واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در داستان س.گ.ل.ل که یکی از بهترین داستان های هدایت می باشد، او بر خلاف بسیاری دیگر از داستان هایش که به طور غیر مستقیم به ستایش عشق و انسانیت و هستی می پردازد، به صورت مستقیم این کار را انجام می دهد و مرگ را همچون عشق یکی از احتیاجات بشر می شمارد که اگر نباشد نتایج سوء آن را به صورت واضح در زندگی بشر... در داستان س.گ.ل.ل که یکی از بهترین داستان های هدایت می باشد، او بر خلاف بسیاری دیگر از داستان هایش که به طور غیر مستقیم به ستایش عشق و انسانیت و هستی می پردازد، به صورت مستقیم این کار را انجام می دهد و مرگ را نیز همچون عشق یکی از احتیاجات بشر می شمارد که اگر نباشد نتایج سوء آن را به صورت واضح در زندگی بشر خواهیم دید. در داستان های قبل دیدیم که زندگی بدون عشق و انسانیت معنا نداشت و در هر جایی که عشق و انسانیت از بین می رفت به مرگی منتهی می شد و شاهد مرگ شخصیت بودیم. اما در داستان س.گ.ل.ل که در 2000 سال آینده اتفاق می افتد؛ وقتی که بشر بر همه ی مسائل ومشکلات از جمله پیری و مرگ پیروز شده و دیگر چیزی برای کشف کردن نمانده است؛ تنها یک مشکل و مساله است که انسان نمی تواند آن را حل کند و آن زده گی و بی حوصله گی از زندگی بی مقصد و بی معنی، تکراری و پایان ناپذیر و نبودن آرامش در زندگی است. در این هنگام وقتی عشق از میان برود و دیگر مرگ هم به عنوان چاره ای وجود نداشته باشد، این خودکشی است که انسان به عنوان چاره ای به خاطر نبود عشق وآرامش در زندگی به آن روی می آورد و به سوی آن می رود. زیرا عشق ورزی هم یکی از مسائلی می باشد که بشر بر آن غلبه کرده و به صورت طنزی تلخ از ابتدای داستان نمایان است. در این حال همه ی دانشمندان جهان، هر یک برای رهایی بشر از این درد ناحلاج، راه های مختلفی را برای انهدام و نابودی نسل بشر ابداع می کنند که همه ی آن ها به شکست می انجامد. تا این که در یکی از برنامه های تلویزیونی یکی از دانشمندان سرومی به نام س.گ.ل.ل که از بین برنده ی میل جنسی است و انهدام و تدریجی نسل بشر را بدون درد و رنج منجر می شود، پیشنهاد می کند که با استقبال عموم انسان ها مواجه می شود. زیرا در هر یک از راه های قبلی از بین رفتن نسل بشریت، رنج و دردهایی جسمی را در پی داشت که همه ی انسان ها حاضر به این کار نبودند و در نتیجه با شکست مواجه می شدند. در این میان سوسن و دوست آمریکایی اش تد برخلاف دیگران از آرمان های انسانی سخن می گویند و هر چند نگرش آن ها در مورد عشق متفاوت است اما هر دو عشق را یکی از احتیاجات بشر می دانند و به وجود آن تاکید دارند. سوسن هنرمندی است که خسته از زندگی روزمره در جست وجوی معنویات است و در پی آن است که از طریق مجسمه سازی به زندگی و بخصوص زندگی خود معنا بخشد. او لذت های زندگی را بیهوده می داند و تنها لذت را در آفرینش خود می داند و به عشق در حدّ یکی از احتیاجات زندگی روزمره ی انسان معتقد است. ولی چون اعتقاد دارد که برای مردان زن امروزه کسل کننده شده است، از عشق دوری می کند. آخرین مجسمه ای که او ساخته است، مجسمه ای است که از سه پهلو مراحل زندگی بشر را نشان می دهد. در یک طرف یک کرم ابریشم قرار دارد که در حال خودن یک برگ توت است و زیر آن نوشته « بچگی یا نادانی ». در طرف دیگر همان کرم ابریشم در پیله ای روی شاخه ی توت قرار دارد و زیر آن نوشته « تفکر یا عقل رسی ». و در طرف سوم پروانه ای طلایی قرار دارد که از پیله بیرون آمده و به سوی ستاره ای کوچک در حال پرواز است و زیر آن نوشته « مرگ یا آزادی ». تد دوست آمریکایی سوسن، به او عشق می ورزد و سعی می کند به او بفهماند که این دوست داشتن ریشه در شهوت ندارد. او هنرمندی است که دست از کار برداشته و می گوید اگر قرار است نسل بشر نابود شود چرا انسان بیهوده خود را خسته کند ورنج دهد: هنرمند « بیش از سایر مردم رنج می برد و همین یک جور ناخوشی است، آدم طبیعی، آدم سالم باید خوب بخورد، خوب بنوشد و خوب عشق ورزی کند. خواندن و نوشتن و فکر کردن همه ی این ها بدبختی است، نکبت می آورد. لختی ها عاقلند که می گویند باید به طبیعت برگشت. انسان هرچه از طبیعت دور بشود بدبخت تر می شود. آفتاب طلایی چشمه های درخشان، میوه های گوارا، هوای لطیف...»( س.گ.ل.ل از مجموعه ی سایه روشن ) تد که سوسن را دوست دارد، از خوابی که دیده است و در آن سوسن را کشته و مرده ی او را در آغوش کشیده احساس تنفر می کند و خواب خود را برای سوسن تعریف می کند. سوسن به او می گوید: « این شهوت کشته شده است که به این صورت درآمده. باز هم حاضرم. می توانی خوابت را در بیداری تعبیر کنی.» تد دوباره به سوسن اطمینان می دهد که عشق او ریشه در شهوت ندارد و می گوید بشر همیشه در طول تاریخ از ابتدا تا اکنون احساسات یکسانی داشته و عشق هم یکی از همان احساسات و احتیاجات اولیه ی انسان ها است که علی رغم پیشرفت تمدن تغییری نکرده است: « بشر همیشه یک جور احساسات داشته. همه ی این احساسات امروز ساختگی است. حق به جانب لختی هاست که پشت پا به تمدن بشر زده اند؛ چون با ارث میلیون ها سال که پشت سر ماست، انسان همیشه از دیدن جنگل، سبزه، گل و بلبل بیشتر کیف می برد تا از قصرهائی که از افکار متمدن ناخوش درست کرده چونکه بشر میلیون ها سال زیر شاخه ی درخت ها خوابیده، آرامش جنگل را حس کرده، صبح زود از آواز پرندگان بیدار شده، شب های مهتاب به آسمان نگاه کرده و حالا به واسطه ی محروم ماندن از این کیف هاست، به واسطه ی دورافتادن از محیط طبیعی خودش است که به صورت امروز درآمده. مثلاً من از مهتاب بیشتر کیف می برم، هروقت به ماه نگاه می کنم که نیاکان انسان همه به آن نگاه کرده اند جلو آن فکر کرده اند، گریه کرده اند و ماه سرد و بی اعتنا درآمده و غروب کرده مثل این است که یادگار آنها در آن مانده است. من از مهتاب بیشتر کیف می کنم تا از بهترین چراغ هائی که بشر اختراع کرده. همه ی اختراحات انسان و نتیجه ی افکار او، اصلش از همان احساسات موروثی است. چرا عشق که اولین احتیاج طبیعی بوده، از این قانون خارج باشد؟ »( س.گ.ل.ل از مجموعه ی سایه روشن ) سوسن در پاسخ به او دوباره بیان می کند که عشق همچون دیگر نیازهای روزمره انسان است: « ولی نه عشق پست تر و نه عالی تر از احتیاجات دیگر است؛ یک احتیاج طبیعی است مثل خوردن و خوابیدن » همچنان که قبلاً بیان کردیم هرچند نگرش سوسن و تد در مورد عشق یکسان نیست ولی هردوی آنها به وجود آن تاکید دارند و آن را از احتیاجات بشر می دانند. صادق هدایت در این داستان بیان می کند که پیشرفت علم و علم زدگی، در نهایت ممکن است به از بین رفتن عشق و انسانیت منجر شود. او همچنین مرگ را یکی از موارد ضروری در زندگی می داند که اگر نباشد نتایج سوء آن به شکل جنون و خودکشی در افراد بروز می یابد. در این میان سرمی که همه ی انسان ها قبول کرده اند تا آن را استفاده کنند و بوسیله ی آن نسل بشر را بتدریج نابود کنند و از رنج و درد و نبود آرامش برهانند، مورد استفاده قرار می گیرد ولی ملی متاسفانه به دلیل اشتباهی که در مایع و میزان مواد سرم اتفاق می افتد، نتیجه ی عکس می دهد. یعنی بجای از بین بردن میل جنسی، عشق را از بین می برد. بعد از آن انسان های بی عشق، میل جنسی شان غیر قابل کنترل می شود و اتفاقات عجیبی رخ می دهد. جنون عمومی به وجود می آید، خودکشی به انواع گوناگون شیوع می یابد، کارخانه ها منفجر می شوند، زنان در کاسه ی سر کودکان خود شراب می نوشند، احساسات بچه گانه به آخرین حد خود می رسد و آتش شهوت همه جا را نابود می کند. همان طور که دیدید در این داستان هم مانند دیگر داستان های هدایت نبود عشق و روابط انسانی، مرگ روحی و جسمی شخصیت ها را در پی داشت. ولی با این تفاوت که در صورت نبود مرگ این خودکشی است که انسان های بی مقصد وبی هدف که آرامشی در زندگی خود حس نمی کنند به سوی آن می روند. مختار قادری گروه اندیشه /thought
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1488]