واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: گفتگوي امروز با ديروز
ـ انيشتن، شهريار، نيما، دهخدا، بهار، هشترودي و بسياري ديگر از چهرههاي علمي و ادبي و هنري در تاريخ معاصر ايران و جهان نامآور شدهاند به هرحال با تاريخ زندگي بچههاي ايراني دهههاي سي و چهل و پنجاه نيز كم و بيش همزماني و شايد تا حدودي همزباني داشتهاند. چطور شد كه "بچّه محصل"هاي قبل از انقلاب اينهمه را رها كرده، به سراغ چهرههاي سياسي و انقلابي و مبارزاتي رفتند، آنهم از نوع مذهبياش، و باز آنهم از نوع روحانياش، پدر!؟
ـ همزماني، لزوماً همزباني نيست فرزند!... بله، ما "بچه محصّل"هاي سالهاي دور و نه چندان دور، در همان مدارسي درس ميخوانديم كه جامعه سنّتيمان نام مدارس فرنگي را به آن ميداد و اين دغدغه را داشت كه مبادا "كافر" توليد كند. با اينكه همه چهرههاي برجسته علمي و ادبي جهان و ايران براي دانشآموزان و دانشجويان آن روزگار با درجات مختلف محبوب بودند، امّا تربيت مذهبي و ديني اگرنه در همه خانهها و خانوادهها (قدر مسلّم) در اكثر قريب به اتّفاق آنها عاطفيترين و فوريترين و عميقترين تأثير را داشت و چهرههاي محبوب مذهبي و ديني را زودتر و بيشتر ميطلبيد. حمله و هجوم طبيعي و غيرطبيعي عليه مذهب هم بسيار بود. خروج موقّت و محدود (به لحاظ زماني و به لحاظ موضوعي) از دايرهي آموزههاي ديني هم بسيار ديده ميشد. امّا حمله و هجوم، عكسالعمل ايجاد ميكرد. خروج موقّت و محدود هم به رجعت و بازگشت دوباره منتهي ميشد. از باب مثال، نمونه بارز اين واقعيّت را ميتوان در زندگي يكي از جوانهاي معروف تاريخ اخير ايران (دهه بيست تا دهه چهل) يعني در كارنامه جلالآلاحمد به وضوح مشاهده كرد...
... براي بسياري از نوجوانها و جوانهاي جامعه ايران، جاذبه علم و هنر و ورزش به پاي جاذبه مذهب نميرسيد. مذهب، علاوه بر حضور عميق دروني و اندروني و ارضاي نيازهاي پنهان و پيچيده در ژرفاي قلب و روح، وقتي تجلّي و تحرّك اجتماعي مييافت، جاذبه شديدتر و افزونتري داشت. وقتي در برابر ظلم ميايستاد، جاذبهاش خيره كنندهتر ميشد. و وقتي جلوه اجتماعي و سياسياش با ديوار محدوديّت و ممنوعيّت برخورد ميكرد، جذّابيّتش فزوني ميگرفت...
ـ ممنوعيّت؟
ـ بله. مثال ميزنم. با بچههاي محلّه براي نماز به مسجد ميرفتيم. پيشنماز، مسئله ميگفت. رساله را قرائت ميكرد. جواني در صف جماعت، رساله محشّي (مُحَشّا، حاشيهدار، حاشيهخورده) را ورق ميزد. متن اصلي رساله، فتواهاي مرحوم آيتالله بروجردي بود. امّا نظريّات اختلافي علما و مراجع ديگر را درباره هر مسئلهاي كه متن كتاب مذكور گوياي آن بود، به اجمال و اختصار در حاشيه (پاورقي) نوشته بودند. "شاهرودي: بنابر احتياط". "حكيم: احتياط واجب". "خويي: محلّ اشكال است". "گلپايگاني: ظاهر اين است كه جايز نيست". "شريعتمداري: مانعي ندارد، والله اعلم". "نجفي مرعشي: اشكال دارد علي الاحوط". "خ: جايز نيست". شبي را به خاطر ميآورم كه اين پرسش در ميان آمد: "خ" كيست؟ برخي گفتند: منظور آيتالله خويي است. برخي ديگر پاسخ دادند: نام خويي، جداگانه آمده است. هيچكدام از بچههاي مسجد، نميدانستند پاسخ چيست؟ مرحوم سيدعبدالباقي موسوي (امام جماعت) در تمام مدّت لبخند ميزد. اشاره كرد كه حالا وقت نماز دوّم است، باشد براي بعد. و از مسجد كه بيرون آمديم، گفت: منظور از "خ"، آقاي خميني است! پرسشي ديگر در ذهن افتاد: چرا؟ مرحوم موسوي گفت: ذكر اسم ايشان ممنوع است. ادارة شهرباني و آگاهي نهي كرده است. حتي به عنوان مسئلهگويي و رسالهخواني. همين توضيح كافي بود كه همه را برانگيزاند. توضيحالمسائل، خودش مسئلهساز شد. انگار نيرويي تازه در درون سر برآورد و جاذبهي حرف"خ" صدچندان شد...
... ما، قبل و بعد از اين خاطره، در زمانها و مكانهاي گوناگونِ ديگر نيز با مشابه چنين رخدادهايي روبرو بودهايم. فراغ و فرصتي ويژه لازم است تا همه رخدادها و خاطرهها يادآوري شود. آنگاه جوان امروز كه متعلّق به نسل نوبرآمده و نوباليدهي آغاز قرن بيست و يكم است، بهتر خواهد توانست جوان ديروز را كه نسل روزگار حاكميّت "گفتمان استقلال و عدالت و آزادي و معنويّت" بوده است، درك كند.
ـ گفتمان عدالت و استقلال و آزادي و معنويّت؟ اين كه حالا در اين دوره هم حاكميّت دارد.
ـ آنچه اشاره كردم، حاكميّت رسمي و دولتي و حكومتيِ گفتمان عدالت و استقلال و آزادي و معنويّت نبود. آنروز (سالهاي بيست تا پنجاه شمسي) تصوير موجود در ذهن دانشآموز و دانشجوي آرمانگرا، وضعيّت ويژهاي را نشان ميداد. مبارزان داخل و خارج كشور، جوان مسلمان ايراني را مستقيم و غيرمستقيم سرزنش ميكردند: "وطن شما را دو كودتاي انگليسي و آمريكايي (1299 و 1332) اداره ميكند. تصوير هر دو كودتا را در آينه زمان، ببينيد. بر مسندْ نشستگانتان دست نشاندگان بيگانگاناند. قدرت را به صورت موروثي تصاحب ميكنند. چيزي به نام استقلال، در اختيار نداريد. و چيزي به نام عدالت نيز در شكاف عميق و گستردهي طبقاتيتان مدفون شده است. طبقه سرمايهداري وابسته به سرمايهداري سلطهطلب بينالمللي، بر مقدّرات اقتصادي و اجتماعيتان سرسختانه فرمانروايي ميكند". انبوه كتابهاي ممنوع، در شرح همين تصوير، دست به دست ميشد...
ـ دكتر شريعتي در شرح اين تصوير مؤثرتر بود يا امام خميني؟
ـ بچههاي مدرسه مذهب در آن روزگار، راهي را ميرفتند كه در آغاز و پايانش (1342 ـ 1357) نام امام خميني تابلو بود، تابلو شده بود. امّا در ميانهي اين زمانهي نسبتاً طولاني، پانزده سال فرصت نهفته بود تا نامها و نشانهاي ديگري را نيز به اوج برساند. و دكتر شريعتي يكي از همين نامها و نشانهها بود كه بويژه در سالهاي 50 تا 56، از اوج هم گذشت. او همان بود كه براي بچههاي مدرسه مذهب، وقايع پراكنده و از پرسشْ آكنده را معنادار و مبنادار كرد. او همان بود كه براي "استقلال و عدالتِ" نام آشنا، پرجاذبهترين و شورانگيزترين تئوري و نظريّهي مورد نياز را فراهم آورد...
ـ حالا از آن ايّام (47 يا 57 شمسي) سيسال يا چهل سال گذشته است. امروز چگونه داوري ميكني پدر!؟ روزنامهها را ميخواني؟ "سايت"ها را ميبيني؟ "سَت"ها را ميشنوي؟ اصلاً اينهمه هيچ؛ آيا پاسخهاي سخنگوي اين قوّه يا آن قوّهي اجرايي و قضايي را ميداني؟ از اتّهامهاي اقتصادي اين آقا و اتّهامهاي اخلاقي آن آقا خبرداري؟ اين آقاي پاليزدار تهران كه متّهم ميكند كيست؟ آن آقاي دانشگاه زنجان كه متّهم ميشود كيست؟ اين اتّهام اقتصادي سنگين چيست؟ آن اتّهام اخلاقي سنگين چيست؟
ـ بله، فرزند!... بيشك، آرمان بچههاي مدرسه مذهب در دهههاي سي و چهل و پنجاه شمسي اين بود كه چنين اتّهاماتي هرگز و هيچگاه زمينهي لازم را براي محقّق شدن پيدا نكند. نقض آرمان، راست يا ناراست، اصل و اساس آرمان را از ميان نميبرد. براي استقلال و عدالت و آزادي و معنويّت همچنان بايد كوشش كرد. البته بايد يادمان مانده باشد كه من و تو ميخواستيم يكديگر را درك كنيم. نميخواستيم داوري كنيم!
پنجشنبه 30 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 260]