واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Farzad_p3005-08-2008, 01:40 PMبا سلام من برای یک کاری که باید انجام بدم احتیاج به یک شعر عرفانی و زیبا در باره خدا دارم. تا الان چند تایی پیدا کردم که نمونه اش رو میذارم. لطفا شما هم اگه شعر هایی با این مضمون مییشناسید لطفا برام بفرستید. ممنون Farzad_p3005-08-2008, 01:41 PMبخوان ما را منم پروردگارت خالقت از ذ ره اي نا چيز صدايم كن مرا آموزگار قادر خود را قلم را، علم را، من هديه ات كردم بخوان ما را منم معشوق زيبايت منم نزديك تر از توبه تو اينك صدايم كن رها كن غير ما را، سوي ما باز آِ منم پرو د گار پاك بي همتا منم زيبا، كه زيبا بنده ام را دوست ميدارم تو بگشا گوش دل پرورد گارت با تو مي گويد تو را در بيكران دنياي تنهايان رهايت من نخواهم كرد بساط روزي خود را به من بسپار رها كن غصه يك لقمه نان و آب فردا را تو راه بندگي طي كن عزيزا، من خدايي خوب مي دانم تو دعوت كن مرا بر خود به اشكي يا صدايي، ميهمانم كن كه من چشمان اشك آلو ده ات را دوست ميدارم طلب كن خالق خود را بجو ما را تو خواهي يافت كه عاشق ميشوي بر ما و عاشق مي شوم بر تو كه وصل عاشق و معشوق هم آهسته مي گويم ، خدايي عالمي دارد قسم بر عاشقان پاك باايمان قسم بر اسب هاي خسته در ميدان تو را در بهترين اوقات آوردم قسم بر عصر روشن تكيه كن بر من قسم بر روز، هنگامي كه عالم را بگيرد نور قسم بر اختران روشن، اما د ور رهايت من نخواهم كرد بخوان ما را كه مي گويد كه تو خواندن نمي داني؟ تو بگشا لب تو غير از ما، خداي ديگري داري؟ رها كن غير ما را آشتي كن با خداي خود تو غير از ما چه مي جويي؟ تو با هر كس به جز با ما، چه مي گويي؟ و تو بي من چه داري؟هيچ! بگو با من چه كم داري عزيزم، هيچ!! هزاران كهكشان و كوه و دريا را و خورشيد و گياه و نور و هستي را براي جلوه خود آفريدم من ولي وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت مي گفتم تويي ز يباتر از خورشيد زيبايم تويي والاترين مهمان دنيايم كه دنيا، چيزي چون تو را، كم داشت تو اي محبوب تر مهمان دنيايم نمي خواني چرا ما را؟؟ مگر آيِا كسي هم با خدايش قهر ميگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشكستي ببينم، من تو را از در گهم راندم؟ اگر در روزگار سختيت خواندي مرا اما به روز شاديت، يك لحظه هم يادم نميكردي به رويت بنده من، هيچ آوردم؟؟ كه مي ترساندت از من؟ رها كن آن خداي دور آن نامهربان معبود آن مخلوق خود را اين منم پرور دگار مهربانت، خالقت اينك صدايم كن مرا،با قطره اشكي به پيش آور دو دست خالي خود را با زبان بسته ات كاري ندارم ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم غريب اين زمين خاكيم آيا عزيزم، حاجتي داري؟ تو اي از ما كنون برگشته اي، اما كلام آشتي را تو نميداني؟ ببينم، چشم هاي خيست آيا ،گفته اي دارند؟ بخوان ما را بگردان قبله ات را سوي ما اينك وضويي كن خجالت ميكشي از من بگو، جز من، كس ديگر نمي فهمد به نجوايي صدايم كن بدان آغوش من باز است براي درك آغوشم شروع كن يك قدم با تو تمام گامهاي مانده اش، با من ... Farzad_p3005-08-2008, 01:42 PMخداوندا! اگر روزی از عرشت به زیر آیی و لباس فقر بپوشی و برای لقمه نانی غرورت را به پای نامردان بشکنی زمین و آسمانت را کفر میگویی٬ نمیگویی؟ خداوندا اگر در روز گرماگیر تابستانی تن خسته خویش را بر سایه دیواری به خاک بسپاری اندکی آنطرف تر کاخ های مرمرین بینی زمین و آسمانت را کفر می گویی٬ نمی گویی؟! خداوندا اگر با مردم آمیزی شتابان در پی روزی ز پیشانی عرق ریزی شب آزرده و دل خسته تهی دست و زبان بسته بسوی خانه باز آیی زمین و آسمانت را کفر می گویی٬ نمی گویی؟! خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را تو در قرآن جاویدت هزاران وعده دادی تو خود گفتی که نا مردمان بهشت را نمیبینند ولی من با دو چشم خویشتن دیدم که نا مردمان ز خون پاک مردانت هزاران کاخ میسازند خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت بر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد ولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیرد نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد قدم ها در بستر فحشا می لغزد Farzad_p3005-08-2008, 01:43 PMخدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را تو خود سلطان تبعیضی تو خود فتنه انگیزی اگر در روز خلقت مست نمیکردی یکی را همچون من بدبخت یکی را بی دلیل آقا نمیکردی جهانی را اینچنین غوغا نمیکردی هرگز این سازها شادم نمیسازد دگر آهم نمیگیرد دگر بنگ باده و تریاک آرام نمیسازد شب است و ماه میرقصد ستاره نقره می پاشد من اما در سکوت خلوتت آهسته میگریم اگر حق است زدم زیر خدایی....!!! خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زاده طبع زنا زاد خداوندیست. خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را Farzad_p3005-08-2008, 01:44 PMشبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم شدم خود عهده دار پیشوایی در هم عالم به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال نه کس را مفتخواه و هرزه و لات و گدا کردم نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم دگر قانون استثمار را زیر پا کردم رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم خداوندا نفهمیدم خطا کردم Farzad_p3005-08-2008, 01:45 PMاین هم یک شعر زیبا در وصف حضرت علی علی آوای هستی ، نغمه رود محمد تار هستی و علی پود اگر هر شاعری را شاهکاری ست علی زیباترین شعر خدا بود علی مولا ، علی آقا و سرور علی از کیمیای عشق ،برتر علی قدرت نمای بیکرانه علی آیینه صد قرن دیگر علی شعر و علی شوق و علی شور علی از وهم و از پندارها دور میان کوچه های شهر ظلمت علی ایات پاک سوره نور علی زیباترین فرزند آدم علی هم ریشه عیسی بن مریم علی اوج عطش را آب روشن کویر خسته را باران نم نم علی زایده آیات حق بود علی قدرت نمای ذات حق بود علی بود آن پرستوی غریبی که کوچش مایه هیهات حق بود Farzad_p3005-08-2008, 01:46 PMالبته قبول دارم بعضی از این اشعار کمی ... داره ولی اگه برام چند تا شعر جالب در وصف خدا بذارید ممنون میشم Farzad_p3007-08-2008, 06:04 PMخداوندا نمي دانم در اين دنياي وانفسا كدامين تكيه گه را تكيه گاه خويشتن سازم نميدانم نمي دانم خداوندا. در اين وادي كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جاي خوش دارد. كدامين حالت و حال و دل عالم نصيب خويشتن سازم نمي دانم خداوندا به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانم دگر سيرم خداوندا. دگر گيجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . اميدم خداوندا . كه ديگر نا اميدم من و ميدانم كه نوميدي ز درگاهت گناهي بس ستمبار است و ليكن من نميدانم دگر پايان پايانم. هميشه بغض پنهاني گلويم را حسابي در نظر دارد و مي دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بي جان و تن سازد. چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمي گويم؟ چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟ همه ياران به فكر خويش و در خويشند. گهي پشت و گهي پيشند ولي در انزواي اين دل تنها . چرا ياري ندارم من . كه دردم را فرو ريزد دگر هنگامه ي تركيدن اين درد پنهان است خداوندا نمي دانم نمي دانم و نتوانم به كس گويم فقط مي سوزم و مي سازم و با درد پنهاني بسي من خون دل دارم. دلي بي آب و گل دارم به پو چي ها رسيدم من به بي دردي رسيدم من به اين دوران نامردي رسيدم من نميدانم نمي گويم نمي جويم نمي پرسم نمي گويند نمي جوند جوابي را نمي دانم سوالي را نمي پرسند و از غمها نمي گويند چرا من غرق در هيچم؟ چرا بيگانه از خويشم؟ خداوندا رهايي ده كللام آشنايي ده خدايا آشنايم ده خداوندا پناهم ده اميدم ده خدايا يا بتركان اين غم دل را و يا در هم شكن اين سد راهم را كه ديگر خسته از خويشم كه ديگر بي پس و پيشم فقط از ترس تنهايي هر از گاهي چو درويشم و صوتي زير لب دارم وبا خود مي كنم نجواي پنهاني كه شايد گيرم آرامش ولي آن هم علاجي نيست و درمانم فقط درمان بي درديست و آن هم دست پاك ذات پاكت را نيازي جاودانش هست شعر از : لطفي sweet_mahsa08-08-2008, 07:46 PMحتما باید شعر نو باشه؟ اگه یه متن باشه چی کارتون راه می یوفته یا نه؟ sweet_mahsa08-08-2008, 08:45 PMاولین متنی که گذاشتید واقعا قشنگه اما اصلا از دومی و سومی- که ادامه اون بود- خوشم نیومد فکر کنم توهین بود Farzad_p3011-08-2008, 05:58 PMهر چیزی .... فقط درباره خدا باشه sweet_mahsa18-08-2008, 11:10 AMمن چیز خیلی خاص براتون پیدا نکردم متاسفانه اما می تونین به این تاپیک سر بزنید نوشته های این خانم همش عرفانی است http://www.forum.p30world.com/showthread.php?t=166563 امیدوارم کمکتون کنه سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1016]