واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: عزم آن دارم كه ... اگر كسى به ما نمىگفت، هیچ گمان نمىكردیم خوردن چلومرغى كه برنج آن با زعفران معطرشده، مىتواند به خنده ی بیشتر ما منجر شود. یا وقتى براى در امان ماندن از آزار و اذیت مگسى ، پیف پاف مصرف مىكنیم، این امر به شكاف بیشتر لایه ی اوزون منتهى مىشود.یا حتى كمردردهاى گاه و بىگاه برخى از ما ممكن است ناشى از عدم انحناى كف پایمان باشد! دنیاى ما پر است از ارتباطات پیدا و پنهان! كه گاهى كشف برخى از آنها مثل عقدهها و عقدهگشایىهاى داستانهاى جنایى، جذاب است و پركشش. این كه سرنخ قضیهاى را در دست بگیرید و برسید به حرفهاى تازه، جالب نیست؟ اگر تا آخراین ماجرا را بخوانید، من هم امروز از یكى از این ارتباطها برایتان حكایتی مى گویم. نخست از جریانى مىگویم كه حدود چهار ماه پیش در همین تهران خودمان اتفاق افتاد. آسانسور شتابان بالا رفت و رسید به طبقه ی دوازدهم و آن خانواده ی كوچك از آن پیاده شدند؛ دو برادر با مادر خویش. هیچ كس نمىدانست در سر این جوان خسته چه مىگذرد؟ اما این بود كه وقتى به مادرش گفت مىرود در اتاق دیگر قدرى بیاساید، دل مادر یكهو فرو ریخت. با خود گفت: لعنت بر شیطون! استراحت بچهام توى اتاق خواب دلشوره داره؟ و سعى كرد جاى پنجه ی غم را كه ناگهان بر دلش چنگ زده بود، التیام دهد؛ اما نشد! سراسیمه از جا برخاست و در اتاق را گشود. پسرش را دید كه روى پنجره ایستاده، دستهایش را به دو سوى آن گرفته است... وداعشان فقط به قدر یك نگاه طول كشید؛ چشم در چشم!! تا بدود سمت پنجره، او خودش را پرت كرد پایین. خدایا! هیچ مادرى چنین صحنهاى نبیند. پسرش را مىدید كه میان زمین و آسمان چرخ مىخورد و به سرعت از او مىگریزد. جیغى كشید و بر زمین افتاد. آیا او هم مرده بود؟ غم و اندوه و اشك به هم آمیخت و قیامتى به پا كرد. گروهى گرد آمده بودند . جنازهاى كه استخوانهاى قلم شده و بدن خرد و خمیرش بر سنگ غسالخانه، اشك همه را در آورده بود. جمعى نیز بالاى سر مادر پیرى كه دو روز بود بىهوش و آرام گوشهاى افتاده بود. هر چند ساعتى یك بار به هوش مىآمد؛ اما با یادآورى فاجعهاى كه بر سرش آمده بود، دوباره از هوش مىرفت. این شاهكار خلقت كه مىتوانست ده سال، بیست سال یا شاید پنجاه سال دیگر بماند و زندگى كند، حیف نبود؟ (بغضم مىتركد!) مىدانى این روزها بر سر مادر چند تار گیسوى سپید روییده است؟ این بود مزد رنج مادرىاش؟ حیف كه نه او مىشنود و نه من زبان گفتن دارم! سر این جنازه را بگیرید زودتر به خاكش بسپاریم. بگذارید همه نفهمند آدمى چه مىتواند بر سر خود بیاورد! چندى پیش سازمان یونسكو پرسشى را مطرح كرد كه شاخص حیات اجتماعى یك جامعه چیست؟ این به زبان خودمان یعنى از كجا بفهمیم جامعهاى زنده است یا مرده؟ عدهاى نشستند و فكر كردند و با تحقیق و تفحص به پاسخهایى دست یافتند. نخبگانى این پاسخها را تجزیه و تحلیل كردند و سرانجام بهترین آنها را معرفى نمودند. مىخواهید پاسخ برگزیده را بدانید؟ جامعهاى زنده است كه در میان افراد آن امید به زندگى و امید به آینده موج بزند. این نتیجه ی یك تحقیق بینالمللى؛ اما چند كلمه هم از نتایج یك تحقیق وطنى بشنوید. در تابستان سال 77، یكى از فارغالتحصیلان دانشگاه علوم پزشكى شهید بهشتى، جهت نوشتن پایاننامه دكتراى خویش به ابتكار جالبى دست زد. او در مركز پزشكى لقمان (بیمارستان مسمومان تهران) حاضر شد و با یكصد تن از پسران نوجوان و جوانى كه در فاصله سنى 16 تا 30 سالگى بودند و به قصد خودكشى، اقدام به مصرف سم كرده بودند، مصاحبه كرد. انتخاب این گروه سنى چندان تصادفى نبود. او پیش از آن مىدانست كه 70 تا 80 درصد از موارد خودكشى در مملكت ما، بین جوانان 16 تا 30 ساله اتفاق مىافتد. در این بررسى ، 37 درصد افراد به خاطر شكستهاى عشقى، 21 درصد به خاطر بیمارىها و اختلالات روحى و روانى ، 20درصد به خاطر اختلافات خانوادگى ، 7 درصد براى از دست دادن حمایتهاى اجتماعى ، تحقیر و بىتوجهى از سوى دیگران ، 6 درصد به خاطر بلندپروازى و توقعات بیجا، 4 در صد به خاطر تهمت و 2 درصد به جهت مشكلات مالى اقدام به خودكشى كرده بودند. 3 درصد افراد هم دلایل دیگرى براى اقدام خویش داشتند. از این حرفها بگذرم و برگردم به كلام نخست خویش: كشف یك ارتباط! یافتهاى بسیار مهم و اساسى. در این بررسى از كل افراد مورد تحقیق، تنها 6 درصد گفتهاند كه در طول 6 ماه گذشته نمازهاى واجب خود را مرتب خواندهاند؛ در حالى كه 94 درصد باقی مانده یا اصلاً اهل نماز نبودهاند و یا به ندرت و گاهى اوقات نماز خواندهاند. خیلىها در توجیه این كه آدمهاى مذهبى كمتر دست به خودكشى مىزنند ، قلمفرسایى كردهاند. گفتهاند كه آنها داراى عزت نفس و مسئولیت اخلاقىاند. اعتقاد به بخشایش خدا و مبارزه با وسوسههاى شیطانى (نظیر خودكشى) دارند و به عدالت خدا و روز واپسین معتقدند! بگذارید من هم جملهاى بگویم: كسى كه وضو مىگیرد و در مقابل خداى خویش سر به سجده مىنهد و ازاعماق جان فریاد مىزند: عزم آن دارم كه امشب مست مست پس به یك ساعت ببازم هر چه هست وقتى از همه جا بریده شود و تار و پود امیدش از همه بگسلد ، باز هم جایى دارد كه چشم به سوى او گرداند و در لایههاى تودرتوى جان خویش به او و مهربانىهاى او دل خوش كند. این سرمایه ی بزرگى است كه دیگران ندارند و اسفبارتر آن كه یك عمر از نداشتن آن هم بىخبرند! نویسنده : حسین سروقامت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 655]