واضح آرشیو وب فارسی:مهر: چرخش زباني فلسفه (15)شناخت انسان با رويكرد ميانرشتهاي
خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه: به نظر ديلتاي تمام انسانها براي درك بهتر تاريخ حائز اهميت هستند، اما به جاي اينكه انسانها را در حكم ذرههاي سازنده يك كل ببينيم بايد آنها را در حكم نقاط تلاقي ديد. تنها يك رويكرد چندرشتهاي به انسان اين نوع نگاه را ممكن ميسازد
نخستين اثر نظري حائز اهميت ديلتاي، " معرفي علوم انساني "، در سال 1883 منتشر شد. اين كتاب هم مقوله انسانگرايي و هم مباحث علوم اجتماعي را در برگرفته است. در واقع اين اثر گسترهاي از فلسفه، ادبيات، مطالعات فرهنگي، دين و روانشناسي تا علم سياست و علم اقتصاد را شامل ميشود.
ديلتاي تأكيد ميكند كه منظور از علوم انساني تنها ساختار منطقياي كه مد نظر آگوست كنت يا جان استوارت ميل است، نيست. ديلتاي علت تاريخي وجود آنها را نيز مورد مطالعه قرار ميدهد. او مي نويسد: علوم انساني آنگونه كه وجود دارد و آنگونه كه به كار گرفته شده است سه دسته از ادعا را شامل ميشود: ا) گزارههاي تاريخي و توصيفي 2) عموميسازيهاي نظري درباره محتويات جزئي 3) داوريهاي ارزشگذارانه و قواعد كاربردي. علوم انساني به لحاظ ماهيت بيش از علوم طبيعي ضابطهمند هستند. اين حقيقت كه علوم انساني به مقابله با عواقب هنجاري هستومندي مجبورند، باعث به وجود آمدن محدوديت در قواعد نظري حاكم بر علوم انساني ميشود.
اما روانشناسي به عنوان بخشي از علوم انساني كه در ارتباط مستقيم با انسان است، هرگز انسانها را جدا از هم كنشي كه با جامعه دارند نميبيند. " انسانِ پيش از تاريخ و جامعه تنها يك افسانه است ". اين بدان معناست كه روانشناسي در صورتي ميتواند علم انساني بنياديني محسوب شود كه در درجه نخست توصيفي باشد. پس فقط در حالتي كه روانشناسي بدون فرض اوليهاي بنا شده باشد ميتوانيم بگوييم توجيههاي روانشناسانه امكانپذير هستند. به اين معنا كه خصوصيات رفتاري اكثر انسانها روانشناسانه نيستند. به عنوان مثال وقتي كه از ويژگي صرفهجويي انساني صحبت مي كنيم به خصوصيات روانشناسانه و اقتصادي توأمان اشاره داريم.
تمام انسانها براي درك بهتر تاريخ حائز اهميت هستند، اما به جاي اينكه انسانها را در حكم ذرههاي سازنده يك كل ببينيم بايد آنها را در حكم نقاط تلاقي ديد. تنها يك رويكرد چندرشتهاي به انسان اين نوع نگاه را ممكن ميسازد. درست است كه انسانها در مقام موجوداتي ذي شعور تاريخ را حمل ميكنند اما در عين حال ميتوان گفت كه آنها محصولات تاريخ هستند. انسانها تنها اتمهايي خودبسنده نيستند. به همين صورت هرگز نميتوان گفت انسانها موجوداتي هستند كه توسط اجتماع پيرامون شان بلعيده ميشوند. مفاهيمي كه روح يا روان انسانها را مبناي استدلال قرار ميدهند بيفايدهتر از مفهوم خيزش حياتي در فيزيولوژي نيستند.
ديلتاي به دليل اهميت دادن به نيروهاي فراگيري همچون انسانها، از مليگرايان همعصرش فاصله گرفت و به جريان سياسي تدريجگرايي متمايل به گذشته انديشي همسو شد. ديلتاي بخش عمده علوم انساني را در حكم كنش و واكنش انساني ميديد كه بين پيشقدمي فردي و سنت جمعي قرار دارد. اين علوم در حكم " سيستمهاي فرهنگي " و " سازمانهاي برون اجتماعي " هستند. سيستمهاي فرهنگي، انجمنهايياند كه افراد به طور داوطلبانه، به منظور اهداف خاصي كه تنها در همكاري و اشتراك به دست ميآيند، در آنها عضو ميشوند.
اين سيستمها تا آنجا كه امكانپذير است وسيع هستند و تمام ابعاد زندگي اجتماعي انسان را در بر ميگيرند. اين سيستمها ميتوانند اقتصادي، هنري يا ديني باشند و البته محدود به علايق ملي يا محلي نيستند. در مقابل، سازمانهاي برون اجتماعي، ساختارهاي انجمنهايي همچون خانواده و دولت هستند كه ما در آنها متولد شدهايم. علتهاي پايدار با اراده جمعي در يكديگر گره خورده و يك كل را شكل داده اند. در اين جاست كه روابط قدرت، استقلال و مالكيت ساخته ميشوند.
اين تحليل ارجاعي كه ديلتاي به سيستمهاي فرهنگي و سازمانها ميدهد حائز اهميت بسياري است. انديشمندان روشنفكر بر سيستمهاي فرهنگي و اهميت جهاني آنها تأكيد كرده و ريشههاي آنها را در زندگي واقعي بشر جستجو ميكنند. با وجودي كه ديلتاي آموزههاي خود را از مكتبهاي تاريخي گرفته بود اما در عين حال برخي از اين مكتبها را به دليل نگاه يك طرفه به برخي از سازمانها و در نظر نگرفتن گروهي از مردم، مورد نقد قرار ميدهد.
يکشنبه 2 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 309]