تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836306024
مقدمه اي بر اخلاق و ادب
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bb02-11-2007, 06:52 PMIntroduction of Ethics and Politeness نويسنده : حامد گنجعليخان حاکمي مقدمه در اين نوشتار سعي بر آن شده که اخلاق از جنبه ديگر مورد بررسي قرار گيرد. زشت (قبح) و زيبا (حسن) بودن، خوب و بد بودن دو مقوله اي جدا از هم هستند که متفکران و دانشمندان به آن پرداخته اند[16]. ديدگاه مورد بررسي در اين نوشتار چهار قوه آدمي است. اين چهار قوه هر کدام سعي دارند تا رفتار و منش هاي انساني را بر طبق خواسته ها و نيازهاي خود در آورند و شخصيت و رفتار و منش وجود آدمي را در جهت ارضاء نيازها و خواسته هاي خود شکل بدهند. آنها با در بند کشيدن عقل سعي بر آن دارند تا اعمالي را که از آدمي سر مي زند توجيه کنند و آنرا موجه جلوه دهند و علتي را براي آن بيابند تا مورد ذمّ و سرزنش قرار نگيرند. و اگر وجداني دارند پيش وجدان خويش شرمگين نباشند. آدمي موجودي متفکر آفريده شده است اين تفکر از زماني آغاز مي شود که آدمي در خود نياز به خواستن، دانستن و تغيير دادن، حس مي کند. اين نياز در آدمي مي تواند از سر خواست و اميال دروني يا از سر کنجکاوي و دانستن بيشتر باشد. اما جنبه مهم ديگر آنست که آدمي براي تغيير دادن اوضاع و احوال خويش فکر مي کند. مغز ابزاري براي انديشيدن، انباري براي حفظ آموخته ها و کنترل بدن مي باشد. مغزي که از آگاهي خالي باشد قاعدتا درست نمي تواند فکر کند و يا اينکه در آن زمينه اصلا نمي تواند فکر کند. و فرد، براي انديشيدن آزاد نيست بلکه اين خواسته ها و دانشهاي او هستند که حد تفکر او را معين مي کنند. مثلا فردي که از قوانين کيهان شناسي اطلاعي ندارد هيچگاه در مورد سياهچاله و يا دماي درون آن فکر نمي کند، زيرا او اصلا خبر ندارد که چنين چيزي هست!. ولي اگر فرد در فکر خود سيستمي را طراحي کند و در جهت به نتيجه رساندن آنچه که در ذهن خود طراحي کرده، بکوشد دست به کار عظيمي زده است و اگر فرضي را که براي خود قائل شده بود، تحقق يابد او يکي از نوابغ خواهد بود. انسان جداي از دانستن و پنداشتن بايد نحوه درست (منطقي) فکر کردن و روش انديشيدن را بداند تا بتواند به نتيجه مطلوب برسد. همچنين از خطاهاي فکري و اشتباهات آن مطلع باشد و بتواند آنها را پيدا و اصلاح کند. در نظر بگيريد که شخصي مي خواهد در مورد موضوع الف فکر کند. او در ابتدا بايد دانش و بينش خود را در اين زمينه تا حد مطلوب کثرت ببخشد سپس نحوه بکار بستن اين علوم را بداند و از آفاتي که در استنتاج نتايج دخيل هستند آگاه باشد و نحوه مقابله با آنان را بداند. و قدرت تحليل نتايج را داشته باشد که آيا نتيجه حاصله همان نتيجه مطلوب است يا خير. تعقل بايد آزادانه باشد و اين همان چيزي است که قرآن به ما مي آموزاند. منظور آزادي سياسي نيست منظور، آزادي عقل از بيماريهاي روحي مثل نخوت، تكبر و خودخواهي و امثال آنهاست. انساني كه داراي چنين عقل آزادي است هم ميتواند به درستي تفكر كند و هم ميتواند مانند انساني آزاده در جامعه نقشآفرين باشد تنها يک فکر آزادانه مي تواند محصولي مطلوب و در خور جامه آدميت بدهد. [15] فکر آدمي نتيجه ارزشي است که براي خود قائل شده است. و اين ارزش را در نتايج فکري او مي توان ديد. ارزش انسان از تفکر او نتيجه مي گيرد نه از مدرک، شغل، لباس، مال، زيبايي و ............. . اين را مردمان بايد بدانند : عملي که از انسان سر مي زند اگر پشتوانه فکري صحيح نداشته باشد هيچ ارزشي ندارد. انسان بناي بر ارزشي که براي خود قائل مي شود فکر مي کند و نتيجه آنرا در عمل بيروني که انجام مي دهد نشان مي دهد. هر مقام ادبي دارد و هر ادب ارزشي. اخلاق هر مقام عبارتست از ادب متناسب با آن مقام به عبارت ديگر اخلاق يعني ادب مقام. اخلاق و ادب متناسب با آن ارزش فرد و عمل را مشخص مي کند. ادب و اخلاق را مي توان معادلي براي فرهنگ دانست. ارزش زن بودن، ارزش مرد بودن، ارزش جنگ، ارزش صلح، ارزش قضاوت، ارزش دوستي و .... . مثلا ارزش زن بودن به آن نيست که زن بخواهد رفتاري را داشته باشد که مرد دارد و همچنين است براي ارزش مردي، بشر امروزي عفت خود را به پاي رسيدن به نيازهاي شهواني و عزّتي خود ساخته و کاذب گردن مي زند. و اين عين بي فکري است. دستورات اخلاقي بالاتر از قراردادهاي اجتماعي هستند. ارزش هايي که براي هر مقام تعريف مي شود مي توان با قضاوتي منصفانه و با بهره گيري از منابع معرفتي آن را به داوري گذاشت. در اين حالت ارزشي را که انسان براي خود قائل شده است مي توان دريافت. علايق هر شخص با توجه به ذات هر شخص و نتيجه خواسته هاي او شکل مي گيرد و از نظر او اين خواسته ها حق او و زيبا هستند. مثلا انسان امروزي رابطه هم جنس گرايي را حق خود مي داند.! و در توجيه اين کار، از قانون حقوق بشر مدد مي گيرد. قوانين حقوق بشر انسان را از منظر علم جانورشناسي مورد بررسي قرار داده است. منبع معرفتي علوم تجربي، انسان را از منظر يک جانور مي نگرد و او را از لحاظ علم جانور شناسي بررسي مي کند. اما منبع وحي انسان را خليفه الله معرفي مي کند. و تنها ملاک ارزشي را براي انسان تقواي او معرفي مي کند. ويژگي هاي انسان با تقوا را مي توان از قرآن دريافت. انساني که براي خود ارزشي قائل نمي شود به واقع نمي توان آنرا آدم ناميد، او تنها داري ويژگي جانوري است و از منظر جانور شناسي به او نگريسته مي شود. در ادامه چگونگي تعقل آزادانه را به اختصار بررسي مي کنيم. قواي چهارگانه (عقل، غضب، وهم و شهوت) از متون اسلامي که حاصل فکر و انديشه متفکران و محققان اسلامي ما بوده است اينچنين بر مي آيد که جهت حصول اخلاق نيکو و پسنديده يا مذموم و ناپسند چهار قوا در بدن آدمي در نزاع مي باشند: عقل، شهوت، غضب و وهم. اما در بيان اين چهار قوا مي توان شأن قوه عقل (تفکر) را در درک حقيقت امور و تميز بين خير و شر، حسن و قبح و امر به افعال جميله و نهي از صفات ذميمه و ... دانست. اما عقل به معناي عاميانه آن اينجا منظور نيست، عقل وسيله اي براي تفکر است که مي تواند با داشتن اطلاعاتي که کسب کرده و بکار بردن منطق شروع به کار کند. نتيجه اي که از اينچنين عقلي حاصل مي شود وابسته به علوم، آگاهي ها و فهم از آنها در جهت تحقق هدف متفکر است. يک دزد هيچگاه فکري در مورد اينکه با در زدن و اجازه صاحب خانه وارد شود و دست به عمل دزدي بزند نمي کند بلکه راهي را به تناسب عمل و هدفي که دارد بر مي گزيند و آنرا اجرا مي کند. در بيان قوه شهويه بايد گفت نقش اصلي آن بقاي بدن، ادامه نسل و آرامش حاصل شده بعد از رفع نياز از خواهش هاي دروني است. اين قوه، آلت تحصيل کمال نفس نيز مي تواند باشد. کار قوه وهميه فهميدن امور جزئيه است و دانستن دقيق اموري که به وسيله آنها مي توان به نتايج صحيح رسيد. در باب قوه غضبيه آنچنان که آمده است، مي توان کار آنرا دفع مضرت هاي خارجيه از بدن و کنترل قوه شهويه و وهميه زمانيکه اين قوا سرکشي کرده و به خود سري مي پردازند و از کنترل قوه عقلاني خارج شده اند، و بازگرداندن اين قوا تحت تسلط و اقتدار عقل، نام برد. اما اگر در بعد انساني نظري بيفکنيم و آنرا بدون تعصب، داوري منطقي (منبع معرفتي عقل) کنيم مي بينيم که روح آدمي در صدر قرار گرفته و عقل آدمي بعد از آن مي آيد. اين شکل از بدن، ما را بدين راه هدايت مي کند که عقل (آن طور که آمد) همواره در تدبير و تفکر آن است که روح از مقتضاي صواب ديدهاي آن تجاوز ننموده ( چه ممدوح و چه مذموم) و انقياد اوامر و نواهي آنرا نمايد، تا بتواند به حسن کفايت و تدبير، امور دروني را منسّق و مضبوط بنمايد تا روح را در تهيه اسباب سفر ياري دهد و سفري سهل و آسان را در پيش گيرد. اين سفر همان سفري است که هر شخص به طبع مرام و مسلک خويش بدان مي رود. در ميان تبعيت پذيري روح و عقل از هم، شهوت نقش خود را ايفا مي کند به طوري که سعي دارد روح را در بند خود کشد و عقل را توجيح کننده امور خود دارد (که ديگر اين عقل نيست، عقل بايد آزاد باشد). در ابتداي زنجير کشيدن هر چه که عقل مي گويد مخالفتي دروني از سوي قواي شهويه مي شنود تا جايي که گوش عقل کر شده و ديد آن کور و ديگر در انجماد خود منجمد مانده و کاري از دستش بر نمي آيد و آدمي از آدميت و رحمت الهي بدور مي ماند. در سوره البقره داريم که: در واقع اين پرده بر عقل است. نه چشم، گوش و دل ظاهري. و البقره از اين آيه شريف مي توان فهميد که آنان که آيات خدا را براي توجيه امور خود تحريف مي کردند تفکر مي کردند و مي فهميدند. انساني که نمي تواند فکر کند، نمي فهمد. و البقره و آل عمران و المائده و در الانعام و اما غضب که شحنه گر و بي باک است؛ و کار آن مانند شهوت به دام انداختن عقل است تا هر آنچه که فرمان مي دهد عقل امر ببرد و روح طاعت بالرضا شود.در سوره الشوري اما وهم، کار آن مکر، خدعه، فريب، حيله، تلبيس، خيانت و فتنه ... است و اين مانند دو قوه ديگر سعي در بند کشيدن روح آدمي دارد. و در اين ميان اگر آدمي حس کرد که اين قوه بر او چيره گي مي کند بهترين راه اين است که به خداي خود پناه ببرد و نَعُوذُ بِاللهِ مِن ذالِکَ. که در سوره الانفال داريم: و در اين ميان افعال آدمي شکل مي گيرد بطوريکه معين مي شود که در بين اين چهار قوا کداميک بر ديگري تسلط يافته است. و تسلط قوا نيز در پي استفاده از آگاهي ها و معلوماتي است که در عقل موجود است، زيرا عقل مي تواند آن قوه را در بهتر شدن کار پيش ببرد و با استفاده از معلوماتي که دارد احيانا کارها را توجيه کند. اما اگر عقل مانع کارهاي غير متعارف سه قوه ديگر بشود نزاع صورت مي گيرد و اين نزاع ها همه از جانب عقل ناشي مي شود زيرا عقل مانعِ ساير قوا مي شود که آثار خود را به ظهور برسانند. ولي در بين سه قوه ديگر نزاعي نيست زيرا آنها جميعاً يک هدف را دارند و آن دربند کشيدن عقل است. مقابله سه به يک داريم اما عقل، اگر داراي آگاهي و شعور باشد در بند نمي شود و پيروز در مي آيد. از رسول خدا آمده است " کسي که عقل ندارد دين ندارد و اينکه هيچ ثروتي سود آورتر از عقل نيست" و در احاديث آمده است که " کسي که نمي انديشد رستگار نمي شود، عقل راهنماي مومن است، کسي که مروت ندارد دين ندارد و کسي که عقل ندارد مروت ندارد" و از اين قبيل سخنان حکيمانه که آمده است. وهم و فکر و حس و ادراک شــما / همچو ني دان مرکب کودک هلا علـمهاي اهــل دل حمـالـشـان / علـمهـاي اهـل تـن احمالشان در شناخت چهار قوه نامبرده که در راس قرار دارند از نظريات عقليه، وهميه خياليه، سبعيه غضبيه و بهيميه شهويه ياري مي جوييم و مي دانيم که براي هر يک از اين مذکورات المي و لذتي در پي است، لذت هر کدام در گرو مقتضاي طبيعت و مناسب جِبِلّت آن است که به جهت و منظور آن مقتضا خلق شده اند و المش در خلاف آن لذت سوق مي گيرد. پس نتيجه اينست که : چون مقتضاي عقل و دليل ايجاد آن، معرفت - حقايق انسان- است، لذت آن در علم و معرفت، و الم آن در جهل و حمق است. و مقتضاي غضب، قهر و انتقام است ، لذّتش در غلبه و تسلط، و المش در مغلوبيت. و شهوت، چون مخلوق است از براي تحصيل غذا و ساير آنچه قواي بدن بدان نياز دارد شکل مي گيرد، لذّتش در رسيدن به آنها، و المش در حرمان و ممنوعيت از آنهاست. و همچنين وهميه بدين صورت نقش مي گيرد. بالاترين لذّت ها لذت عقليه است و اگر کسي بدان رسد هيچ ميهماني ديگري به مزاج او خوش نيايد و نپذيرد که بدان جا رود و اندکي از غذاي آنان بچشد و آنچنان پرهيز را دارو مي کند که در مراحل صدر نشيني و از ترس هجوم آفات به عزلت گزيدن مي انجامد. اين لذت به اختلاف احوال نيز متاثر نمي گردد. اين قوه بدان رو سخت است که در بَدو امر، لذات عقليه براي آدمي نيست؛ و آن حاصل نمي شود مگر به کشف و شهود محققانه در آن؛ مشروط بر آنکه براي نفوس مطهره از رذايل ، و متحلّيه به فضايل باشد. و بعد از آنکه آدمي به مرتبه درک لذاّت عقليه رسيد، هر چند قوه عقليه زياد مي شود و تسلط عقل بر ساير قوا زياد مي گردد، لذاّت آن هم اَتَمّ مي شود، و همه روزه در قوت و شدت است، و نقص و زوالي بر صورت آن قوه نقش نمي بندد. ولي کساني انسان نما داريم، اينان چنانند که لذاّت را منحصر در لذاّت جسميه ي حسيه و غايت کمال انسان را در رسيدن به لذت خوردن، آشاميدن، نکاح و جماع و امثال اينها مي دانند و نهايت سعادت را در التذاذ به اين لذات گمان برده اند. و اگر هم آخرت انديش باشند لذات نشأه آخرت و منتهاي مرتبه ي انسانيت را نمي دانند، مگر در رسيدن به وصال غلامان و حوران و خوردن انار و سيب و انگور و کباب و شراب. و الم ها و عقاب هاي آن عالم را منحصر مي کنند در آتش سوزنده و عقرب گزنده، و گرز گران و سرابيل قطران. و از عبادات و طاعات و ترک دنيا و بيداري شبها، نمي طلبند مگر رسيدن به آنها و نجات از الم ها و عقاب ها. آيا نمي دانند اينچنين عبادت کردن خاص مزدوران و بردگان است؟ امثال اينان لذات جسميه را در اين دنيا کم کرده اند که بيشتر به آن حوران برسند! و اندک آن را گذارده اند که زيادت را دريابند! و غافلند از اينکه امثال اين چيزهايي که انجام مي دهند و مي خواهند بدان ها رسند، چگونه کمال حقّيقي انسان، و قرب به پروردگار را از دم تيغ طمع مي گذراند، و کسي که گريه اش از ترس سوختن آتش، يا عبادتش از شوق وصال حوران است، مقصود از روزه اش طعام هاي الوان، و از نمازش اميد لقاي حوران و غلامان، چگونه او را از اهل قرب خداي تعالي مي توان شمرد، و به چه کمال و استعداد، استحقاق آدم بودن و توقير دارد؟ آري، اينها نيست مگر از غفلت و ابتهاجات روحانيه و لذاّت عقليه، و منحصر دانستن لذت و الم در حسيه. گويا به گوش اينان نرسيده است که سيد اولياء(ع) مي فرمايد: خداوندا من عبادت تو را نمي کنم به جهت ترس از آتش دوزخت، يا از طمع شوق در نعيم بهشتت، و لکن تو را سزاوار پرستش يافته ام، پس بندگي تو را مي کنم. بالجمله لذّت هاي جسمانيه را اعتباري، و در نظر اهل بصيرت، قدر و مقداري نيست، در اين لذّات، انسان با بهايم و حشرات و ساير موجودات غريزي شريک است. و آن چه کمالي است که انسان در آن مشارک حيوان باشد، و در استيفاي آنها نفس ناطقه مجرده، خادم قوه بهيميه گردد. و عجب تر آنکه طايفه اي که لذات را منحصر در خوردن و آشاميدن، جماع، مسکن، لباس، حَشَم، مَرکَب و جاه و مقام مي دانند و کساني را که از اين ها بي نصيب اند، محروم مي شمارند و طعنه ي عقب مانده و بي تمدن و...مي زنند و بر آنها افتخار مي کنند و بزرگي به آنها مي فروشند، هرگاه به کسي بر خورند که ترک شهوات شهويه کرده باشد و پشت پا بر لذات نامشروع نامعروف دنيويه زده، در نهايت تواضع و فروتني و مذّلت و شکستگي مي نمايند و خود را در جنب آنان از زمره اشقيا مي دانند و چه بسا که خودشان از بهايم هم بهيم ترند و نمي دانند. خاموش کن اي برادر فضل و ادب رها کن تا ادب بخواندي در تو ادب نديدم و چگونه نيل به لذات جسميه کمال باشد؟، حال اينکه همگي دامن کبرياي خالق عالم را، از لوث اين لذات پاک مي کنند و مي گويند: اگر چنين نباشد نقص لازم خواهد آمد. پس اگر اينها کمال بود، بايد براي کل نيز ثابت باشد. و اگر که اين لذات قبيح هستند، پس چرا صاحب عمل بدان ها شرم مي کند و اظهار اطوار از آنان دارد و سعي در پوشيدن آنها مي کند؟ و چرا اگر کسي را پرخواره و شکم پرست خوانند، تغيير در حالش به هم مي رسد حال اينکه هر کسي مدعاي آن را دارد که طالب نشر در کمال خود است. در حقّيقت، لذاّت جسمانيه لذت نيستند، بلکه دفع آلامي چندند که از براي بدن حاصل مي شوند. پس آنچه را در وقت خوردن لذت مي داني، نيست مگر دفع درد گرسنگي و آنچه را در وقت مجامعت لذت مي شماري، نيست مگر اذاله کردن مني. و از اين جهت است که سير را لذتي از خوردن نيست و اين خود ظاهر است. و بايد دانست که خلاصي از الم، غير مرتبه کمال است. البته ناگفته و نانوشته نماند که اين لذات و ارضاء بدان ها بر دو وجه روحيه و جسميه است که اگر جسم ارضاء شود ولي روان مريض باشد و رفع الم از آن نگرديده باشد، فاعل هيچگاه سيري نپذيرد، حتي اگر توان جسميه آن ناقض شده باشد. و اين درد ديگري است. بسط بيشتر اين کلام را در مقام و مجالي پيشتر در مقاله اي آورده ام. اين را آگاهانه حقّ خود بدانيم که اگر قوه شهويه ما بر ساير قوا مسلط شده باشد بطوريکه اکثر فکر و ذکرمان در کار خوردن و نوشيدن، جماع و ساير لذات شهويه است همچنين اکثر اوقات را در آراستن تن خود و رسيدن به طعام هاي لذيذه مي گذرانيم و يا بدنبال زن ها و دختر هاي جميله عمر را بدست تيغ زمان گردن مي نهيم که با حقّه خود را بدان ها برسانيم و خود را متمدن و امروزي بدانيم بايد گفت که خود را بايد يکي از بهايم بدانيم و نبايد نام انسان بر خود بنهيم. و نبايد در مقابل وارستگان و اربابان معرفت کلامي برانيم خود را بدان ها نشان دهيم چرا که آنان اين شکل از رفتار و کلام را در حد و خور يک حيوان شيطان صفت مي دانند. و بايد در جاي که اين اخلاق و منش، شخص خاص خود را مي طلبد پياده شويم. و اظهار متمدن و با فرهنگ بودن و مشمول رحمت شدن را نکنيم. عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نيست هر چه گفت و گوي خلق آن ره ره عشاق نيسـت شاخ عشـق اندر ازل دان بيخ عشـق اندر ابـد اين شجر را تکيه بر عرش و ثري و ساق نيســـت عقــل را معـزول کرديم و هـوا را حـد زديم کين جلالت لايـق ايـن عقل و اين اخلاق نيسـت از رسول خدا (ص) منقول است که در زنا شش خاصيت بر شخص زناکار محقّ مي شود که سه تاي آن در اين جهان در اين جهان و سه تاي ديگر در آن جهان حکم مي خورد؛ اما آنهايي که در اين جهان رقم مي خورد اينست که: 1- رفتن آبرو 2- کم شدن روزي 3- سرعت در نابودي (کم شدن عمر) و سه تاي ديگر که در آخرت گريبان گير آدمي مي شود: 1- غضب پروردگاري 2- روبرو شدن با نتيجه ناشايست اعمال 3- جهنم و اگر قوه غضبيه در ما تسلط يافته باشد پيوسته خود را مايل به منصب ،جاه و برتري بر عبادالله مي بينيم و طالب زدن، بستن، انداختن، شکستن، فحش، دشنام و اذيت انام هستيم و بايد خود را در شمار سگي گزنده و يا گرگي درنده بدانيم و در زمره انسان نياوريم. و اگر استيلا و قهر از براي قوه شيطانيه است، و هميشه در فکر مکر و حيله، تزوير، خدعه و بستن راههاي مخفيه در رسيدن به مقتضاي غضب و شهوات هستيم، بايد خود را شيطاني بدانيم که خارج از حزب بني آدم است. و اگر استيلا و تسلط از براي عقل باشد، و پيوسته درصدد تحصيل معرفت الهيه، و کسب ملکات ملکيه باشيم و فکرمان مقصور بر عبادت پروردگار، و اطاعت رسول مختار، و طالب راه سعادت و وصول به مرتبه ي قرب پروردگار باشد آنگاه بايد خود را انساني حقيقي بدانيم که عالم آن از عالم ملائکه مقدسه بالاتر و رتبه اش از رتبه آنها والاتر است. با اين مقدمه دانستيم که چهار قوا بر مملکت وجود آدمي بر سر حکمراني نزاع دارند و بسته به آنها رفتار هاي فردي شکل مي گيرد و آداب و اخلاق او نمايان مي شود. در ادامه به بررسي بيشتر و بسط کاملتري آداب و اخلاق را پي مي گيريم. پيش اهل تن ادب بر ظاهر اســت که خدا ز ايشان نهان را ساتر اســت پيش اهل دل ادب بر باطن اسـت زآن که دلشان ساير بر فاطن اسـت توفيق ادب از خـدا جـوييـم توفيـق ادب بي ادب محروم ماند از لطف رب البقره بي گمان ترک ادب باشد ز ما کفر نعمت باشد و فعل هوا با نگاه دقيقتر مي توان بي ادبي قوم موسي را در اين اعتراض ديد. آنان با اعتراضي که بر زبان مي آوردند اراده و خواست بشري خود را برتر و کاملتر از اراده و مصلحت خداوند مي ديدند و استنباط اين موضوع از اين جمله است که: موسي به قومش گفت: آيا به جاي چيز بهتر، خواهان چيز پست تر هستيد. اکنون که شما نمي خواهيد مطابق خواست خدا رفتار کنيد به شهر فرود آييد. بر اين قوم بني اسرائيل به جهت کشتن پيامبران و نافرماني هاي بي جا و گستاخي ها و تعيين تکليف براي باري تعالي و محقّ دانستن آنچه که ميدانند آن هم در برابر ذات الهي خواري و مسکنت حکم خورد و از آن رحمت الهي به دور ماندند و بدين شکل غضب الهي را بر قوم خود تثبيت کردند زيرا خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر اينکه خود آن قوم بر آن شوند. و خداوند براي هيچ کس خواري و عذاب نمي خواهد. عشق از پي آن بايد تا سوي فلک پرد عقل از پي آن بايد تا علم و ادب بـيند بيرون سبب باشد اسرار و عجايب ها محبوب بود چشمي کو جمله سبب بيند و همچنين آيه هزار گونه ادب جان ز عــشق آمــوزد که آن ادب نتوان يافتن ز مکتـب ها ميان صد کس عاشق چنان بديد بــود که بر فلــک مه تابان ميـان کوکبـها خرد نداند و حيران شود ز مذهب عشق اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب ها ادب از الطاف و رحمت هايي است که خداوند بر بنده اش مي کند انسان بي ادب به آتشي مي ماند که با گستاخي و بي ادبي خود آتشي در اين جهان مي زند و باعث ضايع شدن حقّ انسان محقّي مي شود. بي ادب تنها نه خود را داشت بد بلـکه آتـش در همـه آفـاق زد اما يک انسان واقعي و کامل مي تواند باعث پيشرفت جامعه شود و موجبات سعادت جامعه، حداقل دنيايي را فراهم کند و همچنين که بر مي آيد انسان فاسد مي تواند جامعه بلکه دنيايي را به آتش بکشد و آن را نابود کند. انسان هاي اهريمن صفتي بودند که باعث به آتش کشيدن جامعه اي شدند و اگر هم بخواهيم يادي از آنان بکنيم مي توان چنگيز، نرون، اتيلا و ساير متفکرين و دانشمندان فاسد الاخلاق و شهرت پرست را نام برد. اگر انساني داراي ادب روحي باشد (ادب دروني)؛ اين انسان اگر هم گاهي خود را ببازد ولي آن ادب روحي او را از سقوط نجات خواهد داد (حر بن يزيد رياحي). و در سوي مخالف آن مي توان داستان موسي را ذکر کرد که قوم به جاي شکر کردن، گستاخي ها کردند و ايراد گرفتند و گفتند کو عدس و پياز؟ فرق بنهادم ميان خيـر و شـر فرق بنـــهادم ز بـد هم از بـتـر ذره اي گر در تو افـزوني ادب باشد از يــــارت بداند فضل رب قدر آن ذره تو را افزون دهـد ذره چون کوهـي قدم بيرون نهد گستاخي در زندگي هرچه آيد بر تو از ظلمات و غم از ز بي باکي و گستاخيست هم يکي از منابع معرفت شناسي آدمي تجربه است و نشان داده که از دلايل اندوه و پشيماني، بي باکي و بي پروايي فرد در تصميم گيري هايش در مقابله با حوادث و پيامدهاي زندگي است که از روي غرور و ناداني مبادرت به انجام آن مي کند. اين بي باکي و گستاخي از عدم توجه فرد در جريانات زندگي است که منشاء آن بي توجهي و ناآگاهي از منطق واقعي زندگي و اصول قوانين جهان طبيعت است. چون که خرمن پاس عشر او نداشت او چنان شعله بر خرمن سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 547]
-
گوناگون
پربازدیدترینها