واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نگاهي به نمايش «چهار قطعه از ساموئل بكت» به كارگرداني علي اكبر عليزاد نمايش نيستي
رحيم عبدالرحيم زاده در جهان ادبيات تعداد نويسندگاني كه توانسته اند خالق جهاني خاص باشند بسيار اندك است و شايد از چند نام تجاوز نكند. همان گونه كه امروزه اصطلاح جهان كافكايي اصطلاحي رايج است به همان مقدار نيز مي توان از اصطلاح جهان بكتي سود جست چرا كه بكت خالق جهاني ويژه است. جهاني با شخصيت ها، فضا، روابط و حتي زمان و مكاني كه خاص خود وي است؛ نه شبيه به واقعيت است و نه شبيه به هيچ چيز و هيچ كس ديگر.جهان بكتي جهاني است سرد، خلئي كه در آن زمان و مكان نامعلوم است، جهاني است مه گرفته كه در آن همه چيز در هاله يي از ابهام و پرسش هاي بي پاسخ قرار دارد با شخصيت هايي كه در اين خلأ به دنبال چيزي نامعلوم مي گردند، شخصيت هايي كه هيچ يك كامل نيستند يا تركيبي گروتسك از انسان و ماشين هستند يا با شيئي چنان تركيب شده اند كه نمي توان آنها را از هم تفكيك كرد، مانند شخصيت هاي «آخر بازي» كه نمي توان آنها را از سطل خاكروبه يي كه در آن قرار دارند، جدا دانست. يا شخصيت كراپ در «آخرين نوار كراپ» كه ضبط صوتش بخشي از اوست يا شخصيت مالون در رمان «مالون مي ميرد» كه نمي توان او را از تختش جدا دانست. شخصيت هاي بكت اغلب بخشي از وجودشان را از دست داده اند؛ يا كور و فلج هستند (آخر بازي، قطعه يي براي تئاتر) يا به كلي توانايي حركت ندارند (مالون مي ميرد) يا ديوانه اند (در انتظار گودو). زمان غالباً يا نامعلوم است يا بيانگر پايان جهان و ويراني و نابودي كامل و آنچه اين خلأ را بيش از پيش هولناك جلوه مي دهد، زبان است؛ چرا كه نزد بكت زبان و كلمات از معنا تهي مي شوند و ديگر قادر به برقراري ارتباط نيستند پس آنچه مي ماند تنهايي است و تنهايي. بكت خالق يك جهان است اما جهاني ويران، هولناك، از دست رفته و تهي و به همين دليل خلق چنين جهاني روي صحنه كاري است بس دشوار؛ دشوار از آن رو كه بيش از آنكه نمايشگر هستي باشد نمايشگر نيستي است. در اجراي عليزاد از چهار قطعه ساموئل بكت، آنچه بيش از هر چيز خود را نشان مي دهد تلاش وي در جهت خلق اين فضا است. او سعي دارد با تحليلي درست از فضاي آثار بكت اين فضا را روي صحنه منتقل سازد و در اين راه از تمهيداتي همچون خالي كردن فضاي صحنه، عوامل متناسب با شخصيت هاي دفرمه و در هم شكسته بكت، استفاده از سكون ها و سكوت هاي ممتد، استفاده از تكرارهايي كه تا مرز آزار تماشاگر پيش مي رود و استفاده از فضاهاي كم نور و... سود مي جويد و مي توان مهم ترين نقطه قوت عليزاد در اين اجرا را خلق يك جهان بكتي روي صحنه دانست كه اين خود برخاسته از قدرت وي در درك و تحليل و انتقال متون بكت روي صحنه است. اما آنچه نقطه قوت عليزاد در اين اجرا است، همزمان نقطه ضعف اجراي وي نيز به شمار مي آيد. آنچه تماشاگر آگاه به جهان بكت را در اين اجرا مي آزارد وفاداري بيش از اندازه وي به جهان بكت است تا جايي كه سايه بكت چنان بر اجرا سنگيني مي كند كه جايي براي عليزاد در مقام كارگردان باقي نمي گذارد و جايگاه او را تنها به يك انتقال دهنده متن روي صحنه تقليل مي دهد. آثار بكت را اكنون بااطمينان مي توان آثاري كلاسيك در ادبيات نمايشي دانست. هدف از كارگرداني آثار كلاسيكي كه بارها و بارها روي صحنه رفته اند دوباره سازي متن نيست بلكه حضور موثر كارگردان را در اجرا مي طلبد؛ حضوري كه خود را در استراتژي كارگردان در انتخاب متن، زاويه ديد او نسبت به آن و تلقي و برداشت وي از آن نشان مي دهد چرا كه متن بكت بي گمان متعلق به اوضاع و جغرافياي ديگري است و هدف كارگردان امروزي در اين جغرافيا بي گمان چيزي ديگر.مهم ترين عاملي كه در اين راه مي توانست كارگردان را ياري دهد استفاده هايي از ابزارهاي بصري بود كه عليزاد از اين مهم غافل مي ماند و بيش از پيش به ديالوگ و ديالوگ خواني وابسته مي ماند تا جايي كه ماحصل بسياري از قطعات، شباهت ناگزيري به اجراهايي پيدا مي كند كه بكت يا خود آنها را كارگرداني كرده يا بر كارگرداني آنها نظارت مستقيم داشته است. البته ما نه از عليزاد و نه از هيچ كارگردان ديگري در ايران حداقل اكنون انتظار درافتادن با متن بكت يا فراروي از آن را نداريم، چه نيك مي دانيم كاري است بس دشوار اما مي توان انتظار داشت عليزاد در مقام كارگرداني مكمل متن بيش از آنكه به بازسازي متن بپردازد در پي اجراي بخش هاي سفيد و نانوشته آن باشد و شايد از اين طريق بهتر و موثرتر مي توانست جهان بكتي را عرضه كند. ديد بيش از حد وفادارانه عليزاد در اين اجرا باعث شده است جذابيت اجرا براي تماشاگر آگاه به جهان بكت از دست برود و به دليل سردي و سكون فضا براي تماشاگر ناآشنا به اين جهان نيز اجرايي جذاب نباشد. در واقع ديد عليزاد در اين اجرا بيش از آنكه ديدي اجرايي و از منظر يك كارگردان باشد، ديدي پژوهشي و از منظر يك پژوهشگر است و اين ديد بيش از آنكه مناسب يك اجراي عمومي باشد مناسب يك اجراي آموزشي است كه البته نمي توان منكر ارزش هاي آن شد. در كنار اين ديد پژوهشي وجود كمي جسارت و نوجويي مي توانست اثري به مراتب متفاوت تر و جذاب تر خلق كند.
يکشنبه 16 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 168]