تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى جبرئيل با وحى به نزدم مى‏آمد، نخستين چيزى كه به من القا مى‏كرد، بسم اللّه‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798256292




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: صفحه ها : [1] 2 3 4 5 6 M a r i o10-04-2007, 08:06 AMدوستان http://www.pic4ever.com/images/rose.gif بياييد در اين تاپيك جمله ، عبارت يا بخش زيبا از كتابهايي را كه خوانده ايم و خود آنها ميتوانند دريايي از مفاهيم را در خود داشته باشند ، بنويسيم تا بقيه نيز از آنها استفاده نمايند.http://qsmile.com/qsimages/288.gif لطفا متن مورد نظر خود را با رنگ آبي و Bold بنويسيد تا از بقيه جملات در پستها متمايز گردد.http://www.pic4ever.com/images/47b 20s0.gif با تشكر M a r i o10-04-2007, 08:07 AMمترسك از كتاب" ديوانه " اثر "جبران خليل جبران" --------------------------- يكبار به مترسكي گفتم : "لابد از ايستادن در اين دشت خلوت خسته شده اي." گفت : "لذت ترساندن عميق و پايدار است، من از آن خسته نميشوم." دمي انديشيدم و گفتم : "درست است، چون كه من هم مزه اين لذت را چشيده ام." گفت : "فقط كساني كه تنشان از كاه پرشده باشد اين لذت را ميشناسند." آنگاه من از پيش او رفتم، و ندانستم كه منظورش ستايش از من بود يا خوار كردن من. يك سال گذشت و در اين مدت مترسك فيلسوف شد. هنگامي كه باز از كنار او ميگذشتم ديدم دو كلاغ زير كلاهش لانه ميسازند. Ar@m10-04-2007, 03:44 PM...بعد نگاهی به فلورنتینو آریثا انداخت، به آن اقتدار شکست ناپذیرش، به آن عشق دلیرانه اش. عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی است که جاودانه است، نه مرگ. از او پرسید:"ولی شما فکر می کنید که ما تا چه مدت می توانیم به این آمد و رفت ادامه بدهیم؟" فلورنتینو آریثا جواب سوال را آماده داشت. پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز و شب بود که آماده داشت. گفت:"تا آخر عمر." عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز magmagf10-04-2007, 04:20 PMشازده کوچولو قسمت معروفیه شاید هم بارها خونده باشین اما ارزش یک بار دیگه خوندن را داره روباه گفت: -سلام. شازده کوچولو مودبانه جواب داد: -سلام. سر برگرداند ولی کسی را ندید. صدا گفت: -من اینجا هستم،زیر درخت سیب... شازده کوچولو گفت: -تو کی هستی؟خیلی خوشگلی... روباه گفت: -من روباهم. شازده کوچولو به او پیشنهاد کرد: -بیا با من بازی کن.من خیلی غمگینم... روباه گفت: -نمی توانم با تو بازی کنم.مرا اهلی نکرده اند. شازده کوچولو آهی کشید و گفت: -ببخش! اما کمی فکر کرد و باز گفت: -اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: -تو اهل اینجا نیستی.پی چه می گردی؟ شازده کوچولو گفت: -پی آدمها می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: -آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند.این کارشان اسباب زحمت است!مرغ هم پرورش می دهند.فایده شان فقط همین است.تو پی مرغ می گردی؟شازده کوچولو گفت:-نه.من پی دوست می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: -این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود.یعنی پیوند بستن... -پیوند بستن؟ روباه گفت: -البته.مثلا تو برای من هنوز پسربچه ای بیشتر نیستی،مثل صدهزار پسر بچه دیگر.نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری.من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم،مثل صدهزار روباه دیگر.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو برای من یگانه ی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه ی جهان خواهم شد... شازده کوچولو گفت: -کم کم دارم می فهمم.یک گل هست...که گمانم مرا اهلی کرده باشد... روباه گفت: -ممکن است.آخر در روی زمین همه جور چیزی دیده می شود... شازده کوچولو گفت:-ولی این در روی زمین نیست.روباه گویی سخت کنجکاو شد.گفت:-دریک سیاره دیگر؟ -آره. در آن سیاره شکارچی هم هست؟ نه.-این خیلی جالب است!مرغ چطور؟ نه. روباه آهی کشید و گفت:-هیچ چیز کامل نیست. اما روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت: -زندگی من یکنواخت است.من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا شکار می کنند.همه مرغها شبیه هم اند و همه آدمها هم شبیه هم اند.این زندگی کسل ام می کند.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،زندگیم چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است.آن وقت من صدای پایی را که با صدای پای همه ی پاهای دیگر فرق دارد را خواهم شناخت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین می راند.ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم می آورد.علاوه بر این،نگاه کن! آن جا،آن گندمزار ها را می بینی؟من نان نمی خورم.گندم برای من بی فایده است!ولی تو موهای طلایی داری.پس وقتی که اهلی ام کنی معجزه می شود! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند. و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت. روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد.گفت: -خواهش می کنم...بیا و مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: -دلم می خواهد،ولی خیلی وقت ندارم.باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.روباه گفت: -فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی.آدمهای دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند.ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: -چه کار باید بکنم؟ روباه جواب داد: -باید خیلی حوصله کنی.اول کمی دور از من این جور روی علفها می نشینی.من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی.زبان سرچشمه ی سوء تفاهم هاست.اما تو هر روز کمی نزدیک تر می نشینی... شازده کوچولو فردا باز آمد. روباه گفت: -بهتر بود که در همان وقت دیروز می آمدی.مثلا اگر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد حس می کنم که خوشبختم.هرچه ساعت پیشتر می رود خوشبختیم بیشتر می شود.درساعت چهار به هیجان می آیم و نگران می شوم،و آن وقت قدر خوشبختی را می فهمم!ولی تو اگر بی وقت بیایی هرگز نخواهم دانست که کی باید دلم را به شوق دیدارت خوش کنم...آخر همه چیز آدابی دارد. شازده کوچولو گفت: -آداب چیست؟ روباه گفت: -این هم از چیزهای فراموش شده است.آداب باعث می شود که روزی متفاوت با روزهای دیگر و ساعتی متفاوت با ساعتهای دیگر باشد.مثلا شکارچی ها آدابی دارند:روزهای پنجشنبه با دختران ده می رقصند. پس پنجشنبه برای من روز شورانگیزی است.من در این روز تا نزدیک باغهای انگور به گردش می روم.اگر شکارچیها بی وقت می رقصیدند روزها همه شبیه هم می شد و من دیگر تعطیل نداشتم. پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.و چون ساعت جدایی نزدیک شد. روباه گفت: -آه!...من گریه خواهم کرد. شازده کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من بد تو را نمی خواستم.ولی خودت خواستی که اهلی ات کنم... روباه گفت: - درست است. شازده کوچولو گفت: - ولی تو گریه خواهی کرد! روباه گفت: -درست است. -پس حاصلی برای تو ندارد. -چرا دارد.رنگ گندمزارها... سپس گفت: -برو و دوباره گلها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی به تو هدیه کنم. شازده کوچولو رفت و دوباره گلها را دید.به آنها گفت: -شما هیچ شباهتی به گل من ندارید،شما هنوز هیچ نیستید.کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید.روباه من هم مثل شما بود.روباهی بود شبیه صدهزار روباه دیگر.ولی من او را دوست خود کردم و حالا او در جهان یکتاست. و گلها سخت شرمنده شدند. شازده کوچولو باز گفت: -شما زیبایید،ولی جز زیبایی هیچ ندارید.کسی برای شما نمی میرد. البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند.ولی او به تنهایی از همه شما سر است،چون من فقط او را آب داده ام،چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام.چون فقط برای او پناهگاه با تجیر ساخته ام،چون فقط برای خاطر او کرمهایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)،چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام.چون او گل من است. سپس پیش روباه برگشت.گفت: -خداحافظ. روباه گفت: -خداحافظ.راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل می توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: -اصل چیزها از چشم سر پنهان است. روباه باز گفت: -همان مقدار وقتی که برای گل ات صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گل ات شده است. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: -همان مقدار وقتی که که برای گلم صرف کرده ام... روباه گفت: -آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گل ات هستی... شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: - من مسئول گلم هستم. - من مسئول گلم هستم. - مسئول گلم هستم. M a r i o10-04-2007, 05:56 PMممنون از دو دوست عزيزhttp://www.pic4ever.com/images/rose.gif يك نكته جالب براي خودم پيش اومد و اون اينكه ميخواستم همين قسمت روباه رو مخصوصا اون سه رازي رو كه روباه به شازده كوچولو ميگه رو بنويسم. كه فرانك خانم نوشت. تا اين پست آخر رو ديدم http://qsmile.com/qsimages/293.gif شدم. http://i13.tinypic.com/44vlg5i.gif Ar@m10-04-2007, 06:34 PM...ترس از اینکه مبادا برای تو اتفاقی بیفتد مثل سایه ای قلبم را مکدر می کند. تا به حال می توانستم دختری بی خیال و بی فکر و شاد باشم چون چیز پرارزشی نداشتم که از دست بدهم. ولی حالا... تا آخر عمر یک نگرانی بسیار عظیم خواهم داشت و هر زمان که از من دور باشی به تمام اتومبیل هایی فکر خواهم کرد که ممکن است تو را زیر بگیرند یا تمام تخته های نصب اعلان که ممکنست روی سرت بیفتند و یا تمام میکرب های وحشتناک پر پیچ و تابی که ممکنست ببلعی. اکنون آسایش فکرم برای ابد از بین رفته، اما در هر حال هرگز علاقه چندانی به آرامش ساده نداشتم. بابا لنگ دراز جین وبستر Ar@m12-04-2007, 08:16 AM..."همیشه در زندگی هرکس یک دماغه هورن وجود دارد که فرد یا به سلامت از آن می گذرد و یا کشتی اش به آن می خورد و متلاشی می شود." این عبارت گویای حقیقت وحشت آوری است. مشکل این جاست که تو همیشه نمی توانی دماغه هورن زندگیت را به محض دیدن تشخیص بدهی. گاه دریا کاملا مه آلود است و تو قبل از آن که ملتفت بشوی، به صخره خورده ای. دشمن عزیز جین وبستر Ar@m13-04-2007, 08:13 AM... آیا مردها خنده آور نیستند؟ وقتی می خواهند برای تعریف از تو آخرین زورشان را بزنند با ناشیگری به تو می گویند که یک مغز مردانه داری! دشمن عزیز جین وبستر متالیک13-04-2007, 08:38 AMبوف کور - صادق هدایت: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد Ar@m15-04-2007, 07:16 PMخدا را شکر که من از هیچکس خدایی به ارث نبرده ام و آزادم هر طور میلم است خدایم را بشناسم. خدای من مهربان و دلسوز و اندیشمند و بخشنده و پرتفاهم و شوخ طبع است. بابالنگ دراز جین وبستر Ar@m15-04-2007, 07:19 PM...نیروهایی هستند که به نظر شر می رسند ولی درواقع به تو می آموزند که چگونه "افسانه شخصی" ات را محقق کنی. آنها هستند که ذهن و اراده تو را آماده می کنند. چون یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد: تو هر که باشی و هر چه بکنی وقتی واقعا چیزی را بخواهی این خواست در روح جهان متولد می شود و این ماموریت تو در روی زمین است. تحقق "افسانه شخصی" تنها وظیفه انسان است. همه چیز در خدمت یک چیز است. کیمیاگر پائولو کوئیلو Ar@m17-04-2007, 07:01 PMشکوه و تقوی و شگفتی و زیبایی طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش برویم از دستش داده ایم. لطافت زیبای گل در زیر انگشتان تشریح می پژمرد ! آه که عقل اینها را نمی فهمد ! کویر دکتر علی شریعتی Marichka17-04-2007, 08:45 PMسلام دوستان تاپيك ويرايش شد لطف كنن دوستان عزيز نام كتابي رو كه بخش رو از اون بر مي دارن رو هم به همين روال ذكر كنن. و از نقد بخشهاي انتخابي ساير دوستان هم پرهيز كنين تا خداي نكرده كدورتي پيش نياد.:10: پيشاپيش سپاسگذارم:40: موفق باشيد:11: Ar@m19-04-2007, 08:22 AMاین فرق را حس می کرد. این همان فرقی بود که بین عشق و نفرت، شادی و غم و بازی و رنج وجود داشت. برای نخستین بار در عمرش از آن جهت می زیست که کسی دوستش می داشت و به وجودش براستی نیازمند بود. سگ کینه توز آلبرتو واسکزفیکه روا Ar@m19-04-2007, 08:23 AMناتانائیل ! آخر کی همه کتاب ها را خواهیم سوزاند ! برای من خواندن اینکه شن ساحل نرم است کافی نیست، می خواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند. معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد بیهوده است. مائده های زمینی آندره ژید N.P.L23-04-2007, 03:37 PMتاریکترین ساعت شب ساعت قبل از طلوع آفتاب است. کیمیاگر پائولو کوئلیو N.P.L23-04-2007, 03:43 PMخطرهای بزرگی که از خارج می رسند خیلی کوچک وحقیرند باید از خودمان بترسیم. افکار بد و شک و تردید به منزله دزدان است. -عیوب ما حکم قاتلین را دارد بزرگترین خطر در باطن ما جایگزین است.کسی که جان ماو پول ما را تهدید می کند قابل توجه نیست به غیر از چیزیکه روح ما را تهدید می کنداز کسی نباید بترسیم. بینوایان ویکتور هوگو Ar@m23-04-2007, 08:00 PMانسان محکوم به آزادی است دنیای سوفی یوستین گردر khorshid khanoom24-04-2007, 07:31 AMكودكي كه روزي بوده ايم، همچنان حاضر است. خجسته باشند كودكان، چرا كه ملكوت آسمان از آن آنان است. كنار رود پيدرا نشستم و گريستم- پائلو كوئلو khorshid khanoom24-04-2007, 07:31 AMزندگي آن چه زيسته ايم نيست، بلكه همان چيزي است كه در خاطرمان مانده و آن گونه است كه به يادش مي آوريم تا روايتش كنيم. زنده ام تا روايت كنم- گابريل گارسيا ماركز khorshid khanoom24-04-2007, 07:32 AMهستي پر از نعمت و فراواني است- ما قادر به تحليل بردن آن نيستيم. هستي پايان ناپذير است به لحاظ زيبايي، به لحاظ لذت بخش بودن و به لحاظ تبركش. الماس هاي اشو khorshid khanoom24-04-2007, 07:33 AM... من ديگر اين جا كاري ندارم. مي خواهم بروم. شاه كه دلش براي داشتن يك رعيت غنج مي زد گفت: - نرو ، نرو، وزيرت مي كنم! - وزير چي؟ - وزيرِ... وزير دادگستري! - آخر اين جا كسي نيست كه محاكمه بشود. پادشاه گفت: - معلوم نيست. من كه هنوز گشتي دور قلمروم نزدم. خيلي پير شده ام، براي كالسكه جا ندارم، پياده روي هم خسته ام مي كند. مسافر كوچولو كه خم شده بود تا نگاهي هم به آن طرف اخترك بيندازد گفت: - بَه! من نگاه كرده ام، آن طرف هم ديارالبشري نيست. پادشاه به اش جواب داد: -خب! پس خودت را محاكمه كن. اين كار مشكل تر هم است. محاكمه كردن خود از محاكمه كردن ديگران خيلي مشكل تر است. اگر توانستي در مورد خودت قضاوت درست بكني معلوم مي شود يك فرزانه ي تمام عياري. مسافر كوچولو گفت: - من هر جا باشم مي توانم خودم را محاكمه كنم ، چه احتياجي دارم اين جا بمانم؟ پادشاه گفت : - هوم! هوم! فكر مي كنم يك جايي تو اخترك من يك موش پير هست. صدايش را شب ها مي شنوم. مي تواني او را به محاكمه بكشي و گاه گاهي هم به اعدام محكومش كني. در آن صورت زندگي او به عدالت تو بستگي پيدا مي كند. گيرم تو هر دفعه عفوش مي كني تا هميشه زير چاق داشته باشيش. آخر يكي بيشتر نيست كه. مسافر كوچولو جواب داد: - من از حكم اعدام خوشم نمي آيد. فكر كنم ديگر بايد بروم. پادشاه گفت: - نه! اما مسافر كوچولو كه آماده ي عزيمت شده بود و ضمنا هم هيچ دلش نمي خواست كه اسباب ناراحتي سلطان پير بشود گفت: - اگر اعلي حضرت مايلند اوامرشان دقيقا اجرا بشود مي توانند فرمان خردمندانه اي در مورد من صادر بفرمايند. مثلا مي توانند به بنده فرمان بدهند ظرف يك دقيقه راه بيفتم. تصور مي كنم زمينه هم آماده باشد... چون پادشاه جوابي ندادمسافر كوچولو اول دودل ماند اما بعد آهي كشيد و به راه افتاد. آن وقت پادشاه با شتاب فرياد زد: - سفير خودم كردمت! حالت بسيار شكوهمندي داشت... مسافر كوچولو همان طور كه مي رفت تو دلش مي گفت: - اين آدم بزرگ ها راستي راستي چقدر عجيبند! ... مسافر كوچولو- آنتوان دو سنت تگزوپه ري- ترجمه: احمد شاملو khorshid khanoom24-04-2007, 07:34 AMخوشبختي گاهي يك بركت است اما معمولا يك فتح است. لحظه ي جادويي روز ياري مان مي كند تا دگرگون شويم، وادارمان مي كند به جست و جوي روياهامان برويم. رنج خواهيم برد، لحظه هاي دشواري خواهيم داشت، مايوس مي شويم- اما همه ي اين ها گذرايند و اثري بر جا نمي گذارند. در آينده مي توانيم مغرورانه و با ايمان به گذشته بنگريم. كنار رود پيدرا نشستم و گريستم- پائلو كوئلو N.P.L26-04-2007, 05:34 PM-زندگی چه زیبا می شد وبدبختی ها چه تحمل پذیر اگر به رنجهای حقیق بس می کردیمبی آنکه به اشباح و غولهای ذهن گوش بدهیم. -بزرگترین احتیاج مردم زمین عشق واعتماد است. -در عشق هرگز بدی وجود ندارد. -بر اثر کمبود محبت است که اهریمن بر ما می تازد. آهنگ روستایی آندره ژید swastika27-04-2007, 09:17 PMچه چيز مي تواند چون يك گلوله فريب را آشكار سازد؟ هرمان ملويل-شيلو magmagf28-04-2007, 08:37 PMمن نشستم و گریه کردم . افسانه ها می گویند که هر چه در آبهای این رودخانه بیفتد ، چه برگ ، چه حشره ، چه پر یک پرنده ، همه چیز در بستر این رودخانه به سنگ بدل می شود . آه ف حاضرم هرچه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سینه بیرون کشم و آن را به رودخانه پرتاب کنم . آن وقت دیگر نه رنجی می ماند نه افسوسی و نه خاطره ای . من در ساحل رودخانه ی پیدرا نشستم و گریه کردم . سرمای زمستان باعث شد که اشکهایم را روی گونه هایم احساس کنم . انها با ابهای بسیار سرد رودخانه درآمیختن و گذشتند . در جایی این رودخانه به رودی دیگر می پیوندد و باز به رودی دیگر تا جایی که بس دور از چشمهای من و قلب من همه ی ابها با دریا می امیزد . باشد که اشکهای من تا دوردست جاری شود تا عشق من هرگز نداند که من روزی به خاطر او اشک ریخته ام . باشد که اشکهای من تا دوردستها جاری شود و انگاه من رودخانه ، صومعه ف کلیسای پیرنه و راههای را که با هم پیمودیم فراموش خواهم کرد . جاده ها ف کوهها و مزارع رویاهایم را فراموش خواهم کرد . رویاهایی که از ان من بودند ولی نمی شناختمشان . آن لحظه جادویی را به یاد خواهم اورد . لحظه ای که گفتن یک اری یا نه می تواند زندگی انسان را عوض کند ........ همه داستانهای عاشقانه به هم شبیه هستند . در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم به نظرم این قسمت واقعا قشگ است western29-04-2007, 07:23 AMزندگی مثل یک پازل می مونه وقتی قطعه ای رو نگاه می کنی کج و بی معنی وکوچیکه اما اون تکه ای از یک تـابلوی قـشنگه که اگه نباشـه شکل تابلو ساخته نمی شه...ما اگه هـر قطعه رو درست سر جاش بذاریم تابلوی زندگی مون کامل و قشنگ می شه!) از رمان رانده شدگان خودم!!! Ar@m29-04-2007, 08:26 AMربکا همانطوری مرد که زندگی می کرد ربکا دافنه دوموریه N.P.L29-04-2007, 10:49 PM-آنچه که آدم از آن هراس دارد به آن بدی نیست که آدم تصورش را می کند. خود آن ترسی که اجازه می دهیم تا در ذهن خود انباشته شود بدتر از وضع موجود می باشد. -اگر تغییر نکنیم نابود خواهیم شد. چه کسی پنیر مرا برداشت؟ هبوط19-05-2007, 11:52 PMجنایت تنها در این نیست که دیگری را بکشی بلکه بیشتر در این است که خود زنده بمانی سقوط آلبر کامو هبوط19-05-2007, 11:58 PMای غزل غزل های دل من ! کلماتی را در کارزیبایی های زیبای تو برخواهم گزید که سلیمان را نیز- که زبان پرندگان میداند و از کبوتران عاشق شعر خدا را آموخته است- در پیشگاه چشمان آزرده ی معشوق چنان از شرم پریشان کند که هرگز سر از گریبان بر نتواند داشت هبوط در کویر دکتر علی شریعتی:40: هبوط20-05-2007, 12:02 AMصحبت کردن مطمئن ترین طریق برای بد تعبیر کردن هر چیزی است صحبت کردن همه چیز را سطحی و وحشتناک می کند آخرین تابستان کلینگروز _هرمان هسه هبوط25-05-2007, 12:11 AMهر مردی پسر مادری است.حتی تو ، تو پیرمرد، تو زاده زنی تو میتوانی خدا را انکار کنی ،اما هرگز قادر به انکار او نیستی(مادری خطاب به تیمور لنگ) بچه های پارما - ماکسیم گورکی sise25-05-2007, 12:33 AM- چیه از رقابت میترسی - نه از رقابت نمیترسم. از این که همیشه در رقابت باشم میترسم. "ناتور دشتگ اثر جی.دی.سالینجر sophie.mim27-05-2007, 12:17 PMراز فال ورق- یوستین گوردر ------------------------------------- ... بخشی از یک بالماسکه جاودانی هستیم که در آن نقاب ها می آیند و می روند اما سزاوار چیزی بیش از این هستیم . من و تو شایستگی آن را داریم که ناممان روی چیزی جاودانی حک شود چیزی که در این جعبه ماسه بزرگ شسته نشود. sophie.mim27-05-2007, 12:23 PMگتسبی بزرگ- اسکات فیتس جرالد ------------------------------------- به چراغ سبز ایمان داشت به آینده لذتناکی که سال به سال از جلوی ما عقب تر می رود اگر این بار از چنگ ما گریخت چه باک فردا تندتر خواهیم دوید و دستهایمان را دراز تر خواهیم کرد و یک بامداد خوش... sophie.mim27-05-2007, 12:28 PMدمیان- هرمان هسه -------------------------- آدمی هیچوقت به منزل نمی رسد بلکه راهها به هم می رسند و انسان برای مدتی تصور میکند که به منزل رسیده است. sophie.mim27-05-2007, 07:58 PMگفت باید خطر کرد. تنها هنگامی معجزه زندگی را به درستی درک می کنیم که بگذاریم نا منتظره رخ دهد . خداوند هر روز همراه با خورشید لحظه ای را به ما می بخشد که در آن می توانیم هر آنچه ما را ناشاد میکند دگرگون کنیم. (کیمیاگر-پائولو کوئلیو ) دوست من ، فکر می کردم این کار رو کردم یعنی ((بخشی)) از رمان رو زیر اسم کتاب اوردم از این به بعد به خاطر شما اسم کتاب رو بعد از(( بخشی)) میارم . امیدوارم اشکالی نداشته باشه. sise28-05-2007, 09:12 AM"گفتم: من سی سالمه، پنج سال پیرتر از آن هستم که به خودم دروغ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1618]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن