واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - آندره بازن / شهرام شکیبا حیرت دمیدهام گل داغم بهانهایست یا طاووس جلوهزار تو آیینه خانهایست نوشته حسینعلی فلاح لیالستانی و سایر متفکران روستایی در گیلان. یک مغازة روستایی که اجناسش بیرون چیده شده و یک پیرمرد به نام گیلهگلهیبت صاحب آن است. ابرها هی میآیند و میروند و گاهی نیز میبارند، چهجور هم گیلهگلهیبت نشسته و به دوردست خیره است. یک وانت کهنه و فرسوده نزدیک میشود. دو گیلهگلمرد با بیل، سه زن باردار که بچه به بغل دارند و چهار گاو پشت وانت هستند و به دوردست خیرهاند. یک دیوانه با موتور، یک دیوانه با دوچرخه، یک دیوانه با اسب، یک دیوانه با خر و دو دیوانه پشت سر وانت حرکت میکنند و داد میکشند. مه همهجا را فرا میگیرد گیلهگلهیبت یک گونی روی سرش میاندازد دخترکی در مه نزدیک میشود. او گلدستهبانو، تنها دختر روستاست. گیلهگلهیبت: گلدستهبانو سلام. تیاحوال خُبه؟ خُب ایسی؟ از اَ مردی جرج بوش چی خبر؟ شومی گاو بزا؟ اَووه، چره اَ باران کمه بُسته؟ اَیی بادبادک هوا بَدیم؟ گلدستهبانو: نگرانم و اندوهناک زیرا... صدای گاو و صدای خر میآید. ادامة دیالوگهای گلدستهبانو و گیلهگلهیبت را نمیشنویم. در همین لحظه داریوش ارجمند وارد کادر میشود. او یک پیرمرد را روی شانههای خود نشانده، دو پیرمرد دیگر را بغل کرده و پیرمرد چهارم را هم مثل زنهای کولی با چادر به کمر خود بسته، لذا پهلوان است. داریوش ارجمند در قاب دوربین طوری میایستد که گلدستهبانو کاملاً ماسکه میشود. لذا دیگر نمیفهمیم او مانده یا رفته است. گیلهگلهیبت: سلام پهلوان، تی احوال خُبه؟ خُب ایسی؟ از اَ مردی جرج بوش چی خبر؟ شومی گاو بزا؟ اَووه، چره اَ باران کمه بُسته؟ اَیی بادبادک هوا بَدیم؟ داریوش ارجمند: بیمناک انتهای عاقبت بشریتم که... صدای گاو و خر و هواپیما میآید. ادامة دیالوگهای پهلوان و گیلهگلهیبت را نمیشنویم. دیالوگها جریان دارد. الباقی تصویر را از P.O.V فرشتگان میبینیم. کوه و جنگل سرسبز و خانههای روستایی و دو نقطه سیاه که همان پهلوان و گیلهگلهیبت باشند. حالا دوربین میچرخد، بهسرعت پایین میآید. کف جادة گلآلود روستایی. پاهایی گالشپوش که راه میروند. ردپاها. روی ردپاها گل میریزد. ردپای بعدی. دوربین میچرخد و بالا میآید. گلدستهبانو راه میرود و پسرک خلوضعی به نام گلبرا در جای پای او گل پرتاب میکند. چهار اسب از چهارسو میدوند و به هم میخورند و غشغش میخندند. سه دیوانه با بادبادک بازی میکنند. گیلهگلهیبت آوازی محلی میخواند ولی چون صدای خر و گاو میآید، چیزی نمیشنویم. هجده زن روستایی باردار از جاده میگذرند. ده وانت پر از گل از کنار هم رد میشوند یک پسربچه در شلوارش خرابکاری میکند. گاو میآید، وانت میرود. گاو میرود، کامیون میآید. گلبغلبانو زن 75 سالهای است که 61 سال است باردار است، ولی هنوز نزاییده و احتمالاً نخواهد زایید. گلبغلبانو سر یک طناب را گرفته و وارد کادر میشود. میگذرد. حالا خری که به طناب بسته شده وارد کادر میشود. خر میگذرد. گیلهگلمنوچ لنگانلنگان وارد کادر میشود. او دُم خر را بالا گرفته است. گلبغلبانو و خر و گیلهگلمنوچ که از P.O.V گیلهگلهیبت میگذرند، دوربین روی قبرستان آن طرف جاده زوم میشود. دهها زن باردار و دهها گیلهمرد و دهها دیوانه در آنجا مشغول کارهای گوناگون هستند. غیر از دیوانهها، الباقی جماعت یا کرند یا لال یا کور، یا چلاق، یا افلیج، یا قطعنخاعی، یا عقبمانده ذهنی، یا منگل، یا نارس. در قبرستان گلبهدستبانو به گیلهگلمراد یک بادکنک میدهد. گیلهگلمراد هم یک روسری به او میدهد. آنها که از دو طرف کادر خارج میشوند، گلبهسربانو را میبینیم که یک کیسه چپق به گیلهگلجواد میدهد، گیلهگلجواد هم به او یک گردنبند میدهد. آنها که از کادر خارج میشوند، گیلهگلپشنگ و گلقشنگبانو با سینی چای وارد میشوند. گلقشنگبانو: چایی میخوای؟ گیلهگلپشنگ: نه، من تورو میخوام. بیا این یه جفت گالش رو بگیر. گلقشنگبانو: من که یه پا بیشتر ندارم. گیلهگلپشنگ: میدونم. دوتاش مال پای راسته. میدونی پای راست از پای چپ خیلی مهمتره. گلقشنگبانو: خوش به حال استفنهاوکینگ. اون اصلاً کفش لازم نداره. گیلهگلپشنگ: عوضش هی باید ویلچیر عوض کنه. یک گاو وارد کادر میشود. دیگر چیزی جز او نمیبینیم. گاو که رد میشود، پهلوان را میبینیم که روی یک قبر دارد درد میکشد. گیلهگلجواد: پهلوون چهشه؟ گلبغل بانو: طوری نیس، چار دردشه. میخواد بزاد. یک وانت جلوی کادر توقف میکند. بعد میرود. شاخهگلبانو وارد کادر میشود. از آنطرف هم گیلهگلخلیل که آفتابهای را بغل کرده وارد کادر میشود. گیلهگلخلیل: بیا تا پهلوون نزاییده این آفتابه رو بگیر. شاخهگلبانو: باشه، تا پهلوون نزاییده آفتابه رو بده. تو هم این قاشق چوبی رو بگیر آخه ما عاشقیم. گیلهگلخلیل: باشه، آخه ما عاشقیم. آنها که از کادر بیرون میروند، دوباره پهلوان را میبینیم که دست بر شکم گذاشته و دارد درد میکشد. پهلوان داد میکشد. همه دیوانهها دور او جمع شدهاند. در یک دست هرکدام یک بادبادک و در دست دیگرشان یک بادکنک است. همه صداها در صدای گاو و هواپیما گم میشود. تصویر سیاه میشود. از یک روزنه نور میتابد. حالا همه جا روشن است. همه کسانی که تا حالا دیدهایم تکتک به پهلوان خسته نباشید و تبریک میگویند. گیلهگلهیبت از جعبة تخممرغهای جلوی مغازه دو تخممرغ محلی برمیدارد. لنگان به سمت پهلوان و نوزاد میرود. یک تخممرغ را دور سر پهلوان و تخممرغ دیگر را دور سر نوزاد میچرخاند و جلوی پای پهلوان روی سنگ قبر میکوبد. تخممرغها نمیشکنند، مثل توپ تنیس کمانه میکنند و در دوردست افق گم میشوند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 600]