تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833579905
سينما - پيرمردها تماشاگر ندارند
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: سينما - پيرمردها تماشاگر ندارند
سينما - پيرمردها تماشاگر ندارند
آراز بارسقيان: چند واقعيت غير قابل انكار را مرور ميكنيم:1- هر فيلمي كه قسمتهاي بعدياش ساخته ميشود بايد بيش از حد سودآور باشد. (حتي اگر پدرخوانده باشد.) 2- فيلمهايي پرفروش هستند كه هيجانانگيز باشند، در هر سني بتوان آنها را ديد، ميشود آخر هفته خوبي را با آنها گذراند و داستانشان را ميتوان تا چندين قسمت ادامه داد. 3- فيلمهايي كه در چند قسمت ادامه پيدا ميكنند، داراي شخصيتهاي محوري خاصي هستند كه بعدها ميتوان در بازيهاي كامپيوتري، ساختن عروسك، سريالهاي تلويزيوني، هر نوع تبليغات و حتي كتابهاي مصور از آنها استفاده كرد. 4- وقتي به سينما ميرويم تا به تماشاي فيلمهايي مثل جنگ ستارگان يا «دزدان دريايي كاراييب» بنشينيم، انتظاري جز 120 دقيقه سرگرم شدن و لذت بردن نداريم. 5- فيلمهاي پرفروش براي پردههاي عظيم ساخته ميشوند. ميتوانيم از تخيلمان بهره بگيريم و خودمان را جاي تماشاگري كه فيلم «اينديانا جونز و قلمرو جمجمههاي بلورين» را بر پرده عريض ميبيند، تصور كنيم. ولي به علت نبود امكان تماشاي فيلمهايي از اين قبيل در كشور و نداشتن تجربه سينماي 70ميليمتري (فيلمي كه به هدف پرده عريض تهيه و توليد شده است و هيچ وقت در تلويزيون 21 اينچ جلوه واقعي خودش را پيدا نميكند) قضاوت و درك نسبت به تماشاگرهايي كه در دهه 70 به تماشاي جنگ ستارگان پرداختند، در دهه 80 اينديانا جونز را ديدند و الي آخر، بسيار دشوار است. سه فيلم اول «اينديانا جونز» ترتيب معكوس تاريخي داشتند (فيلم اول در سال 1943 ميگذشت، دومي در سال 1942 اتفاق ميافتاد و سومي به سال 1939 بر ميگشت) ولي نماي آخر فيلم سوم، نماي سه مرد كه سوار بر اسب به سوي افق ميتاختند، بنا به گفته خود اسپيلبرگ پاياني بود بر هر سه فيلم. اين عمل هوشمندانهاي از جانب كارگردان بود تا نشان دهد فيلم ديگري در كار نيست. انتخاب آن دوران تاريخي نيز از نظر داستاني عملي خوب بود چون باعث ميشد هميشه وجود دشمني خارجي و قوي حس شود. (هر سه فيلم در دوران جنگ جهاني دوم اتفاق ميافتادند.) اين بار فيلم در زماني اتفاق ميافتد كه اگر بخواهند باز ادامهاي بر آن بسازند به راحتي ميتوانند داستان را با چند سال به عقب ببرند.
سال 1957 است و دكتر جونز نسبت به زمان «مهاجمان صندوقچه گمشده» 14 سال پيرتر شده، اما همان انرژي و قدرت تحركي را دارد كه در آن فيلم داشته. جونز كه از همان ابتداي فيلم با نيروهاي روس درگير است، با زني شيطانصفت از ماموران كي.جي.بي مواجه ميشود. اين زن (با بازي كيت بلنچت) سعي ميكند از منطقهاي كاملا محرمانه به نام منطقه 51 چيزي را بدزدد. در نهايت و بعد از يك درگيري كه در فيلم 17 دقيقه طول ميكشد (و پتانسيل خوبي براي فيلم محسوب ميشود) موفق ميشود شيء مورد نظر را بدزدد. دكتر جونز به اتهام همكاري با روسها از كارش بركنار ميشود، به اروپا ميرود و با پسر جواني به نام مات آشنا ميشود. مات به او نامهاي نشان ميدهد كه درباره افسانه «جمجمه بلورين» است و اين انگيزهاي براي جونز ميشود تا دوباره جامه ماجراجويي را به تن كند.
آن دو در ابتدا به پرو ميروند و در آنجا جمجمه بلورين گمشده را پيدا ميكنند، اما نيروهاي روس از راه ميرسند و دستگيرشان ميكنند. اينديانا جونز، به همراه نيروهاي روس به برزيل ميرود تا جمجمه گمشده را به محل اصلياش برگرداند و در آنجا با پروفسوري ملاقات ميكند كه دچار جنون شده. آن نامه را همين پروفسور كه پدرخوانده مات نيز محسوب ميشود، نوشته است. در همين زمان ماريون ريونوود (دوست اينديانا جونز در فيلم اول) كه مادر مات است از راه ميرسد و هر چهار نفر به دام روسها ميافتند. آنها سعي ميكنند از دست روسها فرار كنند و باز مجموعهاي از تعقيب و گريز آغاز ميشود كه تا انتهاي فيلم ادامه دارد و در اين ميان متوجه ميشويم كه مات، فرزند اينديانا جونز است و ماجرا شكلي خانوادگي به خود ميگيرد. آنها در نهايت بعد از تعقيب و گريز طولاني به محل جمجمهها ميرسند و در نهايت هم مشخص ميشود جمجمهها متعلق به موجودي فضايي بوده كه هزاران سال قبل به زمين آمده است.
«اينديانا جونز و قلمرو جمجمههاي بلورين» به تازگي «مهاجمين صندوقچه گمشده»، به شيريني «آخرين جنجگوي صليبي» و به بيمزگي «معبد مرگ» نيست؛ فيلمي است كه بين هر سه تاي آنها ـ البته منهاي تازگي ـ گير كرده است.
تصوير اينديانا جونز هماني است كه بود؛ مردي ماجراجو و بهشدت علاقهمند به رازهاي باستاني و تمام چيزهايي كه زير خاك مدفون هستند. مردي كه فقط براي ابراز احترام به علاقهاش در دانشگاه تدريس ميكند و ميخواهد دانش سرشارش از هر چيزي كه به باستان مربوط ميشود را در اختيار ديگران بگذارد. او نمونه كامل فردي عملگرا و با دانش است و اين يكي از مهمترين فاكتورهاي اين قهرمان است كه او را از ساير قهرمانها جدا ميكند. اما فيلمهايي كه به اين شخصيت مربوط ميشدند چه ويژگيهايي داشتند؟
«مهاجمان صندوقچه گمشده» چند نكته اساسي در دل خود داشت؛ چند عامل كه باعث شد موفقيتهاي بعدي فيلم هم تضمين شود. بداعت در نوع روايت يكي از فاكتورها بود. تا آن زمان كمتر پيش ميآمد كه كارگرداني معروف به فكر ساختن فيلم اكشن بيفتد. اما اسپيلبرگ و لوكاس سعي كردند داستاني اريژينال خلق كنند كه برداشت مستقيم از داستانهاي مصور يا كتابهايي كه تا آن زمان نوشته شده بود نباشد ـ از رسانهاي به نام سينما داستاني خلق كنند كه به رسانه سينما ختم شود. در آن زمان اسپيلبرگ به عنوان يك كارگردان كارآزموده شهرتي به هم زده بود و جورج لوكاس هميشه بهخاطر خلاقيتاش تحسين ميشد.
اگر يكي دو فيلم اينديانا جونز در دهه 90 توليد ميشد، امروز ديگر با چنين فيلمي مواجه نبوديم؛ فيلمي كه خيلي فشرده سعي كرده به گذشته خودش فوقالعاده وفادار بماند و اطلاعات فراواني را يكجا به ما بدهد و در كنار اينها يكي دو شخصيت جديد را معرفي كند و يك داستان «علمي- تخيلي» كه در تضاد با ريشههاي خود فيلم است، براي ما تعريف كند. ساختار فيلم هماني است كه در سه فيلم قبلي رعايت شده بود؛ سكانس معرفي حدود 10 دقيقه اول فيلم را به خودش اختصاص ميدهد و ماجرايي را روايت ميكند كه به طور كلي با خط اصلي داستان نسبتي ندارد. (مثل معرفي بسيار خوبي كه در فيلم سوم از شخصيت جونز در كودكي داده ميشد و تصوير به ياد ماندني فرار جونز از غار در فيلم اول) اما اينجا سكانسي 17 دقيقهاي داريم كه با انرژي فوقالعادهاي ما را به داخل فيلم راهنمايي ميكند اما امتداد پيدا نميكند. شايد بشود اغراق صحنهاي كه جونز در يك يخچال مخفي ميشود تا از آزمايش بمب اتمي در امان بماند (!) را در طول فيلم فراموش كرد، ولي اغراقهاي بعدي و سعي در نشان دادن فراتر بودن ماجرا از زندگي معمول، فيلم را دچار تزلزل كرده است. همين باعث ميشود كه آن صحنه بمب اتم و يخچال هم سريع از ذهنمان پاك شود. در ادامه كه جونز از كارش بركنار ميشود و تنهايي او مورد تاكيد قرار ميگيرد، پدرش فوت شده و ديگر كسي را ندارد، ناگهان با حضور پسر جواني به نام مات انرژياي وارد داستان ميشود؛ مخصوصا با آن قيافهاي كه شبيه مارلون براندو فيلم «وحشي» از پسر تصوير شده، به نظر ميرسد كه بايد منتظر حوادث جديدي باشيم. ولي همين جاست كه نقش اينديانا جونز كمرنگ ميشود و او در اعمال قهرمانانهاش با ديگران سهيم ميشود (در فيلمهاي قبلي هم اين طور بوده است ولي اين سهيم شدن تا حدي نبوده كه وجود خودش زير سوال برود). مت فيلم را تا جايي پيش ميبرد و بعد ناگهان شخصيت ماريون ريونوود به همراه دكتر اُكس مبتلا به جنون وارد ميشوند. وقتي كه معلوم ميشود جونز پدر مات است همه چيز شكل همكاري خانوادگي ميگيرد و جونز نقش پدر را بازي ميكند. تعقيب و گريزي كه در جنگل آمازون اينجاد ميشود از نظر تصويري بسيار جذاب است، اما وقتي دوباره با چيزي شبيه همان اغراق بمب اتم و يخچال مواجه ميشويم، ديگر از فيلم اينديانا جونز 4 انتظاري نداريم. آنها سوار بر ماشيني كه شكل قايق هم دارد، از سه آبشار مرگآور به پايين ميافتند و هيچ اتفاقي برايشان نميافتد(!) اين اغراق تا جايي ادامه پيدا ميكند كه متوجه ميشويم جمجمهها مربوط به يك موجود فضايي است (چيزي كه تا به حال در فيلمهاي اينديانا جونز سابقه نداشته). اين 13 اسكلت با تكميل شدن تنها جمجمه گم شده، تبديل به يك موجود زنده فضايي ميشوند و با سفينه به دنيايي كه از آن آمده بودند، سفر ميكنند. ازدواج دكتر جونز و خانم ريونوود پاياني است بر اين فيلم كه طي آن مدام به قابليتهاي پسر جونز براي جايگزين شدن او در فيلمهاي بعدي اشاره ميشود (هر چند كه بازيگر نقش پسر جونز قابليت هر چيزي را دارد جز اينديانا جونز شدن).
در سه فيلم قبلي جونز اسطوره بود كه روايت را به حركت در ميآورد. يكي از اين اسطورهها كه بيشتر از همه در ذهن مردم نقش بسته بود «جام مقدس» بود. اين بار هم سازندگان فيلم سعي كردهاند از يكي از اسطورههاي آشنا استفاده كنند؛ حضور فضاييها در زمين و همان U.F.O معروف. غافل از اينكه چنين لباسي براي داستان مردي سنتي و قانونمند، همچون اينديانا جونز بزرگ، باعث بدريخت جلوه دادن او ميشود. چه نيازي است وقتي در فيلم «جنگ دنياها» تصوري از فرازمينيها ميدهيم و در فيلم «امپراتوري خورشيد» تصويري هنرمندانه از بمب اتمي را نشان ميدهيم، تركيبي از اين دو را وارد فضايي كنيم كه اصلا جايي براي چنين چيزهايي ندارد؟ فيلم لحني طعنهوار پيدا كرده است. از طرفي سعي كرده به شدت وفادار ساختارهاي روايي سه فيلم قبلي باشد و از طرف ديگر اطلاعاتي تازه و فشرده نسبت به شخصيت اصلي فيلم بدهد، فضايي خانوادگي و احساساتي ايجاد كند و در نهايت نقبي به فيلمهاي روز جهان -مثل «گنجينه ملي» و «جنگ دنياها»- بزند.
نميشود كنار گود نشست و گفت كه فيلم بايد اينطور و آنطور ميشد، ولي ميشود گفت اين تمام انتظاري نيست كه از اين فيلم داريم. فيلمسازها ميتوانستند از بار نوستالژيك فيلم بكاهند و به جاي آنكه سرانجامي خوش به داستان تزريق كنند، از نيروهاي تازه بهره گيرند و همان طوري كه اولين فيلم اينديانا جونز را تبديل به استانداردي براي فيلمهايي از اين دست كردند، بيايند و استانداردهاي تازهاي براي فيلمهاي امروزي تعيين كنند. اما محافظهكاري و ترس از بين رفتن ابهت گذشته است كه مانع آنها شده است.
حس تجديد خاطره كاملا در طراحي صحنه و فيلمبرداري و فضاسازي كارگردان موجود است و نتيجه آن، صحنههايي است كه ابهتشان روي پرده عريض سينما شما را ميگيرد و باعث ايجاد سرگرمي ميشود اما در عين حال حس نوستالژي ناقصي در شما ايجاد ميكند. اين ايراد هم مستقيم بر ميگردد به داستان فيلم.
نتيجه واقعيتهاي غير قابل انكار ما و كاركردش در رابطه با اين فيلم چيست؟
1- مسلما اينديانا جونز 4 سود آور است، اما دليل ساخته شدن آن بيپولي يا پر شدن بيشتر جيب سازندگانش نبوده است بلكه نقبي بوده به خاطرات گذشته و وقتي اين نقب زدن خرجي سنگين روي دست ما ميگذارد، بايد آنقدر محافظه كار باشيم كه شكست مالي نخوريم.
2- اين فيلم تمام فاكتورهاي فيلمي پر فروش را دارد، نه به خاطر هيجان انگيز بودن آن، بلكه به خاطر ديدار دوباره يك قهرمان قديمي. اين هم مهم نيست كه از ديدنش پشيمان شويم يا خوشحال.
3- چهارمين فيلم اينديانا جونز كاملا قابليت تبديل به يك بازي كامپيوتري پرهيجان را دارد. در ضمن سالهاست سريال اينديانا جونز جوان از تلويزيون پخش ميشود.
4- اين فيلم متاسفانه كشش روايتي مثل «دزدان دريايي كاراييب» ندارد، جاني دپ هم در آن حضور ندارد، اما هريسون فورد 65 ساله است تا ما را سرگرم كند. و چه انتظاري بيشتر از انتظاري 20 ساله براي ديدن دوباره او؟
5- ميتوانيم از تخيل خودمان بهره بگيريم و خودمان را جاي تماشاگري كه اين فيلم را بر پرده عريض ميبيند تصور كنيم. ولي سوال اينجاست: فيلمي پرهيجان و جذاب مثل «دزدان دريايي كاراييب»، ميتواند به پاي فيلمي برسد كه فقط دارد از موفقيت 20 سال پيش بهره ميبرد؟
هنوز اولين باري كه قسمت سوم (و براي من قسمت اول) «اينديانا جونز» را روي فيلم بتاماكس ديدم، فراموش نكردهام. يادم است كه چطور از همسايهمان خواهش كردم ويدئويش را در اختيارم قرار دهد تا دوباره فيلم را در خلوت و عالم كودكي خودم تماشا كنم و يادم است كه چطور داستان فيلم را مو به مو براي بچههاي محل تعريف ميكردم. چند سالي گذشت تا فيلم اول آن را ديدم و چند سال بعد به دنبال فيلم دوم آن گشتم تا توانستم پيدايش كنم و ببينم. اين را هم فراموش نميكنم چطور با روياي مردي قد بلند و چهارشانه، با آن كلاه و شلاق و كيف كوچكي كه به كمرش آويزان بود، مدتها زندگي كردم.
مطمئن هستم كه اگر الان هم 10 ساله بودم و سه فيلم اينديانا جونز را ميديدم، همان اتفاقات خوب برايم تكرار ميشد. اما اگر الان 10 ساله بودم و با وجود ديدن تصاوير فيلمهايي مثل «دزدان دريايي كاراييب»، «هري پاتر»، «نارنيا» و سري جديد «جنگ ستارگان» فيلم اينديانا جونز 4 را ميديدم، زياد تحت تاثير قرار نميگرفتم. اگر بخواهيم به عنوان بزرگسال اين را بررسي كنيم، به اين نتيجه ميرسيم؛ 50 درصد فيلمهايي كه در زمان خودشان نو بودهاند، توانستهاند در طول تاريخ و با گذشت زمان هم تازگي و بداعت خودشان را حفظ كنند. وقتي فيلمي توليد شود كه در زمان توليد هم هيچ طراوت و تازگياي نداشته باشد و فيلمهاي خوب ديگري باشند كه آدم بتواند با آنها مقايسهاش كند، آن وقت به راحتي ميتوان قضاوت كرد.
تماشاي اينديانا جونز 4، همچون تماشاي فيلم آدمهاي پا به سن گذاشتهاي است كه تصور خوبي از تماشاگران معاصر خودشان ندارند و فكر ميكنند هنوز بايد فرمولهاي قديمي را رعايت كرد تا بتوان دل تماشاگر را به دست آورد.
جمعه 31 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]
-
گوناگون
پربازدیدترینها