واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: eng.mehrdad25-04-2008, 08:36 PMسلام دوستان این فیلم نامه رو خودم نوشتم ، به نظر شما چطوره ، نظر بدید لطفا که آیا خوبه که بسازیمش ؟ ما یه گروه فیلم دانشجویی هستیم ، من نویسندش هستم . -------------------------------------------------------------------------- به نام خدا پسر در اتاق نشسته است، به دیوار نگاه میکند ، {تابلو وین یکاد روی دیوار آویزان است کمی کج شده} به دیوار کناری نگاه میکند ، عکس بزرگ از یک خواننده رپ روی دیوار است. به پنجره اتاق نگاه میکند ، خیابان خلوت را میبیند { حس مرده ای در خیابان حاکم است } پوزخندی میزند و بلند میشود ، پشت کامپیوتر مینشیند ، بعد از جند ثانیه صدای موسیقی رپ به گوش میرسد. پسر همراه موسیقی شعر را تکرار میکند ... پدر در اتاق دیگری در حال دیدن اخبار خسته کننده ای است ، مانند یک مجسمه نگاه میکند ، { خسته و در مانده اسن } صدا را میشنود سرش را به سمت در میچرخاند ، نگاهی به در بسته میکند . - پسره احمق ، جای این که درس بخونه ... {سرش را تکان میدهد} مادر در اتاقی چادر نماز به سر دارد ، نشسته و در حال خواندن مفاتیح است،دعا ها را میخواند ، {کاملا معلوم است که چیزی از دعایی که میخواند نمیفهمد} وبدنش را در حال خواندن تکان میدهد . با شندیدن صدای موسیقی : - صدای اون رو ببر دارم دعا میخونم ، با اون صدای آب نکشیدش ... { باصدایی رسا و قاطع} پسر {با دلخوری} صدای موسیقی را قطع میکند ، پشت میز تحریرش مینشیند و به پنجره ای که رو به خیابانی خلوت و مرده باز میشود خیره میماند . انگار میخواهد فریاد بزند ، ولی نمیتواند ... موسیقی را با خودش تکرار میکند ... آرام روی میز میکوبد ... صبح : مادر بالای یر فرزند آمده و او را بیدار میکند : مادر:فرهاد پاشو ، مدرست دیر میشه ها . فرهاد پاشو مادر ، { فرهاد با بی اعتنایی بر میگردد و دوباره میخوابد} مادر : پاشو ببینم ، خرس گنده ناز میکنه ، پاشو دیر شد . پاشو دیگه {با دست پسر را تکان میدهد} پسر با بی میلی بلند میشود ، { انگارمیخواهد گریه کند } روی تخت میکوبد مادر : زهر مار ، انگار دارم میفرستمش به جنگ اژدهای دوسر ، پاشو ببینم ، مردم هم پسر دارن صبح پا میشه میره نون میخره بعد همه رو بیدار میکنه ، زود تر از همه هم میره سر مدرسش ما هم پسر داریم ، بیا، ما همه چیز برات حاضر کردیم ، تو پنبه بزرگت کردیم ... پسر فقط نگاه میکند ، در مانده است. انگار هزار سال است که فقط همین حرف ها را شنیده ... به دست شویی میرود ، دست و صورتش را میشوید ، در حالی که صورتش را وارسی میکند . - آره تو پنه بزرگم کردی ، منتها قاطی پنبه کلی خوار بود ... بیرون می آید و پشت میزصبحانه مینشیند ، همه در حال خوردن هستند ، کسی به او توجهی ندارد . او هم شروع میکند { حس حیوانی که انگار میز صبحانه آبشخور است} بلند میشود ، به سمت اتاقش میرود ، { پسر در حال ژل زدن و حالت دادن به موها دیده میشود } کیفش را وارسی میکند وبرنامه امروز را در کیف میگذارد . بیرون می آید، پدر او را میبیند ؛ - پسر مگه داری میری عروسی؟ این چه وضعه مو هست ؟ خسته شدم از بس واسه اون مو ها منو کشوندن مدرستون . یه خورده به درسات برس به جای این کارا ، کارت شده بازی کردن با موهات ، از کارای اصلیت افتادی ، فقط صبح به صبح اون لامصبا رو میکنی تو کیفت میندازی دوشت میبری و میاری ول میکنی تو اتاق ، مگه با هزار بد بختی نبردمت نونشتمت تو غیر انتفاعی؟ کلی منتت رو کشیدم نوشتمت تو قلم چی، مگه پشتیبانت نگفت درس هر روز رو همون روز بخونید؟ چی شد پس؟ مگه یادت نیست گفت روزی 7 ساعت حد اقل باید بخونی؟ خستم کردی ... اه ! پسر نگاهی به پدر میکند : - قلم چی خودش بشیه 2 ساعت این مزخرفات رو بخونه ، اگه تونست من روزی 25 ساعت میخونم . گفتم که دکونه من دوست ندارم ، به زور بردی ثبت نام کردی منو ... نمیخوام درس بخونم آقا چی میگی؟ پدر از کوره در میرود، مادر میگوید: - برو مدرست دیرشده ، برو ببینم واستاده بلبل زبونی میکنه واسه من ، پر رو ... پسر میرورد ، در را محکم میکوبد ... مدرسه : معلم درس دینی سر کلاس است ، کلاس با پنجره های رنگ شده به رنگ زنگ آهن ، صدای نیمکت های فرسوده به گوش میرسد ، کلاس ساکت نیست . معلم روی میز میزند ، - آقایون ساکت ، مگه اومدی حموم زنونه ؟ هرکس نمیخواد بره بیرون ... کسی نمی رود و کسی هم نمیخواد ، دانش آموزان با هم پچ پچ میکنند و میخندند . پسر افسرده نشسته و به زمین خیره شده ، هم میزی اش با او حرف میزند ، او جواب نمیدهد ... - فرهاد امروز میای بعد مدرسه بریم دخی بازی؟ بابا در بیا از لک ، باز حسن چیزی گفته ؟ خدا بگم این حسن آقا رو چه کنه ، فرهاد دیروز فریبا Sms زد ، گفت امروز ساعت 6 بریم تیراژه ، اونام میان ، بیا بابا برات کانال کاری میکنم از تنهایی در بیای ، اوی با تو هستما ! - فرهاد : ولمون کن بابا ، بعدا حرف میزنیم ... معلم : بله ، همانطور که نوشته اگر شما خدایی نکرده با چشم ناپاک به کسی نگاه کنید ، شیطان در دل شما نفود میکنه و آینه صاف پاکیزه قلب شما رو لکه دار و کدر میکنه و ... { فرهاد سرش را تکان میدهد و پوزخندی میزند} معلم : بچه ها شما نظری ندارین ؟ یکی از بچه ها : - آقا ما همه رو به چشم خواهری نگاه میکنیم ،خواهرا ما رو به چشم برادری نگاه نمیکنن ... { خنده بچه ها} البته به چشم برادری بعضی هاشون ... بگذریم ... { کلاس از خنده منفجر میشود} معلم : گم شو بیرون الدنگ،کثافت هیز ، آشغال جامعه ... فرهاد : آقا شما که جنبه نظر شنیدن ندارید چرا میپرسید ؟ معلم : تو هم گمشو بیرون ، آشغال ... برید پیش آقای ایران دوست . دفتر مدرسه در حضور آقای ایراندوست : آقای ایراندوست مدیر مدرسه است . ریشی پرپشت و در هم دارد و همیشه یک تسبیح در دست دارد . عینک قدیمی با شیشه های بزرگ و فتو کرومیک بر چشم دارد. در دفتر مدرسه یک عکس بزرگ از کربلا نصب کرده است - واسه من بلبل زبونی میکنی تو کلاس ؟ آدم شدی؟ { کشیده به صورت فرهاد } { فرهاد با خشم و بغض نگاه میکند } موهات چرا اینطوریه ؟ ها؟ مگه قرار نشد مثل بچه آدم موهات رو کوتاه کنی ؟ با تو هستم گوساله ... حیف اون پدر ... تو اینجا چیکار میکنی ؟ { خطاب به شاگرد همراه فرهاد } تو چرا آدم نمیشی ؟ آخه احمق جون ذله کردی همه رو . چرا موهات اینطوریه؟ ها ؟ - آقا غلط کردم ، از فردا درست میکنم ... - گم شو بیرون ، فردا اینطوری ببینمت نه من نه تو ... ولی شما آقا فرهاد ، زنگ بزن بابات بیاد . فرهاد : بابام سرکاره ... مدیر : زنگ بزن سرکارش فرهاد : شمارش رو بلد نیستم { با قاطعیت } مدیر : گم شو بیرون واستا تا خودم تکلیفت رو مشخص کنم . { با کینه ...} فرهاد بیرون میرود، { زنگ تفریح خورده و بچه ها مثل زندانیان فراری از کلاس ها بیرون میریزند ...} دوست فرهاد پیش می آید، - فرهاد چیکارت کرد ؟ - کاریم نکرد، یعنی نمیتونه کاریم کنه ، مرد تیکه ... اگه عطر مشهدش خفم نکنه خودش کاری نمیتونه بکنه { با عصبانیت } - خود ایراندوست بود؟ - آره بابا خود شاهدوست بود . - کی دوست؟ - شاهدوست،این یارو قبل انقلاب فامیلش شاهدوست بوده بعد انقلاب رفته یه دسمال تحویل گرفته فامیلشم کرده ایراندوست . بابام باهاشون همسایه بوده ... - جدی میگی؟ { با تعجب } - بله ! ولی بین خودمون بمونه ها ... - باشه . من رو که میشناسی ... - چون میشناسم میگم بین خودمون بمونه ... { هر دو میخنندند ، گویی برای لحظاتی زندگی شیرین میشود و درد ها کنار میروند} مدیر دوباره نامه دعوت اولیا برای فرهاد مینوسد و به او میدهد، مدیر : فردا قبل کلاس ها با پدر اینجایی وگرنه سرکلاس نمیری ... فرهاد : لطف بزرگی میکنید. مدیر : لطف بزرگ رو هسته تربیتی اداره میکنه اگه فردا نیاد بابات ... فرهاد چیزی نمیگوید ، بیرون میرود ، در راه : فرهاد : مردتیکه دسمال کش منو تهدید میکنه ، دارم برات ... فردا که اون پرشیای نازت رو با روغن ترمز شستشو دادم میفهمی ... - من که نباید مقل این ها کینه ای باشم ، چته فرهاد ؟ {باخودش حرف میزند} آدم باش ، ولش کن بابا ، این بنده خدام نونش از این راه در میاد ... مدرسه تعطیل میشود ، همه خوشحال بیرون میآیند : فرهاد با چند نفر از دوستان در خیابان حرکت میکنند ، حرف میزنند و میخنندند . دوست فرهاد : اونور خیابون رو ببین ، پسرچه چیزه ... فرهاد محکم پشت سر دوستش میزند . فرهاد : آدم شو بچه ، دوست داره این شکلی اومده بیرون ، به تو چه ؟ مسخره ... دوست فرهاد : واسه چی اینطوری اومده بیرون ؟ میخواست نیاد . فرهاد : واسه چی تو اینقدر موهات رو سیخ میکنی ؟ واسه چی ابروت رو برداشتی؟ ها ؟ دوست فرهاد : خب میگی چرکولک باشم حاجی؟ خب میخوام باشم، دیده شم ... بابا جوونیم خیر سرمون ، هیچ سرگرمی که نداریم ، این یه قلم رو هم تو بزن تو حالمون . فرهاد : اون هم همینطور ، پس دیگه اونطوری درباره کسی حرف نزن ، خوشت اومده برو جلوش مثل آدمیزاد بهش پیشنهاد بده ... لا اقل پیش من رعایت کن . دوست : باشه بابا تو هم حالا ما یه غلطی کردیم ، بفرما بشین رو سرمون ، راحت باش ... {همه میخندند ...} در خانه : فرهاد خطاب به مادر: مامان این رو دادن بدم به شما ... مادر : بازم ؟ پسر تو منو پیر کردی ... بابات این رو ببینه دیگه سکنه میزنه ، خودم میام فردا ... آخه مگه ما چی کم گذاشتیم برات ؟ ها؟ چرا اینطوری میکنی با ما؟ چرا آدم نمیشی؟ بابات صبح تا شب جون میکنه که منو تو راحت باشیم، اینه جوابش؟ فرهاد بی تفاوت به سمت آینه میرود و به خود خیره میشود ، متوجه یک موی سفید روی سرش میشود ، پوزخند میزند . -مطمئنی من شما رو پیر کردم؟ به سوی اتاقش میرود ، در را میبندد ، به پنجره خیره میشود . اشک میریزد بیصدا و با حالتی مردانه ، به سرعت اشک هایش را پاک میکنه ، انگار از خودش شرم میکند ... دور بین به پشت در اتاق میرود ، صدای موسیقی بلند میشود ، کم کم صفحه سیاه میشود ... سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 431]