تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835037629
10 شخصیت محبوب ادبیات جهان در قرن بیستم
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: mehrdad 2116-08-2007, 05:41 PMاین انتخاب ها مربوط به مجله ی مشهور book می باشد . نظر شخصی من نیست. ================================================== 1-شازده کوچولو شازده کوچولو عین فرشته ها از آسمون میاد ، اصلا شاید همین دیروز هم سری به زمین زده باشه . یه پسر بچه با موهای طلایی که هی سئوال می کنه ، راستی شما ندیدیش؟ شاید هم دیدین ، نمی دونم ولی اون خلبانه وقتی ازش حرف می زنه ، آدم با خودش می گه این که شبیه همه فرشته هاست ، فرشته هایی که عاشق گل سرخ ها میشن . بعد وقتی گل سرخ که ( طبق قانون گل سرخ ها ) به یه دونه خارش می نازه ، اونو از دنیای کوچیک خودش می رونه ، می رسه به سیارات دیگه و آدم های حسود تنها و پادشاهان بدبختی رو ببینه که بدجوری شبیه ما هستن ! وقتی شازده کوچولو تصمیم می گیره بمیره تا به قلمرو خودش برگرده ، آدم بهش حسودی می کنه . چون اون مثل ما یه باغ گل نمی کاره . تا نتونه گل زیبای خودشو از بینشون پیدا کنه ، وضعش از ما خیلی بهتره..... تکمله : به شخصه این کتاب شازده کوچولو رو بارها خوندم و سه ترجمه مختلف رو هم خوندم . ترجمه محمد قاضی به نظرم بهترین است . من یک قسمتی از این کتاب رو خیلی دوست دارم و اون هم جایی است که شازده کوچولو به یه قاضی می رسه که در سیاره ای تک و تنها زندگی می کنه اونجا از قاضی می پرسه که این جا کسی نیست به اعمال چه کسی قضاوت می کنی ؟ یارو میگه به تو . بعد بهش میگه تو رو قاضی میکنم . شازده کوچولو میگه اینجا که کسی نیست روی اعمال کی قضاوت کنم اونجا یه جمله شاهکار میگه قاضی ، میگه به اعمال خودت قضاوت کن چون این کار جز سخت ترین کارهاست ( البته کتاب دم دستم نبود دقیق متن رو بنویسم مطمئنا یه جاهایی که نقل کردم تفاوت داره با متن اصلی . خوب این رو بزارید به این حساب که من دوست دارم مطالب رو اونجوری که دوست دارم به خاطر بیارم نه اونجوی که واقعا هستند..) pedram_ashena16-08-2007, 05:54 PM1-شازده کوچولو خيلي ها اعتقاد دارند اين كتاب به اگزوپري الهام شده بود.چه اعتقاد داشته باشيم و يا نداشته باشيم بايد به ديده تحسين به اين كتاب نگريست. ممنون مهرداد عزيز:11: لينك آشنايي بيشتر با اين كتاب !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! mehrdad 2116-08-2007, 06:05 PMبا تشکر فراوان از دوست عزیزم پدرام ===================== 2-گرگور سامسا (مسخ) یک ایده نبوغ آمیز ، مردی صبح از خواب بیدار می شود و می بیند تبدیل به حشره شده است . این ماجرای عجیب و باورنکردنی در گرگور سامسا ست .تخیل مهیب و فلج کننده در خلق این شخصیت ، نمونه های مشهور مشابه صد سال تنهایی و کوری را پیش پا افتاده نشان می دهد.این که چرا سامسا به حشره (سوسک) تبدیل شد را هیچ کس نمی داند ، اما وقتی داستان گرگور سامسا را می خوانی ، ناخود آگاه تا چند روز هر وقت از خواب بلند می شوی ، اول دست و پاهایت را چک میکنی که نکند آن اتفاق برای تو هم افتاده باشد . تکمله : تاثیری که رمان مسخ و شخصیت جاودانش گرگور بیچاره روی من گذاشت تا مدتها گریبان منو گرفته بود . توصیه میکنم از میان ترجمه های موجود اثر فرزانه طاهری را انتخاب کنید چون هم روان است و هم در انتهای کتاب نقدی بی نظیر از نابغه ای مشهور به نام ناباکوف را نیز داراست . فضای وحشتناک کتاب شاید افسرده تان کند . دلم به حال گرگور سامسا بدجوری می سوزد . یادم یه مقاله خوندم که درباره کافکا نویسنده مسخ و خالق این شخصیت بود نویسنده مقاله عنوان جالبی رو برای مقاله خویش انتخاب کرده بود : مردی که سوسک شد . این نوشته تقدیم به گرگور سامسا که داغ سوسک شدنش را به دل همه دوستداران ادبیات گذاشت . pedram_ashena16-08-2007, 06:36 PM2-گرگور سامسا (مسخ) http://m1.freeshare.us/167fs827967.jpg مسخ [Die Verwandlung] رمانی از فرانتس کافکا (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی، که در 1916 منتشر شد. مسخ نخستین اثر مهم کافکا است و، همانند بقیه آثار این نویسنده، رویدادها در محیطی خردهبورژوا و در میان افرادی جریان مییابد که همواره درگیر نگرانی فردایند و غرق مشغولیتهای پیشپا افتاده هر روزه ی کارشان. جزئیات وقایع به شکلی واقعگرا روایت شده است، اما خود رویدادها از قوانین زمان و مکان خارج و به نشانههای واقعیتی متعالی تبدیل میشوند Gregor Samsa گرگور سامسا، که بازاریاب است و از زمان ورشکستگی پدر تنها متکفل مخارج خانواده به شمار میآید، خوش وقت است از این که میتواند با کار خود برای خواهرش،که شیفته موسیقی است، وسایل ادامه تمرین ویولون را فراهم آورد. گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار میشود، به صورت حشرهای غولآسا در آمده است، بیآنکه این دگرگونی بیرونی به کمترین شکلی روح تشنه نیکی و آکنده از مهربانیاش را تغییر داده باشد. چون به انزجاری که در اطرافیان برمیانگیزد پی میبرد، کارش به جایی میرسد که برای رهای از نگاه پدر و مادر و خواهرش زیر تخت خود خانه میکند. او دیگر از زباله غذا میخورد و به کثافت علاقهمند میشود و از نور میگریزد. همه از او گریزاناند و از داشتن چنین حشره کریهی در خانه شرم دارند. تنها پیرزن خدمتکار، که در اصل روستایی است، همچنان به او میرسد، گویی هیچ روی نداده است، و هنگامی که برایش پوست سیب میآورد، کمی در آنجا میماند و به مهربانی با او گفتگو میکند. از آن پس، گرگور دیگر تقریباً از مخفیگاهش خارج نمیشود. اما یک شب، به صدای ویولون، آهسته از زیر تخت بیرون میآید و چون به سمت نوری که از در باز به درون میتابد پیش میرودف ناگهان خود را در میان جمع خانواده مییابد. همه با دیدن او وحشت و تنفرشان را ابراز میدارند؛ و پدرش، خشمگین، سیبی را به سویش پرتاب میکند، سب به پشتش میخورد و لاکش را میشکند. گرگور، چون به مخفیگاه خویش بازمیگردد، آهسته رو به مرگ میرود: زخمش میگندد و، بر اثر آن، لاک تکه تکه از بدنش جدا میشود. کسی اعتنایی به مرگ او نمیکند. تنها خدمتکار پیر، زمانی که او را همراه خاکروبهها به دور میاندازد، آهی از روی دلسوزی می کشد و میگوید: «حیوانک، راحت شدی!» داستان چنان به هم پیوسته است که شباهتش به واقعیت آدمی را دچار اشتباه میکند. افزون بر این، لحن صادقانه داستان این حس را که نویسنده همه رویدادها را عمیقاً و از نزدیک آزموده است تشدید میکند. مسخ، با شیوه نمادین واقعگرایانهاش و سعیاش در اینکه، در فضایی از پدیدارشناسی عرفانی، حالت روحی ناب را به نوعی با واژهها ملموس سازد اطلاعات از ketabnews http://m1.freeshare.us/167fs830436.jpg mehrdad 2117-08-2007, 08:15 AM3- شرلوک هولمز ترکیب اعجاب آور منطق و هوش با دیوانگی و جنون . این مخلوق 115 ساله ادبیات همچنان مدرن و پیچیده و جذاب است . با آن خلق و خوی بهاری ، عشقش به موسیقی ، اعتیادش به کوکائین ، پرهیزش از مراوده با زنان ، تسلطش به هنرهای رزمی ، احاطه اش به شیمی و زیست شناسی و قدرت حیرت انگیزش در فرورفتن به جلد کاراکترها و شخصیت های بدلی او ذات بشر را همچون کف دست می شناسد . او شوالیه تاریکی هاست. نماینده مشکوک جبهه خیر در مواجهه ای ابدی با جبهه شر . شرلوک هلمز در کنار آن دستیار جاودانی اش ، دکتر واتسون ، مظهره سیطره نبوغ آسای عقل بشری است . نبوغی غول آسا که با خطوطی تیره و سیاه ، هاشور خورده است. تکمله : علاقه من به ادبیات پلیسی به کودکی ام بر می گردد . زمانی که سریال پو آرو ، درک و کلا سریالهای پلیسی تلویزیون را قبضه کرده بودند. من ابتدا با شرلوک هولمز آشنایی نداشتم اما بعد از مدتی که این سریال پخش مجدد شد عاشقش شدم و حتی سعی می کردم ازش الگو برداری کنم . دقت مثال زدنی اش واسه من بسیار لذت بخش بود . یکی از دلایلی که سریال رو دوست داشتم "جرمی برت" بازیگر نقش هولمز بود . بعد ها یک دوست مجموعه ای 4 جلدی از هولمز را به من هدیه داد که سبب خیر شد و من با شوق فراوان اقدام به خوندن کتاب کردم . با اینکه بعد از تصمیم ام مبنی بر خوندن آثار مهم ادبیات زیاد سراغ ژانر پلیسی نرفتم اما هنوز هم به کسانی که می خواهند نشانه شناسی در ادبیات رو بیاموزند و با سبک داستان نویسی آشنا شوند ادبیات پلیسی رو پیشنهاد می کنم . mehrdad 2117-08-2007, 01:13 PM4- آئورلیانو (صدسال تنهایی) آئورلیانو نه فقط یک آدم ، بلکه یه نسل از آدمهای عجیبه ، آدم هایی که با زندگی می جنگن ، بعد توی کشور عجیبی که نه سر دارد نه ته گم می شن . اون وقت از جایی پیدا می شن که هیچ کس حتی خود نویسنده انتظارشو نداره ، با داغی روی پیشونی ، گردن یا اصلا روی اسم . بعد وقتی همه جور مرگ و زندگی رو تجربه کردن ، تازه یادشون می افته خودشون رو تو یه اتاق حبس کنن ، ماهی های طلایی بسازن ، کتاب بخونن و عاشق زن هایی بشن که نباید می شدن ! من نمی دونم راجع به آئورلیانو باید چی بنویسم ، دردناکه که شخصیت آدم پر از ریزه کاری باشه و یه نفر فقط یه چیز ازت به یاد داشته باشه ، اونم مرگی عجیب تو یه داستان عجیبه ، وقتی آوارها می ریزه ، طلسم ها شکسته می شه و مورچه ها میان که بخورنش. تکمله: خب وقتی آدم میخاد از بهترین رمان زندگی اش بنویسه بدجوری هیجان زده میشه . اول از همه توصیه می کنم خواهشا نسخه ای که بهمن فرزانه ترجمه کرده و بخونید که در بازار موجود نیست و نسخه افست اش رو از دست فروش ها می تونید با 6 هزار تومن تهیه کنید . یه نکته دیگه اینکه 20 صفحه اول رو یه جور تحمل کنید تا موتور داستان که از صفحه 20 به بعد هست روشن شود . خوندن این کتاب لذت بخش ترین تجربه ای بوده که داشتم . مارکز با آن بیان شیرین خود بسان مادربزرگهایی است که برای نوه های خود قصه می گویند . کتاب رو که باز میکنی شجره نامه بوئیندا ها رو می بینی شاید اول از خودت بپرسی آخه واسه چی شجرنامه اینها رو هم چاپ کردند اما وقتی 50 صفحه خوندی تازه می فهمی که اگه اون شجره نامه نباشه اسما رو گم میکنی . مرگهای تراژیکی دراین داستان اتفاق می افته . حتی خود مارکز در مصاحبه ای گفته بود که دو روز برای مرگ سرهنگ آئورلیانو بویندا گریه کرده است سرهنگی که که کارش ساختن ماهی های طلایی بود . یه جور تنهایی تو وجود این شخصیت بود که منو غمگین می کرد . اگه صد سال تنهایی رو نخونید سعی کنید درباره رمان در قرن بیستم حرف نزنید چون ممکن است منتقدان بهتان بخندند . mehrdad 2118-08-2007, 09:07 AM5- مارلو مارلو معروف ترین قهرمان ادبیات سیاه است .مخلوق ریموند چندلر . یک لا قبا ، باهوش و کله شق . بدون کمترین حس جاه طلبی . ماموریت های کثیف و خطرناکش در کوچه پس کوچه های کثیف لوس آنجلس هیچ شباهتی به گره گشایی شیک و اتو کشیده هرکول پو آرو ندارد . او لحظه به لحظه با مرگ روبروست . کتک می خورد ، تحقیر می شود ، گلوله می خورد ، بارها و بارها اغوا می شود و دست آخر در مساعدت غیرمنتظره اقبال و چشم پوشی فرشته مرگ از شکار او ، پیروز می شود. اما پیروزی اش را با کمترین شادمانی جشن می گیرد .خوب می داند در دنیایی این گونه پر از هرج و مرج، باید بر احساسات تندش لگام بزند . می داند که او هم آخر سر شکار نهایی فرشته مرگ خواهد بود . او پلیسی است تنها که در عمق رفتار و گفتارش ، یک فیلسوف به غایت بدبین و عملگرا لانه کرده است . در روایات سینمایی ماجراهایش همفری بوگارت متوسط قامت و سیاه پوش نقش او را بازی کرد . نقش مارلویی که در توصیف ادبی ریموند چندلر باید بلند قد و خوش هیکل و بلوند باشد. pedram_ashena18-08-2007, 12:19 PM[b]3- شرلوک هولمز از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. شِرلاک هولمز نام یک کاراگاه تخیلی و داستانی است که در اواخر سده ۱۹ و آغاز سده بیستم معروف شد. شخصیت داستانی شرلاک هولمز نخستین بار در سال ۱۸۸۷م و توسط نویسنده و پزشک اسکاتلندی آرتور کونان دویل ساخته و پرداخته شد و در کتابها مطرح شد. نام او را در ترجمههای فارسی اغلب «شرلوک هولمز» یا «شرلوک هُلمز» نوشتهاند. کریم امامی، مترجم بسیاری از داستانهای «ماجراهای شرلوک هلمز؛ کارآگاه خصوصی»، ضبط صحیح نام وی در زبان فارسی را «شِرلاک هومز» ذکر کرده است. معروفیت هولمز به خاطر قدرت استثایی او در مشاهده جزئیات و استنتاج منطقی بر اساس آن است، قدرتی که وی را بدون شک معروفترین کارآگاه تخیلی جهان و یکی از مشهورترین مخلوقات داستانی همه اعصار ساخته است و علاوه بر همراه همیشگی او "دکتر واتسن" و ماموران اسکاتلندیارد خواننده را نیز به حیرت وا میدارد بزرگترین دشمن او پروفسور موریارتی شریر بود که به دست هلمز نابود شد http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/ca/Sherlock_Holmes_statue_at_Meiringen1.jpg/180px-Sherlock_Holmes_statue_at_Meiringen1.jpg تندیسی از شرلوک هولمز در مایرینگن سوئیس. -=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=- آشنايي كامل من هم با هولمز در رسانه تصويري با جرمي برت بود http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/b/b 0/Jeremy_Brett.jpg/220px-Jeremy_Brett.jpg تمام خصيصه هاي اين كارآگاه در تائيد نبوغ وي است نويسنده بايد مردم شناس و روان شناس قهاري بوده باشد براي خلق چنين افسانه اي. http://www.google.com/logos/conan_doyle.gif علاقمندان را به سايت زير هدايت ميكنم خانه شماره 221 خيابان بكر !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! pedram_ashena18-08-2007, 12:31 PM4- آئورلیانو (صدسال تنهایی) گابریل گارسیا مارکز در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا می پردازد که نسل اول آنها در دهکده ای به نام ماکوندو ساکن می شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می شود. طی مدت یک قرن تنهایی پنج نسل دیگر از بوئندیاها به وجود می آیند و حوادث سرنوشت ساز ورود کولیها به دهکده و تبادل کالا با ساکنین آن رخ دادن جنگ داخلی و ورود خارجی ها برای تولید انبوه موز را می بینند. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا زمام امور شورشیان آزادیخواه را برعهده می گیرد و با متحد کردن آنها به قدرت می رسد به یک دیکتاتور تبدیل می شود و در اواخر دوره جنگ نسبت به همه حتی به مادر خود اورسولا نیز بدبین می شود طوری که وقتی وارد خانه می شود به اورسولا دستور می دهد از فاصله سه متر به او نزدیک تر نشود. او برای کسب قدرت از کشتن نزدیک ترین دوستان خود دریغ نمی کند و مارکز در خلال داستان نقل می کند که او در عمر خود به هیچ کسی حتی به زنهایی که مادر فرزندانش بودند واقعا دل نبست و زندگی را در جنون قدرت و بی اعتمادی به دیگران گذراند http://www.ketabnews.com/ketabnewscontent/media/image/2006/06/1408_orig.jpg سبک رمان صد سال تنهایی رئالیسم جادویی ست. مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. فرود آمدن گل های زرد از آسمان تولد فرزند دم دار در اثر ازدواج فامیلی زنده شدن ارواح و گشت و گذار مردگان در خانه بوی رمدیوس و فرستادن مردها به کام مرگ توسط او وجود پروانه های زرد رنگ بالای سر مائوریسیا بابیلونیا که همراه او همه جا می روند مردن پرندگان در اثر آمدن هیولا به دهکده بلند شدن مکاتبب ملکیادس کولی به هوا با نیروی نامرئی و فاحشه خانه خیالی که همه حوادث در آن غیر واقعی است بخش های جادویی این داستان را تشکیل می دهد. mehrdad 2119-08-2007, 10:15 AMبا تشکر از پدرام عزیز برای مطالب تکمیلی =================== 6-سم اسپید(شاهین مالت) دشیل همت حتی قبل از ریموند چندلر ، کارآگاه ویژه ادبیات سیاه را خلق کرد .سم اسپید به شدت شبیه مارلو است . او هم در مواجهه با جنایتکاران و زنان همان شیوه کلبی مسلکانه فیلیپ مارلو رو دارد. سم اشید اما کوتاه قد است و چاق ، اما مثل مارلو فرز است و شجاع و البته همانطور آماده اغوا شدن ! سم اسپید بر عکس مارلو آن لغزش های احساسی را ندارد . کمی سنگدل تر و خشن تر است و خونسرد تر . مثل پایان شاهین مالت که وقتی آن دختر حیله گر و جذاب را به دست قانون می سپارد ، طعنه آمیز می گوید : منتظرت می مانم ، بالاخره یک روز بیرون می آیی. تکمله : من از دشیل همت رمانی رو تا حالا نخوندم اما فیلمی که جان هیوستون کارگردان نامی آمریکایی از روی رمان شاهین مالت ساخته است رو از تلویزیون دیدم . یکی از نکات جالب شخصیت سم اسپید تفاوت اساسی اش با کارآگاه هایی است که ما می شناسیم مثلا ما عادت کرده ایم در داستانهای کار آگاهی ببینیم که با خانومها با احترام ویژه ای برخورد می شود (مثل رفتار هرکول پوآرو) اما سم اسپید رفتاری بی رحمانه دارد . داستان این فیلم پر است از بازی با دروغ و حقیقت و همین عنصر آن را جالب کرده است . mehrdad 2120-08-2007, 01:25 PM7- بارون درخت نشین ( از کتاب بارون درخت نشین) بارون درخت نشین ، یه بچه پولدار رمانتیکه که علیه حلزون های لعنتی اشرافی تو بشقابش شورش می کنه و تصمیم می گیره باقی عمرش رو روی درخت ها زندگی کنه. نمونه لعنت شده ی یه اشراف زاده فرانسوی که دیگه با داستانای رمانیتک زمینی کیف نمی کنه . این پسر روی درخت می خوابه ، از همون بالا قضای حاجت می کنه ، همونجا زیر برگهای ترد انجیر گریه می کنه ، عاشق می شه و ... . وقتی دست دختر رو می گیره می بره بالای درخت ها تا از کنار راه پر پیچ و خم درخت زیتون به بالای دشت برسن و از لابه لای مویرگ برگها خورشید رو نگاه کنن آدم با خودش می گه ، کاش می شد برم سر درخت ... آخ راستی ، می دونی خوبی اون چیه ؟ هیچ وقت تهدید نمی کنه ، حتی تهدید به خودکشی . فقط کاری رو میکنه که شهامتش رو داره ، یعنی فرار از زندگی آدمای روی زمین ،به همین سادگی . تکمله : خوندن این رمان یکی از دلپذیرترین تجربه ها واسه من بود. این رمان با ترجمه عالی مهدی سحابی در بازار موجود است . نویسنده این رمان و خالق شخصیت دوست داشتنی بارون درخت نشین هم ایتالو کالوینو است . خب برای من که شخصیتی عاصی داشتم این شخصیت خیلی جالب بود شخصیتی که تصمیم می گیره و اونو عملی میکنه یه جایی در ابتدای داستان هست که پدرش که فکر میکنه این تصمیم درخت نشین شدن یه تصمیم مقطعی است و او زود منصرف میشود به پسرش می گه : خوب که خسته شدی تصمیمت عوض می شود . اما قهرمان داستان ما احتمالا جمله معروف ویلیام شکسپیر رو شنیده که میگه : وقتی تصمیم گرفتید درهای تردید را ببندید. به شخصه زیباترین فصل داستان رو جایی می دونم که مادر بارون در حال احتضار است و حال ناخوشی دارد او روی درخت روبروی پنجره اتاق مادر نشسته است و نظاره گر حال مادر است . اینجا شروع میکند به ساختن حباب صابون و فرستادنش سمت مادر . بعد از چند دقیقه می بیند که حباب هایی که سمت بینی مادر فرستاده دیگر مثل گذشته نمی ترکد و مادر دیگر جان ندارد . این تصویر شاعرانه از مرگ چنان دقیق تصویر شده است که اشکتان را در می آورد . mehrdad 2121-08-2007, 09:26 AM8- هولدن کالفید (ناتور دشت ) من از این هولدن خیلی خوشم میاد ، بدجوری تو ذوقم می زنه ، خصوصا وقتی واسه خوشایند آدما هی چاخان میکنه . اما خوبیش اینه که خودشو گول نمی زنه . می دونه یه احمق استثناییه که از مدرسه اخراج شده . پدر و مادرش هیچی ندارن بهش افتخار کنن . معلمش یه جورایی براش متاسفه ، پس باید بزنه وسط دنیا ، جایی که گند و کثافت تا گلو اومده بالا ، اونجا واسه خودش بچرخه و سعی کنه که زندگی از نزدیک بو کنه و توش نفس بکشه ، هولدن علاوه بر خودش ، آدما رو خوب می فهمه . به دخترای زشت عاقل احترام میگذاره ، دلش واسه احمقهای تنها میسوزه و خواهر کوچولشو که هنوز می تونه بدون فکر کردن به سیاهی هایی که دنیا رو مثل اتمسفر لعنتی تو بغل گرفته ، چرخ و فلک بازی کنه ، از همه چی بیشتر دوست داره ، هولدن خود توئه ... یه جوون تو دنیای دردناک و شوق انگیز که دلش میخاد یه روز زندگی کنه بعدشم سرشو بذاره بمیره ، همین ! تکمله : این کتاب ناتور دشت با ترجمه های مختلفی توی بازار هست. توصیه من اینه که ترجمه آقای نجفی رو بخونید که خیلی روان است . این سالینجر (نویسنده این داستان) آدم عجیبی هستش . نمیدونم چقدر این فرد رو می شناسید فقط اینو بگم که کلا چند تا عکس بیشتر ازش در دسترس نیست . اصلا مصاحبه میکنه و خودش رو تو خونه حبس کرده . حتی یادمه یکی از کارگردانها که ازش خواسته بود اجازه بده بر اساس همین کتاب یه فیلم سینمایی بسازه گفته بود : هولدن (قهرمان داستان ) دوست نداره ! M a r i o21-08-2007, 10:58 AMعالي بود آقا مهرداد منتظر بقيه هم هستيم ... . http://qsmile.com/qsimages/281.gif mehrdad 2122-08-2007, 11:30 AM9-سانتیاگو (پیرمرد و دریا ) پیرمرد ، جوان که بود خواب شیرهای دریایی را در سواحل آفریقا می دید ، اما حالا در یک کلبه ماهیگیری نیمه خراب در ساحل کوبا روزگار می گذراند . او از آن پیرمردهای بداخلاق است که در تنهایی هایش مسابقات دوره ای بیسبال آمریکا را دنبال میکند . اما همه مردم میدانند که حرف های پیرمرد ، حرفهای تاریخ مصرف گذشته روزنامه های سالیان پیش است . سانتیاگو در نگاه تمسخر آمیز مردم ، یک پیرمرد نفرین شده است . او هشتاد و چهار روز هر صبح به دریا می رود و شب ها دست خالی ، بدون هیچ صید به خانه بر می گردد . سماجت پیرمرد اما همه را خسته کرده است . روز هشتاد و پنجم او تنهای تنها به دریا می رود و بزرگترین ماهی خلیج کوبا را صید می کند . ماهی آن قدر بزرگ است که سانتیاگو و قایقش را به همراه خود می برد و در نهایت تنها سرسختی دست های خونین پیرمرد ، ماهی خسته را به تسلیم وا می دارد . داستان پیرمرد و دریا ، داستان سرسختی جدال انسان و طبیعت است . طبیعتی بی رحم که در نهایت هم از پا نمی نشیند . کوسه ها به ماهی سانتیاگو حمله می کنند و گوشت های آن را تا استخوان می خورند . سانتیاگو خسته و خونین با اسکلت ماهی در کنار قایقش به ساحل بر می گردد. پیروزی پیرمرد بر نیروی طبیعت برای همه ستایش آمیز است اما به هر حال روز هشتاد و پنجم هم بدون صید پایان می گیرد .آیا نفرین هنوز ادامه دارد ؟ mehrdad 2123-08-2007, 09:26 AMعالي بود آقا مهرداد منتظر بقيه هم هستيم ... . http://qsmile.com/qsimages/281.gif سلام ماریو ی عزیز . خوشحالم که مورد توجه قرار رفته . ممنون ================ 10- کورتز دل تاریکی ، ترجمان آن داستان دلخراش است که انسان متمدن در قرن بیستم از سر گذراند . داستان ظهور هولناک چهره وحشی انسان مدرن ، داستان آن خط باریک مدنیت و بدویت . داستان گام زدن در غارهای تا� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 847]
-
گوناگون
پربازدیدترینها