واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: اگربه روند زندگي انسانها ازآغازتا انجام توجه كنيم درمي يابيم كه ساختارزندگي حقيقي يا كاذب آنها هم مي تواند ازاوايل عمرويا درهرمقطعي ازعمرشكل گرفته وتا انتها به همان گونه ادامه يابد وهم درهرمقطعي ازعمردچارتحول ودگرگوني هاي مثبت يا منفي شود. كه درهرحالت ،خود فرد، خانواده، اجتماع ونيزحكومت ها نسبت به آن تاثيرگذارخواهند بود. اين روند به مفهوم نوعي همبستگي زنجيروارانسانها تا عرصه جهاني است. درجهان پرهياهويي كه ساخته الگوهاي مختلف ذهني انسانها است همه افراد درتلاش وصول به اهداف خاص خود هستند كه بسياري ازآنها مي تواند درمجموع صحيح وبا ارزش باشد، اما درمسير تلاش ها وتقلاها دربسياري ازافراد چنان كژي ها وانحرافات اكثرا غيرقابل پيش بيني به وجود مي آيد كه انسان را ازمسيرآغازين خود منحرف ساخته وچه بسا تمامي عمررا كم وبيش باچنين انحرافات وكجروي هايي به اشكال گوناگون به سرمي برد وشايد هرگزبه فكراونيزخطورنكند كه كشيده شدن به چنين مسيرهايي هرگززندگي كردن نيست بلكه درحقيقت تقليد زندگي است. تنها زنده بودن است بدون اينكه فرد مفهوم زندگي كردن را دريابد كه ازديدگاه بسياري اين روش با روشهاي غيراصولي وحتي مردود مي تواند هدفمند نيزباشد. با گروه بندي اقشارمختلف وتوجه به ديدگاه ها وبرداشت هاي آنها درمي يابيم كه قشربي سواد وبي فرهنگ جامعه نيزدرتلاش ارزشمند براي امرارمعاش وگذران زندگي است، اما اودرجهان وسيع وروبهرشد فزاينده كنوني تنها به چند مقوله مي انديشد كه در مسيروصول به اين مقولات انگشت شمارنيزكژي ها وكاستي هاي بسياروجود دارد، ناداني اونگاهش را جاهلانه كرده وبدون كمترين توجه يا تعصبي بيمارگونه كه سنت گرايي غلط وافراطي نيزازپيامدهاي آن است چنين ديدگاهي را درزندگي خود كاربردي مي كند كه شاخص عمده رفتارهاي فردي وجمعي اوست، ازجمله ديدگاه هاي خاص اين قشرطرزنگرش به همسرو شريك زندگي خويش است. ازديدگاه مردان اين صنف همسرهنوزدرحد اثاث خانه است كه وظيفه اش تنها سودرساني است و پس ازمستعمل شدن ترجيحا مي توان به دورش انداخت كه البته چنين ديدگاه مردانه به انسانيت وتاريخ به مفهوم مرد را جنس برتروزن را جنس دوم وپايين دانستن دراقشارمثلاباسواد وفرهنگ جامعه نيزاكثرا مشاهده ميشود، اما ازنگاه زنان، اين گروه يا مرد مالك روح و جسم آنها است كه وظيفه دارند تا پايان عمر در خدمتش باشند ، كوچك ترين اعتراض يا احقاق حقي از سوي آنها نسبت به شوهر گناهي است بزرگ ، يا دچار چنان احساس ضعف يا حقارتي در برابر مرد مي شوند كه ترجيح مي دهند فرياد را درگلوخفه كنند پيش از آنكه مر گ فرياد آنها را ببرد . سرنوشت فرزندان چنين خانواده هايي نيز محققا قابل پيش بيني است . به هرطريق بايد اذعان كرد كه بي سوادي و فرهنگ پايين چنين انسان هايي مي تواند دليلي قابل قبول در عدم دستيابي به تفكرصحيح و در نتيجه نداشتن يك زندگي اصولي باشد ، اما اگر سواد و تحصيلاتي در كار بود آيا به جز گروهي معدود ، ما بقي به غير از مقولاتي كه ريشه در مسائل ياد شده دارد وتنها ظاهر فريبنده و گوناگوني اش وجه تمايز آن نسبت به آن مقولات است چندان به مسائل ديگري مي انديشند ؟ متاسفانه بايد گفت زندگي ازنگرش اكثر انسان ها در بعد مادي و جسماني آن خلاصه شده ، حتي بسياري از افراد كه از اطلاعات و فرهنگ دم مي زنند تنها علم تكنولوژي پيشرفته خشك مادي و دستاوردهاي وسيع و فريبنده آن منظور نظر آنها است . تاثير شديد فرهنگ غرب در همه ابعاد و فقر فرهنگ فردي و اجتماعي به هر دليل بر اين گروه ديدگاه ها و برداشت هاي آنها را از مفهوم تمدن تقريبا منحصر به چند مسئلهكرده است . همان نگرش خاص به جنس مخالف تقريبا تنها از بعد روابط جنسي يا تغييراتي مدرن و غرب گرايانه و وصول به اهداف مادي كه ثروت و رفاه و موقعيت چشمگير است از شاخص هاي عمده آن مسائل هستند . اكثر جوانان اين قشر در مسير ارتباط با جنس مخالف كه از تلقي هاي غلط منشا گرفته تقريبا بي حصار پيش مي روند . واكنش خانواده ها مي تواند تا حدودي متفاوت باشد ، در سنت گرايان افراطي توجه سختگيرانه معمولاتنها متوجه دخترهاست كه البته امري كلي نيست ،در خانوادههاي متعادل تر نيز عرصه آزادي پسرها وسيع تر و بازتر است و خانوادههاي مدرن و سوپر مدرن ، دختر و پسر را به حال خود رها كرده و به آنها مثلاآزادي داده اند . اي كاش مي توانستيم ابتدا مفهوم حقيقي آزادي را دريابيم و نيز مفهوم حقيقي بسياري از مسائل سرنوشت ساز را . به دلايلي كه گذشت به وضوح درمي يابيم كه به علتي مبهم و دقيقا متناقض با اخلاق ؛ بسياري از مردها در حقيقت آزادي تركتازي در بسياري از عرصه ها را دارا شده اند و بسياري نيز با احساس محق بودن كامل خويش در فساد اخلاقي در ابعاد مختلف و اشكال گوناگون غرق شده اند كه البته در اين رهگذر تنها آنان مقصر نيستند بلكه ضعف و بي اطلاعي و شايد بي تفاوتي و در مجموع آشنا نبودن به حقوق حقه خويش در اكثر زنان است كه چنين تجاوزهايي را از سوي مردها به حقوق جنس مخالف موجه جلوه مي دهد. اگر پايه هاي تعليم و تربيت اوليه بر مبنايي صحيح قرار گرفته باشد ، اگر انسان ديده بر روي عقلانيت و شعور فطري خود در همه زوايا باز كرده و تنها پيرو احساس كور نباشد و با اين سلاح در همه عرصه ها به پيش رود محققا همچون موجودي ذليل و زبون و فاقد شعور و غيرمطلع از حقوق و وظايف خود و ديگران در مقابل فريبندگي ها شيفته و خودباخته نخواهد بود . زماني كه انديشه و عقل در وجود انسان فاقد جايگاهي برجسته اند انسان در واقع اداي زندگي كردن را درمي آورد . يا اسير سنت هاي سخت شكن و بي مفهوم ، يا گرفتار مدرنيته ظاهري و بي محتواست يا اينكه گرفتار نوعي ديگر از سردرگمي است كه هيچ يك درمان دردهاي او نيستند ؛ دردهايي كه از اوان جواني تا سنين پيري كم و بيش و با دگرگوني هايي با او همراه و همگام هستند . محققا فرهنگ و علم و دانش يكي از كليدي ترين و سرنوشت سازترين مقولات در جوامع اند اما از آنجايي كه انسانها اكثرا در بندگذران زندگي و نيز شيفته ظواهر هستند توجهي عميق و در خور به آن مبذول نمي دارند . هدف اساسي اين گروه از كسب علم تنها دريافت مدارك تحصيلي و سپس ورود به بازار كار است كه البته در جاي خود بسيار ضروري است اما آيا كافي هم هست ؟ آيا در مجموع انسان تحصيلكرده با هدف ساماندهي به روح و روان خويش ، اخلاق و عواطف خويش و در مجموع نحوه صحيح زندگي خويش در ابعاد مختلف و نيز گامي برداشته است كه بتوان حقيقتا او را از انسان محروم از دانش متمايز ساخت ؟ و آيا همان گونه كه هميشه گفته ايم دانش او ( در واقع علم او ) در عوض انسان ساز بودن ماشين ساز نبوده است؟ بلي ، علم و نيز فرهنگ بي محتوا و فاقد خرد وعقلانيت و نيز فاقد روح درد بي درمان بشريت است . بشر امروز تنها به شرح و تفسير رويدادها مي پردازد اما از دلايل و ريشه يابي آنها كه منشاء تمامي نابساماني ها است بسيار كم نام مي برد . تنها گه گاه گفتگو يامقالاتي در ارتباط با تعليم و تربيت و عوامل سازنده ديگردر رسانه ها شنيده يا ديده مي شود ، كه هرگز كافي نيست . آيا بايد دائما با الفاظ پيچيده ونامانوس بازي كرد و به محتواي مطالب و اينكه دردي را از دردمندي دوا كند و توجهي نداشت و اين بازي با الفاظ را هنري بزرگ ازديدگاه برخي رسانه ها و افراد تلقي كرد و كوه نابساماني ها را كه تنها ناشي از جهل و ناداني است نظاره كرده و بي تفاوت گذشت؟ چه خوب است به جاي مسابقه جلمه پردازي هاي نامانوس و اكثرا بي محتوا ، راه چاره اي نشان دهيم ؛ راه چاره يي به آنچه كه بشر امروز همانند هوا به آن نيازمند است كه آن بايد توجه عميق و ريشه اي به علل رويدادهاي بي شمار و فزاينده منفي كه به تدريج جهان و جهانيان را در ابعاد و اشكال مختلف به نابوديمي كشاند ، باشد . جوامع قانونمند اكثرا اگر فاقد وجدان اخلاقي اند اما داراي وجدان حرفه اي هستند ، ولي از جوامع عقب مانده يا در حال توسعه كه باز اكثرا هيچ يك ازاين دو را ارشمند تلقي نمي كنند و و جدان آنها در بسياري از ابعاد به خواب رفته آيا به غير از شرايط موجود مي توان انتظاري داشت ؟ اشتباهات كوچك و بزرگ بي شمار كه نتيجه اش مشكلات بسيار است كه در مقياس كم مي توان در ارتباط با آنها از فشارهاي رواني و جسمي به معناي استرس و نگراني و نيز عصبيت و در نهايتا افسردگي و نااميدي نام برد ، در زندگي چنين انسان هايي جايگاه بسيار وسيعي دارند . پس آيا چنين زندگي ، فقط تقليد زندگي نيست؟ نويسنده: اميرعباس ميرزاخاني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 713]