تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836095595
خلبان آن هواپيما اگزوپري بود(شازده كوچولو)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: pedram_ashena07-07-2007, 12:22 AMدرس هايي از ادبيات فرانسه خلبان آن هواپيما اگزوپري بود ترجمه؛ سميه نوروزي http://www.thisfrenchlife.com/thisfrenchlife/images/st_exup0704.jpg بخشي از اسرار فاش شد؛ تنها بخشي. بدون شک خلبان هواپيمايي که بقاياي آن در درياي آزاد مارسي کشف شد، سنت- اگزوپري بود، که در روز 31 ماه ژوئيه سال 1944 در دريا ناپديد شد. البته، اين که تصادف بوده يا خودکشي، همچنان معمايي پررمز و راز است. اسطوره ها سرسخت و غيرقابل نفوذ هستند ولي واقعيت، شايد سرسخت تر باشد. در واقع اکنون ديگر شکي باقي نمانده؛ بقاياي هواپيمايي که پنج سال پيش در چند صد متري جزيره ريو، در درياي مارسي کشف شد، هماني بود که سنت-اگزوپري در روز مرگش هدايت آن را بر عهده داشت، يعني روز 31 ژوئيه 1944. هواپيماي لايتنينگ مدل جي، که قطعاتش هکتارها آن طرف تر تا عمق 60 متري پراکنده شده، با بررسي ها و تحقيقات به سخن آمده و پرده از اسرار برمي دارد؛ پس از پاک سازي با اسيد، شماره 2734 ال، بر روي صفحه فلزي کمپرسور نمايان مي شود، شماره مذکور با شماره نظامي ثبت شده اين خلبان نويسنده مطابقت دارد. موسسه امريکايي لاکهيد، توليدکننده اين نوع هواپيما، به رغم سکوت عمدي و ملاحظه کاري وراث، که آب را به مثابه مزار اين نويسنده مي دانستند و دعوت آنها را براي ارائه و نمايش رسمي قطعات نپذيرفتند، بالاخره توانست پرده از رازي بردارد که سازمان تحقيقات باستان شناسي زير آب و زير درياها (DRASSM) پس از سه سال، نتوانسته بود پاسخي درخور توجه به اين اکتشاف بدهد و قطعات را به سطح آب انتقال دهد. از آن روز در ماه مه سال 2000 که لوک وانرل غواص، يک سال پس از دوست ديگرش، مقامات را از کشف بقايايي مطلع کرد که با هواپيماي تحت هدايت سنت- اگزوپري همسان بود («مرگ به خاطر فرانسه» در ماموريت شناسايي)، خانواده اين نويسنده سعي داشتند عصبانيت خود را به گوش شيفتگاني که به اين قبرستان اسرارآميز دريايي علاقه نشان مي دادند، برسانند. ژان داگي خواهرزاده نويسنده اين گونه اظهار نظر کرد؛ «اي کاش اجازه مي دادند تا او در مزارش آرامش داشته باشد. روح سنت- اگزوپري به نويسندگان خلبان بزرگ ديگري چون مًرموز که در دريا مفقود شده بودند، پيوست. نبايد حريم اين افسانه ها شکسته شود. بديهي است خود آنتوان هم به فاش سازي اين اسرار تمايلي ندارد.» خيلي هم مطمئن نيستيم، با پيدا شدن يک زنجير، شخصيت بسيار رمانتيکي از اين نويسنده به ما معرفي شده باشد؛ زنجير نقره اي که در تور يکي از ماهيگيران اهل مارسي در 7 سپتامبر 1998 گير کرده و نام نويسنده، همسرش و آدرس ناشر نيويورکي آثارش روي آن حک شده بود. صيدي شگفت انگيز که به جاي نشان دلاوري و شجاعت نويسنده نزد ميليون ها علاقه مند، با ابهامات و شبهه هايي که خانواده او منتشر کردند و مطرح کردن جعلي بودن و اصل نبودن اين «يادگار» باعث تمسخر شد. ولي کشف قطعات هواپيما در چند صد متري محلي که زنجير صيد شده بود، ممکن بود به يک باره تمامي داده ها را تغيير دهد. البته فقط براي آن صياد که ديگر کسي از او نخواهد پرسيد آيا با زنجير نويسنده کمي هم ساردين کنار بندر مارسي دريافت کرده تا آن چه ديده، بيان نکند و واقعيت را پنهان سازد. چرا که با وجود رد فرضيه جعلي بودن اين زنجير، مرگ نويسنده، هنوز هم اسرارآميز است. حتي با تخمين هايي که محققان زده اند؛ با ديدن خم شدگي و تغيير شکل يافتن کمپرسور هواپيما، اين گونه به نظر مي رسد که اين دستگاه با سرعت بسيار کم و عملاً به صورت عمودي با آب برخورد کرده است. آيا سنت-اگزوپري را آلمان ها زده اند؟ سال هاست که بر اين باوريم. بر اساس بايگاني رادار، روزي که اين خلبان در حال انجام آخرين ماموريت خود بود - شناسايي و عکاسي بر فراز درياچه آنسي - هرگز از مرزهاي فرانسه عبور نکرده است. در سال 1981 نيز يک تاريخ نگار تاکيد کرد که يکي از خلبان هاي لوفت واف1 گزارشي در اين زمينه داده است. او سوگند ياد کرده که در ظهر روز 31 ژوئيه سال 1944، يک هواپيماي لايتنينگ پي - 38 را ديده و در حال پرواز گلوله باران کرده که پس از آن در مديترانه غرق شده است. اين فرضيه با گفته لوک وانرل پس از پيدا کردن اين قطعات محقق تر مي شود. در بقاياي لايتنينگ، قطعاتي از يک مسرشميت2 فرو رفته است. آيا آنها باهم برخورد کرده اند؟ فيليپ کاستلانو تاريخ نويس هوانوردي که معتقد به اصالت نتايج بر اساس تحقيقات است، چندي پيش اعلام کرد که «هيچ گلوله اي با کابين خلبان برخورد نکرده است»، اگر اثري از اين برخورد پيدا مي کردند، به واقعيت نزديک تر بود. چرا که با مطالعه خدمات و عمليات هاي اين نويسنده خلبان، درمي يابيم که او در حوادث و اتفاق هاي هوايي رکورد دارد و بار اولش نبود. http://web.mit.edu/~aslitwin/www/LittlePrince.jpg خال ماه سنت- اگزوپري پيشاپيش خود را «پيرترين خلبان جنگ دنيا» معرفي کرده بود و نيز در شکستن و قراضه کردن شهرت زيادي داشت، دوستانش در اسکادران اطلاعات II-33 که پس از تبعيد به نيويورک به آنها پيوسته بود، درباره او مي گفتند؛ «ملال آور بود، اشتياق زيادي داشت تا عمليات حرکت هواپيما پس از فرود را فراموش کند.» امريکايي ها پس از حادثه در تونس، سنت- اگزوپري را از انجام ماموريت منع کردند، با اين بهانه که او مجبور بود از تمامي وقايع و عمليات ها، گزارش تهيه کند - تا جايگاه نويسندگي اش هم حفظ شود - تا بتواند به پرواز خود ادامه دهد... و بتواند مافوق هايش را بازهم نگران کند. امانوئل شادو زندگينامه نويس او مي نويسد که کارمندان بخش فني به او لقب «خال ماه» داده بودند، پس از آن که در بازگشت از يک عمليات شناسايي بر فراز ليون، از صفحه رادار بيرون رفته و گم شده بود، به اين دليل بسيار ساده که يادش رفته بود دکمه خلبان اتوماتيک را روشن کند. دوستش ژان فيليپ هم خاطره اي از او دارد، در بازگشت از يکي از ماموريت ها، نتوانسته بود باتري هاي ضدهوايي را راه اندازي کند. نويسنده «پرواز شبانه» براي خلباني بسيار بي دقت و پير بود، به خصوص وقتي سر و کارش با اين «شيطان هاي دو دïم» مي افتاد. نقطه ضعف او در همين بود. سنت- اگزوپري 44 سالش بود و از نقرس و سرگيجه رنج مي برد، بسيار کم تمرين مي کرد، همچنين با اين که تنومندتر از بقيه بود، تندتند نفس مي کشيد و از يک خلبان معمولي بيشتر اکسيژن مصرف مي کرد، علاوه بر اينها، شب قبل از آخرين ماموريتش، در رستوراني در باستيا جشن گرفته بود و از تمرين و آمادگي لازم برخوردار نبود. http://events.ucr.edu/images/3285.jpg پيشگويي در کنار تخت خوابش دو نامه پيدا شد. وصيت نامه؟ اين گونه مي گفتند. در اولين نامه که به يک زن نوشته بود، مي گويد؛ «چهار بار اشتباه شد و من زنده ماندم. بسيار بسيار برايم بي اهميت است. آنها را آزار مي دهم. جمله هاي آنها هم مرا آزار مي دهد.» در نامه ديگر که به نويسنده مقاومت ژان پروو نوشته، آمده است؛ «اگر سقوط کردم، مطلقاً پشيمان نخواهم شد. لانه موريانه ها که در آينده نصيبم خواهد شد مرا به وحشت مي اندازد. از پرهيزکاري هايشان که همچون آدم مصنوعي مي مانند، بيزارم. من براي باغباني آفريده شده بودم.» نامه اي که هيچ چيز اسرارآميز براي نزديکانش ندارد، همان ها که از بدبيني او نسبت به آينده و بدگماني اش نسبت به گوليست ها که هرگز دوست نداشت به آنها ملحق شوند، آگاه بودند. (به يکي از دوستانش گفته بود «مي خواهند تيربارانم کنند.») چند روز قبل از مفقود شدنش، بي هدف در آسمان تورين مشغول گشت بوده که با دو هواپيماي آلماني برخورد مي کند و لايتنينگش مورد اصابت قرار مي گيرد، اين ماموريت به نظر برنارد مارک، مورخ هوانوردي، حال و هواي «ماموريتي براي خودکشي» داشته است. همچنان که در 24 ژوئيه براي دوستان خلبانش پيشگويي کرده است؛ «من با دستان باز مثل صليب در مديترانه تمام خواهم کرد.» خودکشي؟ اين فرضيه چه کسي را غافلگير خواهد کرد؟ حتي براي خوانندگان شازده کوچولو هم پيشگويي کرده بود؛ «انگار مرده ام، ولي نه واقعي.» مجله لو پوئن؛ شماره 1648 پي نوشت ها؛ 1- نيروي هوايي آلمان ها از سال1935 با اين نام خوانده مي شد. 2- هواپيماي جنگنده آلماني http://www.fantasticfiction.co.uk/images/n27/n136090.jpg pedram_ashena07-07-2007, 12:25 AMدرباره آنتوان دو سنت اگزوپري، به مناسبت سالروز تولدش http://m1.freeshare.us/156fs757359.jpg آنتوان قد بلندي داشت،اما مرد جذابي نبود سميه حسيني :زندگي آنتوان دوسنتاگزوپري پر از پرواز و سفر و نوشتن است. در1900 در ---- به دنيا آمد، اشرافزاده بود، پدرش را در 4 سالگي از دست داد، در قصر سنموريس ليمان بزرگ شد، مدرسه مذهبي رفت، معماري را رها كرد و دست آخر خلبان شد. براي پست هوايي فرانسه و ارتش بارها پريد. قبل از جنگ جهاني، اولين كتابش را نوشت و بعد از آن، وقتي در آمريكا در تبعيد بود باز هم كتاب نوشت؛ از جمله شازده كوچولو را. او همچنان خلبان ارتش فرانسه ماند تا اينكه هواپيمايش در 44 سالگي در يك عمليات شناسايي گم شد. اين نوشته اما درباره همه آن 44 سال نيست، شرح كوتاهي از يكسال زندگي او در گوشه كوچكي از صحراهاي آفريقاست، يكسالي كه او را نويسندهاي كرد با تمام ويژگيهاي آنتوان دوسنت اگزوپري. *** http://m1.freeshare.us/156fs758368.bmp اشراف زاده تهيدست آنتوان، در 27 سالگي همهجور دليلي براي قبول ماموريت در جهنمي مثل جوبي را داشت. بدجوري در عشق شكست خورده بود، به خاطرش حتي خلباني را ول كرده بود. بعد از آن سراغ شغلهاي بيخود و كسلكنندهاي رفته بود، از دورهگردي گرفته تا دفترداري، سر هيچكدام هم دوام نياورده بود. در زماني كه در مرام اشرافزادههاي فرانسوي نبود براي پول كار كنند، او ديگر از نوشتن نامههاي درخواست پول براي مادرش، خسته بود. تازه مدتي بود كه داستانهايش را براي يكي دو تا مجله ميفرستاد و چند ماهي بود كارمند شركت پست هوايي فرانسه شده بود اما باز به نظر خانوادهاش «همان جوان سطحي، كممايه و پرحرفي بود كه بيهوده به هر دري ميزد و تقلاي مفت ميكرد» و آنتوان دقيقا از همين عصباني بود، از اينكه جدي نميگيرندش. لابد چون رسم و رسومات اشراف زادهها را بلد نبود و ديگر دلش نميخواست يك «ژيگولوي تو دل برو» باشد كه كراوات ميزند و يك عالم خاطرات شيرين تعريف ميكند. دلش ميخواست از اين اوضاع بگريزد، از سكون، از روياي بازي و حتي از خوشبختي كه زمين گيرش كند. زندگي با ماجرا را ترجيح ميداد، ماجراجويي ميخواست، چه جور ماجرايي؟ سالها بعد خودش گفت «ماجرايي از نوع پرواز به آفريقا، احساس ميكردم دلم ميخواهد مكانهاي تازه را براي خودم كشف كنم به جاهايي بروم كه قبلا نرفته بودم، به پاهايم اجازه بدهم مرا به دوردستها ببرند به جايي كه ندانم فردا چه پيش ميآيد» شايد به جايي مثل جوبي. جوبي كجا بود ؟ صحرايي در شمال غربي آفريقا، دما در روز به حدود 40 درجه ميرسيد، هميشه خدا باد ميوزيد و با خودش شن ميآورد، در جوبي غذاها هميشه پر از شن بود. جايي پرت و دور افتاده كه «تا نزديكترين كافه دستكم 1000 كيلومتر راه بود.» آنتوان شده بود مسوول پايگاه پست هوايي فرانسه در جوبي، كل پايگاه يك كلبه چوبي قايقي بود و يك آشيانه هواپيما و 3، 4 نفر كارمند. جايي نزديك زندان نظامي اسپانياييها، جايي كه «زندانبان و زنداني همه چرك و كثيف و لاغر بودند و وقتشان در بيهودگي و سكوت ميگذشت.» آنتوان درباره زيباييهاي بيرقيب صحرا قسم ميخورد، اما از نظر بقيه جوبي جهنمي بود كه حتي خدا هم آن را فراموش كرده بود. در منطقه جوبي چندين قبيله صحرانشين آفريقايي هم زندگي ميكردند. به اين صحرانشينها عرب مور ميگفتند. آنها هرازچندي به خلبانهاي فرانسوي حمله ميكردند. آنها را گروگان ميگرفتند و در ازاي آزاديشان باج ميخواستند، خلبانها اغلب شكنجه ميشدند و گاهي كشته. اسپانياييها از عهده مورها برمي آمدند اما كار شكني ميكردند. يكسال بود مدير پست هوايي فرانسه هر ترفندي بلد بود به كار گرفت تا با مورها راه بيايد يا دستكم اسپانياييها را راضي به همكاري كند اما اوضاع مدام بدتر مي شد. در اين شرايط او به فكر آنتوان دوسنت اگزوپري افتاد. جوان اشرافزادهاي كه با نام اشرافي خود ممكن بود بر اسپانياييها تاثير بگذارد و با جذابيتهاي فوقالعادهاش مورها را به راه بياورد. او به خاطر 10 ماه پرواز در پست آفريقا به منطقه هم آشنا بود. آنتوان حكم سرپرستي پايگاه جوبي را قبول كرد و زندگي يكسالهاش در صحرا آغاز شد، يكسالي كه تقريبا منشا الهام تمام كتابهاي او بود. http://www.francemagazine.org/images/articles/issue_71/71_cal_07.jpg درويش سفيد - سفير صلح آنتوان قد بلندي داشت، از بيشتر مردهاي فرانسوي يك سر و گردن بلندتر بود، اما مرد جذابي نبود؛ وقتي راه ميرفت مثل خرس به دو طرف لنگر ميانداخت، دماغش شبيه «ميكي ماوس» بود و نگاه خيرهاش با چشمهاي از حدقه بيرون زده، در نظر اول حتي شرور به نظر ميرسيد، اما رفتارش خيلي زود او را، غير رسمي، نفر اول جوبي كرد؛ ظرف چند هفته، به روش خودش با مورها رفيق شد، محبوب بچههاي صحرا شده بود، مثل هميشه براي بچهها جذاب بود چون بچگي براي خودش مجذوب كننده بود، هميشه ميگفت «تنها يك چيز مرا اندوهگين ميكند، اينكه ميبينم بزرگ شده ام!»، در ياد گرفتن زبان استعداد نداشت، اما عربي را با زحمت و دست و پا شكسته ياد گرفته بود، با دست و صورت و لبخند با بچهها حرف ميزد، دستش را ميگرفتند و با شوق ميكشيدند و يك مايل آن طرفتر به چادرهاي خودشان ميبردند، جايي كه پاي هيچ اسپانيايي هرگز به آنجا نرسيده بود. خودش ميگفت در امان است «مورها كاري ندارند،دارند با من آشنا ميشوند، وقتي ميبينند از آنها نميترسم تحت تاثير قرار ميگيرند» مورها به او اعتماد كردند چون او به رسم و رسوماتشان سخت احترام ميگذاشت، آنها او را مرد حكيم ميدانستند و اسمش را گذاشته بودند «درويش سفيد». اسپانياييها هم برايش اسم گذاشته بودند «سفير محترم صلح»، آنتوان هر چند از لقبهاي اشرافياش بيزار بود و حتي به مادرش نوشت «ديگر روي پاكت عنوان كنت را ننويسيد» ، اما خوب بلد بود سر بازي شطرنج و تردستي با ورق و ميزهاي شام اسپانياييها را مجذوب خودش كند، 5 ماه نشده آنها پرچم فرانسه را كنار پرچم خودشان فرستادند بالاي قلعه. شازده كوچولوي صحرا توي كلبه چوبياش، روي تشكي پر از كاه ميخوابيد، يك در كهنه چوبي پيدا كرده بود، دو تا بشكه روغن زيرش گذاشته بود و شده بود ميز كارش، روي آن مينوشت. اتاقش هميشه خدا پر بود از كاغذ، اما آن روزها، كسي در جوبي نفهميد با يك نويسنده طرف است. هواپيماهاي پستي هر هشت روز يكبار در جوبي مينشستند، خلبانها كه ميرسيدند قبل از آنكه آبي به سرو صورتشان بزنند، مجبور بودند اخبار داغ و قصههاي سري پرواز را با آب و تاب برايش بگويند، آنتوان 7 روز ديگر را در سكوت سر ميكرد؛ سكوت و خيال و شن، او با مكانيكها حرف زيادي نداشت. بيشتر مينوشت و ميخواند، هربار به خلبانها ميسپرد برايش كتاب بياورند. اولين كتابش؛ «پست جنوب» را در جوبي نوشت، كتابي پر از افسانه، قصه پريان، شاهزاده خانم و مرواريد، اين «دنياي تخيلي كه پر از گل سرخ و پريان خوشگل بود» از كجا آمده بود ؟ از ته تنهاييهاي اگزوپري. «پست جنوب» يك خود زندگينامه بود از پست هوايي فرانسه- آفريقا و يك عشق شكستخورده. http://www.newsday.com/media/photo/2004-04/12206863.jpg اما شازده كوچولو بيشتر يك شباهت بود. آنتوان هر روز صبح زود بلند ميشد و 4 هواپيماي پايگاه را پرواز ميداد تا به خاطر رطوبت نپوسند و شازده كوچولو هر روز صبح گلش را آب ميداد و به او ميرسيد، آنتوان صحراي دور افتادهاش را يك سياره ميديد «ما اينجا همه غريبهايم، مثل يكي از آن سيارات منظومه شمسي»، او اهليكردن را در جوبي ياد گرفت، يك بچه روباه گرفته بود و ميخواست براي خواهرش اهلي كند، براي مادرش نوشته بود «كار من اينجا اهلي كردن است... اهلي كردن، چه واژه خوب و دوست داشتنياي!» كتاب «باد، شن، ستارگان» نيز داستانهايي از جوبي دارد؛ فرودهاي اضطراري، شبهاي شگفت انگيزي كه تا صبح گير صحرا افتادهاند، نجات خلبانها و هواپيماها. او در اين كتاب نوعي مردمنگاري هم داشت؛ تصويري جزئي و دقيق از چادرنشينهاي عرب. آنتوان در كتاب «پرواز شبانه» كه پيشنويس اول آن را در جوبي تمام كرد، در واقع يك جورهايي از بازرسهاي پست هوايي كه هميشه روي خط اعصابش راه ميرفتند، انتقام گرفت، او پرواز شبانه را به خاطر فرار از دلتنگيهايش شروع كرده بود. آندره ژيد اين كتاب را تقدير كرد. اگزوپري تا سالها بعد هم هر چه كتاب نوشت، همه در غربت بود و بدون استثنا نشاني از صحراي جوبي داشت.در كلام او جادويي بود كه انگار از بيمرزي صحرا گرفته شده بود، او در جوبي رنج كشيد و گاهي حتي نااميد شد، اما تا سالها بعد بارها مدح صحرا را گفت، «هركس زندگي صحرايي را شناخته باشد پيوسته براي آن سالهاي زيبا گريه ميكند. صحرا جايي است كه در سكوت و انزواي خود همه چيز را لخت و بيپيرايه نشان ميدهد.» pedram_ashena07-07-2007, 12:35 AMhttp://www.ilike.org.uk/images/little_prince.jpg بچه ها كسي ميدونه اين تصوير چيه؟؟ هر بار كه مطالب بالا را ميخوانم متاثر ميشوم http://fsinfo.cs.uni-sb.de/~lynx/images/pfox.jpg روباهي كه ميخولست اهلي شود.آيا دوست من ميشوي؟؟ pedram_ashena07-07-2007, 12:53 AMhttp://portal.chaminade-stl.com/Portals/48/Saint-Exupery.bmp اين طرح هم به مناسبت سالروز ميلاد خلبان تنهاي ما http://www.cinemamanagementgroup.com/assets/images/littleprincelg.jpg اين كارتون را كه يادتان است؟؟؟ sise07-07-2007, 02:14 PMبسار زیبا و بجا بود دوست عزیز. از این نویسنده داستانهای" زمین انسانها" و " پرواز شبانه" نیز ترجمه شده که واقعا زیبایند. talot12-07-2007, 01:32 AMمن این کتابو چندین بار خوندم خیلی پر محتوا ست مرسی پدرام از توضیحات جالبت اگه یه کسی میخواست هدیه تولد بده این بهترینش بود:20: snowy_winter12-07-2007, 10:43 AMکتاب مورد علاقه ی من... تا حالا چندین بار خوندم و دلم میخواد بازم بخونمش ممنون بابت توضیحات magmagf12-07-2007, 06:14 PM!!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! لینک داستان هست اینم واسه کسایی که علاقه مند به خوندنش هستند:46: سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]
-
گوناگون
پربازدیدترینها