تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زباله را شب در خانه هاى خود نگه نداريد و آن را در روز به بيرون از خانه منتقل كنيد،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805701203




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دکتر ساعدی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bidastar07-10-2007, 09:00 PMدكتر غلامحسين‌ ساعدي‌، روانپزشك‌، داستان‌نويس‌ و نمايشنامه‌نويس‌ ايراني‌ در دي‌ ماه‌ سال‌ هزار و سيصد و چهارده‌ در شهر تبريزبه‌ دنيا آمد. او دومين‌ فرزند خانوادة‌ فقير كارمند اداره‌ دارايي‌ تبريز بود. غلامحسين‌ تحصيلات‌ ابتدايي‌ را در دبستان‌ «بدر» و دورة‌متوسطه‌ را در دبيرستانهاي‌ «منصور» و «حكمت‌» به‌ پايان‌ رساند و در همين‌ دوران‌ دست‌ به‌ اولين‌ تجربه‌هاي‌ ادبي‌ خود زد كه‌ حاصل‌آن‌ چند داستان‌ كوتاه‌ بود. اگرچه‌ كمتر اتفاق‌ مي‌افتاد كه‌ نوشته‌هاي‌ خود را به‌ دوستان‌ و نزديكانش‌ نشان‌ دهد، اما بالاخره‌ بر اثرتشويق‌ دوستان‌ و اصرار آنها چند داستان‌ كوتاه‌ خود را براي‌ هفته‌نامه‌ «دانش‌آموز» كه‌ در سال‌ هزار و سيصد و سي‌ در تهران‌ منتشرمي‌شد، فرستاد كه‌ به‌ تدريج‌ در آن‌ هفته‌ نامه‌ به‌ چاپ‌ رسيد. سپس‌ داستان‌ بلندي‌ به‌ نام‌ «از پا نيفتاده‌ها» براي‌ مجله‌ «كبوتر صلح‌»فرستاد كه‌ بخشي‌ از آن‌ در مجلة‌ مذكور چاپ‌ شد و مورد نقد و بررسي‌ قرار گرفت‌. اولين‌ تجربه‌هاي‌ ادبي‌ ساعدي‌ همزمان‌ با آغاز جواني‌ او و مصادف‌ با سالهاي‌ سي‌ و اوجگيري‌ ملي‌ شدن‌ نفت‌ بود. غلامحسين‌ درحاليكه‌ در آنروزها شانزده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌ شاهد جوش‌ و خروش‌ و تحول‌ مهمي‌ در ميهن‌ خويش‌ بود. او كه‌ هيجان‌ مردم‌ را مي‌ديدنمي‌توانست‌ بيكار نشسته‌ و نظاره‌گر وقايع‌ باشد. از همين‌ رو برغم‌ سن‌ اندكش‌ پا به‌ عرصه‌ فعاليتهاي‌ سياسي‌ نهاد و در شكل‌گيري‌حركات‌ سياسي‌ دانش‌آموزان‌ و دانشجويان‌ تبريز نقش‌ فعالي‌ بر عهده‌ گرفت‌ و در مدت‌ كوتاهي‌ سخنران‌ اغلب‌ گردهمايي‌ها واجتماعات‌ سياسي‌ شد و در اين‌ راه‌ پرخطر بارها تحت‌ تعقيب‌ مأمورين‌ پليس‌ و ضرب‌ و شتم‌ آنها قرار گرفت‌. اگرچه‌ اين‌ سالها،سالهاي‌ سياست‌ و مبارزه‌ بود، و غلامحسين‌ يكي‌ از فعالين‌ پرشور اين‌ ميدان‌ به‌ شمار مي‌آمد، اما سياست‌ نيز قادر نبود فعاليت‌ ادبي‌ اورا متوقف‌ كند و در ادامه‌ فعاليت‌ ادبي‌ خود مسئوليت‌ سه‌ روزنامه‌ محلي‌ «فرياد»، «صعود» و «جوانان‌ آذربايجان‌» را كه‌ قبل‌ از سال‌ سي‌و دو انتشار مي‌يافتند، پذيرفت‌ و در راه‌ انتشار آنها تلاش‌ بسيار كرد. هرچند كودتاي‌ بيست‌ و هشتم‌ مرداد ماه‌ سال‌ سي‌ و دو كه‌ ترور(آريانس‌ آرزومانيان‌) صاحب‌ امتياز روزنامه‌ «صعود» و توقيف‌ هر سه‌ نشريه‌ را در پي‌ داشت‌ اولين‌ تجربه‌ كار مطبوعاتي‌ او را به‌تعطيلي‌ كشاند اما كار با توقيف‌ انتشار روزنامه‌ها پايان‌ نيافت‌ و پليس‌ در سحرگاه‌ يك‌ روز تابستان‌ به‌ خانه‌ وي‌ ريخت‌ و غلامحسين‌و بنده‌ را دستگير و به‌ زندان‌ شهرباني‌ منتقل‌ كرد. ساعدي‌ چند ماه‌ را در زندان‌ بسر برد و پس‌ از آن‌ با وساطت‌ و ضمانت‌ اولياءدبيرستان‌ آزاد شد و به‌ خانه‌ بازگشت‌. اما پرونده‌هايي‌ كه‌ در آن‌ روزها براي‌ ساعدي‌ گشودند تا پايان‌ عمرش‌ هرگز بسته‌ نشد... غلامحسين‌ در سال‌ سي‌ و چهار به‌ دانشكدة‌ پزشكي‌ دانشگاه‌ تبريز راه‌ يافت‌. او در طول‌ دوران‌ تحصيل‌ در اين‌ دانشگاه‌ بارها و بارهابه‌ اتهام‌ رهبري‌ حركات‌ سياسي‌ دانشجويان‌ تحت‌ تعقيب‌ و بازجويي‌ و آزار مأمورين‌ سازمان‌ امنيت‌ قرار گرفت‌. اما هيچ‌ يك‌ از اين‌تنگناها قادر به‌ مهار ساعدي‌ نبودند. فعاليت‌ ادبي‌ ساعدي‌ در دوران‌ تحصيلات‌ دانشگاهي‌ شكل‌ منسجم‌تري‌ بخود گرفت‌. او كه‌ قبلاً داستان‌ «خانه‌هاي‌ شهر ري‌» و داستان‌«پيگماليون‌» و نمايشنامه‌اي‌ به‌ همين‌ نام‌ و بر اساس‌ همين‌ داستان‌ را در تبريز بچاپ‌ رسانده‌ بود در سال‌ سي‌ و پنج‌ داستان‌ كوتاهي‌بنام‌ «مرغ‌ انجير» نوشت‌ كه‌ مجلة‌ سخن‌ اقدام‌ به‌ چاپ‌ آن‌ كرد. سپس‌ در سال‌ سي‌ و شش‌ نمايشنامه‌ تك‌ پرده‌اي‌ ليلاج‌ها را در مجلة‌سخن‌ به‌ چاپ‌ رساند و در سال‌ سي‌ و هفت‌ مجلة‌ صدف‌ به‌ چاپ‌، تك‌ پرده‌اي‌ ديگر از او به‌ نامهاي‌ «قاصدها» و «شبان‌ فريبك‌» اقدام‌كرد. سال‌ سي‌ و هفت‌ مقارن‌ با انتشار اولين‌ نمايشنامه‌ چند پرده‌اي‌ ساعدي‌ بود، اين‌ نمايشنامه‌ كه‌ «كاربافكها» در سنگر نام‌ دارد و درسه‌ پرده‌ نوشته‌ شده‌ است‌، در سال‌ چهل‌، نسخه‌هاي‌ چاپ‌ شدة‌ نمايشنامة‌ سه‌ پرده‌اي‌ (در تبريز) «كلاته‌ گل‌» در چاپخانه‌ توقيف‌ شدندو به‌ تاراج‌ رفتند، اما نسخه‌ دستنويس‌ آن‌ در تهران‌ به‌ همت‌ من‌ و فرج‌ صبا به‌ گونه‌اي‌ مخفيانه‌ چاپ‌ و پخش‌ شد. اين‌ واقعه‌ مقارن‌ با خاتمه‌ تحصيلات‌ دانشگاهي‌ ساعدي‌ بود، ساعدي‌ در سال‌ چهل‌ پايان‌نامه‌ تحصيلي‌ خود را تحت‌ عنوان‌ «علل‌اجتماعي‌ پسيگونوروزها در آذربايجان‌» به‌ دانشكده‌ ارائه‌ داد. اما اين‌ پايان‌ نامه‌ به‌ علت‌ طرح‌ پاره‌اي‌ ناهنجاريهاي‌ اجتماعي‌ كه‌ به‌ نظرساعدي‌ ريشه‌ اساسي‌ بيماريهاي‌ رواني‌ بودند، ابتدا مردود شناخته‌ شد. اما عاقبت‌ با اكراه‌ شديد مسئولين‌ دانشگاه‌ مورد پذيرش‌ قرارگرفت‌ و ساعدي‌ به‌ دنبال‌ اخذ درجه‌ دكتري‌ براي‌ گذراندن‌ خدمت‌ سربازي‌ راهي‌ تهران‌ گشت‌ اما از آنجا كه‌ پرونده‌ سياسي‌ پاك‌ ومنزهي‌ نداشت‌!!! از دريافت‌ درجه‌ افسري‌ محروم‌ شد و با عنوان‌ سرباز صفر دو سال‌ خدمت‌ سربازيش‌ را در بهداري‌ پادگان‌ سلطنت‌آباد به‌ پايان‌ رساند. آشنايي‌ ساعدي‌ با نويسندگان‌ و اديبان‌ معاصر ايران‌ از همين‌ زمان‌ آغاز شد. پرويز خانلري‌، جلال‌ آل‌ احمد، احمد شاملو، رضابراهني‌، م‌.آزاد. جمال‌ ميرصادقي‌ و محمود اعتمادزاده‌ (م‌. به‌ آذين‌) و اسماعيل‌ شاهرودي‌ از جمله‌ اولين‌ نويسندگان‌ و شاعراني‌ هستندكه‌ ساعدي‌ با آنها آشنا گرديد. همچنين‌ گشايش‌ مطب‌ شبانه‌روزي‌ كه‌ ساعدي‌ آنرا به‌ اتفاق‌ همديگر داير كرده‌ بوديم‌ محصول‌ همين‌دوران‌ است‌. خاصه‌ آنكه‌ اين‌ مطب‌ به‌ پايگاهي‌ براي‌ روشنفكران‌ آن‌ روزگار تبديل‌ شده‌ بود. ساعدي‌ كه‌ در اواخر سال‌ چهل‌ نمايشنامه‌ «بامها و زيربامها» را نوشته‌ بود و در سال‌ چهل‌ و يك‌ نمايشنامه‌ تك‌پرده‌اي‌ «عروسي‌» را به‌چاپ‌ رسانده‌ بود و در سال‌ چهل‌ و دو از به‌ چاپ‌ رساندن‌ «ده‌ لال‌بازي‌» فارق‌ شده‌ بود در سال‌ چهل‌ و چهار نمايشنامه‌ «چوب‌ به‌دستهاي‌ ورزيل‌» را به‌ عنوان‌ يك‌ نمايشنامه‌نويس‌ سياسي‌ مطرح‌ كرد. او در ادامه‌ اين‌ راه‌ نمايشنامه‌ دو پرده‌اي‌ «آي‌ بي‌كلاه‌، اي‌ با كلاه‌»را در سال‌ چهل‌ و شش‌، دو تك‌ پرده‌اي‌ «ديكته‌ و زاويه‌» را در سال‌ چهل‌ و هفت‌ نمايشنامه‌، سه‌ پرده‌اي‌ «پرواربندان‌» در سال‌ چهل‌ وهشت‌، نمايشنامه‌هاي‌ دو پرده‌اي‌ «جانشين‌» و سه‌ پرده‌اي‌ «واي‌ بر مغلوب‌» را در سال‌ چهل‌ و نه‌، نمايشنامه‌ «بهترين‌ باباي‌ دنيا» ونمايشنامه‌ «چشم‌ در برابر چشم‌» را در سال‌ پنجاه‌ و مجموعه‌اي‌ از پنج‌ نمايشنامه‌ به‌ نام‌ «خانه‌ روشني‌» و نمايشنامه‌ «تشنة‌ انتقام‌» را درسال‌ پنجاه‌ و يك‌ و مجموعة‌ پنج‌ نمايشنامه‌ از انقلاب‌ مشروطيت‌، را در سال‌ پنجاه‌ و سه‌ آماده‌ چاپ‌ و اجرا كرد. ساعدي‌ اين‌ آثار را زماني‌ بوجود آورد كه‌ به‌ دنبال‌ به‌ پايان‌ رساندن‌ خدمت‌ سربازي‌ مدت‌ پنج‌ سال‌ جهت‌ طي‌ كردن‌ دوره‌ تخصصي‌بيماريهاي‌ رواني‌ در بيمارستان‌ روزبه‌ كار كرد. اما به‌ دليل‌ حساسيت‌ زيادي‌ كه‌ ساعدي‌ در مورد زمينه‌ اجتماعي‌ پيدايش‌ بيماريهاي‌رواني‌ از خود نشان‌ مي‌داد از ادامة‌ كار و فعاليت‌ او ممانعت‌ به‌ عمل‌ آوردند. اما اين‌ اشكال‌ تراشيها نتوانستند در كار او خللي‌ ايجادكنند و ساعدي‌ همچنان‌ به‌ عنوان‌ يك‌ روانپزشك‌ و نويسنده‌ به‌ تلاشهاي‌ خويش‌ ادامه‌ داد. غلامحسين‌ ساعدي‌ در خلال‌ نوشتن‌ آثار نمايشي‌ خود در عرصه‌ داستان‌ و رمان‌ نيز تلاش‌ گسترده‌اي‌ داشت‌. «عزاداران‌ بيل‌»،«شب‌نشيني‌ با شكوه‌»، «گور و گهواره‌»، «ترس‌ و لرز»، «توپ‌»، دنديل‌» و... آثاري‌ هستند كه‌ در اين‌ زمينه‌ از او به‌ چاپ‌ رسيده‌اند. درهمين‌ سالها فيلمنامه‌هاي‌ «گاو» را براساس‌ قصه‌اي‌ از عزاداران‌ بيل‌، آرامش‌ در حضور ديگران‌... «دايره‌ مينا» را بر اساس‌ داستان‌آشغالدوني‌ از مجموعه‌ داستاني‌ گور و گهواره‌ و فيلمنامه‌ «ما نمي‌شنويم‌» را به‌ نگارش‌ درآورد. در اين‌ سالها وي‌ به‌ سفرهاي‌ دور ودرازي‌ دست‌ زد كه‌ حاصل‌ اين‌ سفرها چند تك‌ نگاري‌ است‌: (ايلخچي‌)، (خياو يا مشكين‌ شهر)، (اهل‌ هوا) از جمله‌ تك‌ نگاريهايي‌هستند كه‌ ساعدي‌ موفق‌ به‌ چاپ‌ آنها شد. تك‌ نگاري‌ (قره‌داغ‌) اجازه‌ انتشار نيافت‌ و تك‌ نگاري‌ (ساوجبلاغ‌) كه‌ همچنان‌ ناقص‌ باقي‌مانده‌ است‌. bidastar07-10-2007, 09:03 PMساعدي‌ در اوايل‌ سال‌ پنجاه‌ و سه‌ در نزديكي‌ سمنان‌ توسط‌ مأمورين‌ ساواك‌ بازداشت‌ و به‌ زندان‌ اوين‌ منتقل‌ شد. او در زندان‌ زيرسخت‌ترين‌ شكنجه‌ها قرار گرفت‌. اگرچه‌ عاقبت‌ بر اثر اعتراضات‌ گسترده‌ روشنفكران‌ و نويسندگان‌ بنام‌ جهان‌ از جمله‌ ارتورميلر وماركوزه‌، بي‌آنكه‌ محاكمه‌ شود در فروردين‌ سال‌ پنجاه‌ و چهار از زندان‌ آزاد شد. اما تا پايان‌ عمر آثار رواني‌ و جسماني‌ فشارهاي‌ وارده‌در زندان‌ را با خود همراه‌ داشت‌. وي‌ پس‌ از آزادي‌ از زندان‌ ديگر نتوانست‌ همچون‌ گذشته‌ دست‌ به‌ آفرينش‌ آثار متعدد زند. از آنجاكه‌ ذهنيتي‌ فعال‌ داشت‌ و همواره‌ چند طرح‌ داستان‌ و نمايشنامه‌ در خاطرش‌ حضور داشت‌ قادر به‌ جداسازي‌ آنها از يكديگر نبود وعملاً نمي‌توانست‌ چنانكه‌ بايد آنها را به‌ روي‌ كاغذ بياورد. از همين‌ رو است‌ كه‌ ساعدي‌ در سالهاي‌ بعد از پنجاه‌ و چهار در زمينه‌هنري‌ فعاليت‌ گذشته‌ را نداشت‌ و مانند گذشته‌ پركار نبود. احمد شاملو شاعر معاصر كه‌ در اين‌ سالها از نزديك‌ شاهد زندگي‌ ساعدي‌بوده‌ است‌ در اين‌ باره‌ مي‌گويد: در مورد ساعدي‌ بايد بگويم‌ آنچه‌ از او زندان‌ شاه‌ را ترك‌ گفت‌ جنازة‌ نيم‌ جاني‌ بيشتر نبوده‌ آن‌ مرد با آن‌ خلاقيت‌ جوشانش‌ پس‌ ازشكنجه‌هاي‌ جسمي‌ و بيشتر روحي‌ زندان‌ اوين‌ ديگر، مطلقاً زندگي‌ نكرد. آهسته‌ آهسته‌ در خود تپيد و تپيد تا مرد... ساعدي‌ براي‌ادامه‌ كارش‌ نياز به‌ روحيات‌ خود داشت‌ و اين‌ روحيات‌ را از او گرفتند. درختي‌ دارد مي‌بالد و شما مي‌آييد و آن‌ را اره‌ مي‌كنيد. شما بااينكار خيلي‌ ساده‌ (او را كشته‌ايد) اگر اين‌ قتل‌ عمد انجام‌ نمي‌شد هيچ‌ چيز نمي‌توانست‌ جلو باليدن‌ آنرا بگيرد. وقتي‌ نابود شد البته‌ديگر نمي‌بالد. و شاه‌ ساعدي‌ را خيلي‌ ساده‌ (نابود كرد) من‌ شاهد كوششهاي‌ او بودم‌. مسائل‌ را درك‌ مي‌كرد و مي‌كوشيد عكس‌العمل‌نشان‌ بدهد. اما ديگر نمي‌توانست‌. او را اره‌ كرده‌ بودند. بدينسان‌، غلامحسين‌ ساعدي‌ به‌ دنبال‌ رهايي‌ از زندان‌ همچون‌ گذشته‌ خلاق‌ نبود و نتوانست‌ به‌ خلق‌ آثار جديد بنشيند. اما عليرغم‌چنين‌ شرايط‌ و دشواريها در سال‌ پنجاه‌ و چهار دو تك‌ پرده‌اي‌ «عاقبت‌ قلمفرسايي‌» و «اين‌ به‌ آن‌ در» و در سال‌ پنجاه‌ و هفت‌نمايشنامة‌ «ماه‌ عسل‌» را در سه‌ پرده‌ و تك‌ پرده‌اي‌ «رگ‌ و ريشة‌ دربدري‌» را به‌ چاپ‌ رساند. دكتر غلامحسين‌ ساعدي‌ در سال‌ پنجاه‌ و هفت‌ بنابه‌ دعوت‌ انجمن‌ قلم‌ آمريكا و همچنين‌ ناشرين‌ آمريكايي‌ به‌ ايالت‌ متحده‌ آمريكاسفر كرد و ضمن‌ برگزاري‌ سخنرانيها و مصاحبه‌هايي‌، چند قرارداد با ناشرين‌ آمريكايي‌ در زمينة‌ ترجمة‌ آثارش‌ بست‌. چند ماهي‌ نيزدر لندن‌ بسر برد و در انتشار روزنامه‌ ايرانشهر با احمد شاملو همكاري‌ كرد. ساعدي‌ در زمستان‌ سال‌ پنجاه‌ و هفت‌ هنگامي‌ كه‌ انقلاب‌اسلامي‌ آخرين‌ سنگرهاي‌ سلطنت‌ را درهم‌ مي‌كوبيد به‌ ايران‌ مراجعت‌ كرد. اما اين‌ بازگشت‌ با يك‌ فعاليت‌ ادبي‌ همراه‌ نبود و همراه‌ باسكوت‌ گذشت‌. او در سال‌ شصت‌ و يك‌ عليرغم‌ علاقه‌اي‌ كه‌ به‌ ميهن‌ خويش‌ داشت‌ به‌ پاريس‌ رفت‌ و در آنجا اقامت‌ گزيد و در اواخرهمان‌ سال‌ دچار عارضه‌ قلبي‌ شد. اما پزشكان‌ او را از مرگ‌ نجات‌ دادند. با اين‌ حال‌ بيماري‌ دست‌ بردار نبود و ساعدي‌ در آبانماه‌سال‌ شصت‌ و چهار دچار خونريزي‌ داخلي‌ شد و با وجود تلاش‌ پزشكان‌ معالجش‌ در دوم‌ آذرماه‌ سال‌ شصت‌ و چهار در حالي‌ كه‌پدرش‌ بر بالين‌ او حضور داشت‌ ديده‌ از جهان‌ فرو بست‌. ساعدي‌ دور از خانه‌ و در ديار غربت‌ كه‌ هيچگاه‌ تحملش‌ را نداشت‌، درگورستان‌ پرلاشز پاريس‌ در جوار «صادق‌ هدايت‌» بخاك‌ سپرده‌ شد. مرگ‌ ساعدي‌ درگذشت‌ انساني‌ بود كه‌ عمر خود را وقف‌ هنر و ادبيات‌ اين‌ سرزمين‌ كرد و در طول‌ حيات‌ خود آثار متعددي‌ از خويش‌بر جاي‌ گذاشت‌، او انسان‌ عاطفي‌ و حساسي‌ بود. در تمامي‌ دوران‌ زندگي‌ خويش‌ برغم‌ پزشك‌ بودنش‌ هيچگاه‌ مالي‌ نيندوخت‌ و تاهنگاميكه‌ در ايران‌ بود گاه‌ در مطب‌ و گاه‌ در منزل‌ پدرش‌ مي‌زيست‌. اگرچه‌ ساعدي‌ نويسنده‌اي‌ سياسي‌ بود، اما هرگز عضويت‌ هيچ‌حزب‌، سازمان‌ و يا جريان‌ خاصي‌ را نپذيرفت‌. او عمر هنري‌ كوتاهي‌ داشت‌ و پيش‌ از آنكه‌ فرصتي‌ براي‌ شكوفايي‌ بيايد، پژمرد ودرهم‌ شكست‌. شايد در اين‌ مورد هم‌ كلام‌ شاملو بيانگر آن‌ حقيقتي‌ باشد كه‌ در قبال‌ ساعدي‌ با آن‌ رو در رو هستيم‌: نيما شعري‌ دارد كه‌ چند سطر آن‌ اينست‌: چون‌ بهاري‌ كه‌ بخنديد و شكفت‌ بي‌نشان‌ از خود در ناحيه‌ دور از راه‌ به‌ عقيده‌ من‌ ساعدي‌ تصوير آدمهائيست‌ كه‌ در اين‌ مرز و بوم‌ بودند و هستند و نفرين‌ شدند، استعدادهايي‌ كه‌ با پاره‌اي‌ از آنها حتي‌نامدارترين‌ چهره‌هاي‌ غرب‌ قابل‌ مقايسه‌ نيست‌ و معلوم‌ نيست‌ سرنوشت‌ آنها را چه‌ كسي‌ تعيين‌ مي‌كند bidastar07-10-2007, 09:07 PMدیگر جای ساعدی در میان ما خالی ست. او که خود تجسم غربت بود و درعین حال، غربت را برنمی‌تابید و هرگز با غم غریبی و غربت که به جانش چنگ انداخته بود و سایه‌ی شوم «واهمه‌های بی‌نام نشان» ــ و گاه «با نام و نشان» ــ که او را آنی رها نمی‌کردند، نتوانست کنار بیاید. «جوانمرگی در ادبیات» را نخستین‌بار هوشنگ گلشیری با نگاهی به زندگی و کارنامه‌ی نویسندگان مطرح کرد؛ این‌که چگونه و چرا نویسندگان ایرانی هنوز به دوران سالمندی نرسیده، «جوانمرگ» می‌شوند (سخنرانی «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی»، سال 1356 در انجمن فرهنگی ایران و آلمان). البته منظور گلشیری فقط مرگ در سنین جوانی یا خودکشی نویسندگان نبود. او می‌گفت اغلب نویسندگانِ بنام ایران در ایام جوانی، زیباترین آثار خود را می‌آفرینند و سپس بنا‌به دلایل بسیاری (که مهم‌ترین‌شان را سانسور و رفتار حکومت‌گران نسبت به نویسندگان و روشنفکران می‌نامد)، «جوانمرگ» می‌شوند و فاقد خلاقیت. عباس میلانی در مقاله‌ی «جوانمرگی پیرِ ما» (درباره‌ی هوشنگ گلشیری) موضوع جوانمرگی را به‌زیبایی پی گرفت و به آثار هوشنگ گلشیری پرداخت که هرچند در آثار بعد از «شازده احتجاب» نیزهمواره پویا بود و در زمینه‌های نثر و ساختار داستان کوتاه و بلند به اوج‌های دیگری رسید، اما او هم سرانجام «جوانمرگ» شد و در جوانی درگذشت. («صیاد سایه‌ها»، عباس میلانی، ص 71-87 شرکت کتاب، لُس‌آنجلس). غلامحسین ساعدی هم در عرصه‌ی نویسندگی «جوانمرگ» شد! آن‌هم نه یک بار، بلکه دو بار و شاید هم سه بار! او شقه شقه شد! بار اول ساواک او را با آوردن جلوِ دوربین تلویزیون و نمایشِ مثلا “ندامتش” شقه کرد! پس از آن نمایشِ مضحک “ندامت”، ساعدیِِ نویسنده و خالق آثاری چون «عزاداران بَیَل»، «ترس و لرز»، «واهمه‌های بی‌نام و نشان» و… به انسانی ملول و رقت‌آور و حشت‌زده تبدیل شد؛ به الکل پناه برد عزلت گزید و از شور و شر افتاد. و به این ترتیب ساعدی نویسنده مُرد! به قول شاملو: “” آنچه از ساعدی، (هنگامی که) زندان شاه را ترک گفت (باقی ماند) جنازه نيم جانی بيشتر نبود. ساعدی با آن خلاقيت جوشان پس از شکنجه های جسمی و بيشتر روحی زندان اوين، ديگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپيد و تپيد تا مرد.” اما با دیدن جرقه‌های انقلاب، ساعدی باز به نوشتن بازگشت و این‌بار، اغلب سرمقاله‌های سیاسی و مطالب تند انقلابی برای نشریه‌های چپ و چریکی می‌نوشت. با چریک‌های فدایی خلق همکاری نزدیک داشت و نوشته‌هایش در دیگر نشریه‌های چپ نیز منتشر می‌شد. اما از ساعدی نویسنده‌ی خلاق دراین ایام، کم‌تر خبری هست. او که در زمان شاه، بهترین رفقایش مانند صمد بهرنگی و بهروز دهقانی و علیرضا نابدل و مناف فلکی و… را از دست داده بود، حالا در طلیعه‌ی حکومت انقلابی هم شاهد اعدام و تیرباران برخی از بهترین دوستانش مانند شکرالله پاک‌نژاد و سعید سلطانپور شد. در همین حال بسیاری از یارانش به زندان افتاده یا در گوشه و کنار جهان آواره شدند. بخش‌های دیگری از او شقه می‌شد! با قلع و قمع نیروهای «دگراندیش» و به‌ويژه پس از سرکوبی جبههء دموکراتیک ملی، ساعدی هم سرانجام مخفی شد و ماه‌ها از مخفیگاهی به مخفیگاهی دیگر می‌رفت. نزدیک به یک سال در میهن خود به حالت مخفیانه و تبعیدی می‌زیست. در این دوران بارها و بارها پدر پیر و برادرش را دستگیر کردند تا ساعدی خود را به مقامات معرفی کند. تا آن‌که سرانجام به ناچار از کشور خارج شد و به خیل آوارگان و تبعیدیان و خود‌تبعیدیان و مهاجران پیوست. مرگ دوم او دراین سال‌های آوارگی و غربت اتفاق افتاد. هرچند دراین مدت، تلاش‌های زیادی کرد که باز بنویسد و بیش‌تر بنویسد (و نوشت)، اما غم غربت و بیماری جسمی مانع می‌شدند و نوشته‌هایش در تبعید، هرگز به اوجی که ازآن فرود آمده بود نرسید. ساعدی در تبعید سر شار از اندوه و هول و ولا بود. شاید کمتر نویسنده‌ای مانند ساعدی روزگار دوزخی یک تبعیدی را این چنین جاندار توصیف کرده باشد: “… احساس می‌ کنم که از ریشه کنده شده‌ام. هیچ چیز را واقعی نمی‌بینم. تمام ساختمان‌های پاریس را عین دکور تئاتر می‌بینم. خیال می‌کنم داخل کارت پستال زندگی می‌کنم. از دو چیز می‌ترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدارشدن. سعی می‌کنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. و در فاصلهء چند ساعت خواب، مدام کابوس‌های رنگی می‌بینم. مداوم به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه‌ پس کوچه‌های شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار می‌کنم که فراموش نکرده باشم. ….. تمام وقت، خواب وطنم را می‌بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده اند. همه چیز را نفی می‌کنم. از روی لج حاضر نشدم زبان فرانسه یاد بگیرم….. بودن در خارج بدترین شکنجه‌هاست. (فرانسه) هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم. و این چنین زندگی کردن برای من بدتر از سال‌هایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر می‌بردم.” (شرح احوال، الفبا، شماره 7، پاییز 1365، پاریس، ص 4 و 5 ) پس از آن دیگر ساعدی تخته‌بند تنی بود بیمار و افسرده و سرشار از ترس و لرز و واهمه که روی دوش خودش سنگینی می‌کرد. در زمستان سردی ( سال 1985) که دیگر از نا رفته و از پا افتاده بود، خسته و کوفته، دلگیر و دلمرده، تخته‌بند تنش را سرانجام زمین گذاشت و رفت، فقط 50 سال داشت. نویسنده‌ای که هنوز شاهکار را ننوشته بود: “… هر شب و روز صدها سوژهء ناب مغز مرا مرا پر می‌کند. فعلا شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک مرتبه موادی بیرون بریزد….” (همانجا، ص 5) آری، ساعدی در 50 سالگی جان سپرد! با ده‌ها اثر نانوشته که در ذهنش جوانه می‌زد و می‌جوشید. چندتایی شاید از آثار ماندگار ادبیات ما می‌شدند. غلامحسین ساعدی در یک محیط باز و معقول و به ویژه پس از رهایی از چهارچوب‌های تنگ و باریک و تاریک ایدئولوژی‌هایی که دچارش شده بود، می‌توانست آثار بدیعی خلق کند. ساعدی از مارکز و دیگر نویسندگان بزرگ دنیا و برندگان جوایز نوبل و … چیزی کم نداشت. او پیش از مارکز به آن فضاهای اثیری و گاه خوفناک رئالیسم جادویی گام گذاشته بود. تازه می‌خواست به زبان مادری‌اش هم بنویسد. ساعدی که خالق چندین کتابِ اثرگذار در زبان فارسی بود، به زبان مادری خود فقط یک اثر خلق کرده بود: داستانی به ‌نام «قوردلار» (گرگ‌ها). همین! * من هنگامی که نخستین‌بار ساعدی را در پاریس دیدم، تازه از بستر بیماری برخاسته بود. رنجور و شکسته بود و خیلی بیش‌تر از سن واقعی‌اش (49 سال) نشان می‌داد؛ با موهای انبوه و پریشان جوگندمی و سبیلی پُرپشت و ریشی نتراشیده. آپارتمانش در خارج جاده‌ی کمربندی پاریس (پره فه ریک) در شهرک مهاجرنشین “بانیوله” بود؛ محله‌ای غمگین و بی‌هویت که اصلاً شبیه پاریس نبود؛ با ساکنانی اغلب عرب و آفریقایی. اما آپارتمان ساعدی پُر از گل و گیاه بود. آن روز، درمورد همه چیز صحبت کردیم ؛ از سیاست و هوا و کتاب و شعر و سینما… اما وقتی صحبت به تبریز و سراب و سبلان و سرعین رسید، آن خطوط درهم و برهم رنج و اندوه ناگهان از چهره‌اش زایل شد و چشم‌هایش از پشت عینک سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 717]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن