واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: عاقلانه زيستن فرد- رامين كريمي: آدمهاي زيادي در اطراف ما هستند كه زندگي برايشان خاكستري است. دائم در حال ناليدن از دست زمانه و بدشانسي و بيانصافيهاي ديگرانند. بعضي از ما با آدمهايي زندگي ميكنيم يا با آنها به نحوي سروكار داريم كه عبوس، افسرده، مضطرب يا ناموفقند. زياد ميشنويم كه كسي بگويد «اون حق نداشت با من اينطوري رفتار كنه.» يا «من بايد حتماً امسال دانشگاه قبول شوم وگرنه برام از مرگ هم بدتره.» يا «نبايد كاري كني كه من دوست ندارم.» زندگي كردن با چنين افرادي بسيار دشوار است و در حقيقت اين افراد زندگي را هم براي خودشان و هم براي ديگران دشوار ميسازند. گاهي ما بدون در نظر گرفتن شرايط، جايگاه و نظر ديگران قضاوت ميكنيم و در تمام اين قضاوتها مثل هر دادگاه ديگري يك گناهكار وجود دارد كه يا ديگران هستند و يا خود فرد. اگر ديگران باشند با آنها دشمني كرده و اگر زورمان نرسد به كينهتوزي ميپردازيم. اگر هم گناهكار اين دادگاه فرمايشي خودمان باشيم، خود پنداره و عزت نفسمان را زير سؤال برده و اين امر در نهايت موجب كاهش اعتماد به نفسمان ميگردد. بهطور كلي آدمهايي كه راه عاقلانه زيستن را نيازموزند، زندگي شادمانه و موفقي نخواهند داشت. بهتر است اسم اين را بگذاريم «قانون شماره يك». نيروي انديشه به نظر شما اول مرغ بود يا تخممرغ؟ فكر ميكنيد اول از سوسك ميترسيم و بعد فرار ميكنيم يا اول فرار ميكنيم و بعد ميترسيم؟ به بيان سادهتر آيا انديشهمان موجب رفتار ويژهاي مانند ترس، خشم، عشق يا نفرت ميشود يا پرخاشگري، ترسيدن، عاشق شدن و متنفر بودن است كه موجب يكسري افكار در ما ميگردد؟ در يك كلام، ما زائيده افكارمان هستيم. آلبرت اليس بنيانگذار رويكرد درماني عقلاني- هيجاني- رفتاري يا R.E.B.T با صراحت عنوان ميكند كه ما محصول انديشههايمان هستيم. اگر شاديم و آرامش داريم به اين دليل است كه فكرمان شاد و آرام است. اگر هم افسرده و مضطربيم به اين دليل است كه باورهاي ما موجب هدايتمان به اين سمت و سو گرديده است. پس «قانون شماره دو» ما زائيده افكارمان هستيم.» چند بار شده با خودتان گفته باشيد «فلاني مخصوصاً اين كار را كرد. يا ميتوانست مرا درك كند اما نكرد.» براي همه ما موارد زيادي بوده كه عدم تعادل ميان احساسات و افكارمان موجب گرديده با كسي گلاويز شويم، به ناسزاگويي به رانندهاي بپردازيم كه 50 تومان بيدليل كرايه بيشتري از ما گرفته و هزاران مورد ديگر. روزمرگيهاي ما مملو از چنين عدم تعادلهايي است. «قانون شماره سه» ميگويد: «هيچ جاي كتاب آسماني نوشته نشده كه ديگران بايد با ما منصفانه برخورد ميكردند، به ما خيانت نميكردند، كرايه زيادتر نميگرفتند يا ما حتماً بايد امسال قبول ميشديم.» بايدها و نبايدها آخرين باري كه خارج از فرايند مشاوره و بيرون از كلينيك مشاوره گفتم بايد و نبايدي وجود ندارد، كلي برايم دردسر شد. مادر زنم اينطور برداشت كرده بود كه من ميخواستم با گفتن اين حرف گربه را دم حجله بكشم.! اميدوارم اين بار را خدا به خير كند...! «قانون شماره 4» بايد و نبايدي در اين كره خاكي وجود ندارد.» چه كسي تضمين داده شما بايد قبول شويد؟ يا گفته نبايد كيوي را با پوست بخوريد؟ چرا خود را درگيرودار بايدها و نبايدها كه واژگاني خطرناك، بيمصرف، مشكلآفرين و ضد موفقيت هستند اسير ميكنيد؟ دردسر، افسردگي و رنجهاي شما زماني ايجاد ميشود كه ميگوييد من بايد...، من نبايد... يا او بايد...، او نبايد... هميشه يك درصد براي برآورده نشدن توقعاتتان كنار بگذاريد. همين يك درصد بايدها و نبايدها را ميشكند. ما هرگز نميتوانيم ايدهآل باشيم. انسانها طوري برنامهريزي شدهاند كه در بهترين حالت بهسوي ايدهآل يعني كمال حركت كنند. كمال مطلق يعني خدا. ايدهآل مطلق يعني پروردگار. ما تنها ميتوانيم به سوي كمال و ايدهآل حركت كنيم. پس «قانون شماره پنج» اين است: «ايدهآل نميشويد تنها بهسوي ايدهآل حركت ميكنيد.» مگر اينكه بخواهيد ادعاي خدايي كنيد! افكار غيرمنطقي وقتي از بايد و نبايد حرف ميزنيد يعني توي كله شما يك فكر غيرمنطقي از اين سوي مغز به آن سوي مغز يا از اين نيمكره به آن نيمكره در حال جولان دادن است! ذهن و فكر بسياري از ما پس از اين افكار غيرمنطقي و دردسرساز ميباشد. افكار غيرمنطقي «سرطان آرامش» هستند. چرا فلاني با من اين كار رو كرد؟ چرا ديگري كاري را كه من گفته بودم نكرد؟ چرا به نظرم اهميت نداد؟ بايد قبول ميشدي. نبايد با فلاني صحبت ميكردي و... . اين افكار غيرمنطقي هستند و وجه مشترك همه آنها جبري بودنشان است. يعني يا با مني يا بر مني. راه ديگري وجود ندارد. حالا ببينيم در ذهن و روان ما چه فرايندهايي روي ميدهد كه ما غيرمنطقي ميانديشيم و چهطور ميتوان اين فكرهاي غيرمنطقي را تغيير داد. هر رويدادي يك ABC دارد (A) يك رويداد فعال كننده است. هر رويدادي در ما يكسري باور را فعال ميسازد كه همان (B)ها هستند. علت آنكه ما به يك باور خاص ميرسيم، پيامد آن رويداد يا همان (C)است. به عنوان مثال بيماري، فقدان يك عشق و ردشدن در امتحان رانندگي و مواردي از اين قبيل را اغلب نميتوان مهار كرد. اما دو مورد بعدي يعني باورهاي ما از آن رويداد و حتي نگرشمان از پيامد آن رويداد را ميتوان دستخوش دگرگوني و تحول نمود. در اين ميان Bها بيش از همه تحت كنترل ما قرار دارند. اگر انديشهمان را عوض كنيم، ديدگاهمان از دنيا تغيير ميكند. اگر ياد بگيريم براي نيمه پر ليوان زندگي كنيم اضطراب خود را كاهش خواهيم داد. ميگويند بعضيها آنقدر براي غروب خورشيد و رفتن نور خورشيد گريه ميكنند كه زيباييهاي غروب خورشيد را نميبينند. اگر با سياهيها زندگي كنيد، سپيديها را نخواهيد ديد. از آن گذشته چه كسي گفته حتماً بايد آنطوري كه شما ميخواستيد ميشد؟ چه كسي گفته رئيستان بايد حتماً آدم منصفي باشد؟ كجا نوشته او نبايد شما را ترك ميكرد؟ يا شما بايد حتماً در كنكور امسال قبول ميشديد؟ وقتي باورها داراي سوءتعبير باشند، ما فاجعهسازي ميكنيم. اگر درصدي براي عدم موفقيت كنار نگذاريم، اگر نپذيريم كه شكست معنا ندارد و بهجاي آن از واژه تجربه تلخ استفاده نكنيم، شادكامي زندگيمان را ارزان فروختهايم. بايد بعضي از پيامدها را پذيرفت. بايد بعضي از آدمها را آنگونه كه هستند قبول كرد. هيچكس وظيفه ندارد مطابق ميل ما رفتار كند و در تعريفهاي ما قرار بگيرد. اما ما ميتوانيم روي باورهايمان كار كنيم و بهجاي آنكه از زمين و زمان توقع داشته باشيم تا ما را درك كنند، كاري كنيم تا با شرايط كنار بياييم و سازگارشويم. به مثال زير توجه كنيد: روزي مراجعهكنندهاي به دفتر كارم آمد وضع روحي مناسبي نداشت چون در عشق شكست خورده بود. علت اين جدايي، خيانت طرف مقابل بود. اين خانم دائم ميگفت «اون حق نداشت، او نبايد... او چرا اين كار را با من كرد؟» به او گفتم چرا نبايد اين كار را ميكرد؟ او كه متعجب شده بود گفت شما كار او را تأييد ميكنيد؟ گفتم نه؟ اما اين بايد و نبايد، اين چراها چه دردي از تو دوا ميكند؟ گفت هيچ دردي را دوا نميكند اما... گفتم ميخواهي كارت را توجيه كني؟ گفت نه. پس از آن برايش در مورد باورهاي نامعقولش صحبت كردم. در مورد بايدها و نبايدها و توقعشان. هدفم اين بود كه او دريابد اگرچه خوب است همه چيز مطابق خواست ما باشد اما اينكه رويداد نادر است و در دنياي واقعيت و در زندگي روزمره كمتر كسي پيدا ميشود كه خودش را تمام و كمال وقف درخواستهاي ما نمايد. اما در مقابل ما با نرم كردن باورهاي خشكمان ميتوانيم اوضاع را به نفع خود تغيير دهيم. باورهاي نامعقول را زير سؤال ببريد پس از آنكه باورهاي ناراحت كنندهتان را پيدا كرديد، آنها را با پرسيدن پرسشهاي گوناگون زير سؤال برده و از جايي كه محكم و استوار قرار گرفتهاند به پايين بياندازيد. شما با اين كار واقعيت را انكار نميكنيد بلكه به نفع خودتان تعبير منطقي ميكنيد. مشكل ما اينجاست كه در ايران بيشتر دلها به مغزها فرمان ميدهد نه مغزها به دلها. به همين دليل گاهي بسيار افراطي تصميم ميگيريم. در عشقورزيهايمان، كسب و كار، مشكلات و قبول نشدن در كنكور، ما اغلب از روي احساسات تصميم ميگيريم و عمل ميكنيم، اين موضوع يعني احساسي رفتاركردن افراطي اغلب ما را به دردسر مياندازد. براي ايجاد دگرگونيها در زندگي پيش از هر چيز ميبايست باورهايتان را شناسايي كنيد. پس از آن از دريچه منطق آنها را اصلاح و تعديل نماييد و سپس به ارائه راهكار بپردازيد. اگر بدون منطقيسازي به ارائه و كاربرد راهكار اقدام كنيد، اغلب خرابكاري خواهيد كرد. رمز شادمانه زيستن، عاقلانه زيستن است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 818]