افغان، يعني مردان ريشو و زنان روبنده‌پوش را يك شبه تبديل به نمايد، يعني انسانهاي بي‌خدا؟ وقايعي كه بعد در افغانستان پيش آمد و منجر به آمدن شد، در واكنش به اشغال شوروي بود و هنوز كه هنوز است، اين كشور نگون‌بخت، تبعاتش را تحمّل مي‌كند.‌

و اما عراق. آيا سرمايه‌داري غرب و نو سرمايه‌داري روسيه، صدام حسين را برنكشيدند و او را نپروردند؟ آيا همه‌‌ آنان به او اسلحه و كمك و تشويق ارزاني نداشتند؟ در جنگي كه ايران به آن كشانده شد، هواداري از او نكردند؟ با افتخار نايستادند و در كنار صدام و طارق عزيز، عكس نگرفتند؟ هم كشور روسيه و هم فرانسه‌ ظريف، و هم آمريكاي پاسدار و هم آلمان حق به جانب، و ديگران... همگي از خوان گسترده‌ عراق بهره گرفتند و بعد ناچار شدند كه بدهي‌هاي او را ببخشند؟‌

اينكه صدام و همدستان او به پاي چوبه‌ مجازات كشيده شدند، يك واقعه‌ مهمّ تاريخ است، فوق‌العاده عبرت‌آموز، و نهيب‌زننده؛ چيزي شبيه به مجازات ضحّاك تازي. مسائل دنياي امروز مي‌روند تا به اسطوره و افسانه شبيه گردند. اين مجازات و وارونگي بخت، مي‌نمايد كه روزگار، اَعمال را بي‌پاداش نمي‌گذارد. مثل‌هاي فارسي را دست كم نگيريم.‌

به هر حال، هم قضيّه‌ عراق و هم قضيّه‌ افغانستان واكنش طبيعي جرياني بود كه در اين دو كشور مي‌گذشت؛ ولي هر دو باز هم نتيجه‌ مصيبت‌بار به بار آورد، براي آنكه به ريشه‌هاي فساد پرداخته‌ نشده بود، يعني توجّه به حدّاقل توازن و عدالت. افغانستان چه گناهي كرده كه همسايه‌ روسيّه قرار گرفته است؟ و باز چه گناهي كرده كه آمريكا مي‌خواهد در سراسر دنيا نفوذ خود را به كار اندازد؟‌

مردم افغان در وضعي قرار گرفته‌اند كه نه آماده قبول تجدّد هستند و نه با همين مقدار بيدارشدگي، آماده تحمّل ادامه‌ محروميّت. بنابراين در ميان ماركسيسم و ارتجاع سياه دست و پا مي‌زنند. از سوي ديگر آيا سزاوار بود كه عراق تا ابد گرفتار اختناق حزب بعث بماند؟ يعني گروه انبوهي محروم، و عدّه‌ كمي بر سر كار، كه پول نفت را ميان خود تقسيم كنند و دست صدام را ببوسند؟ البتّه سزاوار نبود، ولي بهايش خيلي گران پرداخته شد. اين، كژتابي روزگار است كه هيچ چيز ارزنده‌اي را بي‌بهايي گران، ارزاني نمي‌دارد. اكنون عراق از نظام جابر رها شده است، ولي نه رها شده از تعصّب و جنگ عقيدتي.‌

هم ماجراي عراق و هم ماجراي افغانستان، هر دو معني دارند كه از قلب آسياي جوشان سر بر آورده‌اند، و پيوند مي‌خورند به وضع كنوني سراسر جهان. آمريكا براي كشاندن جنگ به اين دو كشور - كه عاقبتش نامعلوم است - بسيار سرزنش شده، بسيار خرج كرده، از سربازان خود قرباني داده،‌ و الآن هم نمي‌داند چه بكند؛ ولي او به تنهايي مسئول نيست، گرچه در صف‌ اوّل است. كلّ دنياي غرب، كلّ تمدّن قرن بيستم، كلّ سرمايه‌داري حريص و بي‌قلب، هم چنين ابرقدرت روسيّه كه تازه نَفَس است و سهم مي‌طلبد، و نيز چين با يك ميليارد و دويست ميليون جمعيّتش كه مي‌گويد: چرا من نه؟ همه اينها دستي در اين مسئوليّت دارند.‌

ولي هيچ يك از آنها با آرامش زندگي نخواهند كرد، اگر راضي نشوند كه دنيا سامان تازه‌اي بگيرد. خود آنها موجب بوده‌اند كه كار به اين جا بكشد. علم و تكنولوژي را بر دنيا حاكم كرده‌اند، بي‌آنكه فرهنگ متناسب با آن را همراهي دهند، و مردم با حالت عصيان از خواب پريده‌اند. حال به آنها مي‌گويند: بر همان خواب خوش خود باقي بمان؛ ولي او ديگر دست خودش نيست، نمي‌تواند بيدار نباشد. همه‌ اينها باز مي‌گردد به انسان. تخريب يا آبادي محيط زيست نيز به دست انسان است. فردوسي هزار سال پيش گفت: و ناصرخسرو گفت:

تو گر خود كني اختر خويش را بد ‌

مدار از فلك چشم نيك اختري را

‌****‌

بازگرديم به آمريكا. گفتيم كه آمريكا در اين چند دهه به منزله‌ لوكوموتيوي بوده كه قطار جهان را به پشت خود بسته داشته. بي‌آمريكا، دنيا آنگونه نمي‌بود كه اكنون هست. بنابراين كساني او را بيشترين مسئول نيك و بد جهان مي‌دانند. آمريكا زندگي را سبك، سطحي، مادّي، و ارزان انگاشت و رسمش را در جهان انداخت. در مقابل بالاترين كشف‌هاي علمي و پزشكي هم در جهان از آن اوست. بسياري كسان در سراسر گيتي، عمر دراز خود و زندگي عاري از درد خود را مديون آمريكا مي‌دانند. دانشگاه‌هاي آمريكا ميليون‌ها متخصّص تربيت كرده و در جهان پراكنده است. آمريكائي قدري با مردم ديگر جهان متفاوت است.

همان است و همان نيست: لبخند، نگاه، آهنگ سخن، برخورد اجتماعي، و زاويه‌ ديد او، همگي آب و رنگ ديگري دارند. اما اين آمريكائي كه تاكنون شكست‌ناپذير مي‌نموده، پيمانه‌اش علامت‌هايي از خود نشان مي‌دهد كه گويي دارد پر مي‌شود. از برقراري امنيّت در كشور كوچك عراق اظهار عجز مي‌كند. او كه بر كمونيسم جهاني فائق شد و آن را به جاي خود نشاند، اكنون بر افراط گرايي عقيدتي نمي‌تواند چيره گردد. گواهش كوچه‌هاي بغداد و قندهار. در زمينه‌هاي مختلف در او علائم فتور ديده مي‌شود:‌

‌- شكاف درميان ملّت و دولت، بحران اقتصاد، ضعف دلار، و همه‌ اينها همراه با ا-ّفت وجهه‌ بين‌المللي. ولي اينها چندان مهم نيستند. همه‌ اينها را مي‌شود گذرا و كم‌اهميّت گرفت، زيرا كم و بيش نظير آنها سابقه داشته. امّا يك چيز حيرت‌آور است، حتّي شبيه به معمّا، و آن اين است كه يك سياه‌پوست آفريقايي كه از خارج آمده و غريبه حساب مي‌شود، خود را نامزد رياست جمهوري آمريكا كرده و تاكنون برنده هم شده. مهم نيست كه بعد از اين چه سرنوشتي داشته باشد. ‌

اين، به ظاهر واقعه‌اي از واقعه‌ها مي‌نمايد. در كشوري مثل آمريكا هر كسي مي‌تواند خود را نامزد رياست جمهوري كند، ولي نامزدي فاتحانه‌ باراك اوباما، به مفهوم پشت پا زدن آمريكايي به گذشته‌هاي خود است، نفي ارزش‌هايي كه او قرن‌ها در برابر آنها ايستادگي كرده بود.‌

باراك اوباما، كه از قلب آفريقاي سياه بيرون آمده، از يك پدر مسلمان به نام حسين، كه پدرش او را در دوسالگي رها كرده، و كودكي‌اش را در اندونزي گذرانده، كسي كه كمترين سنخيّتي با آمريكايي اصل ندارد، چنين كسي اكثريّتي از راي دهندگان آمريكا اميد خود را به او بسته‌اند؛ زيرا يك كلمه‌ را بر زبان آورده است.

آيا اين به معناي آن نيست كه انبوهي از مردم ايالات متّحده، از سبك زندگي گذشته‌ خود خسته شده‌ و به اين كلمه‌ ساده‌‌ ‌CHANGE آويخته‌اند؛ ولي گاهي اين كلمه بسيار معني پيدا مي‌كند، نجات بخش جلوه مي‌كند. به ظاهر در باراك اوباما هيچ صفتي ديده نمي‌شود كه بتواند موردپسند يك آمريكايي اصل باشد. پس آيا اين است كه آمريكاييان در ژرفاي درون خود ندائي شنيده‌اند كه از دلبستگي‌هاي گذشته‌ خود ببرند و به دنبال افق تازه اي در زندگي بگردند؟ به‌آساني نمي توان جواب داد.‌

اوباما را به جان.اف كندي تشبيه كرده‌اند، كه او نيز وعده‌ تغيير داد و تحت اين شعار برنده‌ انتخابات شد.

او رسالتش را به ثمر نرساند، ولي حسرتش در دلها باقي ماند4. از همان زمان ديده مي‌شود كه آمريكائي مشتاق يك دگرگوني است، امّا نمي‌داند كه اين دگرگوني چيست. به آنچه دارد، به روش زندگي آمريكايي خود، هم دلبسته است و هم از آن دلزده. زندگي به نظرش كدر و بي‌آب مي‌آيد. تمام عمر به دنبال دلار دويدن و در يك محفظه‌ به سر بردن، گويا با ساختار وجودي بشر سازگار نباشد؛ زيرا نيم ديگري از نياز انسان را گرسنه مي‌گذارد. آيا چنين است؟ و يا بگوييم كه اشتباه مي‌كنيم، ذوق زده شده‌ايم و اين موج مي‌گذرد و دوباره همه چيز به حال اوّل باز مي‌گردد؟ روز از نو، روزي از نو.‌

اما غرابت كار در اين است كه نه تنها جوانان، دانشجويان، طبقه‌ تهيدست و سياهان، طرفدار اوباما شده‌اند، بلكه كساني از محافظه كارترين و اشرافي‌ترين خاندانهاي آمريكائي نظير كندي‌ها، جان‌كري، جيمي‌كارتر، برژنسكي، ال‌گور و عدّه‌اي از سناتورها و فرمانداران، از او پشتيباني مي كنند. اين واقعا عجيب است كه در ايالات متّحده آمريكا براي نخستين بار دو قشر متناقض؛ يعني دارا و ندار، پير و جوان، سياه و سفيد، و بالانشين و فرودست، با هم هم‌زانو مي‌شوند. هر كسي همان را مي‌طلبد كه آن ديگري مي‌خواهد. اگر في‌المثل داوطلب سناتوري روم باستان شده بود و پذيرفته مي‌شد، كمتر تعجّب‌آور بود تا اين قضيّه‌ اوباما! (تراژدي شكسپير)‌

اوباما در مقابل حريفي قرار گرفته است كه شوهرش در دو دوره رئيس جمهور موفّقي بود و خودش در قضيّه آن دختر لهستاني و صبري كه كرد، حسن شهرت خوبي به دست آورد، و در مجموع يك آمريكايي اصيل شناخته مي‌شود. هنر جوان آفريقايي اين بوده است كه موضوع را توانسته به راي دهندگان خود بباوراند. هر چند اين تغيير معلوم نباشد كه چيست، در چه زمينه است، و چگونه بتواند به اجرا درآيد. تغيير اساسي در مسير زندگي آمريكايي، آيا شبيه به آن نيست كه يك را بخواهند با شانه از زمين بلند كنند؟ با اينهمه، خود همين آرزوي تغيير، معني‌دار است. ‌

تصوّرش را بكنيد: كسي را كه اكنون مي‌خواهند او را به رياست برگزينند، اگر چهل سال پيش كنار خيابان مي‌ايستاد، تاكسي او را سوار نمي‌كرد، براي آنكه رنگ پوستش سياه بود، و او را در مدرسه‌ سفيد پوست‌ها راه نمي‌دادند. براي نمونه بگوئيم. نخستين باري كه آمريكا مي‌خواست حقوق برابر سياهان را به مردم بقبولاند (حدود پنجاه سال پيش)، براي آزمايش سعي كردند كه يك دانشجوي سياه پوست به نام را در جئورجيا به يك دانشگاه سفيدپوست بفرستند. آن روز دولت ناچار شد كه 8000 سرباز از كادر فدرال را به اين دانشگاه گسيل دارد، تا از آشوب احتمالي جلو گيرد! اكنون يك هم‌نژاد با اين دانشجو داوطلب شده است كه بر ايالت متّحده‌ آمريكا رياست كند، و همسر سياه‌پوستش بانوي اوّل آمريكا بشود. جهان گرديده و گرديده و به‌گونه‌اي درآمده كه مي‌تواند منشاء حوادث غافلگيركننده باشد، مانند واقعه‌ 11 سپتامبر نيويورك. همين انتخابات جاري آمريكا هم سيماي ديگري از دگرگوني است. بديهي است كه ما در طرح اين موضوع به هيچ وجه قصد جهت‌گيري به سود يا زيان اين يا آن نداشته‌ايم، بلكه منظور آن بود كه مفهوم كنايه‌اي انتخابات امروز آمريكا را يادآوري كنيم. ‌

البتّه موضوع منحصر به آمريكا نيست. دنيا در كلّ خود نسبت به يك تغيير سيما احساس نياز مي‌كند. سالهاست كه كشورهاي ديگر به گونه‌هاي متفاوت آن را به ابراز آورده‌اند، گاه با خشونت گاه با نويد، گاه به چپ‌زدن، گاه به راست زدن. طيّ همين سالها از كودتاي سفيد و سياه و خاكستري و نارنجي حرف شنيده‌ايم. چندي پيش پادشاه نپال، خود به پاي خود از قصر بيرون آمد و به يك خانه‌ محقّر رفت، درحالي كه نپال يكي از قديمي‌ترين سلطنت‌ها را داشته است. در مقابل، جنگ داخلي و آشوب هم بوده است.‌

آزمايش‌هاي گوناگون ديگر نيز در كار است. ورود خانم‌ها به مقام‌هاي مهمّ مملكتي، آزمايش ديگري است. اميد مي‌رود كه آنها با طبع لطيف و غريزه‌ مادري‌اي كه دارند، بهتر بتوانند دنيا را به راه ببرند. حتّي در اسپانيا يك خانم پا به ماه وزير دفاع شده است، زيرا اين تصوّر بوده است كه از قابليّت او نمي‌توان صرف‌نظر كرد. هم‌اكنون در فرانسه هفت وزير زن در هيات دولت هستند. موضوع نوآوري در امر حكومت، در همين فرانسه نمود خاصّي دارد. كشوري كه در زمينه‌هاي متعدّد پيشقدم بوده (شعر نو، هنر نو، مد و غيره...) اكنون در سياست دست به آزمايش مي‌زند.‌

خود آقاي سركوزي، رئيس جمهور با انتخابش، نخستين بار بود كه فرانسه، كسي را كه تبار فرانسوي نداشت به رياست برمي‌گزيد. آن هم كشوري كه در ذات خود سنّتي و ملّي‌گراي است. واقعه‌ قابل توجّه ديگري كه در اين كشور روي داده است. آن است كه يك خانم مراكشي تبار مسلمان به وزارت دادگستري برگزيده شده است. اين خانم، كه چهل و يك ساله است، به نام رشيده داتي، اوج نوآوري را در كار سياست مي‌نمايد. تصوّر كسي را بكنيد كه با هفت قلم آرايش و دكلته‌ تمام عيار، بر كرسي كشور فرانسه تكيه بزند، (به نازي كه ليلي به مجمل نشيند!) و قضات معنون و سالديده بيايند و از او بگيرند.گذشته از استعداد خود اين خانم، اين نظر نيز در كار بوده است كه از اقليّت آفريقائي مقيم فرانسه دلجويي بشود، و به آنها بگويند: ببينيد، ما فرقي بين نژادها نمي‌گذاريم!‌

از اين امور جزئي بگذريم، واقعيّت‌هاي سهمگيني بشر را وادار به تجديدنظر در كار جهان مي‌كند. گران‌شدن ناگهاني خواربار كه سراسر گيتي را گرفته، و انبوه بي‌شماره‌اي از مردم را غافلگير كرده، آيا يك هشدار نيست؟ بر اثر همين واقعه، در قاهره يك زن در صف نان زير دست و پا له مي‌شود، از فرط ازدحام؛ زيرا نان در مصر به دو نرخ گران و ارزان است (با يارانه‌ دولت)، و اين زن مي‌خواسته نان ارزان به دست آورد. موضوع ديگر، باز ناچيز، ولي پرمعنا:‌درناپل، شهر ايتاليا چنان زباله جمع شده است كه از عهده‌ دفع آن برنمي‌آيند. گفتند كه زدودن آن لااقل سه سال طول مي‌كشد. آيا بشر مي‌رود كه از عهده‌ زباله‌هاي خود برنيايد؟ كجا پنهان كند؟ چگونه نابود كند؟ به دريا بريزد آلوده مي‌شود، بسوزاند، هوا را مسموم مي‌كند، با آنهمه اسراف در كاغذ، پلاستيك، مقوا، و زائده‌هاي ديگري كه زائيده‌ زندگي جديد هستند، چه مي‌توان كرد؟‌

‌ طيّ اين سالها تنها توانسته است كه دنيا را بر لبه‌ جنگ و صلح نگاه دارد. او كه نماينده‌ دولت‌هاست به تنهائي حريف نبوده. بايد ناوابستگان به دولت، افراد مستقل، كساني كه بتوانند وجدان عمومي مردم را نمايندگي بكنند، در يك مجمع جهاني آزاد وارد صحنه بشوند؛ چه از جهت آنكه حرف جهانيان را به گوش حكومت‌ها برسانند، و چه از جهت آنكه سركشي‌هاي حكومت‌ها را تعديل نمايند.‌

و البتّه يك نيروي اجرائي جهاني نيز لازم است تا تصميم‌ها را ضمانت اجرا ببخشد. دنياي پرمشغله‌اي كه حافظ، هم آن را دوست مي‌داشت و هم در لحظات بدبيني مي‌خواند، (تا كي غم دنياي دني اي دل دانا) و شكسپير آن را ‌UNWEEDED GARDEN مي‌ناميد و اكنون نام گرفته، بايد با احساس مسئوليّت بيشتري به آن نگاه كرد. ‌

پي‌نوشتها:

‌3- تفصيل اين مطالب با فروتني در دوازده كتاب جاي گرفته، به اين صورت: ‌

ايران را از ياد نبريم - به دنبال سايه‌ هماي - فرهنگ و شبه فرهنگ - گفته‌ها و ناگفته‌ها - ذكر مناقب حقوق بشر در جهان سوم - آزادي مجسّمه - سخن‌ها را بشنويم - مرزهاي ناپيدا - ايران چه حرفي براي گفتن دارد؟ - ايران و تنهايي‌اش - هشدار روزگار - ديروز، امروز، فردا. ‌كه اولين آنها در سال 1340 و آخرين در سال 1386 انتشار يافت.

4- اندكي پيش از قتل كندي، طي مقاله‌اي در دي 1339، تحت عنوان به نحوي كنايه‌اي پيش‌بيني فرجام او را كرده بودم. با اين عبارت: . (ايران را از ياد نبريم)‌




 چهارشنبه 19 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن