محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830605136
اصلاح طلبان فراموشكار
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: اصلاح طلبان فراموشكار
تهران-خبرگزاري جمهوري اسلامي (ايرنا): پيام فضلي نژاد
سخنراني من پيرامون بازخواني انتقادي كارنامه سياسي عبدالكريم سروش كه طي دو جلسه در مدرسه علميه معصوميه(س) قم برگزار شد، بازتاب هاي متفاوتي را برانگيخت. از يك سو، نويسندگان و روزنامه نگاران اصول گرا با نوشته ها و تماس هاي خود، ضمن ابراز لطف و عنايت به اين حقير، سخنراني مرا در رسانه هايشان پوشش دادند و در دفاع از آراء نگارنده، مقالاتي را تحرير كردند. از سوي ديگر سه جبهه رسانه اي ترور شخصيت و جنگ رواني گسترده اي را عليه من به راه انداختند. معاونان رئيس جمهور سابق، مانند آقاي محمد علي ابطحي و خانم معصومه ابتكار، بدون رعايت امانت و اخلاق رسانه اي، با تحريف سخنان من و چينش دلخواه خود، مرا به انواع ناسزاها و اصناف تهمت ها متهم ساختند و مدعيان جريان نوانديشي ديني چون سايت انتخاب با مديريت آقاي محمد مهدي فقيهي، فحش هايي دادند كه حتي نقل آن ها، براي اين قلم شرم آور است. پاره اي از رسانه هاي اينترنتي چون تابناك كوشيدند تا پروژه ترور شخصيت نگارنده را پيش گيرند و ذهن مخاطب را مخدوش و از اصل بحث منحرف كنند و برخي از روزنامه ها، چون كارگزاران و سرمايه نيز همان خط مشي را پي گرفتند. سايت هاي اپوزيسيون و سلطنت طلب مانند بالاترين، در همراهي با اين فحاشي ها، دايره المعارفي از فحش هاي ناموسي و ناسزاهاي ركيك را نثارم كردند. تلويزيون هاي ماهواره اي اپوزيسيون نظير كانال يك، صداي آمريكا و... نيز به سركردگي عليرضا نوري زاده به پايگاهي براي نشر وسيع تر اين فحاشي ها بدل شد.
دير زماني است كه به انواع دلايل مورد هجوم و فحاشي اصلاح طلبان و اپوزيسيون خارج از كشور هستم. تاكنون دم برنياورده ام و حتي يك خط، پاسخ به اين ناسزاها و تهمت ها نداده ام. اين بار، از آنجا كه شكوه قدسي توبه را مخدوش كردند، حرمت ناموس و خانواده ام را سخت شكستند، به خيال خود حيثيت روزنامه كيهان را به بازي گرفتند و متعرض مدرسه اي علميه در قم شدند، براي ثبت در تاريخ، ابتدا چكيده اي از سخنراني ام و سپس گزيده اي از فحاشي هاي مدعيان آزادي، دموكراسي خواهي و حقوق بشر را نقل مي كنم. در پايان نيز، خاطراتي اندك، اما مستند را از ديدارهايم با رئيس جمهور سابق، مقامات ارشد دولت اصلاحات و رهبران خود خوانده جريان نوانديشي ديني مي آورم. مشروح اين خاطرات كه به سال هاي 1376 تا 1383 تعلق دارد، در قالب كتابي 450 صفحه اي، با نام ملاقات با جاسوس تحرير گشته و همراه با اسناد و عكس هاي بسيار، براي چاپ در هنگامه اي كه مطلوب باشد، نزد مركز پژوهش هاي مؤسسه كيهان است. راز حيرت آور در اين نوشته، همگرايي مقامات ارشد دولت اصلاحات با اپوزيسيون سياسي خارج از كشور در فحاشي به منتقدان خود است كه از لابه لاي بازخواني آتي، به دست مي آيد.
پرسش هاي من از رهبران جريان مدعي اصلاح طلبي
محتواي سخنان و چكيده پرسش هاي من چه بود كه طي ده روز، با بمباران فحش و تهمت، حرمت يك منتقد و خانواده او را شكستند؟! در جلسه نخست سخنراني ام كه روز 15 ارديبهشت 1387 در جمع صدها نفر از طلاب و روحانيون بسيجي قم در مدرسه علميه معصوميه(س) برگزار شد، درباره مباني نظري و پروژه اسلام ستيزي عبدالكريم سروش سخن گفتم و به تعامل او با زرادخانه معرفتي فراماسونري در غرب پرداختم. نشان دادم كه سروش از سال هاي دهه شصت در نقشه راه پروژه هاي ايالات متحده حركت مي كرده است. از سويي، تعامل نزديك سروش با آقاي سيد محمد خاتمي چه در ماجراي ماهنامه كيهان فرهنگي و بعدها نيز در حلقه سياسي كيان سبب شد كه در اثناء بازخواني انتقادي كارنامه سياسي وي، نگاهي نيز به برخي از ريشه هاي همسان فكري و فعاليت هاي مشترك سروش و خاتمي با يكديگر تا پيش از دوم خرداد 1376 بياندازم.
در جلسه دوم سخنراني كه روز 7 خرداد ماه 1387 برگزار شد، كوشيدم تا نشان دهم كه پروژه دوم خرداد به مثابه يك پروژه امنيتي محصول اتحاد سه حلقه فكري و امنيتي، شامل حلقه كيان، مركز بررسي هاي استراتژيك رياست جمهوري سابق و برخي وابستگان دانشگاهي نظام سلطه بوده است. اين فقط شكل داخلي پروژه بود و البته ريشه ها و پيوند بيروني آن، بحثي ديگر مي طلبد. پس از استقرار دولت اصلاحات نيز اين حلقه امنيتي هم مناصب دولتي را به تصرف خود درآورد و هم كوشيد تا يك جامعه مدني دولتي بسازد. اثبات اين مدعا، مستلزم ورود تفضيلي به بحث برخي از ريشه هاي مشترك سياسي آقاي عبدالكريم سروش و آقاي سيد محمد خاتمي بود. گفتم كه سروش تئوري رفرم سياسي و پروتستانتيسم اسلامي را دربازه زماني پايان دهه شصت تا نيمه دهه هفتاد بنا كرد. اين تئوري كه يك برش آشكار از زرادخانه معرفتي فراماسونري در غرب بود، در دوره اصلاحات به عرصه عمل آمد و دولت اصلاحات، در حقيقت مجري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نبود، بلكه در خدمت استقرار نظريه مجعول حكومت دموكراتيك ديني آقاي سروش بود. براي اين رأي، استدلال هايي را اقامه كردم و سپس، آراء آقاي خاتمي از سال 0137 تا 7138 را بازخواني كردم.
01 پرسش از آقاي خاتمي مطرح كردم. اين سؤالات پيرامون سخنراني ايشان از ارديبهشت 0137 در انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران آغاز مي شد و به مصاحبه آقاي خاتمي در روز 03 ارديبهشت 5137 با روزنامه سلام مي رسيد كه تضاد مباني فكري ايشان با آموزه ها و نظام معرفتي امام خميني(ره) را نشان مي داد. براي اين رأي استدلال هاي زيادي اقامه كردم كه تاكنون مدعيان اصلاح طلبي، حتي يك دليل عليه آن نياورده اند. از سفر آقاي محمد خاتمي در پايان سال 5138 به عنوان رئيس مؤسسه بين المللي گفت و گوي تمدن ها به هند ياد كردم. مروري بر سخنان ايشان داشتم كه مهاتما گاندي را به جاي امام خميني(ره) مي نشاند و پرسيدم كه شما از كدام نقطه عزيمت فكري يا سياسي به گاندي نگاه مي كنيد؟! سؤالات ديگرم را با ارجاع به سخنراني دو سال پيش آقاي خاتمي در كالج علمي برلين تحت عنوان سكولاريزم از چشم انداز ايراني و اسلامي و نيز مصاحبه آقاي خاتمي با روزنامه ال پائيس (چاپ اسپانيا) در 52 دي 6138 مطرح كردم. معتقد هستم كه سخنان آقاي خاتمي در آن سخنراني و مصاحبه ادامه همان پروژه عصري كردن دين و پروتستانتيسم اسلامي است كه توسط دكتر سروش دنبال مي شود. آقاي خاتمي، از مؤسسان سند همكاري كنفرانس ائتلاف تمدن ها و از اعضاء 81 گانه گروهي است كه كوفي عنان آن را معين كرده بود. در سخنراني ام به سرنوشت سياه اين سند كه آقاي خاتمي آن را از دستاوردهاي اصلاحات مي داند، اشاره كردم.
پس از اين بازخواني انتقادي و فكري، سوال آخرم را از آقاي خاتمي پرسيدم و براي آن مقدمه اي گفتم. اشاره كردم كه «من يك منتقدم و نه مخالف، بنابراين فقط از اينكه آقاي خاتمي حقوق مرا به عنوان يك منتقد استيفا كنند و پاسخ نقد و پرسشم را بدهند، قانع هستم... استيفاي حقوق من، پاسخ به پرسش من است.»
پيش از طرح سوال تاريخچه اي از اجلاس بيلدربرگ گفتم. با ارجاع به منابع و رسانه هاي اروپايي و آمريكايي، نشان دادم كه بيلدربرگ اجلاسي فوق سري است. كوشيدم تصويري شفاف از اين اجلاس در ذهن مستمعان نقش بندد. سپس از سندي 83 صفحه اي سخن گفتم كه به تائيد سايت رسمي بيلدربرگ رسيده است و خبر از حضور رئيس جمهوري اسلامي ايران و معاونش در سال 9919 در اين اجلاس مي دهد. دو سال پيش از اين، در روز 12 ارديبهشت 5813، برخي از رسانه هاي داخلي خبر حضور آقاي سيدمحمد خاتمي به همراه خانم معصومه ابتكار را در اجلاس محرمانه بيلدربرگ منتشر كردند و نوشتند كه در سال 9919، آقاي خاتمي پروژه گفت وگوي تمدن ها را در اجلاس طرح كرده است. برخي رسانه هاي خارجي نيز اين خبر را پوشش دادند.
طي اين دو سال، آقاي خاتمي و خانم ابتكار به انتشار خبر حضورشان در بيلدربرگ پاسخي نداده بودند كه شبهاتي جدي را پديد آورده بود. طبيعي است هر محققي كه جريان اصلاح طلبي را دنبال مي كند، به اين بحث حساس باشد. از آقاي خاتمي سوال كردم كه آيا در اجلاس محرمانه بيلدربرگ كه اعضاي آن را ماسون ها و صهيونيست هاي برجسته جهان تشكيل مي دهند، شركت كرده اند يا نه؟ اگر نكرده اند كه هيچ، بيايند و شبهه زدايي كنند تا ما سوالات بعدي خودمان را در باب پشت پرده آشفته پروژه گفت وگوي تمدن ها طرح كنيم. اگر هم در آن اجلاس صهيونيستي شركت كرده اند، چرا گزارش آن جلسه را به مردم ندادند؟!
از ميان 01 سوال من، كه در سخنراني دوم اينجانب مضبوط و قابل دسترسي است، برخي از رسانه ها، تنها سوال آخر و پرسش پاياني ام را منتشر كردند. بدون آنكه گفته شود مبناي سخن من بازخواني انتقادي كارنامه سياسي آقاي عبدالكريم سروش بود. در آن سخنراني نشان دادم كه چگونه پروژه اسلام ستيزي و قرآن ستيزي در ايران، از آراء آقاي سروش در دو دهه اخير سربرآورده است و هشدار دادم كه نكند تغذيه از زرادخانه معرفتي غرب، چنانكه سروش را به اين راه كشاند، ديگر رهبران مدعي اصلاحات را نيز از آرمان هاي امام و انقلاب دور كند.
جوانكي مجهول الهويه كه دچار بيماري شب ادراري است!
پس از انتشار چكيده سخنراني ام در سايت رسمي مدرسه علميه معصوميه(س) قم كه به سرعت در رسانه هاي فارسي زبان بازنشر شد، آقاي محمدعلي ابطحي و خانم معصومه ابتكار (معاونان رئيس جمهور سابق) با عجله و سراسيمه به انتقادات من پيرامون منش و روش آقاي سيدمحمد خاتمي واكنش نشان دادند.
1-آقاي محمدعلي ابطحي در روز 12 خرداد 7831، با انتشار يادداشتي تحت عنوان «آقاي خاتمي و هماهنگي با صهيونيست ها و فراماسونرها» در وب سايت وب نوشت مدعي شد:
«آقاي پيام فضلي نژاد جوانكي است كه به ادعاي كيهان قبلاً جزو گروههاي وابسته به دشمنان ]بخوانيد اصلاح طلبان[ بود و چند سالي است كه توبه كرده و در خدمت روزنامه كيهان قرار گرفته و ييهو ]يك باره[ پژوهشگر برجسته اي شده است... براي يك فرد تواب البته فرقي نمي كند به چه كسي و از چه جناحي دروغ ببندد، زيرا هر طرف كه خراب شود سود دشمنان كشور تضمين مي شود، ولي آيا دادستان و مقامات قضائي مي دانند اگر در مورد نسبت دادن چنين اتهامات دروغي به كسي كه رئيس جمهور كشور بوده بي توجه باشند، چه آينده اي براي همه رقم خواهد خورد... يك تواب در مدرسه معصوميه راجع به رئيس جمهور 8 ساله اش چنين دروغهاي وقيحانه اي را ادعا نمايد.»
2-خانم معصومه ابتكار در روز 22 خرداد 7831 با انتشار يادداشتي ذيل عنوان «نابغه هاي توهم و تخريب» در سايت رسمي اش با نام ابتكار سبز مي نويسد:
«يكي از پژوهشگران تازه به دوران رسيده روزنامه كيهان كه معلوم نيست تا حالا كجا بوده، در يك مدرسه علميه در قم كه مي گويند منتسب به طيف آقاي مصباح است، آسمان و ريسمان را به هم تابانده... فكر كنم اين آقا از قدرت تخيلي بسيار قوي برخوردار است... يك آدم مجهول الهويه... اين جور پديده ها بايد قوياً اين احتمال را در نظر داشته باشند كه در محاكم قضايي مي توان نسبت به اتهام زنندگان، تظلم خواهي كرد. اين پديده نابغه-آقاي فضلي نژاد را مي گويم...»
وقتي معاون رئيس جمهور سابق چنين ادبياتي را در رويارويي با سخنراني تحليلي يك منتقد برمي گزيند كه واويلاست. من در قامت نويسنده اي دردمند كه بر مبناي سيره اساتيد مصلحم، هشدار انحراف از مباني نظري جمهوري اسلامي را داده ام، چه گفتم كه ايشان مرا پديده مجهول الهويه و تازه به دوران رسيده اي كه معلوم نيست تاكنون كجا بوده و الان آسمان و ريسمان به هم مي بافد، لقب مي دهد؟!
دو معاون رئيس جمهور سابق، دو نوشتار را نگاشتند كه هر يك با ديگري، سراپا حاوي تناقض ها و افتراق هاي تحليلي است كه تنها در فحاشي و ايراد تهمت و نفرت به منتقد، با يكديگر اشتراك لفظ و معنا دارند و هر دو پيگيرد قضايي منتقد خود را مي خواهند!
3-سايت انتخاب را آقاي محمدمهدي فقيهي اداره مي كند. ايشان كه پيشتر از مديران سابق دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، مديرمسئول فصلنامه نقد و نظر، سردبير روزنامه انتخاب و البته ملبس به لباس روحانيت بوده، اكنون خود و رسانه اش را محور و مركز «جريان نوانديشي ديني» مي داند. آقاي فقيهي كه سال هاست به سبب فحاشي هايش به ذخاير انقلاب اسلامي، چون حضرت آيت الله مصباح يزدي، القاب و نشان هاي خود را از اپوزيسيون سلطنت طلب مي گيرد، از سوي هفته نامه ضدانقلابي شهروند در كانادا، «آيت الله دكتر فقيهي» خطاب مي شود و البته مويد به تائيد هنرمندان بهايي و ساواكي چون شهره آغداشلو و بهروز وثوقي هم هست. او نه تنها در رسانه اش اخبار برگزاري كنسرت هاي خوانندگان لس آنجلسي مانند گوگوش را پوشش مي دهد، بلكه با شاگردان جاسوسان مخملي اي چون رامين جهانبگلو همكاري دارد.
با اين اوصاف، سايت انتخاب كه مي كوشد تا رسانه هاي وابسته به بودجه هاي براندازي آمريكايي-هلندي، آقاي فقيهي را به عنوان «مشاور نزديك آيت الله خامنه اي» معرفي كنند، در واكنش به سخنراني من، ذيل عنوان «كشف تازه جوان گروهكي از نشست خاتمي با صهيونيست ها» در تاريخ 12 خرداد 7831، پيرامون اين قلم مي نويسد:
«پدر پيام فضلي نژاد عضو فراري گروهك تروريستي و از نزديكان بني صدر و همچنين مادرش از اعضاي دفتر قطب زاده بود. او اخيراً اظهارات مضحكي را در مورد خاتمي به زبان آورده... در گفت وگوهايش به روابط غيراخلاقي با سينماگران و راه اندازي بساط (...) اعتراف و بدان افتخار مي كرده... يك شبه از نقد نويس سينمايي به پژوهشگر!! يك موسسه خوش نام تبديل شده، به تازگي ادعاهايي را جهت «كسب شهرت» (آنچه بدان عشق مي ورزد و برايش مي دود) به زبان آورده... اين فرد كه سابقه سرقت دارد... به بيماري بي اختياري ادرار و شب ادراري، دچار شده بود.»
همگرايي كنوني آقاي محمدمهدي فقيهي كه روزگاري از مخالفان دولت اصلاحات بود با معاونان سابق رئيس همان دولت، البته رازهاي نگفته اي را در خود دارد. همان روزها، تحليل نگارنده اين بود كه امثال فقيهي با ماموريت ايجاد انشقاق در جبهه اصول گرايان، خود را به چهره هايي چون آقاي دكتر علي لاريجاني نزديك كرده اند، اما چرا آقاي فقيهي، نگارنده را به عنوان همكار و مشاور پيشين خود، به باد ركيك ترين فحش ها مي گيرد؟!
مگر من جز بازخواني تاريخ تحول انديشه روشنفكري در ايران، چه مي كنم كه تيتر مي زنند پيام فضلي نژاد يك «جوان گروهكي» است و همراه با ايراد اتهاماتي چون سابقه «سرقت» و فحاشي هايي مانند ابتلاء به «بيماري بي اختياري ادرار و شب ادراري» و داستان سرايي هايي چون افتخار كردن من به «روابط غيراخلاقي با سينماگران و راه اندازي بساط»، خانواده ام را نيز «منافق» مي خواند؟!
چرا سايت انتخاب، پدرم را كه سال هاي پيش از انقلاب اسلامي درانجمن اسلامي دانشجويان آلمان و مركز اسلامي هامبورگ و اتفاقا در كنار آقاي سيدمحمد خاتمي عليه رژيم شاه فعاليت مي كرد، همراه با آقايان صادق طباطبايي، محمد كيارشي و همنشين با رهبران امروز حزب مشاركت ايران، چون حسين كاشفي بود و پس از انقلاب هم در كميته انقلاب اسلامي قم مسئوليتي عالي داشت و تا سال 7731 در جلسات و گعده هاي رفقاي ديرينش حضور مي يافت، چرا پدري را كه اكنون ده سال است از دار اين دنيا رفته، ناگهان بدل به منافقي حي و حاضر مي كند؟!
آقاي فقيهي، پدر من را «عضو فراري گروهكي تروريستي» لقب مي دهد، با اين هدف كه نتيجه اي باطل بگيرد و به ناصواب و كينه توزانه، القاء كند كه روزنامه كيهان، «فرزند ضد انقلاب» اين «خانواده منافق» را به خدمت گرفته است!
مگر سخنراني من چه حادثه شومي را رقم زده است كه پس از اين همه هرزه نگاري، آقاي محمدمهدي فقيهي در همراهي با دو معاون رئيس جمهور سابق، مرا تهديد و محاكمه قضايي و رفتن به زندان مي كنند و از اين رو مي نويسد:
«پرونده هاي قبلي اين فرد عليه امنيت ملي و همچنين تشويش اذهان عمومي و ارتباط با مخالفان جمهوري اسلامي، به بايگاني نرفته و با اظهارات اخيرش، مجددا به روي ميز بازگشته است.»
جالب اين كه پس از همه اين فحش ها و تهمت ها، تنها به جرم طرح سوال از آقاي سيدمحمد خاتمي، سايت رسمي آقاي فقيهي مرا تهديد مي كند كه:
«در صورت عدم پايان هتاكي ها و دروغ پردازي هاي اين فرد با نام خود و اسامي جعلي، مداركي بسيار مهم را در اختيار سايت هاي اينترنتي قرار خواهد داد.»
4- سايت بالاترين كه ادعاي دموكراسي اينترنتي و اخلاق دموكراتيك را دارد، وابسته به اردوگاه اپوزيسيون سياسي لائيك و سلطنت طلبان فراري است. اين رسانه كه از ابتداي انتشار كتاب شواليه هاي ناتوي فرهنگي و هم صدا با وابستگان امنيتي موساد و سيا، مانند علي رضا نوري زاده و فريبا داوودي مهاجر، فحاشي هاي بسياري را عليه نگارنده منتشر كرده است، پس از انتشار متن سخنراني من، به بازنشر مطالب سايت هاي آقايان محمدعلي ابطحي و محمدمهدي فقيهي پرداخته است.
مديران سايت بالاترين درباره تحليل من از منش و روش آقاي خاتمي نوشتند:
«فضلي نژاد يك بچه دهاتي اطلاعاتي است كه حرف مفت مي زند.»
شاه بيت نقد و نظر اعضاء سايت بالاترين اين بود:
«از افرادي كه اين مرتيكه ]...[ رو ميشناسن بپرسيد اين معتاد به موادمخدر مشروب خوار و به هر چيزي منفي آلوده هست و به شما بگويم مريض جنسي نيز هست كثيف تر از اوني هست كه شما فكر مي كنيد هر چه مي توانيد اسم اين فرد رو تكرار كنيد تا لجن بودن آن روز به روز معلوم شود.» (نك: سايت بالاترين، 12 خرداد7831)
.5 همه اين فحاشي ها و تهمت ها، از يك منطق سياسي پيروي مي كرد كه پيش از همه روزنامه هاي مدعي ليبرال دموكراسي، مانند كارگزاران آن را فاش ساختند. روز 02 خرداد 7831روزنامه كارگزاران در ستون اخبار ويژه خود مدعي شد:
«روزنامه نگار جوان وابسته به رسانه هاي مخالف اصلاح طلبان... كه از چهره هاي درجه چندم و كم سابقه جناح اصولگرا محسوب مي شوند، در سخنراني هاي خود با طرح ادعاهاي بزرگ و عجيب و ارائه مستنداتي مجعول (كه چهره هاي شاخص اصولگرا از ارائه آن ابا دارند)، به تخريب آقاي خاتمي مي پردازند... اخيراً سخنران تازه كاري در جمع طلاب مدرسه معصوميه قم مدعي وجود سندي 83 صفحه اي پيرامون حضور آقاي خاتمي به همراه خانم ابتكار در اجلاس سال 9991 بيلدربرگ در پرتغال شده... اين سخنران مشخص نكرده كه اين سند مجعول و اين خبر اختصاصي! در اين 9 سال كجا پنهان بوده است؟»
به راستي چهره ها و رسانه هاي مدعي اصلاح طلبي و دموكراسي خواهي، از «سخنراني تازه كار» و «چهره اي درجه چندم» كه براي «تخريب خاتمي» به «جعل سند» و «ادعاهاي بزرگ و عجيب» روي آورده است، تا «خاتمي را از كانديداتوري براي حضور در انتخابات آينده رياست جمهوري منصرف كند»، چرا چنين هراسيدند كه ركيك ترين فحش ها و شرم آورترين تهمت ها را نثارش كردند؟!
راز فحاشي هاي سياسي و رسانه اي
آنچه نوشتم، تنها چند نمونه از فحاشي ها و تهمت هايي بود كه سه جريان مدعي اصلاح طلبي، نوانديشي ديني و اپوزيسيون سياسي خارج از كشور، تنها طي ده روز گذشته به نگارنده منتسب كردند. فحاشي هايي كه دير زماني است آغاز شده و علي رضا نوري زاده، حسن زرهي، بهروز صوراسرافيل، ضياء آتاباي، فريبا داوودي مهاجر، خبرنگاران بي.بي.سي و تلويزيون هاي ماهواره اي اپوزيسيون پيش قدم آن بوده اند. فحاشي ها از آن جا آغاز گشت كه من قدم به قدم از طايفه اصلاح طلبان فاصله گرفتم و با بازخواني انتقادي خود و گذشته ام كوشيدم رويه اي ديگر را كه شباهتي به شعارهاي دموكراسي خواهي و حقوق بشر نداشت، برگزينم.
چه شد جواني كه در نيمه دوم دهه هفتاد در حلقه شاگردان دروس حافظ شناسي و مولوي شناسي دكتر عبدالكريم سروش حاضر مي شد و به منزل آقاي حميدرضا جلايي پور در خيابان دولت رفت وآمد داشت، از سال 6731 نيز روزنامه نگاري را آغاز كرد و سپس جذب مطبوعات اصلاح طلب شد، بدل به جوانكي مجهول الهويه گشت كه ناگهان پژوهشگر شده است؟! كسي كه از سال 8731، در هنگامه وزارت آقاي عطاء الله مهاجراني در دولت اصلاحات، براي پروژه نوسازي سياسي و مذهبي در سينماي ايران فعاليت كرد و در آغاز جواني در قامت يك روزنامه نگار، وقتي كه دبيري بخش گفت وگوهاي ويژه هفته نامه سينما را بر عهده داشت، مورد تقدير وزير فرهنگ آقاي خاتمي قرار گرفت.
چه شد كه مديران رسانه هاي اصلاح طلب از ياد بردند كه تابستان 8731، يعني 9 سال پيش، جواني به نام پيام فضلي نژاد بود كه به اشاره محسن كديور و همراهي محمدتقي فاضل ميبدي با حضور در نزد فقها و روحانيوني چون آيت الله يوسف صانعي، جواز «حضور زن مسلمان ايراني بي حجاب در سينما» را گرفت و اين ديدارها ادامه يافت تا به اخذ فتواي «رقص جوانان با موسيقي پاپ» انجاميد؟! از ياد بردند كه اين جنس از گفت وگوي تفصيلي او با فقهاي اصلاح طلب نه تنها در هفته نامه سينما (شماره 793، 21 آبان 1378) كه در نشريات فرهنگي متعلق به اصلاح طلبان بازتاب گسترده مي يافت و از سال 1831 كه همين جوانك متوهم، سردبيري بخش ويژه تنها سايت پرمخاطب فارسي زبانان، يعني گويانيوز، را بر عهده گرفت، متن مشروح اين گفت وگوها در آن سايت منتشر مي شد؟!
http:.. newsgooyacom.payamfazlinejadphp
مگر همين جوانكي كه به روايت معاون سابق آقاي سيدمحمد خاتمي، امروز تواب است و تضمين كننده منافع دشمنان، در شهريور 9731 كه بيت آقاي حسينعلي منتظري حصر بود، به نمايندگي از جامعه هنري و سينمايي ايران مصاحبه اي را با وي انجام نداد كه متن اين مصاحبه نه تنها در كتاب استفتائات ايشان (جلد1، از ص 992)، بلكه به سهولت در سايت وي قابل دسترسي است؟! مگر همين پديده مجهول الهويه نبود كه روز 42 شهريور 9731 در مقدمه آن مصاحبه، براي نشر انديشه جامعه مدني آقاي خاتمي نوشت:
«اينجانب كه همواره دغدغه رفع موانع فقهي هنر و ارائه نظريات مراجع را توسط نشر كتاب و نگارش مقاله و گفتگو داشته ام به دليل حصر بيت آن حضرت توسط مخالفان جامعه باز و كثرت گرا نتوانستم از محضرتان استفاده كنم.»
مگر گفت وگوهاي من با آقاي عباس عبدي (عضو شوراي مركزي حزب مشاركت) در باب سانسور مميزي (هفته نامه سينما، شماره 363، 21 اسفند 1377، ص 21)، مرحوم احمد بورقاني (معاون اسبق مطبوعاتي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي) پيرامون نوسازي سياسي در سينماي ايران، (هفته نامه سينما، شماره 773، 62 خرداد 1378، صفحه 21) با آقاي حميدرضا جلايي پور (عضو شوراي مركزي حزب مشاركت) در باب انديشه مدرن در سينماي ايران (هفته نامه سينما، شماره 773، 62 خرداد 1378، صفحه 21) و چهره هايي ديگر چون آقايان محسن آرمين، علي حكمت، عزت الله سحابي، ابراهيم يزدي و... نبود كه زمينه ساز طرح مفاهيمي چون «سينماي مدني»، «سينماي كثرت گرا» و «ايدئولوژي زدايي از سينما» به عنوان يك گفتمان فكري در عرصه هنر گشت؟!
در آن روزگار، نه تنها روزنامه هاي مدعي بسط و گسترش جامعه مدني، مانند روزنامه نشاط، مقالات مرا در حالي كه هنوز به سن 81 سالگي نرسيده بودم، منتشر مي كردند (شماره 23، 32 فروردين 8713، صفحه 8)، بلكه پيش تر از آن، روزنامه خرداد در ستون صفحه 3 خود كه شخصيت هاي سياسي، آراء خود را پيرامون «منشور خرداد» ابراز مي كردند، نام من به عنوان «روزنامه نگار» در آن روزنامه نقش بست؛ وقتي كه نوشتم: «از حذف و تعطيلي نهراسيد!» (شماره 12، 7 دي 7731، صفحه 3)
چگونه بود كه وقتي عبدالله نوري (معاون توسعه سياسي رئيس جمهور سابق) به زندان رفت و من در روزنامه پيام آزادي يادداشت مفصلي را در دفاع از او نوشتم و از نقطه ديد كانتي، وصف «واپس گرايي» را منتسب به قوه قضائيه كردم، (شماره 685، 8 آذر 8713، صفحه 3) معاونان سابق و لاحق آقاي خاتمي برنياشفتند كه اين پديده مجهول الهويه تازه به دوران رسيده، معلوم نيست كه از كجا پيدايش شده كه چنين بي محابا از دولت ما دفاع مي كند؟!
چرا آن هنگام كه مرحوم حجت الاسلام محمد عبايي خراساني (نماينده مردم مشهد در مجلس ششم كه انتشارات الست فردا متعلق به او بود) در سالگرد دوم خرداد 9731 كتاب اينجانب را با نام سينما، سياست، آزادي (انتشارات الست فردا، چاپ اول، خرداد 9731، 0003 نسخه) روانه بازار كتاب كرد، كتابي كه بازتابنده آراء رهبران فكري حزب مشاركت ايران و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در عرصه هنر بود، حضرات فحاشان فرياد نكردند كه چرا يكي از شيوخ مجمع روحانيون مبارز، از يك جوانك كتاب منتشر كرده است و مگر روزنامه هاي زنجيره اي سراسر ستايش از اين اثر نبودند!؟
چرا آن هنگام كه من در قامت مشاور رسانه اي دو عضو ارشد مجمع روحانيون مبارز (آقايان محمد عبايي خراساني و صادق خلخالي) فعاليت مي كردم، داد آقايان در نيامد كه «يكي از دشمنان نظام» ميان ما رخنه كرده است و دارد به اشاره آقاي مصطفي تاج زاده (معاون سياسي وقت وزير كشور) پروژه هاي جنگ رواني ما، چون ماجراي خبرسازي دروغ حمله به دفتر نمايندگان مجلس ششم در سالگرد حادثه 81 تير 9731 را پيش مي برد و روزنامه ايران، اخبار آن را نيز پوشش مي دهد؟!
در آستانه برگزاري هشتمين دوره انتخابات رياست جمهوري، همين نابغه توهم و تخريب بود كه به پيشنهاد مرحوم احمد بورقاني (نماينده مجلس ششم) كار تدوين «گزارش دستاوردهاي هنري سيد محمد خاتمي در دوره نخست رياست جمهوري» را در ستاد انتخاباتي حزب مشاركت ايران بر عهده گرفت. چكيده 51 صفحه اي اين گزارش، دو روز پيش از برگزاري انتخابات رياست جمهوري در رسانه هاي فارسي زبان منتشر شد. (براي نمونه، نك: كوشش خاتمي براي دستيابي به توسعه فرهنگي و تنوع هنري، سينما جهان، شماره 7، 81 ارديبهشت 0813، صفحات 31، 14 و 51)
آن هنگام، در دوران فعاليت هاي هنري و سينمايي ام كه پاتوق من منزل آقايان حسين موسوي تبريزي و اسدالله بيات بود و اولي فتواي تماشاي فيلم سكسي را از راه گشايش باغ هايي از لذت تصويري توسط اروتيك كردن هنر را مي داد و از خوانندگان زني چون سيما بينا تجليل مي كرد (هفته نامه سينما جهان، شماره 43، 32 آبان 0813، صفحه 41) و دومي از آزادي ماهواره دفاع مي كرد و تك خواني زن مسلمان را بلااشكال مي دانست، (ماهنامه فيلم و هنر، شماره 82، بهمن 9731، صفحه 6) هيچ كس برنياشفت؟!
وقتي تابستان سال 1831 و پس از تشكيل دولت حامد كرزاي در افغانستان ، وقتي در كنار بهروز افخمي (نماينده مشاركتي مجلس ششم و فيلمساز) و به دعوت يوسف اعتبار، رئيس دفتر رئيس جمهور افغانستان، به كابل رفتم و پس از 01 روز رايزني با وي و مديرعامل راديو و تلويزيون ملي افغانستان طرحي را براي احياء سينماهاي آن كشور ارائه كردم، جوان نازنيني بودم كه رازدار افاضات و افتضاحات نمايندگان مشاركتي در خارج از كشور بود و همان هنگام كه در حضور شخصيت هاي بين المللي و رئيس جمهور افغانستان، در سمينار «مسعودشناسي» سخنراني اي را پيرامون احمد شاه مسعود ايراد كردم، از سوي رسانه هاي بين المللي تحسين مي شدم. چرا معاونين سابق رييس جمهور، وقتي كه من در كنار برخي از اعضاء هيأت دولت از جمله خود آقاي محمدعلي ابطحي و در حضور آقايان عبدالله رمضان زاده و محمد ستاري فر و جمعي از نمايندگان مجلس ششم چون خانم ها فاطمه حقيقت جو ، شهربانو اماني، الهه كولايي و مرحوم بهاالدين ادب، در مقابل پلكان هواپيماي ايران اير به استقبال شيرين عبادي كه برنده جايزه صلح نوبل شده بود، رفتم، نه تنها از نبوغ من در زمينه توهم و تخريب سخني نمي گفتند، بلكه به اعتبار حضور من به عنوان سردبير بخش ويژه سايت گويانيوز از من و كار ژورناليستي ام ستايش مي كردند؟!
(براي نمونه، نك: گويانيوز، 32مهر 2831، http:.. newsgooyacom.politics.archives.000454php روزهايي كه خانه من پاتوق آقايان احسان نراقي، غلامحسين صالحيار و سيامك پورزند بود،(فيلم و عكس ميزباني هاي نگارنده موجود است) كساني كه از مجريان پروژه گفت و گوي تمدن هاي آقاي خاتمي بودند، معلوم بود از كجا آمده بودم و چه پديده اي هستم، اما امروز كه به بازخواني انتقادي خودم و جريان مدعي اصلاح طلبي روي آورده ام ، خودم مجهول الهويه و خانواده ام منافق مي شوند؟!
وقتي براي روزنامه هاي نشاط، خرداد، پيام آزادي ، صداي عدالت ، جامعه مدني، حيات نو، اخبار و... مي نوشتم، پژوهش هايم در باب سينما و روحانيت و نقدهايم در نشرياتي مانند پروين ، فيلم و سينما، هنر هفتم، قرن 12 و...منتشر مي شد و به عنوان تحليلگر سياسي با نشريات اينترنتي مانند پيك ايران ، سايت فارسي صداي آمريكا ، اخبار امروز، پيك نت، مهديس، سياه و سپيد و... همكاري مي كردم و پيرامون هر موضوعي ، راديو فردا گفت و گويي از من را مخابره مي كرد ، دم برنياوردند كه اين آدم كيست كه ناگهان به يك پژوهشگر تبديل شده است؟! چرا به انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران كه از سال 8731 عضو آن بودم و بعد به انجمن نويسندگان و منتقدان سينمايي ايران كه از 9731 عضو آن بودم و نيز به فدراسيون جهاني روزنامه نگاران در شيكاگو كه از سال 0831 عضو آن بودم ، نگفتند كه اين نابغه توهم و تخريب ، تنها هنرش آسمان و ريسمان تاباندن است؟!
وقتي كه زمستان 3831، رسوايي انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران در ماجراي وبلاگ نويسان پيش آمد، مگر آقاي رجبعلي مزروعي (رييس انجمن و مشاور رييس جمهور سابق) نبود كه با اصرار از همين جوانك مجهول الهويه كه با اصلاح طلبان به مرزبندي سياسي رسيده بود، براي حضور در جلسه اي خصوصي دعوت كرد و هنگامي كه گزارش اين جلسه به دست آقاي سيد محمد خاتمي رسيد، رييس جمهور وقت براي ديداري ازمن دعوت كرد و به خيالش به دلجويي پرداخت؟! شرح اين ديدار را كه پيش و پس آن آميخته به تهديد و ارعاب بود ، بارها بازگفته ام.
آيا هنگامي كه بام تا شام را در كنار آقاي محمدمهدي فقيهي ، سردبير روزنامه انتخاب مي گذراندم، آن روزها پاي بساط منقل بودم و با بازيگران سينما روابط غيراخلاقي داشتم؟! مگر در همان روزگار نبود كه روزنامه انتخاب ، با من به عنوان منتقد سينمايي مصاحبه مي كرد ، نقدهاي هنري من را انتشار مي داد (شماره 673، 6 مرداد 9731 ، صفحه 7) و نه تنها آقاي طه هاشمي (عضو سابق هيأت مديره دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم و مدير مسئول وقت روزنامه انتخاب) در ديدارهاي مان از خوانندگاني چون گوگوش، به مثابه يك فرصت ياد مي كرد، بلكه در باب مباني فرهنگي جريان نوانديشي ديني با من به بحث مي نشست؟! (سينما جهان، شماره 91، 9 مرداد 0831) مگر نه اينكه در همان روزگار يادداشت هاي سياسي من در ستون اول اين روزنامه به چاپ مي رسيد؟!
آيا ماحصل حضور در دفتر آقاي محمدمهدي فقيهي نبود كه ايشان اين جوان ضد انقلاب را كه به خيالش از خانواده اي منافق برخاسته ، مامور انتشار پيش شماره روزنامه اخبار امروز كرد؛ روزنامه اي به صاحب امتيازي طه هاشمي و سردبيري ايشان. آيا ايشان جلسات مكرر من با حضور آقاي فريدون صديقي را در اين باب از ياد برده اند؟! چرا اجازه داديد كه اين آدم گروهكي سرمقاله نخستين شماره روزنامه اي مدعي ارزشگرايي شما را بنويسد (شماره يك، 91 بهمن 1831 ، صفحه 1) و پس از آن هم اين ارتباط حفظ شد، تا جايي كه در سال 3831 ، هنگامي كه آقاي فقيهي از اعضاء ارشد ستاد تبليغات انتخاباتي آقاي دكتر علي لاريجاني در نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري بود، مرا به سمت مشاور خود در خبرگزاري انتخاب (ارگان رسانه اي وتبليغاتي آقاي لاريجاني) برگزيد و نزديك يك سال ، همين نويسنده منافق و گروهكي، در خلوت خصوصي و خانه آقاي فقيهي واقع در محله ديباجي تهران راه داشت؟! آيا آقاي فقيهي جلساتي را هم كه در منزل ايشان و با حضور من و آقاي دكتر جواد وعيدي (معاون امنيت بين الملل شوراي عالي امنيت ملي) پيرامون بحث درباره شيوه تبليغات اينترنتي براي آقاي دكتر لاريجاني برگزار شد را از ياد برده اند؟!
آيا بايد از اوصاف حقوقي به دست آوردن خانه مجلل ايشان در محله ديباجي (جنب پارك ارغوان ) كه در سه طبقه بنا شده است، بگويم يا از دفتري چند صد متري در خيابان پروين اعتصامي (حوالي ميدان فاطمي) كه به رايگان براي فعاليت فرهنگي در اختيار ايشان بود، رازگشايي كنم ؛ مكاني كه پاتوقي بود براي هر فعاليتي غير از فرهنگ ! يا از كلكسيون هاي فرش و ادكلن منزل ايشان يا سي. دي هاي طربناك و فيلم هاي مخصوص مورد علاقه شان بگويم و يا از بودجه هايي كه از سوي يك نهاد خاص براي فعاليت هاي خاص در اختيارشان بود كه سرنوشت نامعلومش براي من معلوم است؟!
من به دستور شرع مقدس اسلام از ورود به حوزه خصوصي انسان ها ، پرهيز دارم، اما آقاي محمدمهدي فقيهي خوب مي دانند كه چه سندهاي صوتي و مكتوبي در اختيارم هست كه انتشارش قطعا به مصلحت جرياني كه مدعاي نوانديشي ديني را دارد، نيست . آيا در طول آن همه مدت كه به روزنامه انتخاب و بعد خانه ايشان ، به همراه دوستانم رفت و آمد داشتم، دچار بيماري خود ادراري وشب اداري بودم؟! اگر چنين است، لابد آثار آن بيماري در مكان هاي متعلق به آقاي فقيهي و حوزه خصوصي ايشان هنوز باقي است كه چنين برآشفته اند.
خرسندم كه شخصي چون آقاي محمدمهدي فقيهي در همراهي و هم كلامي با معاونان رييس جمهور سابق و رسانه هاي لائيك وسلطنت طلب مرا به فحش مي كشد و پدري مرحوم را متهم به فعاليت در گروهك تروريستي منافقين مي كند. از ديگر سو، متحيرم كسي چون او كه رسوايي ماجراي سفر اروپايي اش و مذاكراتش با چهره هاي معلوم الحال در ميان فعالان سياسي مشهور است و امروز القاب ونشان هايش را به پاس فحاشي به ذخاير انقلاب اسلامي ايران، از سلطنت طلبان و معاندان نظام مي گيرد، مرا به جرم ارتباط با مخالفان جمهوري اسلامي، تهديد به دادگاه و زندان مي نمايد.
مي خواهند «شكوه قدسي توبه» را بشكنند
به تفضيل در پيشگفتار كتاب شواليه هاي ناتوي فرهنگي (انتشارات مؤسسه كيهان ، بهمن 6831) نوشته ام پنج سال است كه از احزاب اصلاح طلب دل بريده ام. قدم به قدم ، با آن ها به مرزبندي شفاف رسيده ام و از لحظه لحظه هم نفسي وهم نشيني با اين طايفه توبه كرده ام و البته هزينه هاي بسيار دادم. در فرآيند اين مرزبندي، هر جا كه در قامت مشاور حضوري داشته ام يا سخنراني اي كرده ام و مقاله اي نوشته ام، كوشيدم تا بي توقع پاداشي و فارغ از بندگي حزب و گروهي، همنسلانم را از فاجعه اي سياه كه دولت موسوم به اصلاحات پديده آورد، آگاه كنم. اين آگاهي سازي، به قدر مقدور و وسع ناچيز من، ثمره هايي اندك، اما نيك داد. آخرين نمونه آن، هياهوهايي بود كه اعضاء حزب مشاركت ايران در جلسه سخنراني ام، روز 13 ارديبهشت 7831 در دانشكده فني دانشگاه فردوسي مشهد آفريدند؛ به دانشجويان پاكباخته بسيجي حمله ور شدند و تهديدم كردند كه بلايي سرم مي آورند تا مزه داغ و درفش حقيقي را خارج از زندان دريابم.
حالا به خيال خود مي خواهند توابان را نقره داغ كنند تا از اين پس كسي قدرت و جرات انديشيدن درباره خود و گذشته اش را نداشته باشد. حالا مي خواهند توابان را چنان به لجن بكشند تا ديگران بدانند كه اگر روزگاري تن به بازخواني انتقادي كارنامه سياسي شان دادند، سرنوشتي سياه آكنده از فحش و فضاحت در انتظارشان است و اين فحاشي ها، چنان گسترده و آميخته به تهمت هاي ناموسي و خانوادگي مي شود تا روان آدمي فرو بپاشد. حالا به خيال خام خود مي خواهند توان رازگشايي و فاش گويي پيرامون هشت سال بسط انديشه هاي سكولاريستي در ايران را از منتقدان خود سلب كنند.
«شكوه قدسي توبه»، اما نزد انساني كه طعم بازگشت به طرق الي الله را چشيده است، چنين آسان نمي شكند. هر كلمه از اين فحاشي ها و تهمت ها، راهي است به سوي اثبات اين دعوي كه شعارهاي اصلاح طلبي، دموكراسي خواهي، حقوق بشر و آزادي، تنها شعارهايي است معطوف به قدرت و براي رسيدن به حاكميت.
در دايره اين قدرت اگر گام برداري و در اردوگاه اصلاح طلبان بماني، شريف و پرشراره هستي، صاحب جوايز جهاني مي شوي، عناوين متعدد مي يابي و بر سكوي نظريه پردازي مي نشيني، همه براي اين است كه چنان يك عروسك، توجيه گر عوام فريبي ها و شعارهاي پوچي باشي كه در خلوتت به آن مي خندي. نه تنها از آزادي منتقد، بلكه طوطي وار از آزادي مخالف و معاند و محارب مي گويي، اما به لحظه اي كه خارج از دايره تعريف شده اصلاح طلبان براي ذهن تو منتقدي سخني بگويد، «بايد» طرد و تكفيرش كني. نمي داني كجا ايستاده اي، اما سال ها پيش، من دانستم كه اسير حزبي پادگاني هستم كه انديشيدن و تامل در آن نكوهيده شده است. فكر مي كنند كه جاي انديشيدن را مي توان با اعطاء القاب و جوايز و بورس هاي تحصيلي در كشورهاي اروپايي و آمريكايي پر كرد، اما موج استقبال جوانان از انديشه اصول گرايي، همه نقشه هايشان را برهم زد.
اما بيرون اين دايره شعار و قدرت اگر قدم بزني و بينديشي، مي شوي ضد انقلابي كه خانواده ات نيز منافق و تروريست هستند؛ مي شوي آدمي مجهول الهويه كه دچار شب ادراري هستي؛ مي شوي نابغه توهم و تخريب و سارقي حرفه اي كه از زير بوته سربرآورده اي؛ مي شوي مريض جنس و آدمي شراب خوار كه براي تضمين منافع دشمنان نظام به هركسي دروغ مي بندي؛ خلاصه، مي شوي پديده اي كه هيچ يك از رفقا وهمكاران پيشين، لحظه اي تو را به جا نمي آورند و طرد و تكفير مي شوي.
اين ها را معاونان سابق رئيس جمهور، رهبران خودخوانده جريان نوانديشي ديني و فعالان رسانه اي لائيك و سلطنت طلب به من گفتند و اگر به من بود، به سياق سابق دم برنمي آوردم، اما گفتم كه پاي ناموس و خانواده اي، پاي حيثيت روزنامه و مدرسه علميه اي و برجسته تر از همه، پاي «شكوه قدسي توبه» در ميان است. با اين همه، شكوه قدسي توبه، هيچ بودن است؛ همانند آنكه حضرت امام خميني(ره) فرمودند:
«ما خودمان چيزي نيستيم، هر چه هست اوست. اگر عنايات او نبود ما هيچ بوديم؛ چنانچه از ازل هيچ بوديم و بعدها هم از حيث حيثيت خودمان هيچيم. منتها ما هيچ ها، اشتباه داريم، خيال مي كنيم ما هم يك چيزي هستيم و اين يك حجابي است بين ما كه اميدوارم خداي تبارك و تعالي اين حجاب را بردارد و ما بفهميم كي هستيم.»
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 540]
-
گوناگون
پربازدیدترینها