تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ثروت فراوان، دشمن مؤمنان و پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819629015




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سينما - ببخشيد كه ما هنوز فكر مي‌كنيم


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - ببخشيد كه ما هنوز فكر مي‌كنيم


سينما - ببخشيد كه ما هنوز فكر مي‌كنيم

سعيد عقيقي: آنچه در نهايت مهم است وجود روشنفكر به عنوان شخصيت نمونه است؛ يعني كسي كه مبشر آشكار ديدگاهي خاص است؛ كسي كه با وجود تمام موانع ممكن پيامش را با صراحت تمام به گوش مخاطبان خود مي‌رساند. حرف من اين است كه روشنفكران افرادي هستند برخوردار از هنر عرضه كردن، خواه از طريق گفتن باشد يا از طريق نوشتن، آموختن يا شركت در برنامه‌‌هاي تلويزيوني و دقيقا وجود همين هنر عرضه‌كردن در روشنفكر است كه بسيار اهميت دارد؛ به طوري كه وجودش براي همگان مشهود است و اين هم مستلزم قبول مسووليت خطر است و هم مستلزم جسارت وآسيب پذيري.

ادوارد سعيد /نشانه‌هاي روشنفكران
يك
دوست جوان من. شوخي مي‌كني يا سر به سرم گذاشته‌اي؟ واژگان برآمده از مدرنيته را برايم تكرار مي‌كني و مي‌پرسي چنين طبقه‌اي دور و بر ما هست يا نه؟ يا من در اين طبقه‌بندي جايي دارم يانه؟ بگذار اين پرسش‌ها را به راه ديگري ببرم تا ريشه‌هاي واژه روشنفكر را دريافت كني. آن وقت مي‌توانيم فانوس به دست به دنبال چنين موجودي بگرديم و ببينيم كه آيا دور و برمان پيدايش مي‌كنيم يا نه. اين كلمه محصول دوراني است كه تاريكي و جمود فكري بر فرهنگ اروپايي سايه انداخته بود و خرد‌ورزان وارد صحنه شده بودند. پس روشنفكري پيوسته به عصر روشنگري و روشنگري دستاورد انديشه است. مي‌خواهي تصادفي‌اش بداني يا نشانه خرافات‌اش بخواني، واژه «لومير» كه نام خانوادگي مخترعان سينماست، در زبان فرانسه به معناي روشني و روشنگري ست. اگر بخواهيم از روشنفكري در مفهوم عام‌اش سخن برانيم، بايد بگوييم روشنفكر كسي است كه فراتر از گستره اختيارات‌اش مي‌انديشد. اگر بخواهي اختيارات را تعريف كنم، بايد بگويم اختيارات عبارت است از منافع فردي، اعتبارات شخصي و «كار» در مقام امربر. به بيان ديگر، روشنفكر فراتر از محدوده‌اي كه برايش تعيين شده مي‌انديشد و مي‌آفريند و سعي مي‌كند فكر خودش را - هرچه هست - فراتر از آنچه در صنعت و اداره و سود و سرمايه بارآوري دارد، به عنوان موجودي مستقل ارائه دهد. درنتيجه، دستاورد او بيش از آنكه محصول كارخانه يا جريان غالب صنعتي يا فرهنگي باشد، برآمده از انديشه خود اوست. با اين تعريف، فعاليت روشنفكرانه در دو سطح مشخص توليد مي‌شود و تاثير مي‌گذارد:
الف) در سيستم مديريتي كشور، به ويژه در عرصه فرهنگي، نسبت به آنچه بديهي و طبيعي و عادي شمرده مي‌شود، هشدار مي‌دهد و ترديد ايجاد مي‌كند.
ب) در سطح فرهنگ عمومي جامعه، نسبت به آنچه بديهي و طبيعي و عادي شمرده مي‌شود، هشدار مي‌دهد و ترديد ايجاد مي‌كند.
بنابراين، «نقد‌نويسي» در مفهوم كلي خود يك فرآيند روشنفكرانه است. به همين دليل است كه پيش از مدرنيته، حرفه‌اي به نام منتقد وجود نداشت و هرچه جامعه جهاني به سمت پيشرفت حركت مي‌كند، نقد هم جايگاه دقيق‌تري پيدا مي‌كند و گرايش‌هاي تازه‌تري در آن امكان رشد مي‌يابد. به همين دليل، واقعا خنده‌دار است كه كسي نقد مي‌نويسد و درباره روشنفكران نظر مي‌دهد. به عنوان نمونه، اگر نقد فيلم فعاليتي روشنفكرانه نيست، پس چيست؟ آيا مخاطب نقد سينمايي، آدمي علاقه‌مند سينما نيست كه مي‌خواهد فيلم ديدن‌اش چيزي فراتر از «نگاه كردن» باشد؟ اگر اين رابطه جنبه روشنفكرانه ندارد، دقيقا چه مي‌تواند باشد؟ اگر تقاضاي نقد فيلم و نياز به آگاهي از نظرنويسندگان آشناتر با سينما در كار نبود، آيا امروز حرفه‌اي به نام «منتقد فيلم» وجودخارجي داشت؟ حالا چهره منتقد فيلمي را در نظر بگيريد كه نان و نام خود را از فعاليتي روشنفكرانه مي‌گيرد و در عين حال معتقد است كه ما روشنفكر نداريم! چرا چنين فكري مي‌كند؟ دليل‌اش بسيار ساده است. او به عنوان تركيبي از يك ژورناليست، يك روشنفكر و يك كارگر خدماتي روزمزد با شغلي همواره در معرض خطر تعطيلي، هم بايد هواي آگهي‌دهندگان را داشته باشد، هم درباره سينما «نظر شخصي» (نظر شخصي؟ اين سال و زمانه و نظر شخصي؟) داشته باشد و درعين حال، حوصله و هزينه ورق زدن چندكتاب و ديدن چند فيلم هم برايش مانده باشد. به همين دليل، در دهه اخير رده سني منتقد‌ها هم به اندازه سن بازنشستگي‌شان پايين آمده است. يعني در فاصله 18 تا 30 سالگي كه بخشي از هزينه‌هاي زندگي جوان‌ها از جانب خانواده‌شان تامين مي‌شود، همه به شدت «منتقد» هستند و هويت فرهنگي به دردشان مي‌خورد. چندسال كه گذشت، روزگار به تدريج به آنها مي‌فهماند كه دشمن‌تراشي عاقبت ندارد و «دل شكستن هنر نمي‌باشد» و درنتيجه، شغل‌هاي موازي و پردرآمدي مثل گفت‌وگو‌كننده، مدير روابط عمومي و تبليغات، مدير بخش آگهي‌ها و به تدريج راه يافتن به سينماي فارسي در قالب حرفه‌اي موثرتر و پايدارتر، منتقد شكست‌خورده ما را به همان مسيري مي‌رساند كه بايد. مي‌توانم سه نسل را به شما معرفي كنم كه در 20 سالگي اينگمار برگمان را قبول ندارند و در 30 سالگي دلشان براي دستيارچندمي فلان سريال «ج» تلويزيون لك مي‌زند. در چنين شرايطي، انتظار داريد كه تنفس در چنين فضايي، ژان پل سارتر و سوزان سونتاگ و ادوارد سعيد بيرون بدهد؟ چنين‌نويسنده‌اي ابتدا مي‌آموزد كه به خودش دروغ بگويد و به تدريج با تكرار اين دروغ‌ها به خود و ديگران، آن را به عنوان حقيقت باور كند. پس از يك دهه، ديدن تصوير منتقدي كه با يك پاكت تخمه به سينماي مطبوعات آمده و با يك دست «يادداشت» برمي‌دارد و با دست ديگر تخمه مي‌شكند، يا ژورناليست‌هايي كه سر صندلي‌شان مدام با يكديگر دست به يقه مي‌شوند، يا‌نويسنده‌اي كه نمي‌تواند كلمه «تريلر» يا «ژانر» را درست تلفظ كند، امري كاملا طبيعي است. حالا اگر اين‌نويسنده فرضي بخواهد بداند كه چرا روشنفكر، روشنفكري و سينماي روشنفكري در ايران جرياني همواره پايدار و زاينده نيست، پيشنهاد من اين است كه به مسيري كه خودش طي كرده نگاهي بيندازد. شايد اگر از خودش شروع كند به راحتي مي‌تواند بفهمد كه روشنفكري در جامعه ما چه وضعيتي دارد.
دو
حالا برگرديم و به خودمان نگاهي بيندازيم. آيا روشنفكري يك مفهوم جدي است يا يك تلقي متافيزيكي و غير قابل تعريف؟ فكر مي‌كنم روشنفكران (در صورتي كه از جانب خودشان هم اجازه وجود و ابراز وجود داشته باشند) تنها قشر جامعه‌اند كه بيشترين انتقاد را به خودشان وارد ساخته‌اند و هم از جانب جامعه و هم از جانب سيستم مديريتي كشور، مقصر اصلي تمامي كمبودهاي فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي شمرده مي‌شوند. خب؛ به نظر مي‌رسد كه اين موجودات براي آنكه اين همه تاثير را به گردن بگيرند، ابتدا بايد وجود داشته باشند! پس تا اينجا فقط مي‌توانيم حدس بزنيم كه اين قشر در قالب داستان‌نويس، شاعر، فيلمساز، نقاش، مترجم، متفكر و استاد دانشگاه وجود دارد و هنوز فعاليت مي‌كند. پرسش بعدي اين است كه آيا اين گروه درصورت وجودداشتن، مي‌تواند چنان قدرتي داشته باشد كه اين همه تاثير از خود به جا بگذارد؟ خوشبختانه يا متاسفانه، پاسخ مثبت است. اين قدرت و تاثير به‌رغم تمامي مشكلاتي كه پيش‌تر برشمردم، همچنان پابرجاست و اگر در مسير درست خود به كار گرفته شود، هيچ نيرويي توان برابري با آن را ندارد. حال مي‌خواهي به آن مسير پر رهرو پاگذاري و نماني، يا به راه سخت‌تر بروي، صداقت پيشه كني و بياموزي و كنار نيايي و گذشت زمان را تاب بياوري؟ انتخاب تو هرچه باشد، آينده‌ات را تعيين مي‌كند. آگهي گرفتن و دستياري چندم در سينماي فارسي به هيچ‌وجه ناپسند نيست. حرفه است و هر حرفه‌اي مخاطرات خودش را دارد. مشكل زماني پيش مي‌آيد كه اين افراد نقش منتقد را هم به عهده مي‌گيرند و طبعا در «نوشته»هايشان قربان‌صدقه تمام دوستان و آشنايان مي‌روند. نتايج بلافاصله اين رياكاري و دودوزه بازي، سرچهار نسل از علاقه‌مندان سينما را به سنگ كوبيده است. نسل پرويزدوايي و بهرام ري‌پور و جمال اميد و پرويز نوري، با خواندن چند شماره از كايه‌دوسينما خود را وارث آنها پنداشته بودند و گمان مي‌كردند با اظهار ارادت و نگارش نامه‌هاي عاشقانه براي آلفرد هيچكاك و مسعود كيميايي عاقبت به خير مي‌شوند. غافل از اينكه حضور خفت‌بارشان در سينماي فارسي، جواب تمام سوال‌ها را داد. امكان دارد كه فردي در مقام منتقد، «روشنفكر» باشد و در مقام فيلمنامه‌نويس و كارگردان، درست خلاف اين مسير را طي كند؟ بررسي دقيق‌تر مسير فعاليت اين دوستان نشان مي‌دهد كه آنها چيز زيادي از سينما نمي‌دانستند و با يك علاقه‌مند ساده و ناآشنا با سينما كم‌ترين فرقي نداشتند. نام‌هاي نسل بعد را خودت بگرد و پيداكن. نتيجه تنفس در فضاي تنگ و ناهنجار سينماي ايران، همين است كه مي‌بيني و با خواندن روزنامه‌ها و مجله‌هاي اين سال و زمانه، هم به ريشه‌هاي درد مي‌رسي و هم درمان را مي‌يابي.
درمان چنانكه مي‌نمايد، دشوار نيست. تنها كمي ذكاوت و سماجت لازم دارد. از كسي نمونه مي‌آورم كه به «روشنفكري» شهره نيست، اما براي رسيدن به سبك شخصي‌اش واكنشي روشنفكرانه از خود نشان داده است. جان فورد در گفت‌وگويي توضيح مي‌دهد كه او را هرگز به اتاق تدوين راه نمي‌داده‌اند. بنابراين نماهاي مورد علاقه‌اش را طوري فيلمبرداري مي‌كرده كه متصدي تدوين مجبور شود همان جا كه دلخواه اوست نماها را به هم متصل كند. حالا مي‌فهمي چرا برايم اهميت دارد كه چه چيز را چگونه و كجا بنويسم؟ گيرم كه براي تو فرقي با ده‌ها‌نويسنده ديگر نداشته باشم. بايد ياد بگيرم ابتدا به خودم و خواننده‌ام اين احساس مسووليت را نشان بدهم. شايد آن وقت بتوانيم ميان خود و خواننده‌مان رابطه‌اي پايدار پديد آوريم كه نه دستاورد هوچي‌گري و همه چيز‌نويسي، كه نشانه فهم متقابل است. شايد حالا بتوانم توضيح بدهم كه چرا ميان شب‌هاي روشن و صداها شش سال فاصله است و در اين شش سال فاصله چه گذشته است.
سه
سال‌ها پيش، سردبير نشريه‌اي در صفحه نخست مجله‌اش به جاي عبارت مشهور «نشريه در رد و قبول و حك و اصلاح مطالب‌اش آزاد است» مي‌نوشت «نشريه در اصلاح مطالب بدون نظر‌نويسنده آزاد نيست» و به جاي جمله آزار‌دهنده «نظر‌نويسنده تنها به خودش مربوط است و نشريه مسووليتي در قبال آرا و نظرات نويسندگان‌اش ندارد» اين عبارت را جا داده بودكه «اين نشريه از نظر ‌نويسندگان‌اش دفاع مي‌كند».
يكي از نشانه‌هاي روشنفكري، انتخاب آگاهانه است. يعني تو با آگاهي و فهم و درك آنچه مي‌شنوي و مي‌داني و مي‌تواني، انتخاب مي‌كني و پاي انتخاب خودت كه احتمالا باور توست، مي‌ايستي. يعني اگر به انواعي از سينما باور داري، درباره‌اش مطالعه كرده‌اي و نظريه‌هاي مربوط به آن را از نظر گذرانده‌اي، به آن گرايش مي‌پردازي و بر وسوسه «همه جا بودن» و روزمره شدن غلبه مي‌كني. در اين حالت، خواننده تو كه مي‌تواند مخاطب بالقوه و ماندگارت هم باشد، مي‌داند كه تو را كجا و چه طور پيدا كند و از تو چه بخواهد.
بنابراين، روشنفكري (چنانكه در آغاز مطلب از قول ادوارد سعيد آورده‌ام) اجراي دقيق اين گرايش شخصي است. منتقدي كه از مد روز و گرايش غفلت‌زده رايج دفاع مي‌كند، در حقيقت در حال دفاع از منافع خود است و نگراني‌اش را از شكسته شدن احتمالي بت‌هايش و به هم ريختن دنيايش ابراز مي‌كند.‌نويسنده‌اي كه در آن واحد دو فيلم سينمايي و سه سريال مي‌نويسد و هيچ اعتقادي به هيچ يك از كارهايش ندارد، خود به خود به يك مستمري‌بگير ثروتمند تبديل مي‌شود كه چون در قياس با ثروتمندان جامعه قافيه را باخته است، در هردو جبهه علم و ثروت نقش سياهي لشكر را بازي مي‌كند و به ياد كسي هم نمي‌ماند. انديشه‌اي هم ندارد كه قدرت انديشه‌اش كسي را مجذوب خودش كند.
سردبير نشريه‌اي كه دوستي‌اش با كارگردانان را عامل اهميت فيلم‌هاي محبوبش مي‌داند (و طبعا در اين مسابقه، يدالله صمدي و محسن مخملباف و كيومرث پوراحمد را به برگمان و گدار و برتولوچي ترجيح مي‌دهد) فقط خودش را مضحكه كساني مي‌كند كه از سينما سردرمي‌آورند. خودكشان دسته جمعي براي متوهمان سينماي «هنري» و كباده‌كشي مد روز براي سينماي «بازار»، دو گرايش غير روشنفكرانه‌اند كه در مسابقه‌اي تراژيك، مفاهيم روشنفكرانه را به حاشيه مي‌رانند و بي‌پرواي كيفيت و زيبايي‌شناسي، بازار داخل و خارج را مي‌گردانند. باوركنيم كه اين نوشتن‌ها و ساختن‌ها و اظهارنظرها اصلا به فكر كردن احتياجي ندارند و بخش عظيم توليد «محصولات فرهنگي» هم به عهده همين دوستان است كه احتمالا نتايج درخشان‌اش را به وفور بر پرده سينماها و در داخل بقاياي نشريات و روزنامه‌ها مشاهده مي‌كنيد.
درباره نمايش شخصيت‌نويسندگان و روشنفكران در فيلم‌ها و سريال‌هاي تلويزيوني هم بهتر است صحبتي نكنيم. حالا از «دست‌اندركاران» بپرس كه آيا سينماي روشنفكري وجوددارد؟ به درستي در پاسخ‌ات خواهندگفت: نه عزيزمن. سينماي روشنفكرانه وجود ندارد. . فقط سينماي لمپني وجود دارد. ما هم «دست‌اندركاران»اش هستيم. سوالي نيست؟ گروهي مسووليت لودگي محض را برعهده دارند و گروه ديگر وظيفه دارند حرف‌هاي «مهم» بزنند. اما در عمل، حرف‌هاي مهم‌شان، خنده‌دار‌تر از لودگي‌هاي شبانه به نظر مي‌آيد. بعد خود اين افراد به دليل آنكه هيچ‌نويسنده ازجان‌گذشته‌اي حاضر نمي‌شود كار و زندگي‌اش را رها كند و دستاورد اين عزيزان را جدي بگيرد، خودشان مجبور مي‌شوند قبول زحمت كرده و در مقام تئوريسين از ساخته‌هايشان دفاع كنند. با اين حساب، از ايران سراي من است ساخته پرويزكيمياوي چه كسي بايد دفاع كند؟ گاوخوني بهروز افخمي در كدام طبقه‌بندي جاي مي‌گيرد؟ آيا ژورناليستي كه كليشه‌هاي غريبي مثل «مخاطب عام»، مخاطب خاص، «معناگرا» و «عامه‌پسند» به اضافه تعاريف من درآوردي و غيرقابل توجيه از كلماتي چون «پست‌مدرنيسم» و «ميني‌ماليسم» ذهن‌اش را انباشته، توان تشريح اين فيلم‌ها را دارد؟ درهياهو برسر مفاهيم، آيا خود فيلم‌ها به ياد كسي مي‌ماند؟ آيا كيفيتي در كار هست كه نياز به تعريف و عنوان داشته باشد؟ بيشترين مشكل بعضي از «دست‌اندركاران» از آنجا ناشي مي‌شود كه خود آنها به‌رغم ادعاها، از كيفيت نازل كارشان آگاهند و اين آگاهي در ذات خود آزاردهنده است. بي‌مسووليتي اين گروه از فيلمسازان خود به خود به بي‌اعتباري‌شان مي‌انجامد و در نتيجه، محصولات‌شان برمبناي ميل سفارش‌دهنده با باد به اين سو و آن سو مي‌رود و تشخصي به همراه نمي‌آورد. پس چه بهتر كه بگوييم چيزي به نام سينماي - روشنفكرانه كه سهل است - جدي در ايران وجود ندارد تا از پيامدهايش به كل در امان بمانيم. بنابراين ما فكر نمي‌كنيم كه چه بسازيم. هرچه شد مي‌سازيم؛ پس هستيم. اما نمي‌دانم چرا صداي نسل جوان‌تري را مي‌شنوم كه با متانت تمام مدام زمزمه مي‌كند: ببخشيد كه ما فرق فيلم جدي را با بسياري از اين فيلم‌ها تشخيص مي‌دهيم.
ببخشيد كه هنوز تشنه فيلم خوب ايراني هستيم و با اين فيلم‌ها كلاه سرمان نمي‌رود و دست آخر، ببخشيد كه هنوز فكر مي‌كنيم.
 يکشنبه 2 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 265]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن