واضح آرشیو وب فارسی:برنا نيوز: نميدانم چرا آسمان بخيل شده است؛ نميبارد!
مردم، جمعههاي خودشان را به چند خندهي تلخ ميفروشند. هيچ حادثهاي ذائقهها را تغيير نميدهد. مثل اينكه همه، سنگ و چوب شدهايم. عجيب است! دامادها از حجله ميترسند. عروسيها را در كوچههاي بنبست ميگيرند...
باشگاه جواني برنا/ رضا بابايي
پيشكش به آنان كه با آرزو زيستند
و از درس انتظار
يك جمعه غيبت نكردند
با خون دل نوشتم، نزديك دوست نامه
اِنّي رَأيتُ دهراً مِن هِجرِكَ القيامه
سلام؛
حال من خوب نيست، اما هميشه براي سلامتي شما، شمع روشن ميكنم. مدتي است كه همه را از خود بيخبر گذاشتهايد.
حتما ميدانيد كه پدربزرگ مرد. براي پدر هم نفسي بيش نمانده است. جمعهي پيش، سخت بيمار بود. از بستر بر نميخواست. چشمهايش، پشت پنجره افتاده بود. قلبش تا لبها بالا آمده بود، و همانجا ميتپيد. زمزمه ميكرد. ميگفت
دوست را گر سر پرسيدن بيمار غم است
گو بران خوش، كه هنوزش نفسي ميآيد
مادر و مادربزرگ، خيلي بيتابي ميكنند. هر سال كه نرگس باغ شكوفه ميدهد، آنها هم به خود وعده ميدهند كه امسال ميآيي...
مادر، ديگر خانهداري نميكند. معلم شده است. دعاي عهد، درس ميدهد؛ به ماهيهاي حوض. زنگهاي تفريح، سماور را آتش به جان ميكند و حافظ ميخواند. انتخاب غزل را به خود حافظ ميسپارد. هميشه ميگويد: حافظ، مگر همين يك شعر را دارد؟ بعد ميخواند:
مژده اي دل كه مسيحا نفسي ميآيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي ميآيد
از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش
زدهام فالي و فرياد رسي ميآيد
اين از خانه؛ دو سه جملهاي هم از روزگارمان برايت بنويسم.
نميدانم چرا آسمان بخيل شده است؛ نميبارد!
زمين سنگدلي ميكند؛ نميروياند.
ماه و خورشيد، چشم ديدن همديگر را ندارند.
خيابانها پر از غولهاي آهني شدهاند.
كوچهها امن نيستند.
مردم، جمعههاي خودشان را به چند خندهي تلخ ميفروشند.
هيچ حادثهاي ذائقهها را تغيير نميدهد.
مثل اينكه همه، سنگ و چوب شدهايم.
عجيب است! دامادها از حجله ميترسند. عروسيها را در كوچههاي بنبست ميگيرند.
اذان، رنگ پريده به خانهها ميآيد.
نماز، زمينگير شده است.
رمضان، مهمان ناخواندهاي را ميماند كه سرزده، بزم مردم را بر هم ميزند.
از روزه در شگفتم كه چرا، افطار را خوش نميدارد.
حج، هزار زخم از خار مغيلان بر تن دارد.
جهاد، بهانهگير شده است.
آدمها، كيسههايي پر از خمس و زكات، به ديوارهاي گورشان آويختهاند.
نپرس موريانهها، چه به روزگار مسجد آوردهاند.
از همه تلختر اين كه، عصرهاي جمعه، دلم نميگيرد
شنيدهاي ديگر كسي پاي شعرهايش، تخلص نميگذارد؟ و شاعران، يعني زمين خوردگان وزن و قافيه؟
نميدانم وقتي اين نامه را ميخواني، كجا ايستادهاي. هر جا هستي، زودتر بيا. از بس شما را نديدهايم، چشمانمان هرزه شده است. بيم دارم اگر چندي ديگر بگذرد، ندبه خوانهاي مسجد، پيرتر شوند.
آدمها همه دير باورند و زود رنج. بهانه ميگيرند. ميگويند: "او نيز ما را فراموش كرده است". اما من ميدانم كه شما، همه را به اسم و رسم و نيّت، به ياد داريد.
دوست دارم باز برايت بنويسم. اما يادم آمد كه بايد به گلها آب بدهم. مادرم گفته است، اگر به شمعدانيها آب بدهم، آنها براي آمدن تو دعا ميكنند. راست ميگويد. از وقتي كه مرتب آبشان ميدهم، دستهاي سبزشان را رو به آسمان گرفتهاند.
هنوز هم تفأل ميزنم. پيش از نوشتن اين نامه. آمد:
ديري ست كه دلدار پيامي نفرستاد
ننوشت سلامي و كلامي نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پيكي ندوانيد و سلامي نفرستاد
***
در باشگاه جواني برنا ثبتنام كنيد: [email protected]
جمعه 14 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برنا نيوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]