واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: این یعنی احتمالا متفاوتترین بازی فیلم را بهنوش بختیاری ارائه داده است که از همان اول میشد حتی نوع لباس پوشیدن و دیالوگ گفتنهایش را حدس زد. بازی ای که شاید.... مردها شگفتانگیزترند مهرداد فرید با ساخت سه فیلم بلند قبلی اش نشان داد که فیلمساز باهوش و البته متفاوتی است. علاقه ای که او به داستانهای متفاوت نشان داده کاملا از این سه فیلم مشخص است. فیلم اولش، همخانه فیلم جمع و جوری بود با رویکردی اجتماعی، فیلم دومش، آرامش در میان مردگان، سفر ادیسه وار زن مرده شوری که سی سال پایش را از قبرستان محل کارش بیرون نگذاشته بود و فیلم سومش، از ما بهترون، کمدی تقریبا شادی که البته معتقدم نقش رضا عطاران در نجات فیلم بیشتر از هر کس دیگری بود. با هوشی و البته فرصت سنجی او از همان فیلم نخستش که موسیقی محسن نامجو را (که آن موقع به خاطر متفاوت بودن زیاد و البته گاهی زیادیاش حسابی بر سر زبانها افتاده بود) برای فیلمش انتخاب کرد و اسم او را در بیلبوردهای تبلیغاتی سطح شهر بزرگتر از مابقی اسمها گذاشت، کاملا هویدا بود و انتخاب بایرام فضلی به عنوان مدیر فیلمبرداری کارهایش تا اینجا از نظر تکنیکی فیلمش را بی عیب و نقص کرده. بایرام فضلی یکی از متفاوت ترین فیلمبرداران حال حاضر سینمای ایران است که دست به هر تجربه ای برای بالابردن سطح کارش میزند. از ترفندهایی که برای فیلمبرداری همخانه زده تا البته فیلم بلند واقعا منحصر به فردی که چند سال پیش ساخت با نام عجیب «بازهم سیب داری» که اگر بیننده کمیحرفه ای تر آن را دیده باشد مطمئنا خاطره میزانسن و دکوپاژ و حرکت دوربین های عجیب و غریب او را یادش هست. فیلمیکه متاسفانه مجال نمایش عمومیاش مثل خیلی از فیلمهای خوب دیگر دست نداد اما «متفاوت دوستی» فرید این بار در فیلم چهارمش حسابی کار دستش داده. چراکه راستش کمیمدیوم فیلم بلند را برای پیدا کردن سینمای مورد علاقه هر فیلمسازی کمیدیر و البته دور میدانم. فیلم کوتاه فرصت و مجالی است برای شناخت سلیقه و علاقه حداقل خود فیلمساز تا اگر بعدها پایش به سینمای بلند و حرفهای(!) باز شد بتواند با یکی دو تجربه به سطح فیلمسازی مورد علاقه اش برسد. حالا به عنوان کسی که معتقدم هر فیلم و اثری را باید جدا از آثار قبلی خالقش بررسی کرد و به تماشایش نشست، گریزی از این مقدمه طولانی نمیدیدم تا آنها که صبغه مهرداد فرید را نمیدانند با آثار گذشته سازنده «زنها شگفتانگیزند» کمیآشنا شوند و ببینند که یک فیلمساز در چهارمین گام فیلمسازی اش چه گام معلقی برداشته. این مقدمه برای این بود که فیلم آخر او از همان تیتراژ ابتدایی تکلیفش را با بیننده مشخص میکند. همان موقع که بعد از اسامیبازیگران فیلم یک «و» بزرگ فیداین میشود و بعد ناگهان: «بهنوش بختیاری». این یعنی احتمالا متفاوتترین بازی فیلم را بهنوش بختیاری ارائه داده است که از همان اول میشد حتی نوع لباس پوشیدن و دیالوگ گفتنهایش را حدس زد. بازی ای که شاید البته در قیاس با بقیه بازیها واقعا کمیمتفاوت هم بود. این بار مهرداد فرید ازهمان سکانس ابتدایی فیلمش در مطب متخصص قلبی که بهاره رهنما نقشش را ایفا میکند (جالب اینکه اگر اشتباه نکنم فرید فیلم قبلی اش را هم با سکانسی از مطب دکتر شروع کرده بود) ولنگار بودن فیلمش را به رخ بیننده میکشاند. ولنگاری در میزانسن و بازی گرفتن از بازیگرانش و حتی ایجاد موقعیتی که در فیلمنامه برایشان پیش آورده. همهچیز از همان سکانس ابتدایی فیلم سر دستی و هول هولکی است.عمل و عکس العملهای بازیگران کاملا کلیشهای و ابتدایی است. همان پلانهای ابتدایی فیلم نوید ملغمه ای را میدهد که تا انتها با قوت تمام چه از نظر بازی و چخ از نظر چفت وبست فیلمنامه به راهش ادامه میدهد. فیلم در مورد مرد «چند همسره»ای است که بر اثر تصادف تا اینجا سه همسرش از وجود هم آگاه میشوند. مرد از بیمارستان ربوده میشود و پای کارآگاهی به ماجرا باز میشود و هر سه زن در مظان اتهام قرار میگیرند اما کمی بعد جنازه مرد در جاده شمال جزغاله شده و غیرقابل شناسایی پیدا میشود و بعد به واسطه حضور عتیقه فروشی که همان سکانس ابتدایی به طرزی غریب وارد مطب بهاره رهنما میشود و از او بابت چک های برگشتیاش که شوهرش به جای اوکشیده طلاها و جواهرات خانم دکتر را میگیرد و میبرد، معلوم میشود مرد هوس باز ماجرا زن چهارمی هم دارد که دزدیدن مرد کار او بوده. مرد از چنگال زن چهارم فرار کرده و سوار بر ماشین در جاده تصادف مرگباری کرده است. این بار سه هوو در یک ماشین و کارآگاه و عتیقه فروش ماجرا و برادر یکی از زنها در ماشینی دیگر با سفری «کروماکی وار» راهی شمال میشوند تا از چندوچون ماجرا خبردار شوند. اما بعد با رسیدن آزمایش دی ان ای معلوم میشود که مرد سوخته همان مرد هوس باز نیست و در انتها مرد را کباب به دست با زن (شاید)پنجمش در حال خوشگذرانی میبینیم. مهرداد فرید در مقام تهیه کننده فیلمش حق داشته که نیم نگاهی هم به گیشه داشته باشد تا حداقل سرمایه هزینه شده فیلمش را برگرداند. اما این بارحتی در انتخاب بازیگرانش هم خیلی موفق عمل نکرده. یعنی انتخاب بازیگران خیلی به واقعیت نزدیک نیست اما حالا که همین گروه بازیگران بوده، برای من اگر افسانه بایگان نقش متخصص قلب و بهاره رهنما زن پولدار را بازی میکرد مطمئنا باورپذیرتر بود. اگرچه که انتخاب بازیگر جوان فیلم در نقش دختری خیابانی که همسر سوم حمید گودرزی (با آن گریم نچسبش بود) هنوز هم از فرید جای تعجب دارد. چرا که نه تیپ و نه نوع بازی الهه حصاری هیچ نزدیکی با نقشش نداشت. نمیدانم چرا بازیگران فکر میکنند اگر با دهان نیمه باز آدامس بجوند و نوع راه رفتنشان را «کت استایل» کنند شبیه دخترهای خیابانی میشوند! بازی حصاری واقعا از دقیقه بیست به بعد غیرقابل تحمل میشد که البته مدیون گریم بدون راکوردش هم بود. اما اینها باز هم در انتها به کارگردان فیلم بر میگردد که چرا از دم دستیترین و روترین نوع شخصیتپردازی برای کاراکترش استفاده کرده. درحالی که شخصیت خانم دکتر فیلم که مومن بود به راحتی با یکی دو اکت نشان داده شد. یعنی فرید بلد است که رو بازی نکند اما این بار باز هم دچار اشتباه شده اما در مورد پایانبندی فیلم همان بلایی سر فیلم آمده که انگار سر بیشتر فیلم های سینمایی این روزهایمان میآید. یعنی فیلمنامه را مینویسند و آخر سر هم انگار فقط میخواهد فیلم را «ببندند». این نوع پایان فیلم به نظرم به شدت هندی وار بود. مرد نمرده و حالا دوباره به روند «زن گیریاش» ادامه خواهد داد. شخصا اگر در کلیت و با نگاهی به بازیها و نوع میزانسن دادنهای فرید در رستورانی که شخصیتهایش سر راه شمال در آن استراحت کرده بودند بخواهم قضاوت کنم، ترجیح میدادم مرد هوسباز فیلم مرده باشد و هر کدام از دیگر مردهای عزب فیلم با یکی از زنهای شوهر مرده ماجرا به خانه بختشان بروند. این گونه هم شخصیتها رستگار میشدند هم به نظرم پایان معقول تری بود. همچنان که معتقدم این پایان هم به اندازه همان که در فیلم هست باسمه ای است اما شاید کمی ماجرا را منطقیتر و باورپذیرتر میکرد اما ماجرای سفر «کروماکی وار» شخصیتهای فیلم هنوز هم برایم حل نشدنی مانده. تکنیک کروماکی برای صرفهجویی در وقت و البته نتیجتا در هزینه تقریبا در تمام دنیا مورد استفاده قرار میگیرد. خوشبختانه با ورود فن آوری های دیجیتالی این راه هرچه بیشتر برای فیلمسازان و گروه فنی فیلم آسانتر شده اما چیزی که بیشتر از همه برایم عجیب بود نوع دکوپاژ پلانهای جاده ای است که با این تکنیک گرفته شده بودند. حرکتهای عجیب و غریب دوربین برای رسیدن به سوژه درون ماشین برایم کمی غریب بود. بایرام فضلی به عنوان مدیرفیلمبرداری فیلم تبحر خاصی در استفاده از دوربین دارد و احتمالا از نتیجه کار چندان مطلع نبوده که راضی به این حرکات دوربین شده. گویی فرید از قابلیتهای موجود این تکنیک به وجد آمده و تا جایی که توانسته سعی کرده هر چه بیشتر حرکتهای دوربینش، بالا و دور ماشینهای در حال حرکت ژانگولر باشد. اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود. جنس تصویر پلانهای پیش زمینه و پس زمینه به هیچ عنوان با هم همخوانی نداشت. حتی گاهی پرسپکتیو پلانها هم با هم جور نبود و جاهایی که تصویر پس زمینه در گردنه های جاده شمال دور میزدند بازیگران فیلم به راحتی در صندلیهایشان سیخ و صاف نشسته بودند. این عوامل در مجوع همانهایی است که فیلم را یکی دو پله بالا و به واقعیت نزدیک و یا به همان اندازه به سراشیبی میکشاند. امیدوارم مهرداد فرید که تا قبل از این تجربه فیلمسازی اش به عنوان یکی از جوان های فیلمساز این مملکت بهش امیدوار بودیم باز هم راه اصلی اش را پیدا کند و دوباره تجربه حداقل قابل تحمل و تماشا و بحث فیلمهای قبلی اش را تکرار کند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 598]