پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850516477
يك گفتوگوى متفاوت با «مارگارت اتوود»، نويسنده معروف كاناداييرمان مثل آلبومعكس است
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: يك گفتوگوى متفاوت با «مارگارت اتوود»، نويسنده معروف كاناداييرمان مثل آلبومعكس است
مجله كانادين ليوينگ/ كت تنكاك/ فرشيد عطايي
مارگارت اتوود با نام كامل «مارگارت الينر اتوود» در تاريخ 18 نوامبر سال 1939 در شهر «آنتاريو»ى ايالت «اوتاوا» كانادا به دنيا آمد. پدر اتوود، حشرهشناس و مادرش متخصص تغذيه بود. او به دليل كارهاى تحقيقاتى پدرش كه در جنگلهاى كانادا انجام مىشد بيشتر دوران كودكىاش در شمال شهر «كبك» گذشت. جالب اينكه مارگارت اتوود چند بارى در كشور ما ايران هم زندگى كرده است. اتوود تا 11 سالگى به مدرسه نرفت. او از شش سالگى نوشتن را شروع كرد و در 16 سالگى بود كه متوجه شد به نويسندگى علاقه دارد. «جى مك فرسون» و «نورثروپ فراي» از جمله اساتيد او بودند. چند تايى از كتابهاى اين نويسنده از جمله عروس فرارى و قصه نديمه و آدمكش كور به فارسى ترجمه و منتشر شده. اتوود شاعر هم هست و نقاشى هم مىكشد.... مارگارت اتوود. شما وقتى نام اين نويسنده را مىشنويد تصوير يك غول ادبيات كانادا با موهاى «مدوز»ى در ذهنتان نقش مىبندد; نويسندهاى كه تاكنون يك بار برنده جايزه «گاورنر جنرال» و «گيلر» و البته جايزه بوكر شده است. اتوود هم يك منتقد بوده و هم يك مبارز. ولى همانطور كه با خواندن اين مصاحبه كه اتوود آن را به صورت اختصاصى براى مجله «كانادين ليوينگ» انجام داده متوجه مىشويد كه او نيز مثل يكى از شماها است. او يك كانادايى عادى و معمولى مثل بقيه است، يك مادر و مادربزرگ كه درست دغدغههاى شما را دارد (مراقبت از محيط زيست، آيندهسازى براى فرزندانمان و صرفهجويى كردن در مصرف انرژي). او بافتنى مىبافد و بيشتر از خيلى از ماها راجع به صفحه مبدل انرژى خورشيدى اطلاعات دارد. گفتنى است اتوود 68 ساله به تازگى موفق شد جايزه ادبى «ملكه آستورياس» را كه يك جايزه معتبر اسپانيايى و معادل جايزه نوبل در دنياى اسپانيايى زبان است، از آن خود كند.
چه چيزى باعث شد تصميم بگيريد اثر جديدتان (آشفتگى اخلاقي) را در قالب مجموعه داستان كوتاه منتشر كنيد و نه رمان؟
خب، يك رمان به پلهاى بيشترى نياز دارد. منظورم اين است كه بايد يك چيزى اجزاى رمان را به هم بپيوندد. بنابراين رمان مثل يك آلبوم عكس است كه هر عكسى برحسب اينكه در چه زمانى گرفته شده باشد براى خودش داستانى دارد. رمان همچنين داراى ساختار مشخصترى است كه در همان چند فصل اول پايهاش گذاشته مىشود و پس از آن به طور مداوم در تمام بخشهاى رمان وجود دارد; مثل اين است كه آدم از چند پنجره متفاوت سرك بكشد. بنابراين رمان از چند داستان تشكيل شده ولى داستانهايى كه مثل تار و پود با هم مرتبطاند.
نكته ديگرى كه در مورد مجموعه «آشفتگى اخلاقي» توجه من را جلب كرد شيوه چيدمان و نمايش زاويه ديد بود; اينكه چگونه در فصول نخستين رمان به صورت راوى اول شخص است و بعد وقتى صحبت از «نل» مىشود روايت داستان دوباره به صورت سوم شخص انجام مىشود. چه انگيزه اى باعث شد شما اين كار را بكنيد؟
خب، اينها داستان بودند و به همين شكل هم از ذهن من خارج شدند.ولى بعضى از داستانها داراى چند لايه زمانى فقط در يك داستان هستند. بنابراين بايد گفت كه اين مجموعه يك شروع مستقيم و سر راست ندارد و بايد تمام داستانها را تا پايان مجموعه بخوانيد. اين مجموعه بيشتر مثل يك دفتر سيمىاست، منظورم همان قسمت سيمى دفتر سيمى است. بيشتر شبيه همين است. بنابراين با خواندن داستانهاى اين مجموعه ممكن است احساس كنيد كه در سالهاى دهه 199 قرار داريد و بعد به زمانهاى قبلتر از آن مىرويد. يا مثلا ممكن است داستانى را درباره زمانى در گذشته بخوانيد و بعد به يك زمان ديگر جلوتر از آن زمان است، برويد. من قضيه را به اين شكل مىبينم.
آيا شما مدت طولانى بر روى داستانهاى اين مجموعه كار كرديد، يا همين تازگىها كار بر روى اين داستانها را شروع كرده بوديد.
من اولين داستان اين مجموعه را كه البته اولين داستان اين مجموعه نيست، در اواسط دهه 1990 نوشتم. خيلى از اين ايدههاى داستانى را مدتها در ذهنم داشتم، ولى وقتى سرانجام نشستم به نوشتن آنها فكر كنم حدود دو سال پيش بود.
آيا شما هميشه دلتان مىخواست كه ايدههايتان را به شكل يك كلكسيون جمع آورى كنيد.
من هميشه دلم مىخواست ايدههايم را به شكل يك كلكسيون جمع كنم.
وقتى اين كتاب شما را خواندم و پس از آن بيوگرافى و بقيه مصاحبههايتان را خواندم متوجه شباهتهاى زيادى بين زندگى شخصيتهاى داستانى توى كتاب و خود داستانها و زندگى شخصى شما شدم; اين نكته در اين كتاب خيلى مشهودتر از بقيه كتابهايتان است كه من خواندهام. با اين حساب، كتاب جديد شما تا چه اندازه بيوگرافيك است و يا اينكه تا چهاندازه قصد اين را داشتيد كه داستانهاى اين مجموعه جنبه بيوگرافى داشته باشند؟
اين كتاب را نبايد به عنوان يك اتوبيوگرافى خواند. اينها داستاناند، تخيلىاند. ولى تقريبا تمام حوادث زندگى من دراين داستانها رخ مىدهد، هرچند البته با يك توالى زمانى متفاوت. البته در زندگى من كلى اتفاقات ديگر هم رخ داده كه در اين داستانها وجود ندارد. بنابراين من اگر قرار بود بنشينم و داستان زندگىام را بنويسم، نتيجه چيز كاملا متفاوتى مىشد.
پس در واقع مىشود گفت اين مجموعه داستان كوتاه بيشتر يك آلبوم عكس گزيده از زندگى شما است؟
اين بيشتر يك آلبوم عكس از زندگى تئوريك يك آدم است، كه لزوما مطابقت دقيق با زندگى شخصى من ندارد.
ولى كسى كه مثل شما در آن دوره زندگى كرده تحت تاثير همان عوامل تاثيرگذار بوده.
تمام آن داستانهايى كه در ارتباط با حيوانات نوشته در واقع حقيقت دارند. همه آن اتفاقات واقعا رخ دادهاند. ولى اتفاقات بيشترى هم در اين زمينه رخ داد كه من در داستانهايم نياوردمشان. مثلا ذكرى از داستان گرگ گله نكردم.
در داستان عنوان اين مجموعه; يعني، «آشفتگى اخلاقي»، در طول مدتى كه «نل» در مزرعه است توجه زيادى به شيوه آماده كردن غذا توسط او مىشود; اينكه در آشپزخانه توى باغ نان مىپزد و از اين جور چيزها. او در آن دوره به موضوعات آشپزى و پختو پز علاقهمند بوده.
بله، خب، بالاخره بايد اين موضوع را يك جورى نشان بدهيد ديگر.
اين وظيفه اساسى خانواده چه اهميتى براى شما دارد؟
نمىدانم; بالاخره اين كارى است كه مردم انجام مىدهند. مردم معمولا يك دوره لانهسازى را در زندگى خود پشت سر مىگذارند. مهم هم نيست كه به تنهايى دارند زندگى مىكنند يا به همراه يك نفر ديگر، در هر حال دورهاى را پشت سر مىگذارند كه اسباب و اثاثيه برايشان مهم مىشود، كه اين در ادامه دورهاى است كه اسباب و اثاثيه خانه اهميتى نداشت.
آيا شما در زندگىتان دوره مشابهى را پشت سر گذاشتيد؟ آيا در همين دوره بوده؟
كاملا. آن رو تختى را كه مىبينيد من خودم بافتم. گربه رفت روى آن، همانطور كه در همين داستان توصيفش آمده.
من اگر بودم ديوانه مىشدم.
خب، اعصاب خرد كن بود; راستى منظورتان كدام است، بافتنى يا گربه؟
گربه.
بله، خيلى اعصاب خردكن بود.
الان هم بافتنى مىكنيد؟
من تمام وقتم را به بافتنى كردن نمىگذرانم. تازهترين چيزى كه بافتم يك خرگوش بود كه براى يكى از نوههايم بافتم. دماغ اين خرگوش البته يك كم دراز شد; يعنى بيشتر شبيه خفاش شده. ولى وقتى گوشهاى خرگوش را بافتم بهتر شد. بعد هم يك كت برايش بافتم; خيلى بامزه شد. در اين كتاب در توصيف «نل» گفته مىشود او به طور كلى آدم نگران و مضطربى است. او در دوران نوزادى و كودكى هم فرد مضطربى بوده و ظاهرا خانوادهاش هم هيچ تسلط و كنترلى روى اضطراب او ندارند. اين موضوع چگونه بازتاب دهنده ديدگاه شما در مورد تاثير طبيعت يا تربيت بر روى كودكان است؟
بعضى بچهها همينجورى به دنيا مىآيند.
آيا به نظر شما والدين تاثير زيادى روى شخصيت بچههاى خود دارند؟
به نظر من آنها به هر رفتارى كه ببينند واكنش نشان مىدهند. ولى هر كسى كه در زندگى صاحب چند بچه شده مىداند كه هر بچهاى شخصيت خاص خودش را دارد و به هيچ وجه مثل هم نيستند.
يعنى از همان اولين روز تولدشان؟
از همان روز اول; بچهها با هم فرق مىكنند. آنها از همان روز اول تولدشان شخصيت خاص خودشان را دارند.
شما وقتى مادر بوديد اين قضيه برايتان دردسرساز بود؟
نه، به هيچ وجه. يك زمانى بود كه تئوريسينها مىگفتند، طبيعت صددرصد تاثير دارد، بعد هم گفتند تربيت صددرصد تاثيرگذار است، ولى الان مىگويند طبيعت و تربيت تاثيرشان 50-50 است. به نظر من شما مىتوانيد كارى كنيد كه بچهتان واقعا بدبخت بشود. منظور من اين نيست كه زندگى بچهتان را نابود كنيد. البته اين كارى است كه يقينا مىتوانيد انجامش بدهيد. ولى شما نمىتوانيد يك بچهاى را كه ذاتا و اساسا ترسو است برداريد و به طور كامل تبديل به يك بچه نترس و برونگرا بكنيد. شما مىتوانيد بر روى شخصيت اين بچه كار كنيد و به آن بچه كمك كنيد كه كمتر بترسد. ولى شما نمىتوانيد شخصيت ذاتى او را برداريد و يك شخصيت را جايگزين كنيد، چون آدمها با يك سرى ژنهاى مشخص به دنيا مىآيند و همه چيز از قبل برايشان تعيين شده است. تازه در سالهاى اخير دانشمندان به اين موضوع واقف شدند. ولى مىدانيد اين موضوع در مورد بچه گربهها هم صادق است و همينطور پرندگان.
مىخواهم درباره نويسندگىتان صحبت كنم; اول از همه مىخواهم درباره روند نويسندگى شما صحبت كنم; كجا مىنويسيد؟
خب، من تقريبا همه جا مىتوانم بنويسم. نياز اصلى من در اين مورد اين است كه وقتى مشغول نوشتن هستم كسى با من صحبت نكند. مادام كه كسى با من حرف نزند مىتوانم نويسندگىام را انجام بدهم.
با قلم و كاغذ مىنويسيد يا با كامپيوتر؟
با هر دو. اگر سوار هواپيما باشم معمولا توى يك دفتر مىنويسم و بعد به كامپيوتر منتقل مىكنم. تازگى يك كتاب بامزهاى به دستم رسيد كه نويسنده آن يك زن جوان است كه تلاش مىكند براى پدر و مادرش توضيح بدهد كه چگونه از كامپيوتر استفاده كنند. من از كامپيوتر در ابتدايىترين شكل ممكنش استفاده مىكنم. ولى حالا با اين كتاب استفادههاى بيشترى مىتوانم از كامپيوتر بكنم.
وقتى داريد روى چيزى كار مىكنيد - مثلا يك رمان يا مجموعه داستان كوتاه - آيا نياز داريد كه صرفا روى همان يك پروژه متمركز شويد، يا اينكه در كنار نويسندگى به كارهاى ديگرتان هم مىرسيد؟
من تقريبا روى همان يك كار متمركز مىشوم.
يعنى نويسندگى شما را جذب خودش مىكند؟
خب، اگر اينگونه نبود من تبديل به نويسنده وحشتناكى مىشدم، اينطور نيست؟
الان روى چيزى داريد كار مىكنيد؟
بله، دارم كار مىكنم.
باز هم داستان؟
نمىگويم. هرگز نخواهم گفت.
در مورد حرفهتان صحبت كنيم; شما وقتى نويسندگى را شروع كرديد ادبيات كانادايى نسبت به حالا در مرحله بسيار متفاوتى قرار داشت. فرض كنيد كه شما نويسندگى را الان شروع مىكرديد; به نظر شما اگر الان نويسندگى را شروع مىكرديد آيا شيوه كارتان متفاوت مىشد؟
شرايط الان براى جوانها چگونه است؟ خب شرايط براى جوانها الان به اين ترتيب است كه اول اينكه تعداد نويسندگان جوان خيلى بيشتر شده. بنابراين بايد گفت كه رقابت درون-گروهى آنها بيشتر شده دوم اينكه الان خروجىها براى بيرون دادن كتاب بيشتر شده; تعداد ناشرها خيلى بيشتر شده. و سوم اينكه اين ناشران براى انتخاب چيزهايى كه مىخواهند چاپ كنند خيلى مشكل پسند شدهاند، چون همه چيز تغيير كرده و الان هم با سرعت بسيار زيادى هم دارد تغيير مىكند. الان الگوى كلى در حال تغيير است، كه البته اينترنت در آن خيلى نقش دارد. بنابراين ناشران كتاب بايد اين موضوع را دوباره بررسى بكنند كه كار و بارشان چگونه است و آيا مىخواهند شرايط را براى نويسندگان جوان تغيير بدهند يا نه. ما نمىدانيم نتيجه همه اين تغييرات چه خواهد شد. وضعيت الان بسيار بىثبات است و فقط يك چند سالى روى ثبات را به خودش ديده است. همه كارتها به هوا پرتاب شده و ما نمىدانيم چگونه به روى زمين خواهند نشست.
خب در ارتباط با حرفه خودتان، شما اگر الان حرفه نويسندگى را انجام مىداديد دوران سختترى داشتيد يا راحتتر؟
مىدانيد، پاسخ به اين سوال غيرممكن است. اين چيزى نيست كه آدم به راحتى بتواند بگويد. من اگر جوانتر بودم آدم متفاوتى بودم. كارى كه من هميشه براى شخصيتهاى داستانىام انجام مىدهم اين است كه يك چارت زمانى برايشان درست مىكنم; اين چارت زمانى نه تنها روز تولد آنها را نشان مىدهد (روز و ماه و سال تولد) بلكه نشان مىدهد كه در سالهاى بعد چه اتفاقاتى براى آنها افتاد. بنابراين اگر شخصيت داستانى من مثلا در سال 1950 به دنيا آمده باشد وقتى الويس پريسلى مطرح مىشود او شش سالش است; در اواسط دهه 1960 شانزده ساله است، و وقتى دور بچه هيپىها مىشود او 18 ساله است، بنابراين احتمالا موهايش را بلند مىكند و مواد مخدر مصرف مىكند و بعد در اواسط دهه 970 بيست و شش ساله مىشوند و همينطور الى آخر. بنابراين آدم در هر سنى كه باشد رفتار متفاوتى از خودش نشان مىدهد، چون فرصتهايى كه پيش روى شما قرار مىگيرند با هم فرق مىكنند.
شما اين كار را براى همه شخصيتهاى داستانىتان انجام مىدهيد؟
من اين كار را براى همه شخصيتهايم انجام مىدهم.
اين مسئله من را مىرساند به يك سوال ديگر: شما وقتى داريد روى يك پروژه كار مىكنيد، وقتى داريد كار را تازه شروع مىكنيد، آيا تمام طرحهاى مربوط به آن پروژه را بلافاصله شروع مىكنيد، يا اينكه كارتان را به مرور گسترش مىدهيد و كامل مىكنيد؟
نه، من نوشتن را شروع مىكنم و كار از همانجا شكل مىگيرد، ولى يكى از چيزهايى كه همان اول كار به آن فكر مىكنم همين موضوع سن شخصيتها است. چون اين موضوع روى نگرش آنها در مورد زندگى و اتفاقاتى كه برايشان رخ داده و پدر و مادرشان چه جور آدمهايى هستند و اين جور چيزها، تاثير مىگذارد.
آيا به نظر خودتان شما اين كار را بيشتر از ساير نويسندگان انجام مىدهيد؟
نه، به نظر من تمام نويسندگان اين كار را انجام مىدهند. مگر اينكه بخواهند يك داستان ماجراجويانه كه در يك سرزمين تخيلى بىارتباط با دنياى واقعى رخ مىدهد، بنويسند.
يك چيز ديگر هم هست كه مىخواستم در مورد كتاب «آشفتگى اخلاقي» بپرسم. فكر كنم دو سال پيش بود كه شما به فكر نوشتن اين كتاب افتاديد. آيا آن انگيزهاى كه در آن زمان براى نوشتن اين كتاب داشتيد الان هم داريد؟
نه. آدم به نقطهاى مىرسد كه احساس مىكند وقتش شده كتابى را كه مدتى داشته به آن فكر مىكرده، بنويسد. ولى من هميشه فهرستى متشكل از دهها دههاحدود ايده دارم.
يك عالمه ايده ولى وقت ناكافي؟
همين است ديگر.
شما در طول تمام سالهايى كه به حرفه نويسندگى مشغول بودهايد هميشه توجه زيادى به زندگى مردم كانادا داشتهايد، مخصوصا زنان كانادايي. آيا چيزى در زندگى مردم كانادا بوده كه شما در طول چند دهه اخير فكر مىكرديد كه بهبود پيدا خواهند كرد ولى هيچگونه تغييرى نكردهاند، يا چيزهايى كه تغيير كردهاند ولى شما انتظارش را نداشتيد؟
كفشها بهتر شدهاند. كفشها خيلى بهتر شدهاند. يقينا كفشها نسبت به سالهاى 1960 خيلى راحتتر شدهاند. يك علامت مثبت بزرگ.
در مورد زنان شاغل چه نظرى داريد؟
خب، كار زنان... معمولا اينگونه است كه زنان جوان متوجه هيچ كدام از اين نكات نمىشوند تا اينكه صاحب بچه بشوند. آن وقت است كه مىفهمند بين در و ديوار قرار دارند. آنها از يك طرف مىخواهند با بچههايشان باشند ولى از طرف ديگر نياز دارند كه پول دربياورند. از يك طرف كار مىتواند خستهكننده باشد ولى از طرف ديگر در خانه ماندن هم مىتواند خستهكننده باشد. در هر حال اينها همهاش يك سرى انتخابها هستند كه براى آدمهايى كه در آن سن و موقعيت قرار دارند، بسيار استرسزاست.
يكى از تغييراتى كه در زندگى زنان كانادايى رخ داده تغيير اين نگرش است كه همه انتظار داشتند يك زن حتما ازدواج كند و بچهدار شود; ديگر اين انتظار تقريبا از بين رفته است.
انتظارات. تشكيل خانواده كارى بود كه همه فكر مىكردند و مىبايست انجامش مىداديد; اين قضيه در سالهاى 1970 به فراموشى سپرده شد ولى اكنون باز هم دارد متداول مىشود.
شما اينگونه فكر مىكنيد؟
بله، من همينطور فكر مىكنم، البته تا يك حد مشخصي. همه چيز چرخهاى و دورهاى است. چيزى كه مشخص است اين است كه تعداد معينى از مردم در هر نسل كارهايى را كه مادران شان انجام مىدهند رد مىكنند و كارهايى را انجام مىدهند كه مادربزرگهايشان در زمان خود انجام مىدادند! آنها يك مدتى اين كارها را آزمايشى انجام مىدهند و چرخه ادامه مىيابد. آدمها همان كارهايى را دارند انجام مىدهند كه پيشينيان آنها انجام دادهاند فقط با اين تفاوت كه آنهايى كه يك زمانى مادر بودند الان مادر بزرگاند.
ما اگر يك عصاى جادوگرى به شما مىداديم و مىگفتيم با اين عصا مىتوانيد يك تغيير در جامعه كانادا ايجاد كنيد، چه چيزى را تغيير مىداديد؟
يك تغيير در جامعه كانادا؟ تغيير بزرگ يا كوچك؟
هر تغييري. تغيير سياسي، اجتماعي...
خب، به نظر من يكى از مهمترين مسائلى كه امروز با آن مواجه هستيم اين است كه آيا بايد به راهى كه پيش گرفتهايم ادامه بدهيم و خودمان را با مصرف انرژى خفه كنيم يا اينكه بايد در شيوه توليد و مصرف انرژى تغيير ايجاد كنيم. بنابراين يكى از تغييراتى كه من در شيوه زندگى مردم كانادا ايجاد مىكردم اين بود كه همه از صفحه مبدل انرژى خورشيدى روى سقف خانهها استفاده كنند تا از شبكه برق خلاص شويم. اين خودش يك تغيير بسيار بزرگ بود. نياز به استفاده از ماشينهاى چمنزنى بنزينى نيست; نياز به استفاده از دستگاههاى «برگ روب» بنزينى نيست; مىتوانيد از نمونههاى برقى اين دستگاهها استفاده كنيد. البته مىتوانم بگويم از چنگك استفاده كنيد ولى اين حرف را نمىزنم چون ممكن است شورش به وجود بيايد!
آيا به نظر شما مردم كانادا دارند تغيير مىكنند؟ مىدانم خيلى از تغييراتى كه ما بايد در شيوه زندگىمان ايجاد كنيم كارهايى هستند كه پدربزرگهاى ما به طور خيلى طبيعى و عادى انجام مىدادند، مثل كاشتن ميوه و سبزي.
دقيقا همينطور است. اين چيزى است كه من مىخواهم بگويم. مردم به عقب بر مىگردند و همان كارهايى را انجام مىدهند كه پدربزرگهاى آنها انجام مىدادند. به نظر من اين مسئله تكان دهندهاى است. ولى اگر ما بتوانيم جلو استفاده از ماشينهاى چمن زنى بنزينى را بگيريم آن وقت تغييرات سريعتر انجام مىشود.
شايد مثلا بشود بودجه بيشترى را به حمل و نقل عمومىاختصاص داد؟
خب، اين كافى نيست. اصلا كافى نيست. ايده خوبى است ولى به هيچ وجه كافى نيست.
چرا؟
چون مردم باز هم از اتومبيلهايشان براى تفريح استفاده مىكنند. پس بايد اتومبيلهاى بهترى در اختيار مردم قرار بگيرد. ما از سوخت ديزلى استفاده كردهايم كه ديرتر تمام مىشود و فايدهاش بيشتر است و همينطور ماشينهاى دورگه (هيبريد) كه در داخل شهر از آنها استفاده مىكنيم. ماشينهاى دورگه الان چندين سال است كه استفاده مىشوند. به نظر من ماشينهاى دورگهاى كه الان استفاده مىشود خيلى پرفايدهتر هستند. زيبايى آنها در اين است كه وقتى جايى توقف مىكنى هيچ چيزى از پشت آنها خارج نمىشود.
نظرتان درباره مسائل مربوط به مصرف برق چيست؟
خب، باز همان نظرهايى كه گفتم. خود ما مثلا خانهمان را طورى ساختهايم كه به كولر نياز نداشته باشيم. بايد راجع به اين موضوع فكر كرد. مردم يك زمانى جلوى خانهشان سايبان مىزدند. اين جور كارها براى ايجاد خنكى در خانه كارى عادى بود تا اينكه كولر اختراع شد و مردم ديگر اين كارها را فراموش كردند. ولى الان با مطرح شدن مسئله صرفه جويى در مصرف برق، مردم بار ديگر دارند مىروند به سراغ همان شيوههاى سنتي. الان مىشود روى سقف خانه صفحه مبدل انرژى خورشيدى نصب كرد تا در مصرف انرژى برق صرفهجويى شود. بنابراين انرژىها به صورت تركيبى استفاده مىشوند و به فكر شيوههاى ديگرى براى توليد انرژى خواهند افتاد.
جمعه 14 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-