واضح آرشیو وب فارسی:آفرينش: ديدار محمدعلي اسلامي ندوشن از شهر زادگاهش؛ گذري به كوي "روزها "ي ندوشن
گروه فرهنگي: روزهاي آخر بهار بود كه محمدعلي اسلامي ندوشن به زادگاهش سفر كرد و براي مردم گرمسيري يزد خاطره اي زيبا و دل انگيز به يادها گذاشت. يكي از آنها، سفر اسلامي ندوشن را اين چنين روايت مي كند كه زماني كه استاد ندوشن وارد شهر ندوشن مي شود ، چند نفر از علاقمندان ايشان ومستندسازاني ازتهران كه قصد مستند كردن اين سفر را دارند استاد را همراهي ميكنند، ايشان هنوز پياده نشده است كه چشمهايشان دورتا دورمزرعه را دور مي زند تا روي گنبد بزرگ مسجد مي ايستد. از اتومبيل كه پياده مي شود، به طرف مسجد تازه سازي به راه ميافتد .در گوشه سمت راست دراصلي مسجد، كنار سنگ قبري مي ايستد . صاحب اين قبر بي بي فاطمه اسلامي ندوشن يگانه خواهر استاد است. اسلامي ندوشن فاتحه اي مي خواند و بعد از زير عينك آفتابي اش اشكهاي كنار چشمش را پاك مي كند .همراه او، تمام جمعيت، زيرلب فاتحه ميخوانند و به داخل مسجد مي روند. مسجدي كه خواهرش آن را ساخته و وصيت كرده تا درجوارآنجا دفن شود. باد شديدي مي وزد و لباس دكتر را به تن نحيفش قاب مي كند. وارد خانه و باغي مي شوند، اين ساختمان همان خانه اي است كه او در جلد دوم روزها به تفصيل ازآن ياد كرده است. استاد، آرام و با تامل به فضاهاي پيرامون خود مي نگرد و گاه به نقطه اي خيره مي گردد. خبرنگاران از او درباره پسوند ندوشن درانتهاي نام خانوادگياش مي پرسند و او در جواب توضيح ميدهد كه در اوايل كارش، پسوند ندوشن را عنوان نمي كرده اما بعد از اينكه متوجه مي شود همنام هاي ديگري هم دارد براي اينكه با ديگران اشتباه نشود ،اين پسوند را به انتهاي نامش اضافه مي كند. مي گويد زندگي در ندوشن باعث شد زندگي ايراني را از مويرگهايش آغاز كنم واين كشوررا ازدروني ترين لايه هايش بشناسم. به ديوارهاي باغ وخانه پدري اسلامي ندوشن نزديك مي شويم وپيرزني برايمان توضيح مي دهد كه اين بخشها جزء خانه پدري ايشان بوده كه اين روزها تبديل به خانه فرهنگ اسلامي ندوشن شده است. تابلوي بالاي موسسه نشان مي دهد كه بيش از هشت سال است به همت اسلامي ندوشن وشيرين بياني كه تمام سكه هاي اهدايي ارشاد درمراسم كتاب سال "دين ودولت درعصرمغول " رابه ساخت اين بنا سپرده، روز به روز اين مجموعه فرهنگي گسترش يافته است واكنون سالن 80 نفره آمفي تتاترنيز بدان افزوده و افتتاح مي گردد.بعد از خوانش شعر نجات آورده و طباطبايي، سر آخر، اسلامي ندوشن پشت تريبون قرار ميگيرد و ميگويد:"خوشبختي من اين است كه در ندوشن به دنيا آمدم؛ يكي از مركزي ترين و دست نخورده ترين مناطق ايران ، جايي كه مي توانستم به سهولت به لايه هاي زيرين فرهنگ و تمدن قوم ايراني با كمترين ناخالصي دست يابم، براي شناخت ايران ، چونان درخت تناور و كهنسال، بهترين روش آشنايي ملموس با ريشه ها و رگه هايي بود درميان اين قوم اصيل و اين سرزمين بكر.به ياد اين شهر هستم و لو آن كه دور باشم در همين كوچه پس كوچه ها با پدران ومادرانتان بودم كه خاطره هايش را در نوشته ام. اين كتابخانه ، سالن همايش و قرائت خانه، مركزفكر و انديشه براي جوانان، دانشجويان ودانش آموزان اين شهر است كه اميدهاي زيادي به آنها مي رود. بايد زمينه بازشناسي فرهنگ عامه اين مردم رانيز دراين مجموعه فرهنگي فراهم كرد وتاريخمندي اين ديار وآداب وسنن نيك اين سامان را فراياد جوانان آورد" وسپس استاد از ابراز لطف مردم سپاسگزاري ميكند. زمان رفتن فرا مي رسد، وقتي استاد سوار ماشين مي شود دختربچه اي كه همه مدت به ايشان خيره شده بود در آن شلوغي برايش دست تكان مي دهد. نگاه محمد علي اسلامي ندوشن هم تا وقتي روي صندلي ماشين جا به جا مي شود به اوست. نگاههاي مردم تا آخرين لحظه، او و همسرش را بدرقه مي كنند.
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفرينش]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]