واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: زمانی كه در پاریس بودم دوستی میگفت حاضر است برای اعتراف نكردن به چیزی كه اعتقادی به آن ندارد خودش را از پنجره بیرون بیندازد اما من به او گفتم چنین كاری... اسم همه فرزندانت را بگذار آزادی در هفتادمین سال زندگی ام مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس، توبه و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم آن را منفور و مطرود میدانم. دادگاه گالیله، سال 1633 پابلو نرودا، شاعر بلندآوازه در نامه ای خطاب به یكی از دوستانش كه در اثر شكنجه دست راست خود را از دست داده بود چنین مینویسد: «دستت را از دست دادی اما قلبت را نه. مهم همین است انسان در راهی قدم بگذارد كه اگر تمام اجزای بدنش را از هم جدا كردند قلبش كماكان بتپد.» داستان اعتراف و شكنجه شاید به اندازه تاریخ بشری قدمت داشته باشد. آنجا كه انسان، این حیوان اندیشمند ناطق، برای نیل به هدفی كه دارد هر كسی را زیر شلاق میبرد حتی اگر مثل سایه زیر پا افتاده باشد. از این روست كه ادبیات به عنوان راوی دردهای انسانی توجه خاصی به این مقوله دارد و چه بسیار نویسندگان شوریده سری كه علیه غداران نوشتند و پا پس نكشیدند. از آن میان میتوان به نامهای زیادی اشاره كرد؛ از داستایفسكی گرفته تا پازترناك، نرودا، اوكتاویو پاز، پاموك، اسماعیل كاداره، ایوان كلیما، لوركا، میلان كوندرا و آستوریاس. این آخری اما حكایت دیگری دارد. میگل آنخل آستوریاس كه یكی از الهه گان ادبی آمریكای لاتین بود با نوشتن آثار سترگی چون چشمان بازمانده در گور نام خود را برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان زنده نگه داشت. او اهل گواتمالابود و فرزند یك وكیل. پدرش توجه خاصی به تحصیل او داشت و از این رو میگل دوران باشكوهی را در تحصیل علم پشت سر گذاشت. او بعدها تا آنجا پیش رفت كه سفیر كشورش شد اما در این زمان هم دست از نوشتن بر نداشت؛ نوشتنی كه بیشتر رنگ و بوی انتقاد از فضای ملتهب كشورش را داشت با آن خام اندیشانی كه خود را مردان اول سیاست میدانستند. آستوریاس به رغم دریافت جایزه نوبل در مقطعی هرگز اجازه بازگشت به كشورش نداشت و سرانجام در 74 سالگی در مادرید اسپانیا مرگ را به حضور پذیرفت. آستوریاس در اسپانیا دوستان زیادی داشت و به دلیل تلاشهایش در ایجاد فضایی دموكرات برای گواتمالا، محبوب هزاران و شاید میلیونها نفر بود. او اما به دلیل كژاندیشی عده ای در كشورش، به خیانت متهم شد و از این رو در بازگشت به گواتمالا در 1933 با دولت دیكتاتوری خورخه اوبیكو كنار نیامد. او به همین دلیل اشعاری سرود سراسر اعتراض به خفقان. در اسپانیا دوستی داشت به نام «ارناندس رامیرس» كه اصلیتی السالوادوری داشت (آستوریاس زمانی سفیر كشورش در السالوادور هم بود). رامیرس به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر نمیتوانست در كشورش بماند و از بیم در امان نبودن جان همسر و فرزندش راهی اسپانیا شده بود. او برای آستوریاس نامه ای مینویسد و در آن ذكر میكند كه به خاطر فرار از آن كشور مجبور شده سوگند وفاداری یاد كند؛ كاری كه هیچ اعتقادی به آن ندارد. آستوریاس نیز در پازخ به او نكاتی چند را یادآور میشود: «رامیرس عزیز. بندبند نامه تو اعتراف بود و اقرار. نامه ات را با لذت نخواندم همانطور كه نمیتوانی یك ماهی مرده را با لذت بخوری اما وقتی گرسنه هستی باید جان خودت را نجات دهی. من هم گرسنه كلمات تو بودم و هستم. تاریخ همیشه بهترین معلم نیست چرا كه اگر بود به فرزندی مانند انسان، بهتر درس میداد و نمیگذاشت چنین بی پروا آن را از یاد ببرد. این بار من وظیفه این معلم مهربان را در قبال تو ایفا میكنم باشد كه بتوانم راهگشای تو باشم. نام گالیله را حتما شنیده ای. همان دانشمند بزرگی كه نمادی از شعور را در قرن شانزدهم به ما نشان داد. داستانش را هم میدانی. در دادگاه اعتراف كرد- مجبورش كردند- كه خورشید دور زمین، این سیاره متعفن میچرخد. گالیله این حرف را زد اما عجب كه این بار كسی نتوانست تاریخ را تحریف كند و چنین شد كه امروز میدانیم زمین به دور خورشید میچرخد. آنچه تو اعتراف كردی از همین جنس است. بر ناصیه ات دیده بودند كه میتوانی گیاه حقیقت را به ریشه مردم پیوند زنی از این روی دو كار كردند: نخست به مردم فهماندند كه چیزی به نام پیوند حقیقت وجود ندارد و دوم، تو را خاموش كردند. زمانی كه در پاریس بودم دوستی میگفت حاضر است برای اعتراف نكردن به چیزی كه اعتقادی به آن ندارد خودش را از پنجره بیرون بیندازد اما من به او گفتم چنین كاری فقط زمین را كثیف میكند. چند مامور نظافت میآیند و آن را تمیز كنند و همین. اما راه دیگری هم وجود دارد. باید نوشت. باید از هر چه حقیقت است دفاع كرد. تو به چیزی اعتراف كردی كه نمیخواستی در قلبت بماند. پس حالاهم نگران این مساله نباش. چنین چیزی در قلب تو ریشه نخواهد دواند. آزادی، شب نیست كه نگران طلوع خورشید باشد مبادا تاج و تختش نباشد و نابود شود. آزادی اسم انسانهای این كره خاكی است. به تعداد همه مردم، آزادی وجود دارد. اسم همه فرزندانت را بگذار آزادی تا اگر یكی را از تو گرفتند باز هم آزادی داشته باشی.» اورهان پاموك در گفت و گو با گراناتا اورهان پاموك نویسنده ترك تبار و برنده جایزه نوبل، پیش از آنكه نویسنده بزرگی باشد و مستحق دریافت آن جایزه ارزشمند، به دلیل اظهاراتش درباره نسل كشی تركها در مواجهه با ارامنه شهرت دارد؛ اتفاقی كه او را راهی زندان كرد و پس از آزادی بود كه جایزه نوبل را در آغوش گرفت. او اما در دادگاه به چیزی كه اعتقاد نداشت اعتراف نكرد و اگر چه اتحادیه اروپا به شدت رفتار تركیه را زیر نظر داشت تا در صورت بروز اشتباهی دیگر، پرونده آنها را برای پیوستن به این اتحادیه- برای همیشه- ببندد اما پاموك بی اعتنا به چنین بازیهایی، پای حرفش ایستاد. او اما در گفت وگویی با مجله گراناتا به چند نكته اساسی درباره اتهاماتش و اینكه اگر اعتراف میكرد چه میشد، اشاره كرد: «سیاست وادی جذابی است برای آنها كه دوستش دارند. من به این علاقه احترام میگذارم اما زمانی این علاقه برایم نفرت انگیز میشود كه میبینیم مردم را به مسلخ تفتیش عقاید میبرند و آنجا تازه میفهمی این مساله تازه یك شروع است چرا كه از او میخواهند به خلاف حقیقت اشاره كند. من هیچ وقت به این مساله تن ندادم. مردی نیستم كه طاقت شكنجه داشته باشم اما نمیگذارم به اسم من، تاریخ را شرمنده كنند. قاضی دادگاه دو بار از من درباره آنچه گفتم سئوال كرد. دفعه اول وكیل من با استناد به تمام مفاد قانونی ثابت كرد من حركتی ضد منافع ملی تركیه انجام ندادم و فقط در پاسخ به خبرنگاری كه از من پرسید نظرم درباره نسل كشی چیست، توضیحاتی دادم. اما مرتبه دوم، خودم با قاضی حرف زدم. برایش توضیح دادم كه مردم تركیه دیگر از این روند خسته شده اند. دلشان نمیخواهد با هموطنان ارمنی و مسیحی مشكلی داشته باشند. من هم دلم نمیخواهد وقتی در خیابان راه میروم مرا به چشم یك نویسنده بی اعتنا به تاریخ بنگرند. قاضی به این هم اعتنایی نكرد. من هنوز هم معتقدم نمیتوان تمام ردپاهای روی برف را پاك كرد. اگر بتوانی این كار را انجام دهی با ردپای خودت چه میكنی؟» آریل دورفمن و نگاهی به مقوله خفقان دورفمن نویسنده آرژانتینی كه به پاز نوشتن داستانهایی اجتماعی- سیاسی از جایگاه خاصی میان نویسندگان برخوردار است و از سوی دیگر یكی از فعالان حقوق بشر به شمار میرود در مقاله ای با عنوان «سریر خفقان» مینویسد: «سوال اساسی از كسانی كه حقوق بشر را وقعی نمینهند این است كه چرا بیانیه حمایت از این مساله صادر میكنند. مینویسند در شیلی و آرژانتین مردم به راحتی زندگی میكنند اما دیگر نمیدانند كه خرمن را برای نابودی یك شعله كافی است. دورفمن مدتها از ترس ماموران امنیتی در گمنامی زندگی كرد تا توانست به اروپا بگریزد. در اروپا نیز به تدریس پرداخت و هرگز دست از مبارزه نشست. او معتقد است: «بردگی انسانها پایانی ندارد. یك روز برده انسان دیگری بودند و امروز برده اعترافی كه اجبار و زور پشت آن است.» دورفمن این رویه را در نوشتن آثارش هم دنبال كرده. جایی كه نیازی ندیده خودسانسوری كرده و حتی برنتابید رمانش را با نام مستعار منتشر كند. ایوان كلیما، مرد سایه نشین مدرس امروز و داستان نویس مغضوب دیروز در گفت وگویی بحث برانگیز با نشریه تخصصی دانشگاه میشیگان درباره رفتارهای تحدیدكننده میگوید: «رمانهایم را منتشر نمیكردند. میگفتند باید دستخطی بدهم مبنی بر اینكه نوشتن من جز ادای احترام به حزب كمونیست نیست. هرگز این كار را نكردم. تحدید روشنفكران با ابزاری مانند ارعاب و تهدید، برای مقطعی پاسخگوست اما در دراز مدت، نه. كاریزمای اندیشه به رفتاری سلبی نیست بلكه وامدار نوع نگاهی است كه بستر رشد یك تفكر را فراهم میكند. هر چه آن تفكر پویاتر و سالم تر باشد میتوان گفت با اندیشه ای كاریزماتیك روبه رو هستیم. هیچ جامعه ای با تفكر دیكتاتوری به جمعیت خاطر نمیرسد. این درسی است كه طی سالها زیستن در خفقان یاد گرفته ام.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]