واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - حسین معززینیا متنی که میخوانید حالا دیگر به یک متن کلاسیک تبدیل شده و به تاریخ پیوسته است! ماجرا از این قرار است که در سال 1372 و در دوازدهمین دوره جشنواره فجر، برای دومین سال پیاپی نشستهای پرسشوپاسخ با فیلمسازان برگزار شد. گرداننده و مجری این جلسهها رسول صدرعاملی بود. پس از نمایش بلندیهای صفر (اولین فیلم حسینعلی فلاح لیالستانی) نشست خبری داغ و ملتهبی برگزار شد که در آن جملاتی عجیب و وقایعی غریب شنیده و مشاهده شد. در آن سالها تعداد رسانهها بسیار محدود بود و آنها هم که اخبار جشنواره را پوشش میدادند معتقد بودند فقط باید حرفهای «مهم» و «جدی» اینجور جلسات را پوشش داد. اما من که در آن سالها خبرنگار و نویسنده ماهنامه «سوره» و «نقد سینما» بودم، شدیداً به وقایع این جلسه علاقهمند شدم و همه جزئیات جلسه را ثبت و ضبط کردم. از زمان چاپ شماره اول«نقد سینما» تا امروز، این متن در مقاطع مختلف و مناسبتهای گوناگون مورد استناد واقع شده؛ از جمله در جلسه جنجالی اخیر آقای لیالستانی به مناسبت فیلم جدیدش (میزاک). این شد که فکر کردم با توجه به گذشتن 15 سال از چاپ این متن و دردسترسنبودن شماره اول«نقد سینما» بد نیست قدیمیها با این متن تجدید دیدار کنند و نسل جدید هم بداند که روزگاری چنین جلسهای برگزار شده و چنین کلماتی از دهان آدمها خارج شده! تاریخ ثابت میکند که حرفهای مؤدبانه و مهم و رسمی ما نیست که «آنچه را در زیر پنهان است» عیان میکند، بلکه همان حوادث و اظهارات ظاهراً حاشیهای است که خصلتهای ما را توضیح میدهد. تفاوت آن نوع حرفها با این نوع حرفها، تفاوت برنامه ورزشی جهانگیر کوثری با برنامه عادل فردوسیپور است. چه مدت زمانی برای این فیلم صرف شد؟ حسینعلی فلاح لیالستانی(کارگردان): این فیلمنامه، سه چهارسالی ذهن مرا به اشغال خودش درآورده بود... ببخشید!... من نمیتوانم درست صحبت کنم. اگر به میکروفون اعتماد کنم، میتوانم راحت صحبت کنم. کارتان به عنوان اولین تجربه پذیرفتنی بود. اما برتولد برشت معتقد بود فریاد برضد بیداد، صدا را خشن میکند. دریغا، ما که میخواستیم جهان را مهربان کنیم، خود نتوانستیم مهران باشیم. نظر شما چیست؟ لیالستانی: اگر نوشته را ببینم، شاید بتوانم بفهمم... ببخشید!... خواهش میکنم. لیالستانی: بله من هم در فیلم میخواستم که جهان را مهربان نکنم... اصلاً فریادی در کار نبود... یک چیز درونی بود... فریاد برضد بیداد صدا را خشن میکند... یعنی آدم باید احمق باشد؟ پس چهکار کنیم؟... شعر قشنگی است... اگر برشت گفته باشد میتوانم با او صحبت کنم. آقای لیالستانی، من خلاقیت شما را تحسین میکنم. چطور شد که تصمیم گرفتید یک فیلم سوررئالیستی بسازید؟ لیالستانی: متشکرم، من اگر بخواهم راحت صحبت کنم اینجوری صحبت میکنم. چرا من سوررئال را انتخاب کردم؟ سوررئال اصلاً انتخاب من نبود. ببخشید!... خواهش میکنم. لیالستانی:... من حدود سی سال پیش، مجبور شدم در یک تشت به دنیا بیایم. تشتی که کاملاً دفرمه شده بود. همهاش تو رفتگی زیاد داشت. متأسفانه همین یک تشت، تشت خانه ما بود. ما تشت دیگری نداشتیم. از قضا آن روز بارانی بود و من شمالی هستم... ببخشید!... خواهشم میکنم. لیالستانی: ... همزمان که من میخواستم به دنیا بیایم، این تشت زیر چکهچکههای سقف اتاق بود و من مجبور شدم در همان تشت به دنیا بیایم. حالا شما میتوانید از من بپرسید چطور در آن تشت به دنیا آمدهای؟خب، ما فقط همان تشت را داشتیم...ببخشید!... خواهش میکنم لیالستانی:... پس سوررئال، رئال یک بازی نیست. یک فون نیست که آدم بزند روی صورتش. من آنجا فلسفه آموختم. صدای چکهچکههای باران در تشت ما، تنها آهنگی بود که بیست و پنج سال شنیدم و دیگر نتوانستم موسیقی دیگری بشنوم... فکر میکنم کافی باشد. آیا قبول دارید تخیلات شما باید به شکلی بیان شود که تماشاگران آن را درک کنند؟ آیا قبول دارید تخیلات شما خودجوش نیستند و اقتباس ناشیانه از فیلم دیگران هستند؟ لیالستانی:... خیلی جالب است... حدیث نفس است... من ... نه این متأسفانه ... اقتباس ناشیانه از دیگران نیست... اقتباس ناشیانه از ذهن بیمار من است... اقتباس ناشیانه از ذهن دفرمهشدهای است مثل ذهن بیمار خودم... مثل ذهن بیمار پرسشگر... مثل ذهن بیمار خیلی از نویسندههایی که الان دارند مینویسند و قربانی اینجور افکار میشوند... افکار کوچهبازاری. نمیدانم آنکه این سؤال را پرسیده، آن داربستی که بهش تکیه داده، چه داربستی است...آیا ... نمیدانم... خیلی دوست دارم سؤال جدی بشنوم...ببخشید! خواهش میکنم. فیلم شما مرا به یاد آثار هایدگر، بهخصوص دیدگاه فلسفی او در هستی و زمان انداخت. تا چه حد مدیون او هستید؟ لیالستانی: من تا حدودی با آقای هایدگر آشنا هستم. با نوشتههایی که از ایشان خواندم، دیدگاه من کاملاً برخلاف دیدگاه ایشان است... کسی که این سؤال را کرده، چندبار دیگر فیلم را ببیند. چرا فلسطین و آوارگیهایش قصه نویسنده ما شده است؟ لیالستانی:... سؤال خیلی خوبی بود... من مجبور شدم یکخرده فکر کنم... سؤال خوبی بود... میتوانست درباره مردمان بوسنی باشد یا درباره مردم خودمان. در بازنویسیهای آخر این تصمیم را گرفتم. اکثر بازیگرانی که فیلمنامه را خواندند و بازی کردند، یا خواندند و بازی نکردند، همین سؤال را کردند. چرا فلسطین؟ ببخشید! خواهش میکنم. آقای لیالستانی، شما به عنوان سازنده فیلم قبول دارید که فیلم، مخاطبان اندکی دارد و تماشاگر معمولی از فیلم شما سردرنمیآرود؟ لیالستانی: بگویم؟ بگو، بگو... لیالستانی: چه بگویم؟![خنده حضار] شما تا بهحال فیلمی از ونگوگ دیدهاید؟ لیالستانی:آشنایی من با ونگوگ خیلی بیشتر از این فیلمهایی است که شما دنبالش هستید... من چند سالی با ونگوگ زندگی کردهام. آقای لیالستانی، در ارتباط با آن ماجرای تشت چند سؤال آمده است: لطفاً درباره تشتی که در آن به دنیا آمدهاید، بیشتر توضیح دهید. چندبار تأکید کردهاند که این سؤال خوانده شود. لیالستانی: چشم، سؤالات بعدی چیست؟ همهاش تشتی هستند. [خنده حضار] لیالستانی: خب، من برای اینکه اینجا باشم، قرار بود یک روزی به دنیا بیایم و یک روزی به دنیا آمدم. ببخشید!... خواهش میکنم. لیالستانی: اگر دیدگاهی دارم در صحبت با شما، مدیون آن تشت و باران هستم. بیشتر هم میتوانم صحبت کنم. اما نمیدانم این تشت چقدر اهمیت دارد برای شما. چطور خودتان را راضی کردید که مسائل شخصی خود را در سینما مطرح کنید؟ لیالستانی: این دلمشغولی شخصی نیست... نویسنده ما در فیلم با ایثار خود، نشان میدهد شخصیت خودخواهی نیست. اصلاً اسم فیلمنامه هست بلندیهای صفر. ببخشید!... خواهش میکنم. لیالستانی: قربان شما... ممکن بود شما سؤال کنید. بلندیهای صفر نقطهای است که انسان با گذشتن از خودش به خدا میرسد. و نویسندة ما از خودش میگذرد و به خدا میرسد. شما نباید انتظار داشته باشید با گذشتن از خود به گیشه برسد. شما چقدر خودتان را مدیون مذهب اسلام میدانید؟ لیالستانی: وقتی از اسلام صحبت میشود، من مجبورم دیدگاه خودم را بگویم... همه این فیلم از تیتراژ تا آخر، دیدگاههای مذهبی مرا نشان میداد. دیالوگی داریم که «میاندیشم پس نیستم.» این در تقابل با اندیشه دکارت است که میاندیشم پس هستم. من در این فیلم رد کردم دیدگاههای مجردی را که زمان را از اسلام و خدا جدا میکند. بونوئل و ژان لوک گدار شدن در ایران ناممکن نیست. اما کار شما هم نیست. لیالستانی: آدم را مجبور میکنند حرف بزند.... [خندةحضار] ... اصلاً صحبت این حرفها نیست. فقط گدار میتواند گدار شود. من نمیخواهم گدار شوم. آنیکی بونوئل بود؟ بله. لیالستانی: من اینها را اصلاً نمیشناسم. فیلمهایشان را هم ندیدهام. ببخشید... خواهش میکنم. لیالستانی: من ترجیح میدهم خودم باشم. همانطور که شما ترجیح میدهید خودتان باشید. [در پایان، آقای لیالستانی، در میان کفزدنهای شدید حضار، بر کف سالن افتاد و رو به حضار سجده کرد!]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 309]