تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه نيّت فاسد شود، بلا و گرفتارى پيش مى آيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798668453




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مهدی سهیلی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: barani70017-03-2009, 04:53 PMمهدی سهیلی شاعر و نویسنده ایرانی درهفتم تیر ماه سال ۱۳۰۳ در تهران متولد شد. نیای مادرش« اصفهانی» و نیای پدرش «تهرانی» بود.وی پنج فرزند به نام های سروش، سهیلا، سها، سامان و سهیل دارد. در ۱۹۵۷ چند اثر از وی را در در« شوروی_مسکو) به چاپ رساندند. او سال ها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامه نویسی نیز فعالیت داشته است.وی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۶ در سن ۶۳ سالگی در گذشت آثار بیا با هم بگرییم بوی بهار می دهد بزم شاعران شاهکارهای صائب تبریزی و کلیم کاشانی شک مهتاب طلوع محمد پرواز در آسمان شعر مشاعره شعر و زندگی یک آسمان ستاره گنج غزل چشمان تو و آیینه ی اشک هزار خوشه ی عقیق کاروانی از شعر باغ های نور لحظه ها و صحنه ها گنجواره ی سهیلی اولین غم و آخرین نگاه نگاهی در سکوت ضرب المثل های معروف ایران مرا صدا کن سرود قرن و عقاب چه کنم دلم از سنگ نیست barani70017-03-2009, 04:59 PMآمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی زلف بر یک سو زدی تا غرق مهتابم کنی آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی رفتی از پیشم که دور از چشم خود تا نیمه شب با نوای لای لای گریه ها خوابم کنی barani70017-03-2009, 05:00 PMسالی برفت و تشنه ترم کرد عشق تو از چشم من بپرس که عمری به راه بود می خواستم به خلوتم آیی چو قوی مست زآنروز که دل دوباره به فکر گناه بود barani70017-03-2009, 05:02 PMزبانم را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی سخنها خفته در چشمم، نگاهم صد زبان دارد سیه چشما مگر طرز نگاهم را نمی بینی؟ سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن سپید اندام من، روز سیاهم را نمی بینی پریشانم، دل مرگ آشیانم را نمی جویی پشیمانم، نگاه عذرخواهم را نمی بینی گناهم چیست؟ جز عشق تو؟ روی از من چه می پوشی؟ مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمی بینی؟ barani70017-03-2009, 05:04 PMبه چه مانند کنم حالت چشمان تورا؟ به یکی نغمه جادویی از پنجه گرم؟ به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟ یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟ به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟ یا به سر مستی طغیانگر دوران شباب؟ به چه مانند کنم؟ من ندانم به نگاهی تو بگو به چه مانند کنم...؟ barani70018-03-2009, 03:25 PMیکی از مشخصات شعر سهیلی قدرت توصیف و تجسم اوست که از نازک خیالی و دورپردازی روح تیزپرش سرچشمه می گیرد. وی آنچه در اندیشه مجرد و شاعرانه خویش احساس می کند به نیروی کلمات و ترکیبهای بسیار بدیع و گاه تازه به خوبی در زبان شعر ترسیم میکند چنانچه خواننده هنگام مطالعه شعر او با دو لذت کامل مواجه می شود: اول قدرت بیان مطالب دوم زیبایی زبان و ترکیبات منسجم شعر او... barani70018-03-2009, 03:29 PMاشک مهتاب اولین مجموعه شعر اوست که درفروردین ماه 1347 به چاپ رسید و به دنبال آن (( سرود قرن)) در اسفند 1347 و ((عقاب)) درفروردین ماه 1349 به طبع رسید . همچنین دو کتاب (( نگاهی د رسکوت )) که دربهمن ماه 1351 و (( مراصدا کن )) که درسال 1355 دراردیبهشت ماه منتشر شد. ((لحظه هاوصحنه ها)) مجموعه شعر دیگراو ست وتاریخ انتشارش بهمن ماه 1360 است.مجموعه های (( بیا باهم بگرییم)) درفروردین 1362 و (( چه کنم دلم از سنگ که نیست )) درفروردین ماه 1363 و (( چشمان تودرآیینه اشک)) درآبانماه 1363 ،((اولین غم وآخرین نگاه)) به تاریخ بهمن ماه 1364 و (( بوی بهار میدهد))دردیماه 1365 تقدیم به شعردوستان شد. آخرین مجموعه شعر او ((هزارخوشه عقیق)) میباشد barani70018-03-2009, 03:37 PMتو دیروز بر من چشم بستی به صد ناز در دیده من نشستی مرا با دو چشمی که آتشفشان بود نگه کردی و خنده بر لب شکستی ز چشم سیه مست ناز آفرینت به جان و تنم مستی خواب می ریخت چو بر ماه رویت نظر می گشودم به شام دلم موج مهتاب می ریخت چو لبخند به روی لبت موج می زد دل من از آن موج طوفان سرا بود چو نسرینه اندام تو تاب می خورد مرا حیرت از شاهکار خدا بود پی نوشخندی چو لب می گشودی به دندان تو بود لطف سپیده تو گویی که الماس دندان نما بود و یا اشک مهتاب بر گل چکیده بسی رفت و بی مستی عشق بودم بچشمت قسم مستی از سر گرفتم تو دیشب نبودی ، خیالت گواه است که او را به جای تو در بر گرفتم پس از این دلم بی تو چون گور سرد است بیا بخت من شو ، در آغوش من باش مرو، بی تو ، شبهای من بی ستاره است تو پروین شبهای خاموش من باش barani70026-03-2009, 01:56 AMآي ... انسان! اي سوار سركش مغرور! اي شتابان رهرو گمراه! اي بغفلت مانده ي خود خواه! هان..!عنان بركش سمند باد پايت را نيك بنگر گوشه اي از بيكران ملك خدايت را لحظه اي با چشم بينش كهكشان ها را تماشا كن چشم سر بربند- چشم دل بگشاي روشنان بيشمار آسمان ها را تماشا كن هر چه بالاتر پري اين آسمان را انتهايي نيست بيكران آفرينش رابجز جان آفرين فرمانروايي نيست جاده هاي كهكشان تابي نشان جزرد پايي نيست زير سقف آفرينش- صد هزاران جرم رخشان است كز چشم تو پنهان است اينهمه نقش عجب را نقشبندي هست بيمانند كوردل آنكس كه پندارد خدايي نيست آي... انسان! اي سوار سركش مغرور! گر بزير پا در آري «ماه» و «مريخ» و «ثريا» را كي توان با جسم خاكي رفت تا عرش خداوندي؟ بارگاه حق تعالا را بجز يكتا پرستي رهنمايي نيست *** هر ستاره در دل شب ميزند فرياد: اين جهان آفرينش را خدايي هست در پس اين قدرت بي انتها قدرت نمايي هست بال خاكي بشكن و بال خدايي ساز كن اي رهرو گمراه تا به پيمايي فضاي بيكران كبريايي را ديو شهوت را بكش،پاي هوس بربند بنده شو اي سركش خودخواه تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خدايي را خويش را گر نيك بشناسي- ميزني بر كهكشانها خيمه گاه پادشايي را *** آي... انسان! اينكه پنداري به اقبال طلا جاويد خواهي ماند گوش دل بر خاك نه تا بشنوي فرياد قارون را آن نگونبختي كه پردكرد از طلا صحرا وهامون را اينك اينك ميزند فرياد: جاي زر،صندوق چشمم خانه مار است سينه ام از خاك گورستان گرانبار است *** اي بغفلت مانده ي خودخواه! آيد آنروزي كه بيني بار و برگت نيست چاره جز تسليم در چنگال مرگت نيست آن زمان فرياد برداري: كاين طلاها غارتي از رنگ زرد دردمندانست اينهمه ياقوت آتش رنگ- آيتي از خون دلهاي پريشانست توده ي سيمين مرواريد- يادگار صد هزاران چشم گريانست *** آي... انسان! اي طلاها را خدا خوانده! اي بزر دلبسته،وز راه خدا مانده!- روزگاري ميرسد كز خاك بر خيزي از ره درماندگي خاك قيامت را بسر ريزي تا كه چشمت بر عذاب جاودان افتد- چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوي بگريزي *** بنگري چون پيش چشمت راست،صحراي قيامت را- بركشي از بيم كيفر،تلخ فرياد ندامت را: كاي خدا راه رهايي كو؟ از چنين سوزنده آتش ها- سايبان از رحمت و لطف خدايي كو؟ ناگهان آيد سروش از غيب: اي سيه روز سيه كردار! زرپرستان و ستمكاران بد آئين وبدخو را- دربساط عدل ما آسوده جاني نيست كيفر غولان مردم خوار- جز عذاب جاوداني نيست. آي... انسان! اي بسا شب مست خفتي در كنار كيسه هاي زر ليك دانستي ندانم يا ندانستي- سفره ي همسايه ي بيمار،بي نان بود جاي نان در پيش چشم كودكاني خرد- ناله بود و دردبودو چشم گريان بود *** آي... انسان! سركشي بس كن عقربكهايزمان در صد هزاران سال بر شمرده تك نفسهاي بسي فرعون و قارون را چشم ماه و ديده ي خورشيد- ديده بيرون از شماره،بازي گردنده گردون را *** ميبرد شط زمان مارا مهلت ديدار بيش از پنجروزي نيست دل منه بر شوكت دنيا اين عروس دلربا غير از عجوزي نيست اين طلايي را كه تو معبود ميخواني- جز بلاي خانه سوزي نيست *** روزو شب شط زمان جاريست آنچه ميماند از اين شط خروشان نيك كرداريست خاطري را شاد بايد كرد جاي سيم و زر دلي بايد بدست آورد آزمندي ها زبيماريست زر پرستي آتش اندوزيست رستگاري در سبكباريست barani70030-03-2009, 12:27 AMاي خدا! اي رازدار بندگان شرمگينت اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي *** اشك، مي غلتد بمژگانم ز شرم روسياهي اي پناه بي پناهان! مو سپيد روسياه بر در بخشايشت اشك پشيماني فشانم تا بشويم شايد از اشك پشيماني گناهم *** واي بر من، با جهاني شرمساري كي توانم تا بدرگاهت بر آرم نيمه شب دست نيازي؟ با چنين شرمندگيها، كي زدست من بر آيد تا بجويم چاره ي درد دلي از چاره سازي؟ *** اي بسا شب، خواب نوشين، گرم ميغلتد بچشمم خواب ميبينم چو مرغي ميپرم در آسمانها پيكر آلوده ام را خواب شيرين ميربايد روح من در جستجوي ميپرد تا بيكرانها *** بر تن آلوده منگر، روح پاكم را نظر كن دوست دارم تا كنم در پيشگاهت بندگيها من بتو رو كرده ام، بر آستانت سر نهادم دوست دارم بندگي را با همه شرمندگيها *** مهربانا! با دلي بشكسته، رو سوي تو كردم رو كجا آرم اگر از درگهت گوئي جوابم؟ بيكسم، در سايه ي مهر تو ميجويم پناهي از كجا يابم خدائي گر بكويت ره نيابم؟ *** اي خدا! اي راز دار بندگان شرمگينت اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي barani70005-04-2009, 12:20 AMای رفته از برم به دیاران دوردرست با هر نگین اشک بچشم تر منی هرجاکه عشق و صفا و بوسه هست در خاطر منی هر شامگه که جامه ی نیلین اسمان پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است هر شب که مه چو دانه ای الماس بی رقیب بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است ان بوسه ها و زمزمه های شبانه را یاداور منی در خاطر منی در موسم بهار کز مهر بامداد دوشیزه نسیم مشاطه وار موی مرا شانه میکند اندم که شاخ پر گل باغی به دست باد خم میشود که بوسه زند بر لبان من و انگاه نرم نرم گلهای خویش را به سرم دانه میکند ان لحظه , ای رمیده زمن! در بر منی در خاطر منی هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند کز تند بادها با دست هر درخت صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد رقصنده در هواست و ان روزها که در کف این ابی بلند خورشید نیمروز چون سکه ی طلاست تنها توئی توئی تو که روشنگر منی در خاطر منی هر سال ,چون سپاه زمستان فرا رسد از راه های دور در بامداد سرد که بر ناودان کوی قندیلهای یخ دارد شکوه و جلوه ی اویزه ی بلور ان لحظه ها که رقص کند برف در فضا همچون کبوتری و انگه برای بوسه نشینند مست و شاد پروانه های برف , به مژگان دختری در پیش دیده من و در منظر منی در خاطر منی ان صبحها که گرمی جانبخش افتاب چون نشئه ی شراب , دود در میان پوست یا ان شبی که رهگذری مست و نغمه خوان دل میبرد ببانگ خوش اهنگ : دوست, دوست در باور منی در خاطر منی اردیبهشت ماه یعنی زمان دلبری دختر بهار کز تکچراغ لاله , چراغانی است باغ وز غنچه های سرخ تک تک میان سبزه , فروزان بود چراغ و انگه که عاشقانه بپیچد بدلبری بر شاخ نسترن نیلوفری سپید اید مرا بیاد که : نیلوفر منی در خاطر منی بر گرد, ای پرنده رنجیده, بازگرد باز آ که خلوت دل من اشیان توست در راه, در گذر در خانه , در اتاق هر سو نشان توست با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز پنداشتی که نور تو خاموش میشود؟ پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟ و ان عشق پایدار فراموش میشود؟ نه , ای امید من! دیوانه ی توام افسونگر منی هر جا , به هر زمان در خاطر منی barani70009-04-2009, 12:16 AMبه كه بايد دل بست؟ به كه شايد دل بست؟ سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است . هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ گرم، پاسخ گويد نيست يكتن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ قدمي، راه محبت پويد *** خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست همه گلچين گل امروزند ـ در نگاه من و تو حسرت بيفردائيست . *** به كه بايد دل بست ؟ به كه شايد دل بست ؟ نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ نقشه يي شيطانيست در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ حيله پنهانيست . *** زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست به كه بايد دل بست؟ به كه شايد دل بست؟ *** خنده ها ميشكفد بر لبها ـ تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي همه بر درد كسان مينگرند ـ ليك دستي نبرند از پي درمان كسي *** از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟ ريشه عشق، فسرد واژه دوست، گريخت سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟ *** دست گرمي كه زمهر ـ بفشارد دستت ـ در همه شهر مجوي گل اگر در دل باغ ـ بر تو لبخند زند ـ بنگرش، ليك مبوي لب گرمي كه ز عشق ـ ننشيند بلبت ـ به همه عمر، مخواه سخني كز سر راز ـ زده در جانت چنگ ـ بلبت نيز، مگو *** چاه هم با من و تو بيگانه است ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند درد دل گر بسر چاه كني خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه كني . *** درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن درد خود را به دل چاه مگو استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ آب شو، « آه » مگو . *** ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است سكه نيرنگ است سكه اي بهر فريب من و تست سكه صد رنگ است *** ما همه كودك خرديم و همين زال فلك با چنين سكه زرد ـ و همين سكه سيمين سپيد ـ ميفريبد ما را هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ گفته ام با دل خويش: مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه « خويش » در راه نفاق ـ « دوست » در كار فريب ـ « آشنا » بيگانه *** شاخه عشق، شكست آهوي مهر، گريخت تار پيوند، گسست به كه بايد دل بست ؟ به كه شايد دل بست ؟ barani70010-04-2009, 12:58 AMدختر زشت خدا يا بشكن اين آئينه ها را كه من از ديدن تو آئينه سيرم مرا روي خوشي از زندگي نيست ولي از زنده ماندن نا گزيرم از آن روزيكه دانستم سخن چيست ـــ همه گفتند: اين دختر چه زشت است كدامين مرد ، او را مي پسندد؟ دريغا دختري بي سرنوشت است. *** چو در آئينه بينم روي خود را در آيد از درم، غم با سپاهي مرا روز سياهي دادي ،اما نبخشيدي به من چشم سياهي *** به هر جا پا نهم ، از شومي بخت ـــ نگاه دلنوازي سوي من نيست از اين دلها كه بخشيدي به مردم ـــ يكي در حلقه گيسوي من نيست *** مرا دل هست ، اما دلبري نيست تنم دادي ولي جانم ندادي بمن حال پريشان دادي، اما ـــ سر زلف پريشانم ندادي *** به هر ماه رويان رخ نمودند ـــ نبردم توشه اي جز شرمساري خزيدم گوشه اي سر در گريبان به درگاه تو ناليدم بزاري *** چو رخ پوشم ز بزم خوب رويان ـــ همه گويند : كه او مردم گريز است نميدانند، زين درد گرانبار ـــ فضاي سينه من ناله خيز است *** به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ نگينش دختر ي ناز آفرين بود ز شرم روي نا زيبا در آن جمع ـــ سر من لحظه ها بر آستين بود *** چو مادر بيندم در خلوت غم ـــ ز راه مهرباني مينوازد ولي چشم غم آلوده اش گواهست كه در اندوه دختر مي گدازد *** ببام آفرينش جغد كورم كه در ويرانه هم ، نا آشنايم نه آهنگي مرا ،تا نغمه خوانم ـــ نه روشن ديده اي ، تا پرگشايم *** خدايا ! بشكن اين آئينه هارا كه من از ديدن آئينه سيرم مرا روي خوشي از زندگي نيست ولي از زنده ماندن ناگزيرم *** خداوندا !خطا گفتم ، ببخشاي تو بر من سينه اي بي كينه دادي مرا همراه روئي نا خوشايند ـــ دلي روشنتر از آئينه دادي *** مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ ولي سيرت پرستان ميستايند به بزم پاكجانان چون نهم پاي در دل را به رويم مي گشايند *** ميان سيرت وصورت ،خدايا ! ـــ دل زيبا به از رخسار زيباست بپاس سيرت زيبا ، كريما! ـــ دلم بر زشتي صورت شكيباست. barani70010-04-2009, 01:03 AMدردمندان را دوايي نيست در ميخانه ها ساده دل آنكس كه پيمان بست با پيمانه ها مست توحيدم نه مست باده انديشه سوز سر خوشي ها را نجويم از در ميخانهها عكس روي باغبان پيداست در هر برگ گل سير كن نقش خدا را در پروانه ها داستان اهل دنيا را به دنيا دارگوي گوش من آزرده شد از جور اين افسانه ها گر كه جويي روشني، در خاطر بشكسته جوي رونق مهتاب باشد در دل ويرانه ها سر بپاي بينوايان منهم تا زنده ام چون خدا را ديده ام در كنج محنت خانه ها vahide11-04-2009, 11:26 PMکدام بهار ؟ تو در اميد بهاري بگو کدام بهار تو در هواي نسيمي بگو کدام نسيم گمان مدار که ما در اين بهار به گل ها و سبزه ها برسيم بهار ما ز تبسم لطيف بيزارست ولي نسيم غم جانگداز بسيارست گل بهار کجاست گل بهار جوان فتاده در خونست گل بهار رخ مادران محزونست چمن کجاست بگو ؟ تمام صحنه ي ميدان جنگ ما چمن است گلشن برادر تو يا پسر عموي من است نواي بلبل اي نوبهار داني چيست صداي غربت مردان خسته ي وطن است صداي ضجه نو باوگان بي مادر فغان دختر بيچاره در عزاي پدر غريو گريه ي طاقت گداز مرد و زن است چه گويم اي همدرد ز گريه سرشارم بيا که بر ستم روزگار گريه کنيم بيا به ياد دل داغدار گريه کنيم بيا به درد زمان زار زار گريه کيم بيا از اينهمه داغ کنار لاله چو ابر بهار گريه کنيم تو در اميد بهاري بگو کدام بهار ؟ vahide11-04-2009, 11:32 PMپرنده ي ابر آشيان تو اي غريب سفر کرده جان من به لب آمد سفر بسست ندارم توان و تاب جدايي دمي فرود بياتا به بام بنشيني تو اي پرنده ي ابر آشيان بال طلايي چگونه ره بگشايم به سويت اي همه بشکوه که در کجاوه ي رفعت به دوش ابر سواري تو دلفروز تر از غنچه هاي باغ خيالي تو زهره اي تو فروغي تو ناهتاب بهاري ز عطر هر نفست دسته دسته گل بدرآيد اگر به فصل خزان در کوير رخ بنمايي به شب فروغ ببخشي اگر که روي نپوشي خزان بهار شود گر لبي به خنده گشايي اگر بهار نگاه تو در نگاه من افتد قسم به چشم تو از دل غم زمانه برآيد لب تو از لب من گر به عشق بوسه بگيرد لبم به گل بنشيند ز دل جوانه برآيد شراب بوسه به کامم بريز و ساقي من باش که من ز سکر لبان عقيق تو مستم چنان ز جام لبانت مرا به عشق کشاندي که جام عشق همه دلبران به سنگ شکستم بيا بيا بنشين ماهتاب خلوت من باش که پيش روي تو نوري به آفتاب نماند تو آمدي که شبي جان من قرار نيابد به چشم منتظرن تا سپيده خواب نماند مرو مرو که گل قامت تو سير ببينم بمان که شعر بجوشد ز من اگر تو بماني به عشق روي تو جان مي دهم اگر بپذيري به بوسه ها دل من باغ کن اگر بتواني مرو که بي تو دلم را اميد عافيتي نيست بمان که عاشق سرگشته ام قرار ندارم بهار را ز تو جويم که چون نسيم گل افشان به رنگ سوسن ده رنگ آمدي به کنارم barani70012-04-2009, 12:45 AMروزگاري رفت و من در هر زمان ـ آزمودم رنج « غربت » را بسي درد « غربت » ميگدازد روح را جز « غريب » اين را نميداند كسي هست غربت گونه گون در روزگار محنت غربت بسي مرگ آور است از هزاران غربت اندوه خيز غربت « بي همزباني » بدتر است . barani70016-04-2009, 02:45 AMديرينه سالهاست كه در ديدگاه من - شبهاي ماهتاب چو درياست آسمان وين تك ستارههاي درخشان بيشمار - سيمين حبابه است كه بر سطح آبهاست ***** در ديدگاه من - اين ماه پرفروغ كه بيتاب مي رود سيمينه زورقي ست كه بر آب مي رود رخشان شهاب ها كه پراكنده مي خزند - هستند ماهيان سبك خيز گرم پوي - كاندر پي شكار،شتابنده مي خزند. ***** در ديدگاه من - درياست آسمان وندارد كرانه اي جز بي نشانگي - از ساحلش نبوده خرد را نشانه اي گفتم شبي به خويش: اين آسمان پير - بحريست بيكرانه ولي چشم من مدام - دنبال ناخداست پس ناخدا كجاست؟ در گوش من چكيدصدايي كه نرم گفت: درياست آسمان ودر آن ناخدا "خداست" barani70029-04-2009, 01:54 AMسرم سنگ، دهانم تلخ، چشمم شمع بي نور ستـ نفس در سينه زندانيست ـ چو روز آيد بچشمم دختر خورشيد، بيمارستـ شبانگه در نگاه من عروس ماه؛ رنجورستـ تمام شهر، گورستان وهم انگيزـ سراسر خانه ها آرامگاه سرد و متروكستـ فضا انباشته از بوي تند سدر وكافورست و هر جا ديده ميچرخد ـ چراغانست اما در نگاه من ـ چراغي بر سر گورست. شبانگه اختران بر آسمان، چون آبله بر روي بيمارند ـ و ابري تيره چون مه را فرو پوشدـ بخود گويم كه چشم آسمان كورست . سحرگاهان بگوشم صحبت گنجشكها چون آيه مرگست نگاه هر كبوتر بر لب ديوارميگويد: ـ درخت عمر تو بي بار و بيبرگست تنت در قلعه ديو سياه مرگ،محصورست در آن دم همره بانگ خوش پيرمناجاتي، دو لرزان دست را بر آسمانگيرم و نوميدانه با آواي محزوني سلامت از خداخواهم ولي در عمق جانم آشناي ناشناسي ميزندفرياد: كه راهم تا سواد تندرستي، ايمني، فرسنگهادورست خداوندا ! سرم سنگين، دهانم تلخ، چشمم بينورست نفس در سينه زندانيست بچشمم دختر خورشيد بيمارست و ماه آسمان پيرست، رنجورست barani70003-05-2009, 02:19 AM**طلاق** مادر ! ـــ مرو، براي خدا پيش ما بمان از ما جدا مشو بر قطره هاي تلخ سر شكم نگاه كن بنگر بدست كوچك و لرزان طفل خويش از قصه طلاق و جدائي سخن مگو از پيش ما ، مرو از ما جدا مشو . *** اشك نياز به رخ زرد ما ببين ما جوجه هاي تازه رس بي ترانه ايم بر جوجه هاي غم زده ،سنگ ستم مزن مادر ! هراس در دل ما موج ميزند دستم به دامانت از قصه طلاق ، در اين خانه دم مزن. *** بابا ! شكسته شيون من در گلوي من در پيكرم،حكومت بيم است و اضطراب بنگر به خواهرم ـــ كاين طفل خر� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 588]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن