پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851139033
اسماعيل فصيح
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : اسماعيل فصيح Pario17-07-2009, 04:54 PMاسماعيل فصيح در سن 75 سالگي درگذشت. فرح عدالت ـ همسر اين نويسندهي پيشكسوت ـ با تأييد اين خبر، به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، توضيح داد: اسماعيل فصيح عصر روز گذشته (پنجشنبه، 25 تيرماه) در تهران و بيمارستان شركت نفت درگذشت. او گفت: فصيح از روز دوشنبه (15 تيرماه) مصادف با 13 رجب بهدليل مشكل عروق مغزي به بخش ICU بيمارستان منتقل شد كه پس از انجام سيتياسكن و سپري كردن شش روز در اين بخش، سه روز را هم در بخش عمومي بيمارستان سپري كرد؛ اما از ساعت 10 صبح روز گذشته، وضعيت او روبه وخامت گذاشت و ساعت دو بعدازظهر دوباره به ICU منتقل شد، ولي ساعت شش بعدازظهر دارفاني را وداع گفت. به گفتهي همسر اين نويسنده، بنا به خواستهي خود فصيح كه همواره نيز بر آن تأكيد داشت، مراسم پرتشريفاتي برگزار نخواهد شد. اسماعيل فصيح ـ رماننويس و مترجم ـ در دوم اسفندماه سال 1313 در محلهي درخونگاه تهران (شهيد اكبرنژاد فعلي ـ نزديك بازار تهران) متولد شد. بهگفتهي خودش بچهي چهاردهمي يا شانزدهمي يك كاسب چهارراه گلوبندك است. دوران تحصيلات ابتدايي را در دبستان عنصري كه حدودا تا پايان كشيده شدن جنگ جهاني دوم در ايران طول ميكشد و سپس در دبيرستان رهنما، به انجام رساند. فصيح در سال 1359 با سمت استاديار دانشكدهي نفت آبادان بازنشسته شد. اين نويسنده در سه حوزهي رمان، مجموعه داستان و ترجمه دست به قلم زده بود. رمانهايش عبارتاند از: شراب خام (1347)، دل كور (1351)، داستان جاويد (1359)، ثريا در اغما (1363)، ترجمه انگليس در لندن (1985)، ترجمه عربي در قاهره (1997)، درد سياوش (1364)، زمستان 62 (1366)، ترجمه آلماني (1988)،شهباز و چغدان (1369)، فرار فروهر (1372)، باده كهن (1373)، اسير زمان (1373)، پناه بر حافظ (1375)، كشته عشق (1376)، طشت خون (1376)، بازگشت به درخونگاه (1377)، كمدي تراژدي پارس (1377)، لاله برافروخت (1377)، نامهاي به دنيا (1379)، در انتظار (1379) و گردابي چنين حايل (1381). مجموعه داستانها: خاك آشنا (1349)، ديدار در هند (1353)، عقد و داستانهاي ديگر (1357)، برگزيده داستانها (1366) و نمادهاي مشوش (1369). و ترجمهها: وضعيت آخر، بازيها، ماندن در وضعيت آخر، استادان داستان، رستمنامه، خودشناسي به روش يونگ، تحليل رفتار متقابل در رواندرماني و شكسپير. منبع: !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! Pario17-07-2009, 05:06 PMمصاحبه نویسندگان و منتقدین با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) امين فقيري گفت: نسلي از كتابخواني با خواندن كتابهاي اسماعيل فصيح شكل گرفت. اين داستاننويس در پي درگذشت اسماعيل فصيح در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، با اظهار تأسف از درگذشت اين نويسندهي پيشكسوت، گفت: من بين سالهاي 40 تا 50 با خواندن كتاب «شراب خام»، با اسماعيل فصيح آشنا شدم. اين اثر را داراي تخيل قوي ديدم؛ چون خود كتاب مايههاي پليسي و جنايي داشت. او در ادامه افزود: كتابهاي فصيح نثر خيلي روان و سادهاي داشتند؛ از جمله «ثريا در اغما». هرچند در كتابهاي آخرش به تكرار مضامين گذشته و همان قهرمانان ميپرداخت، با اين حال، او را هميشه در ذهنم نويسندهاي بالاتر از حسينقلي مستعان ميدانستم؛ نويسندهاي كه مثل پاورقينويسها مينويسد؛ اما با نثري قوي، انديشه و فكر بيشتر. فقيري همچنين متذكر شد: فصيح كسي بود كه به ادبيات ايران خدمت بزرگي كرد و قشر خاصي را به خواندن كتاب و رفتن به سمت مطالعهي كتابهاي سنگينتر و مهمتر وادار كرد. مستعان و فصيح براي به وجود آوردن چنين فضايي براي كتابخوانها بسيار راهگشا بودند. او در ادبيات ما شخصيت مثبتي بود و هر شخصي كه از جامعهي ادبيات ميرود، درد بزرگي براي جامعهي هنرمندان است. محمدرضا گودرزي گفت: اسماعيل فصيح نويسندهاي خاص بود و معمولا كار خود را ميكرد. اين داستاننويس و منتقد در پي درگذشت اسماعيل فصيح، دربارهي اين داستاننويس پيشكسوت به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: فصيح همواره سعي ميكرد كارش را در انزوا دنبال كند و خيلي به محافل روشنفكري ادبي توجه نداشت. كمتر به ديدگاههاي نظري دربارهي داستاننويسي توجه ميكرد و بيشتر كار خودش را انجام ميداد. او از «زمستان 62» اسماعيل فصيح به عنوان يكي از بهترين آثار اين نويسنده ياد كرد و گفت: اسماعيل فصيح روش خاص خود را براي نوشتن داشت و كمتر نويسندهاي را مانند او داريم. در واقع، در عين حالي كه آثارش طيف زيادي از مخاطبان را دربر ميگرفت، ويژگيهاي خود را در قصهنويسي داشت. گودرزي در پايان يادآور شد: فصيح در بين نويسندگان و منتقدان نفوذ زيادي نداشت و كارهايش در سطح محمود دولتآبادي، هوشنگ گلشيري و يا صادق چوبك نبود؛ اما همواره گراهام گرين را به خاطرم ميآورد. من برخي كارهاي اين نويسنده را دوست داشتم. به اعتقاد محمود معتقدي، اسماعيل فصيح از معدود نويسندگاني بود كه جنگ را وارد فضاي ادبيات داستاني كرد. اين منتقد ادبي در پي درگذشت اسماعيل فصيح در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: به نظرم، فصيح در زمان خودش يعني دههي 60 تا 70، آثارش از كتابهاي درخشان بود. بويژه در حوزهي داستان و قصهي كوتاه، آثار باارزشي دارد؛ مثل «ثريا در اغما» كه ماندگار است. او همچنين عنوان كرد: فصيح در روزگار خود از كساني بود كه به فضاي جنگ توجه كرد و از اين فضا در داستاننويسي به خوبي بهره گرفت. از چهرههايي بود كه از دههي 70 و بويژه 60 خوش درخشيد؛ البته پس از آن ديگر كار خيلي جدي از او نديديم. محمود معتقدي «زمستان 62» و «ثريا در اغما» را جزو آثار ماندگار در ادبيات داستاني معاصر دانست و ادامه داد: فصيح جزو كساني است كه در تاريخ ادبيات ما سهم خودش را دارد. اين دو كتاب در حوزهي ادبيات داستاني و مقولهي جنگ به طورغيرمستقيم سهم فراواني داشتند و تأسف ميخورم از درگذشت اين چهرهي تأثيرگذار در حوزهي داستاننويسي كه در مقطعي بعد از انقلاب اسلامي تأثيرگذار شد و با همان داستانهاي كوتاهي كه در مجلهي «آدينه» منتشر ميكرد، توانايياش را نشان داد. به گفتهي علياصغر شيرزادي، آثار اسماعيل فصيح از جمله آثاري هستند كه به راحتي نميتوان جاي آنها را پر كرد. اين داستاننويس در پي درگذشت اسماعيل فصيح در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: درگذشت فصيح بسيار غمانگيز است. سالهاي پاياني زندگي فصيح با درد و رنج جسمي همراه بود و همينطور با بياعتنايي و بيتوجهي، حتا از سوي كساني كه انتظار ميرفت؛ نه اينكه ناديده گرفته شود؛ بلكه كماعتنايي شد. او همچنين افزود: از سالهاي دههي 40 با خواندن نخستين رمان فصيح با نام «شراب خام» با توجه به پيشزمينهي ذهني كه از داستاننويسي در همان سن جواني داشتم، يكه خوردم و انتظار چنين اثري را نداشتم و مجددا آنرا خواندم؛ چون ديدم براي نخستينبار يك نويسندهي ايراني بافرهنگ در زمينهي ذهنياي كاملا ايراني و بومي بي آنكه نافي جنبهي روشنگري به معناي راستينش باشد، موفق به نوشتن يك رمان جذاب، گيرا و ارزشمند شده و ضمن ارجاعش به آن بنمايههاي تراژيك زندگي، توانسته است يك رمان جذاب، شفاف و دلپذير در اندازههاي جهاني به مفهوم متكي بر فرهنگ و سنت ايراني بنويسد و اهميت پيرنگ به عنوان اساس داستان و ارزش كار براي سنجيدن عناصر ديگر مثل شخصيتپردازي، پيشبرد، كنش و واكنشها خيلي موفقيتآميز است. شيرزادي گفت: اين اثر تاحدي صبغهي جنايي داشت. بيآنكه داعيهي جنايينويسي داشته باشد يا به ورطهي آن به مفهوم عوامانه بيافتد، از پس يك كار ارزشمند و خواندني برآمده و بعد هم در سالهاي بعد با خواندن «دل كور» و «داستان جاويد» و برخي داستانهاي كوتاهش به اين نتيجه رسيدم كه با نويسندهاي داراي شخصيتي بارز و متكي بر اسلوب دقيقا متعلق به خودش و داراي يك شخصيت هنري، زباني و داستاني مواجه هستيم كه برخي از داستاننويسان ما حتا از گوشههايي از كل كار او گرتهبرداري ميكنند و بهره ميگيرند و اين نشاندهندهي نفوذ خاموش و بيسروصدا و بيادعاي فصيح بر داستاننويسي ما بود؛ در عين اينكه گوشهگيري در مفهوم فلسفياش داشت و بينياز از شهرتطلبي بود. اين منتقد ادبي متذكر شد: فصيح تأثير خود را گذاشته بود و برخي بي آنكه قدردان باشند، اين بهره را از آثار او گرفتهاند. خيلي غمانگيز است كه نويسندهاي در اين پايه با اثري مثل «ثريا در اغما» كه رماني كامل و ششدانگ است و همينطور «زمستان 62» از دست برود و مشكل بشود جاي آثاري از اين دست را در اين نوع داستاننويسي به راحتي پر كرد. شيرزادي با اشاره به تسلط فصيح به زبان انگليسي و تدريس اين زبان توسط او در دانشگاه، گفت: او با زبان انگليسي آشنا بود و با ادبيات جهان بسيار بيشتر از كساني كه مدعيان اين عرصه بودند، آشنايي داشت. اما خيلي جاي تأسف است كه حتا عدهاي از داستاننويسان نه تنها آثار او را نخواندهاند، حتا در رجوع به تاريخ يكصدسالهي ادبيات ايران با نام او كه جايگاه بارز و رفيع خودش را دارد، آشنا نيستند و اين مشكل هم باز در حوزههاي بيرون از ادبيات ريشه دارد. وقتي كسي مثل محمود دولتآبادي - نويسندهي ارجمند و ايراني كه عمرش دراز باد و شاد بزيد - اگر نامه يا مطلبي يا داستاني مينويسد، من نوعي به عنوان داستاننويس قطعا بايد پيگير باشيم؛ لااقل به صورت صنفي. او در پايان پيشنهاد كرد: براي شناخت بهتر و عميقتر آثار نويسندهاي در پايهي بلند اسماعيل فصيح، كارهايي مثل برگزاري سخنراني و انتشار ويژهنامه در نشريههاي ادبي صورت بگيرد. Pario18-07-2009, 02:39 AMگفتگوی سعید کمالی دهقان روزنامه نگار اعتماد با اسماعیل فصیح بخش اول، صفحه اول، ۲۷ فروردین ۱۳۸۶ بخش دوم، صفحه ادبیات، ۲۸ فروردین ۱۳۸۶ بخش اول - جشن بیکران وقتی قرار شد چند روزی در بیمارستان از اسماعیل فصیح مراقبت کنم، فکرش را هم نمیکردم که چیزهایی بشنوم از زبان خودش که سالهای سال است خیلیها منتظر شنیدناش هستند: ناگفتههای اسماعیل فصیح از زندگی و آثارش. به همین دلیل با آن که نه بیمارستان مکان مناسبی بود برای گفتوگو و نه حال جسمی و روحی فصیح آن قدر مناسب که صحبت کند، وقتی خودش شروع کرد به تعریف کردن خاطراتاش اجازه گرفتم تا آنها را یادداشت کنم. اسماعیل فصیح حالا بیش از یک هفته است که بر اثر سکته مغزی در بیمارستان فوق تخصصی شرکت نفت تحت نظر است، شرکتی که فصیح سالیان سال از عمرش را آنجا سپری کرده و خاطرات بسیاری از آن دارد. کارکنان و پزشکان بیمارستان که اسمی از فصیح و رمانهایش نشینداند، بعد از دیدن انعکاس خبر بستری شدناش در روزنامههای کشور با لحن محترمانهتری حرف میزنند، او را به اتاق خصوصی میبرند و بیشتر از گذشته از او مراقبت میکنند. بیمارستان شرکت نفت حالا تبدیل شده به مکانی که افراد بسیاری برای اولین بار اسماعیل فصیح را آنجا میبینند، مشتاقانی که بارها و بارها برای انجام مصاحبه، دیدار یا عرض ارادتی به هزار زحمت شمارهی تلفن این نویسنده گوشهگیر را پیدا کرده و جواب رد محترمانهای شنیده بودند. با این همه اسماعیل فصیح به قول نزدیکانش هنوز همان آدم گذشته است: مهربان، دوست داشتنی، منزوی و البته کمی هم خجالتی. او تنها در فشار عصبی مجوز نگرفتن کتاب جدیدش از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، علتی که فصیح خود عمده دلیل بستری شدناش در بیمارستان میداند، در این حال پزشکان هم فشار عصبی زیاد را عامل بروز عارضهی مغزی فصیح معرفی میکنند. فصیح از آن دسته عصبیهایی است که مارسل پروست در کتاب معروف خود دربارهاشان مینویسد: «همهی چیزهای عظیم و مهمی که میشناسیم کار عصبیهاست. همهی مکتبها را آنها بنیان گذاشتهاند و همهی شاهکارها را آنها ساختهاند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیدهاند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند، به قیمت چه بیخوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است … ۱» نویسندهای که برخلاف تیراژ چشم گیر کتابهایش در گیر و دار این سالهای ادبیات ایران، بجز یکباری که در سال ۱۳۷۲ با مجله «کلک» گفتوگو کرده، تن به مصاحبه نداده و در بین دوستداران ادبیات به گوشه گیری معروف است و کمتر کسی است که از زندگی و تجربیاتاش خبر دارد. *** اگر قرار باشد یکی از پرکارترین و در عین حال کم حاشیهترین نویسندگان معاصر را نام ببریم، اسماعیل فصیح بیشک یکی از اولین ایشان خواهد بود. نویسندهای که برخلاف تیراژ چشم گیر کتابهایش در گیر و دار این سالهای ادبیات ایران، بجز یکباری که در سال ۱۳۷۲ با مجله «کلک» گفتوگو کرده، تن به مصاحبه نداده و در بین دوستداران ادبیات به گوشه گیری معروف است و کمتر کسی است که از زندگی و تجربیاتاش خبر دارد. انزوای ادبی فصیح شاید دو عامل عمده داشته باشد، یکی درد و رنج بسیاری که در سالیان اول اقامتاش در ایالات متحده از مرگ همسرش کشید و دیگری دوری از وابستگیهای حزبی و جناهی و زد و بندهای ادبی. دلایلی که باعث شده فصیح از محافل ادبی ایران دوری کند و به جای آن تنها بنویسد. انزوای بیش از حد فصیح، هر چند باعث شده تنها به مهمترین خواسته و علاقهاش یعنی نوشتن بپردازد و نویسندهی پرکاری باشد، او را تا حدی از فضای ادبی کشور دور کرده و تبدیل شده به نقطهی مشترکی که منتقدان آثار فصیح روی آن انگشت میگذارند و معتقدند به همان دلایل نسل امروز کمی از اسماعیل فصیح و آثارش فاصله گرفته است. اسماعیل فصیح که دوستان نزدیک و اعضای خانواده «ناصر» صدایاش میزنند، دربارهی کودکیهایش میگوید: «سال ۱۳۱۳ به دنیا آمدم و فرزند دهام خانواده ارباب حسن بودم که در محلهی درخونگاه تهران زندگی میکردیم. پدرم نزدیک سه راه شاپور مغازهی خواربار فروشی داشت و نزدیک چهارراه گلوبندک هم خانهای داشت که دارای دو حیاط بزرگ بود و شامل اتاقهای زیادی میشد و برادرهای بزرگم که ازدواج کرده بودند در آنجا زندگی میکردند. خواهرم هر از چند گاهی کتابهای مختلفی میگرفت و برایام میخواند، مثل کتابهای الکساندر دوما. پس از آن که ارث پدر بین فرزندانش تقسیم شد، من سهمی نخواستم. مادرم به من ۳۲۰۰ تومان کمک کرد و با همان پول رفتم آمریکا.» پس از آن که در جواب سئوالاش که قیمت امروز تخم مرغ را میپرسد گفتم حدود صد تومان، می گوید: «از تهران با ۷۰ تومان رفتم استانبول و سه روز هم طول کشید. بعد از استانبول با قطار زمینی Orient Express رفتم پاریس و از پاریس هم با ارزانترین بلیط طیاره که گیرم آمد رفتم نیویورک. قبل از آن که بروم آمریکا در همین ایران از سفارت آمریکا پذیرش دانشگاه گرفته بودم و وقتی که رسیدم به آمریکا، اول نیویورک بودم و بعد رفتم مانتانا، یعنی از این سر آمریکا رفتم آن سر آمریکا تا در Montana State College درس بخوانم. چهار سال شیمی خواندم و از همان ماه اول هم چون انگلیسیام خوب بود، اجازه یافتم تا ساعات آزادم را در هفته برای دانشگاه کار کنم. استادم که از من خوشاش آمده بود۲، گفت:Do you know how to wash the test tubes? و من هم گفتم:Sure, I know how to wash the test tubes since I was four years old. به همین ترتیب تا آخر آن سال آن قدر پول در آوردم که ماشین خریدم. آن چهار سال خیلی خوب بود، پس از آن که لیسانس شیمی گرفتم، با ماشین رفتم کالیفرنیا. یعنی سال ۱۹۶۱/ توی راه که بودم و رادیو گوش می کردم شنیدم که ارنست همینگوی خودکشی کرده. اتفاقا همینگوی ژوئیه سال ۱۸۹۹ متولد شده بود و دقیق در همان ماهی که متولد شده مرده. اول نگذاشتند که جنازهی همینگوی دفن بشود چون ایالتی که آنجا زندگی می کرد، ایالتی کاتولیک بود و دو سه روز جنازه مانده بود و چون خودکشی کرده بود نمی گذاشتند دفن بشود. تا این که خبر به پرزیدنت کندی رسید و او هم فورا دستور داد که من بعنوان پرزیدنت و یک کاتولیک متعصب می خواهم که همینگوی دفن شود. بعد دفنش می کنند و روی آن تنها می نویسند: Ernest Hemingway(1899-1961).درست شصت و دو سال۳.» اسماعیل فصیح در همان سالهای اول اقامت در آمریکا کتابهای ارنست همینگوی را میخواند، به قول خودش عاشق کتاب «وداع با اسلحه» است و یکبار هم در آوریل ۱۹۶۱ یعنی درست دو ماه پیش از خودکشی همینگوی، این نویسندهی مشهور آمریکایی را که نزدیک ایالت مانتانا زندگی میکرده، دیده است. فصیح ماجرا را این طور تعریف میکند: «وقتی در سانفرانسیسکو ازدواج کردم، با همسرم رفتم به مزولا در مانتانا. یک روز دانشگاه همینگوی را دعوت کرد تا برای دانشجویان صحبت کند، همینگوی بعد از پانزده سال اقامت در کوبا آن وقتها در همان نزدیکی ایالت ما در مانتانا زندگی میکرد، مانتانا یکی از ایالتهای بزرگ آمریکا بود و همان جا بود که لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفتم. همینگوی هم آمد، آن هم با یک شلوار کوتاه و زیرپوش. البته نیامد توی دانشگاه. جلوی در دانشگاه همه به شکل نیم دایره دور همینگوی نشستیم و به سئوالهای مختلف جواب داد. همینگوی وقتی چهره متفاوت و شرقی من را دید فکر کرد که احتمالا باید اهل کوبا یا کشورهای شرقی باشم، به من نگاه کرد و گفت: Where are you come from? و به زبان انگلیسی خیلی خوب و همان طور که آمریکایی ها «ایران» را تلفظ میکنند، جواب دادم: Iran و او هم گفت: You ran? و من هم جواب دادم: Yes, from Iran. [فصیح با صدای بلند می خندد] و بعد گفت:Try very hard و من هم گفت:Yes I’ll try و بعد پرسیدم:Writing or something else? و گفت: Write یا شاید هم Right که آن موقع نفهمیدم که منظورش کدامیک است، که البته احتمالا منظورش همان «نوشتن» بوده. بعد هم من مثل نظامیها دست راستم را بردم بالا و به او سلام نظامی دادم. مجله رودکی هم جدیدا یک ویژه نامه درباره همینگوی منتشر کرده که برایم فرستاند و آن را خواندم. یک نکته خیلی بامزهای هم که درباره همینگوی وجود دارد این است که یک روز صبح از خواب بیدار می شود و با خودش می گوید کبدم خیلی وضعاش خراب است، تا شب باید فکری به حالاش بکنم. همان روز بود که با گلوله خودش را کشت.» فصیح با تمام خاطرات خوشی که از آمریکا دارد، وقتی یاد مرگ همسرش میافتد، چهره اش را غم می گیرد، چشماناش کمی تر میشود و می گوید که سالیان سال تلاش کرده این بغض گلو را فراموش کند و به اشارات کوتاهی در کتابهایش به این موضوع بسنده کرده، تا آن که در سال ۱۳۸۳ تصمیم به چاپ کتابی می گیرد به نام «عشق و مرگ» که نزدیکترین روایت را به زندگی شخصیاش دارد و به قول خودش «جلال آریان» در آن exactly با خود اسماعیل فصیح شباهت دارد. فصیح ماجرای واقعی بودن رمان «عشق و مرگ»، آخرین کتابی که از او منتشر شده را تایید میکند و می گوید که «جلال آریان» کارآکتر نام آشنای رمانهای او در این کتاب نزدیکی بیشتری با خود شخصیت نویسنده دارد: «اولین ازدواجم با یک دختر نروژی به نام آنابل کمبل بود در سانفرانسیسکو که تازه آمده بود به کالیفرنیا و من هم عاشقاش شده بودم. اما هنگام وضع حمل بچه در شکم مادر می میرد، و مادر و کودک با هم همزمان میمیرند.» در این بین فصیح عبارتی از دکتر فراهام در رمان «عشق و مرگ» را به یاد میآورد که به قهرمان داستان میگوید:If you love her don’t marry her. مرگ آنابل کمبل، فصیح بیست و نه ساله را تحت تاثیر قرار می دهد، طوری که خود می گوید آمریکا بعد از مرگ همسر برای اش «تحمل ناپذیر» می شود و تصمیم می گیرد تا در بازگشت به ایران به جای آن که سوار هواپیما بشود، با کشتی Queen Merry و در طول چهارده شبانه روز به جنوب فرانسه برود و دو هفتهای را هم در ونیز سپری کند و بعد با هواپیما بیاید ایران، تا شاید حال و اوضاعاش بهتر شود. فصیح وقتی به تهران می رسد دوستان جدیدی پیدا می کند که صادق چوبک، نجف دریابندری، احمد محمود، غلامحسین ساعدی و کریم امامی از مهمترین آن چهرهها هستند، فصیح در این باره تعریف می کند: «وقتی رسیدم ایران، رفتم پیش صادق چوبک که چهره ی خاصی بود در شرکت نفت و بعد هم نجف دریابندری را دیدم که آن موقع در انتشارات فرانکلین بود. یک بار که رفته بودم پیش صادق چوبک در تهران، کتاب «خاک آشنا» را برای اش بردم و وقتی آن را دید گفت فعلا دست نگه دار و برو جنوب شرکت نفت. بعد نامهای نوشت برای رئیس کارگزینی و او هم حکم مرا نوشت و داد دستم. بعد از این ماجرا چوبک را چند بار هم جنوب دیدم. بعد یک رئیس انگلیسی پیدا کردیم که من از او خوشم نمیآمد و کار را ول کردم و آمدم تهران و گفتم می خواهم استعفا بدهم. صادق چوبک گفت که نه، استعفا نده و برو به مسجد سلیمان. شش ماهی آن جا بودم و بعد دوباره برگشتم آمریکا.» فصیح در ادامه میگوید: «دو سال بعد از این که از آمریکا برگشتم ایران، بواسطه یک دوست قدیمی که در دبیرستان رهنما داشتم، با خانم «پریچهر عدالت» ازدواج کردم. بعد دخترم، سالومه که نقاشیهای کتاب «دل کور» را کشیده، بدنیا آمد و الان هم در شیکاگو زندگی میکند. یک پسر هم دارم به نام شهریار که کرج است.» ساعت سه صبح است که فصیح از خواب بیدار میشود، یاد خاطراتش از آبادان میافتد و می گوید:«وقتی هنوز آبادان بودم، این موقع شب از خواب بیدار می شدم و شروع می کردم به نوشتن. ده دوازده صفحهای می نوشتم تا هوا روشن شود و بعد صبحانه میخوردم و از این که کار را کمی جلو انداخته بودم، ذوق میکردم.» شرکت نفت و باشگاهاش خاطرات زیادی دارد هم برای اسماعیل فصیح که بیشتر عمرش را برا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-