تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836184852
ترس «همه از همه» ترسي كه بايد از آن ترسيد
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ترس «همه از همه» ترسي كه بايد از آن ترسيد
امنيت- طيبه ترسايي:
گذشت آن زماني كه از مفهوم امنيت؛ درگيري بين كشورها و تهديد مرزها تداعي ميشد و مردم براي تامين امنيت بهدنبال سلاح بودند.
براي اكثر مردم، امروز احساس ناامني بيشتر از زندگي روزمره ناشي ميشود تا از وقايع نابهنگام جهاني.نداشتن امنيت شغلي، بهداشت و سلامت، محيط زيست و امنيت در برابر خشونت، جنايت و...
نگرانيهاي در حال ظهور براي انسان در تمام نقاط جهان است. امنيت انساني از دو جزء مهم رهايي از ترس و نياز تشكيل شده است. اين دو ركن، امنيت انساني را در ابعاد اقتصادي؛ محيطزيست، سياسي، غذايي؛ فردي، بهداشتي و ارتباطات گسترش ميدهد. امنيت انساني در هر كشور بهطور همزمان در 5 سطح تهديدات فردي، محلي، ملي، منطقهاي و جهاني تقسيم ميشود.
هر يك از سطوح نه تنها مشكلات و مسائل مربوط بهخود را دارد بلكه با مشكلات سطوح ديگر نيز مرتبط است. بنابراين بهبود و افزايش امنيت انساني در يك سطح، ساير سطوح را نيز تهديد خواهد كرد. براي مثال تهديد امنيت فردي و كاهش قدرت و اختيار افراد جامعه، در مشاركت در سطح محلي و ملي اثرگذار خواهد بود.
به همين منظور و براي رسيدن به اين پاسخ كه آيا عدم امنيت اجتماعي و ترسهاي ناشي از آن ميتواند در زندگي فردي و گروهي جوامع نقش داشته باشد يا خير با «حسين قاضيان» جامعهشناس به گفتوگو نشستيم.
* جدا از ترسهاي رواني و بيمار گونه شخصي، بهنظر شما ترس همگاني از كجا نشأت ميگيرد؟
بهطور كلي ترسهاي همگاني را ميشود به دسته تقسيم كرد: اول «ترس همگان است از يك چيز»؛ دوم «ترس همگان است از چيزهاي مختلف» و سوم «ترس همگان است از همه». ترس همه از يك چيز، مثل ترسي است كه همگان از زلزله يا بيماريهاي همهگيري مثل وبا و طاعون دارند.
ترس همه از چيزهاي مختلف، مثل ترسي است كه گروههاي مختلف اجتماعي از پديدههاي متفاوت اجتماعي چون فقر، بيكاري، بيماري، مرگ و مانند آن دارند. اما ترس دستة سوم، يعني «ترس همه از همه» خصلتي به كلي متفاوت دارد. در ترسهاي دستة اول و دوم ما از چيزهاي مشترك يا مختلف ميترسيم، ولي اين چيزهاي مشترك يا متفاوت در هر حال پديدههايي بيرونياند، در حالي كه در «ترس همه از همه» ما در واقع از خود ميترسيم، اما از خودي كه در وجود ديگران ظاهر ميشود.
«ترسهمه از يك چيز»، معمولاً ناشي از چيزهايي است كه همگان خود را در برابر آن بيدفاع ميپندارند. اين ترس ناشي از نوعي «احساس بيپناهي» است؛ احساس بيپناهي در برابر خطري مطلقاً قدرتمند اما در هر حال بيروني. در مقابل، «ترس همه از چيزهاي مختلف»، ناشي از «احساس ناامني» است در برابر پديدههايي كه به گروههاي مختلف مردم هجوم ميآورد. در اين دو نوع ترس، ريشهِ ترس پديدهاي طبيعي (مثل زلزله) يا پديدهاي اجتماعي (مثل بيكاري و تورم يا بزهكاري) است. در هيچ كدام از اين دو نوع ترس ما معمولاً از انسان يا انسانهاي مشخصي واهمه نداريم. ترس در اين دو وضعيت، حالتي كلي و گاه مبهم دارد كه در شكل همان «احساس بيپناهي» و «احساس ناامني» تجلي مييابد.
* پس تفاوت ترس همه از همه با اين دو نوع ترسي كه ميگوييد در چه چيزي است و اصلاً منشأ اين ترس كجاست؟
بر خلاف آن دو نوع ترس، در ترس «همه از همه»، ترس من و شما و ديگران از همديگر است، يعني ترسي است از انسانهايي ديگر در هيأت فردي و جمعي. در اين حالت همه از هم ميترسند. من و شما و ديگري از بقيه ميترسيم و بقيه هم از من و شما و ديگري در هراسند. اين ترس را ميتوان ناشي از «احساس تنهايي» دانست. در اين وضعيت من يا گروهِ اجتماعياي كه من به آن تعلق دارم، مثلاً خانوادة من، از ديگران، يعني از افراد و گروههاي اجتماعي ديگر، مثلاً از خانوادههاي ديگر، ميترسيم و خود را در برابر آنان تنها مييابيم، چنانكه آنها هم در قبال من و ما خود را تنها احساس ميكنند و از ما ميترسند. به اين ترتيب ما به وضعيت «ترس همه از همه» ميرسيم؛ وضعيتي كه در آن نه تنها چيزي «ماها، يعني واحدهاي اجتماعي را به هم متصل نميكند بلكه همه به دشمن ديگري تبديل ميشوند. اين نوع ترس مترادف با جزيرهاي شدن جامعه است.
در چنين وضعيتي، جامعه به جاي يك يا چند واحدكليِ پيوستهكه خود حاصل اتصال شبكهاي از واحدهاي مجزاهستند، به مجموعهاي از واحدهاي خُرد و گسسته از همديگر بدل ميشود. مردم گويي در جزيرههايي مجّزا و منزوي در اقيانوسي بيكران پراكنده و منتشرند و هر جزيره، جزيرة ديگر را دشمني بالقوه قلمداد ميكند و هر روز بيشتر از آن فاصله ميگيرد. شما در زندگي روزمره گاهي اين جزيرهها را در هيأت دو رانندهاي مشاهده ميكنيد كه براي چند متر جلو زدن از همديگر توي شكم ماشينهاي ديگر ميروند يا با هم گلاويز ميشوند، يا دو همسايهاي كه در يك مجموعة مسكوني سعي ميكنند همهجوره حال همديگر را بگيرند تا برسد به بازي فوتبالي كه بازندههايش دنبال توطئههايي بيرون از زمين فوتبال ميگردند كه دشمنانشان، يعني همان تيمهاي ديگر ترتيب دادهاند تا برسيم به دولتي كه همراهان قديمش را دشمنان جديد ميپندارد و هر روز جزيرة كوچكش را كوچكتر ميكند.
* جزيرهاي شدن جامعه چه پيامدهايي بهدنبال دارد؟
هنگامي كه اينگونه زندگي جزيرهاي همة سطوح و لايههاي زندگي اجتماعي را بهطور مستمر در بر بگيرد، جامعه به واحدهايي چنان خُرد و مجزا و دشمنگون تبديل ميشود كه شما بايد در تمام لحظههاي زندگي همة اطرافتان را بپاييد چون نه فقط به ديگران نميشود اعتماد كرد كه گويي همه با دشنههايي برهنه و پنهان در مشت آماده دريدن ديگرياند. به قول معروف وضعيتي ميشود كه ديگر آدم حتي به برادرش هم نميتواند اعتماد كند، چه رسد به آدمهايي كه از ما دورترند و مجزاتر.
اين بياعتمادي فراگير، معنايي جز لق شدن اتصالات اجتماعي ندارد. چرا كه اعتماد همان چسبي است كه واحدهاي اجتماعي را به هم متصل ميكند. در غياب اين چسب، جامعه به همان جزاير پراكنده تبديل ميشود. وقتي موريانة بياعتمادي پايههاي اتصالات اجتماعي را به مرور ميجود و سست ميكند، ديگر از جامعه جز هيكلي فريبنده و درعينحال پوك و توخالي باقي نميماند .
در همين حالت است كه ترس، همگاني ميشود و همه از هم در هراس ميافتند. من فكر ميكنم ما اكنون در جامعة خود همين وضعيت «ترس همه از همه» را تجربه ميكنيم، چرا كه اين ترس در همة لايههاي زندگي اجتماعي ما، و در احساس، انديشه، گفتار و كردار ما رسوب كرده است و پيوسته در تجربة زندگي روزمره روبهروي ما سبز ميشود. اين ترس، ترسي است فراگير و در همان حال ژرف؛ ترسي كه بايد از آن ترسيد!
* به اين ترتيب همة ما انگار از هم ميترسيم. فكر نميكنيد اين تصوير بيش از حد بدبينانه باشد؟
وقتي از ترس «همه از همه» حرف ميزنيم منظورم از «همه» آن نوع از كليت منطقي كه معمولاً با لفظ «هر» بيان ميشود، نيست. اصولاً لازم نيست كه «همة» ما ـ به معني دقيق كلمه ـ از «همه» هراسان باشيم تا بشود گفت كه از لحاظ اجتماعي در وضعيت «ترس همه از همه» قرار داريم.
همين كه اين موضوع شيوعِ نگران كنندهاي داشته باشد كافي است كه بشود گفت ما با «مسئله اجتماعي» ترس همه از همه روبهرو هستيم. گذشته از اينكه چنين ترسي ممكن است «همه» را شامل نشود، آنهايي هم كه از اين ترس آگاهي دارند به يك اندازه و با عمق و شدتي همسان آن را تجربه نميكنند.
به علاوه لازم نيست كه حتي اكثر مردم هم اين ترس را به همين شيوهاي كه من از آن تعبير ميكنم و در قالب «ترس» تجربه كنند. افراد ممكن است اين ترس را به شكلهاي مختلف و در قالبهايي متفاوت احساس كنند و به زبانهاي گوناگون بيان كنند يا اصلاً قادر به بيان احساس خود در قالبهاي زباني نباشند. اما اگر به رفتار خودمان و مردم ديگر در وجوه گوناگون زندگي روزمره توجه كنيم ميشود الگويي فرضي از تصورات آنان ساخت و نشان داد كه انگار مردم در رفتار خود نقشه و الگويي از اوضاع و احوالِ جامعه و رفتار ديگران در سر دارند كه با الگوي «ترس همه از همه» مطابقت دارد.
گويي كه همه ديگري را گرگ خود ميدانند و ناچار ميشوند به گرگ بودن خود هم رضايت بدهند. چنانكه گفتم اين نوع ترس را ميشود با تعبير «بياعتمادي فراگير» هم بيان كرد، اما شايد واژة بياعتمادي آن زور و ضربي را كه بايد موجب وحشت ما از اين وضعيت شود، در خود نداشته باشد. اعتراف ميكنم كه من هم با استفاده از تعبيرِ «ترس همه از همه» ميخواهم شما و مخاطبانتان را بترسانم تا از اين وضعيت بترسند و بترسيم!
* همانطور كه ميدانيد اغلب مردم ايران امنيت اقتصادي ندارند. اين خود سبب افزايش ترس اجتماعي ميشود. بيكاري، نداشتن امكانات رفاهي و حتي در مواقعي عكس اين موضوع يعني تلاش يك شهروند براي نگه داشتن پست مديريتي خود تحت هر شرايطي به نوعي به عدمامنيت شغلي و اجتماعي منجر ميشود. البته اين نظر من است. شما چه فكر ميكنيد؟
نميشود انكاركرد كه فقدان امنيت اقتصادي بهطور عام و نبود امنيت شغلي بهطور خاص، ميتواند موجب هراس مردم شود. اما گذشته ازاين كليات، بايد در وهلة نخست تصور درستي از امنيت شغلي داشت. من فكر ميكنم تصويري كه از امنيت شغلي وحتي امنيت اقتصادي در جامعة ما وجود دارد تا حدي نادرست است.
اگر چه اين تصوير اساساً برگرفته از جوامع پيشرفتة غربي است اما خالي از دقت و دور از واقعيت امنيت شغلي در اين جوامع است. معمولاً تصور ميشود در اين جامعهها هر كس ميتواند كار پيدا كند و وقتي كاري داشت تا آخر از مزاياي آن برخوردار خواهد بود و كسي نميتواند شغلش را از دستش بگيرد، مثل تصويري كه از كار دولتي در جامعة خود ما وجود دارد. شما وقتي به كار اداري دولتي اشتغال داشته باشيد و مراحل استخدامي را پشت سر گذاشته باشيد عملاً تا زمان بازنشستگي جزء عائله دولتيد و جز در موارد خاص و حتي با وجود تنزل شغلي بيكار نخواهيد شد.
حتي در حيطة كار در بخش خصوصي هم اخراج از كار به سادگي بسياري از كشورهاي ديگر نيست و امنيت شغلي به آساني به خطر نميافتد، گرچه احساس عدمامنيت شغلي وجود دارد. اما در كشورهاي پيشرفته كه تماماً با اقتصاد بازار اداره ميشوند، عدمامنيت شغلي يكي از بزرگترين اضطرابهايي است كه اغلب كاركنان تا زمان بازنشستگي احساس ميكنند. در واقع شدت رقابت در بازار كار و قواعد آنچنان است كه هيچ كس تقريباً حاشية امني براي كار اليالابد ندارد و تنها ضمانتش براي برخورداري از كار مناسب معمولاً تلاش شخصي خود اوست.
حتي در كشورهايي كه بارقه دولتهاي رفاهي از موج نئوليبراليسم جان سالم به در بردهاند، نيز تأمين اجتماعي در مواقع بيكاري فقط ميتواند وضعيت حداقل زندگي را براي افراد حفظ كند، اما چون سطح حداقل زندگي در آن كشورها بالاست، طبعاً ميزان مستمري بيكاري هم در قياس با سطح زندگي ما چشمگير به نظر ميرسد.
با اينهمه چيزي كه در اين كشورها هست و ما از آن بينصيبيم، اين است كه حتي بيكار شدن يا تنزل شغلي در اين قبيل كشورها، حتي در كشورهايي كه سياستهاي حمايتي در قبال كاستيهاي بازار اندك است، مطابق قواعدي است كه همه از آن باخبرند. بنابراين امنيت شغلي در اين كشورها مثل امنيتي است كه شما در جريان يك بازي فوتبال داريد. در بازي فوتبال براي موفقيت شما حاشيه امني وجود ندارد، مگر از طريق به كار انداختن تواناييها و شايستگيهايي كه شما از آن بهرهمنديد و ميتوانيد با اتكا به آن بازي را ببريد. با اين همه، شما گذشته از تواناييها و شايستگيهاي خودتان به پابرجا بودن قواعد بازي و بيطرف بودن داوران هم عموماً اعتماد داريد. به عبارت ديگر، زمام امنيت شغلي تا حد زيادي، بهويژه در شرايط معمولي اقتصاد، در دست تواناييهايي است كه افراد خود كسب كردهاند و به كار ميبندند، اما در كشور ما در حيطه اشتغال، مانند بسياري از حيطههاي ديگر، اغلب قواعد بازي مشخص نيست.
قواعد نسبتاً مشخص هم هر آن ممكن است به مدد قدرت سياسي نقض شود و همه را مات و سردرگم كند. يعني شما ممكن است با تلاش و كوشش خود در بازي اشتغال گل بزنيد، اما داوري كه بيطرف نيست، گل شما را مردود بداند يا فيالفور قواعد بازي را عوض كند و جر بزند تا رقيب شما برنده شود. در اين حال شما ديگر با وجود تواناييهاي خود احساس امنيت نخواهيد داشت. چون ساختار قدرت، كه بايد پاسدار قواعد مورد توافق اجتماعي باشد و بيطرفي را در بازي رعايت كند، نه اجازه ميدهد قواعد به نحو توافقي تصويب شود، نه اينكه همين قواعد غير توافقي و خودساخته را مراعات ميكند، نه همه وقت بيطرفي پيشه ميكند. ريشه اين شيوه عمل خودسرانه اين است كه ساختار سياسي فاقدِ سازوكارهاي پاسخگويي در برابر اقداماتي است كه مرتكب ميشود.
به تعبير ديگر ساختار دموكراتيكي كه اقدامات دولت را مهار و ارزيابي كند، وجود ندارد. به اين ترتيب، ميشود گفت ريشه اين نوع ناامني در حيطه شغلي، نهايتاً به دموكراتيزه نشدن ساخت سياسي بازميگردد.
* تا آنجا كه تاريخ يادآوري ميكند سرزمينمان هميشه داراي دشمنان حقيقي و فرضي بوده، اين عامل نيز يكي از عوامل نگراني و ترس در هر جامعهاي است. اينطور نيست؟
ترس از دشمن خارجي ترسي است بيروني، ترس است از كساني كه «بيگانه» - به مفهوم اجتماعيِ آن - به حساب ميآيند. اين نوع ترس در صورتي كه جامعه از انسجام لازم برخوردار باشد، يعني در حالت «ترس همه از همه» نباشد، خودش عاملي است انسجامبخش. اين نوع از انسجام نه تنها «احساس تنهاييِ» ملازم با ترس را ميزدايد بلكه با پديد آوردن نوعي اتحاد، حسِ پشتگرمي ايجاد ميكند و عملاً ترس را كاهش ميدهد يا دستكم قابل تحمل ميسازد و حتي تكاپوي اجتماعي را افزايش ميدهد. به همين دليل است كه گفتم بايد از «ترس همه از همه» بترسيم، چون اين نوع ترس مادر همه ترسهاست و ترسهاي ديگر درصورت وجود چنين ترسي، هراسآورتر ميشوند. ترس از دشمنِ خارجي هم از همين حكم پيروي ميكند. چون وقتي در وضعيت «ترس همه از همه» باشيم، واحدهاي اجتماعي آنقدر خرد و كوچك شدهاند، و جامعه چنان چاك - چاك شده است كه دشمن از همه اين قاچخوردگيها ميتواند به كليت جامعه آسيب برساند.
مشكل جايي حاد ميشود كه در وضعيت «ترس همه از همه»، كه انسجام اجتماعي در سطح نازلي قرار دارد، دولت براي حفظ نظم بيش از هر وقت ديگر ناچار است از ابزار سركوب بيروني استفاده كند، چون «ترس همه از همه» تا حدي ناشي از سست شدن ابزار سركوب دروني، يا همان كسريِ مشروعيت است، زيرا بخش مهمي از مشروعيت مبتني بر توافق نسبت به قواعدِ اداره جامعه است.
اگر اين قواعد به شيوه دموكراتيك و نيز با رعايت حقوق گروههاي مختلف تنظيم نشده باشد، برقراري نظم نيازمند سركوب بيروني يا اعمال قدرت عريان ميشود. افزايش شدت سركوب بيروني نيز طبعاً فاصله دولت و مردم را افزايش ميدهد و از انسجام ميكاهد. اغلب دولتها در اين شرايط متوسل به تراشيدن دشمنان واقعي يا موهوم ميشوند تا به مدد خاصيت انسجامبخشِ دشمن خارجي بتوانند در داخل اتحادي پديد آورند، غافل از آنكه پيشاپيش و با نبود قواعد مشتركِ مشروعيتبخش، ريشه پذيرش مدعيات خود را از بيخ بركندهاند. در اين حال فرياد دشمن دشمنِ صاحبان قدرت، به تدريج در گوش مردم؛ فرياد گرگ، گرگ آن چوپان معروف شنيده ميشود.
تاريخ درج: 8 تير 1387 ساعت 13:59 تاريخ تاييد: 8 تير 1387 ساعت 17:29 تاريخ به روز رساني: 8 تير 1387 ساعت 17:27
شنبه 8 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 525]
-
گوناگون
پربازدیدترینها