پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849939069
نويسنده: عبدالوهاب فراتي نقطهگرههاي مثبت و منفي در اتحاد ملّي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عبدالوهاب فراتي نقطهگرههاي مثبت و منفي در اتحاد ملّي
خبرگزاري فارس: مبحث كانوني اين نوشتار، بررسي اتحاد ملّي و علل تأخر تحقق آن در ميان جناحها و گروههاي سياسي در ايران پس از انقلاب است. اتحاد ملّي در ميان مباحث اجتماعي، اهميت بسياري در يكپارچگي سياسي و تأمين منافع ملّي دارد.
انقلاب حاصل اتفاق و اتحاد نيروهاي مردمي بر موضوعي مشترك است كه اين اتفاق انقلابي با تلاش آگاهانه ميتواند به اتحاد سياسي تبديل گردد. نگارنده در پي آن است كه بگويد براي دستيابي به اتحاد ملي بهوجود آگاهي و بالا بردن آستانة تحمل نيروهاي سياسي نياز است؛ چراكه وجود اختلاف و تفاوت در جوامع، خصلت لاينفك زندگي سياسي است، ولي با لحاظ اهميت و ضرورت منافع مشترك و عمومي، ميتوان در عرصة زندگي جمعي با كاربستهايي به توافق رسيد كه حاصل آن رسيدن به تعالي و كمال جامعه خواهد بود.
نقطهگرههاي منفي در وفاق انقلابي
مبحث كانوني اين نوشتار، بررسي اتحاد ملّي و علل تأخر تحقق آن در ميان جناحها و گروههاي سياسي در ايران پس از انقلاب است. اتحاد ملّي در ميان مباحث اجتماعي، اهميت بسياري در يكپارچگي سياسي و تأمين منافع ملّي دارد. شايد امروزه به دليل سادگي و پيش پاافتادگي وحدت و اتحاد ملّي، سخن مجدد از آن، به نوعي تكرار به حساب آيد، اما تأكيد دوباره آن از سوي مقام معظم رهبري، يادآور اين سخن از امام خميني است كه فرمود: "بايد هي تلقين كنيم ما به هم، هركس موعظه ميكند همين را بگويد، هركس سخنراني ميكند همين مطلب را بگويد، خيال نكند اين را گفتهاند، بايد هميشه گفت، بايد به گوش مردم و به گوش ملّت و به گوش همه ارگانهاي دولتي هي خواند به اينكه فراموش نكنيد وحدت را، هي نگوييد وحدت و دنبالش نباشيد، عملاً با هم وحدت داشته باشيد، شما برادرهاي هم هستيد."[1] وحدت در انديشه آن فقيد، آنقدر اولويت و اهميت داشت كه از آن به تعبيراتي ياد مينمود كه كمتر درباره موضوع ديگري به كار برده است.[2] اصطلاحاتي مثل نعمت الهي، كليد پيروزي، معجزه، برادري، اساس پيشرفت و واجب شرعي، تعابير زيبايي هستند كه در بيانات ايشان به كار رفتهاند. اما آنچه همواره وي را در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي نگران ميكرد تفرقه و جدايي بين نيروهاي انقلاب بود؛ چراكه از نظر ايشان، تفرقه گوياترين نشانهاي است كه حكايت از اين امر مينمايد كه قيام ما براي خدا نبوده است.
امامخميني، در همان ماههاي نخستين انقلاب، بياني غمانگيز اما مهم در اينباره دارد كه تاكنون كمتر به كار رفته است: "در سوره هود وارد است: فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ يعني استقامت كن و بر جاي ايست آنطوركه مأموري، با كسي كه توبه كرد با تو و در حديث وارد است كه جناب رسولالله(ص) فرمود: شَيِّبَتْني سوره هود لمكان هذه آيه؛ يعني پير كرد مرا سوره هود، براي خاطر اينكه... آن حضرت بيم آن داشت كه مأموريت انجام نگيرد، و الا خود آن بزرگوار استقامت داشت... . شما ملّت ايران قيام كرديد... همه فرياد ميزديد ما جمهوري اسلامي ميخواهيم... امر اول (قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فردي) را كه فرمودهاند قيام كنيد براي خدا، اطاعت كرديد، باقي مانده است امر دوم فاستقم كما امرت و من تاب معك، استقامت كنيد، اين قيام را حفظ كنيد."[3]
در واقع امام(ره)، كلمه ما امرت در آيه شريفه فوق را همان جمهوري اسلامي ميگرفت و از استقامت نيروهاي انقلابي يا همان من تاب معك ميهراسيد. بدون ترديد، آنچه او را اينچنين هراسناك ميكرد و از ماندن يا تضعيف جمهوري اسلامي بيمناك ميساخت و آن را نشانهاي از قيام براي غير خدا ميدانست، تفرقه و تخريب دروني نيروهاي انقلابي بود. به همين دليل بود كه ايشان، اختلاف و تفرقه را منشأ تمام بدبختيها و عقبماندگيهاي مسلمانان ميدانست و از آن به سم مهلك، انتحار و خودكشي ياد ميكرد[4] و تفرقهافكنان را جنود ابليس ميدانست و لو اينكه نماز شبشان ترك نشود؛ چراكه از نظر وي، اختلاف ريشه در حب نفس انسان دارد و آدمي را از وصف رحمانيت الهي، يعني اتحاد جدا، ميسازد.[5]
ازاينرو، بايد همواره پرسيد كه اتحاد بين نيروهاي سياسي چگونه ميسر است و چطور ميتوان آن را در بين نيروهاي ملّي بسط داد يا تقويت كرد. علاقهمندم در پاسخ به اين پرسش مفهوم اتحاد ملّي را آزادانه به معناي وفاق سياسي تأويل برم. اجمالاً وفاق سياسي؛ يعني تعريف آگاهانه از حدود اختلافات و اتفاق نظرها، و اين چيزي است كه ما امروزه فاقد آن هستيم. وفاق سياسي، اصطلاحي است كه بيشتر در مقابل وفاق انقلابي به كار ميرود. وفاق انقلابي، وفاقي است غير ارادي و غير عقلاني كه معمولاً در شرايط انقلابي رخ ميدهد و ممكن است در شرايط پسا انقلابي به وفاق سياسي بينجامد يا نينجامد. شايد يكي از دلايل مهم در به تأخير افتادن اتحاد ملّي در بين نيروهاي سياسي آن باشد كه وفاق انقلابي در جمهوري اسلامي به وفاق سياسي تبديل نشده است. وفاق انقلابي بدين مفهوم است كه بخشهايي از جامعه بنا به دلايلي گرد هم ميآيند و در امر سرنگوني رژيم پيشين مشاركت ميجويند. اين مشاركت، كه امري احساسي و غير ارادي است، بيشتر برخاسته از خصايص زيباشناختي آرمانهاي يك انقلاب است. معمولاً آرمانها و ايدئولوژي در هر انقلابي، مجمل، كلّي و مبهماند و در شورشهاي خياباني و اعتراضات عمومي در همان سطح باقي ميمانند. اين ويژگي، علاوهبراينكه به آرمانهاي هر انقلابي، جذابيت و زيبايي خاصي ميبخشد، عملاً خود انقلاب را نيز به رخدادي عاشقانه تأويل ميبرد و آن را در نسبتي عاطفي با نيروهاي انقلابي قرار ميدهد و اين چيزي است كه روزا لوكزامبورك گفته است: "در فضاي انقلابها، همواره اشتقاقها تبديل به وفاق ملّي ميشود؛ يعني طبيعت هر انقلابي، اقتضا ميكند كه شقاق و پراكندگي جاي خود را به وفاق و همدلي بسپارد."
علت ديگر را ميتوان در اين سخن لاكلاو جستجو كرد كه از آن به وجود گرهاي منفي تعبير ميكند؛ يعني وقتي چيزي (مثل سلطنت پهلوي)، براي سلب كردن وجود دارد و به طور مشترك همگان در پي آناند، اين هدف مشترك آرامآرام سبب پيوند هويتهاي متكثر در جامعه ميشود.
علت سوم، آن چيزي كه ميتوان از آن به فضاي گفتماني تعبير كرد كه زمينهساز انقلاب است. فضاي گفتماني كه در نهضت اسلامي ايران بهوجود آمد آنقدر غناي مفهومي داشت كه تمام خرد گفتمانهاي آن روز را گرد هم آورد و به آنها معنا بخشيد. اگر در گفتمانهاي رهاييبخش آن روزگار، مثل ماركسيسم، سوسياليسم و ليبراليسم، از موضوع امپرياليسم سخن به ميان ميآمد، در عرصه گفتمان انقلاب اسلامي از مقوله استكبار بحث ميشد كه فراگيرتر از موضوع امپرياليسم بود. استكبار در فرهنگ قرآني، امپرياليسم را در درون خود دارد، اما فراسوي آن فضايي مفهومي پديد ميآورد كه از يكسو، استضعاف و از سوي ديگر، استبعاد را پوشش ميدهد. استعمار و استثمار در اين مجموعه جاي ميگرفت. يا آنگاه كه از كاربرد كار در برابر سرمايه بحث ميشد، امام خميني ميفرمود خداوند كارگر است يا هنگامي كه نيروهاي چپ از پرولتاريا سخن ميگفتند، در فضاي گفتماني انقلاب اسلامي، واژه استضعاف به كار ميرفت كه مفهومي فراگيرتر بود و پرولتاريا را در درون خود جاي ميداد.
و بالاخره اينكه، ظهور امام خميني به عنوان مخالف قدرتمند شاه و مستقر شدن او در كانون مخالفت با رژيم پهلوي، تأثير بسزايي در اجماع نيروهاي سياسي عليه سلطنت پهلوي داشت. او همان كاري را انجام داد كه لنين در انقلاب كبير روسيه، و مائو در انقلاب چين به انجام رسانده بود؛ با اين تفاوت كه لنين حزب كمونيست را پشت سر خود داشت و پس از پيروزي انقلاب فوريه 1917 وارد لنينگراد شد. مائو رهبر حزب كمونيست چين و فرمانده نيروهاي مسلح و مجهزي بود كه ماهها با ارتش چيانكاچيك در بخشهايي از خاك چين جنگيده بود. اين در حالي بود كه حضرت امام، هيچ نوع سازمان سياسي و نيروي مسلح در اختيار نداشت. ستاد رهبري او در خارج از كشور مستقر بود. وي مسجد را سنگر مقاومت و مبارزه قرار داد و در اوج انقلاب به ايران وارد شد. امام خميني هيچگاه در نقد رژيم پهلوي نه به بحرانهاي عمومي اردوگاه امپرياليسم اشاره كرد و نه از واژههايي مانند بورژوازي، اليناسيون، مدرنيزاسيون، افزايش انتظارات، توسعه ناهمگون و فقدان جامعه مدني، كه در زبان سياسي نيروهاي مبارز متداول بود، بهره جست. واژگاني كه فقط توسط گروه اندكي به كار ميرفت، و بدين وسيله از همخواني و همزباني با تودههاي مردمي محروم ميشدند.
همين عوامل در كنار آرمانهاي كلي انقلاب بود كه توانست كليه نيروهاي سياسي را در وضعيت انقلابي به وفاق برساند و حتي تا مدتي كه معمولاً از آن به ماه عسل انقلاب ياد ميشود گرد هم نگاه دارد.
بايستهها يا نقطه گره هاي مثبت در اتحاد ملّي
نخستين دشواره از زماني آغاز ميگردد كه روايت انقلاب دگرگون ميشود. در روايت پيش از انقلاب، فضاي زيبا و دلانگيزي به چشم ميخورد و كلّي و مبهم بودن آرمان و ايدئولوژي انقلاب، عشقي فراگير توليد مينمود. در آن بستر، فضاي انقلابي به صورت عاملي آشتيدهنده عمل ميكرد و همچون نخ تسبيح تمام دانههاي پراكنده را به هم پيوند ميداد. اين دانهها كه همان تفكرات و ايدئولوژيهاي متنوع سياسياند به تعبير ويتگنشتاين به صورت بازيهاي زباني يك متن در ميآيند و هرگز فراسوي مرز اتحاد به سمت پراكندگي نميروند. آنچه آنها را به هم پيوند ميزد يك نقطهگره منفي بود. اما پس از پيروزي انقلاب، آن چيزي كه ميتواند اين اتحاد و پيوند سابق را نگاه دارد و تكثر و واگراييِ در چارچوب را از خطر پراكندگي نجات دهد حضور يك نقطهگره مثبت است و نه نقطهگره منفي؛ زيرا آنچه ميبايست نفي ميشد از فضا خارج شده است و اكنون بايد در كانون و گرداگرد يك نقطه گره ايجابي جمع شوند تا پيوند درونيشان تداوم يابد. تاريخ انقلابها به ما توضيح ميدهند كه انقلاب، ماه عسلي كوتاه دارد و به محض روشن شدن و جزئي شدن ايدئولوژي و آرمانهاي يك انقلاب، نيروهاي انقلابي ديروز به دنبال تفسيرهاي متفاوتي كه از آرمانهاي انقلاب ميكنند در مقابل روايت و فهم ديگران، قرار ميگيرند و صفآرايي ميكنند و به تدريج وفاق گذشته خود را از دست ميدهند. بههميندليل، آنها از اتفاق بر سر يك جغرافياي مشترك براي اداره جامعه از هم ميگريزند و به رويارويي و تخاصم با هم روي آورند. اينكه گفته ميشود هر انقلابي، فرزندان خود را ميخورد، شايد به همين غيريتسازيهاي دروني اين دوره از انقلاب اشاره ميكند. از اين دوره به بعد، غيرتسازيها شروع ميشود، حاشيهها دچار ريزش ميگردد و همدلي متنها به منازعه مبدل ميگردد. در برايند چنين نزاعي، آنان كه در گفتمان حاكم جايي براي خود نمييابند و اهداف و آرمانهاي خود را در عرصه عينيت جامعه پس از انقلاب، بازتابيافته نمينگرند آرامآرام به حاشيه ميروند يا بر اثر هژمونيك شدن گفتمان حاكم، به كرانهها روانه ميگردند. مشكل چنين حادثهاي نيز برخاسته از آن است كه دوره وفاق انقلابي به سر آمده و وفاق سياسي كه نياز وضعيت پساانقلابي است هنوز شكل نگرفته است. اين همان قرار نگرفتن نقطه گره مثبت به جاي نقطه گره منفي است.
ازاينرو، ما ميتوانيم در اينجا از آسيبهايي سخن گوييم كه ما را از رسيدن به وفاق سياسي منع ميكنند. وفاق سياسي به معني حذف اختلافات نيست. در وفاق سياسي نيز اختلاف در تفكر و روش وجود دارد، اما براساس چارچوبي محكم، حل و فصل ميشود.
به همين دليل، وفاق سياسي بر خلاف وفاق انقلابي كه احساسي و عاطفي است، وفاقي است عقلاني و حداقل مبتني بر عقل عملي است. وفاق سياسي بر چند محور مهم تكيه دارد كه فقدان آنها، آسيبشناسي اتحاد ملّي نيز به حساب ميآيد: 1ــ وفاق بر اصول اساسي نظام سياسي؛ 2ــ وفاق بر قواعد حقوقي حل اختلاف؛ 3ــ وفاق در حدود عمل مجريان.
بر اساس محور نخست، قانون اساسي جمهوري اسلامي، كه خود بازتابي از آرمانهاي مقدس انقلاب اسلامي است، به تفسيرهاي بعضاً متخالفي مبتلا ميشود كه خود مانعي بر سر راه هم افق شدن نيروهاي سياسي در گفتمان انقلاب است. قانون اساسي، موضوعات مهمي مثل آزادي، عدالت، حقوق ملّت، جمهوريت و اسلاميت را در درون خود جمع كرده، اما نتوانستهايم آنها را نهادينه كنيم؛ چون بنا به تعاريف متفاوتي كه ما از اين مفاهيم داريم اينها جمعشدني نيستند. در مثالي روشنتر، ميتوان به تنوع پايگاهها و منابع مشروعيت نظام سياسي اشاره كرد. امروزه بخشهايي از جامعه به دلايل سنّتي از رهبري نظام اطاعت ميكنند و بخشهايي ديگر نيز به دلايل قانوني، تبعيت از وي را بر خود لازم ميدانند. اين بدين معناست كه مبناي حقوقي مورد وفاقي در خصوص سرچشمه اصلي مشروعيت نظام، در ميان طرفداران آن وجود ندارد. اين امر، علاوه بر اينكه سبب شقه شدن ساختار سياسي كشور و پيدايش دو يا چندگانگي حاكميت ميگردد، به ايجاد نوعي معضل پنهان مشروعيت در جمهوري اسلامي ميانجامد كه گهگاهي اين معضل بروز مينمايد و به كل نظام سياسي شوك وارد ميكند. اين ابهام و چندگانگي در پايه مشروعيت نظام سياسي در قانون اساسي نيز نمودار شده است. گويي نويسندگان قانون اساسي و كساني كه آن را بازنگري كردهاند، به تعمد، اين مسأله را شفاف نكرده و آن را در بوته اجمال و ابهام نهادهاند. ازهمينرو، تفسير اصول قانون اساسي به وجوه مختلف ممكن ميگردد و هر طائفه، جناح و حزبي بر مبناي اصول و پيشدانستههاي خود به تأويل و تفسير اين اصول دست ميزند.
در مثلي ديگر ميتوان نشان داد كه چگونه اصول اقتصادي قانون اساسي، كه مبناي چشمانداز توسعه اقتصادي كشور است، نميتواند نقطه گره مثبت گروهها در فعاليتهاي اقتصادي باشد. بر اساس گزارش اتاق بازرگاني، كه در سال 1379 منتشر شده، تفسير احزاب و نيروهاي فعال سياسي از اصول اقتصادي قانون اساسي، متفاوت و از درون به شدت متكثر و ناهمخوان است.
وفاق بر قواعد حقوقيِ حل اختلاف، كه در محور دوم به آن اشاره شد، در تبديل وفاق انقلابي به وفاق سياسي سهم بسزايي دارد. در جامعهاي كه درباره قواعد حل اختلاف مناقشه وجود داشته باشد داوري درخصوص اختلافات نيز مختل ميشود و درستي و مشروعيت مجريان قانون نيز متزلزل ميگردد. در بعضي از مناقشات سياسي و اقتصادي سالهاي اخير به كرات ديده شده است كه بعضي از گروهها و احزاب سياسي، قضاوت مراجع قضايي كشور را قبول ندارند و فصلالخصومه آنان را سياسي قلمداد ميكنند. به همين دليل در پارهاي از موارد قاضي نيز مجبور ميشود قسم ياد كند كه رأي خود را بر اساس ملاحظات سياسي صادر نكرده است. اين در حالي است كه قاضي به هنگام پذيرش در قوه قضاييه چنين قسمهايي خورده است. اين نشان ميدهد كه حتي او نيز ميداند ديگران رأي او را ممكن است قبول نكنند و احتمالاً آن را حمل بر ملاحظات جناحي كنند.
برايند نبود وفاق بر سر اصول اساسي نظام سياسي و نيز قواعد حقوقي حل اختلاف، به مخاطره افتادن مشروعيت عمل مجريان و كارگزاران دولت در عرصههاي مختلف مدني است كه بازتاب آن نيز به جامعه سياسي كشيده ميشود. در چنين وضعيتي، گروههاي سياسي به هم بياعتماد ميشوند، در كنار هم نميتوانند كار كنند و فعال شدن و به صحنه آمدن خود را به كنار رفتن يا حذف ساير جناحهاي سياسي منوط ميدانند.
همين دلايل كافي است تا نشان دهيم كه اتحاد ملّي نيازمند اتفاق بر سه اصل مهم است كه در فقرات فوق به اجمال از آنها سخن گفتيم. به همين دليل، در تعريف وفاق سياسي گفته شد: وفاق سياسي يعني تعريف آگاهانه و عالمانه از حدود اختلافات و اتفاق نظرها. اين بدين معناست كه وفاق سياسي، عملي ارادي و آگاهانه است؛ عملي كه وجود اختلافها را به عنوان خصلت لاينفك زندگي سياسي مفروض ميگيرد، اما بر سر اصول و پيشانگارههاي مهمي در عرصه زندگي جمعي به توافق ميرسد.
نبايستههاي اتحاد ملّي
گذشته از اصول سهگانهاي كه در بحث از الزامات ذهني وفاق سياسي به آن اشاره شد، اساساً اتحاد ملّي در سطح جامعه مدني، بايد واجد خصايص سلبي ديگري هم باشد تا مفاد آن به مصادره جناحي در نيايد. در واقع مهمترين خطري كه دعوت رهبر معظم انقلاب به اتحاد ملّي را تهديد ميكند "با من" بودن است. اتحاد ملّي نيازمند بستري براي "با هم بودن" است تا زمينه تحقق آن در جامعه سياسي فراهم شود. دستيابي به اين ايده مبتني بر اصول چهارگانه ذيل است:
1ــ اتحاد ملّي نبايد خصلت و متولي جناحي داشته باشد. اتحاد ملّي به نوعي فرايندي عمومي است كه تولي عموم و مشاركت جمع را ميطلبد. به فرض اگر اتحاد ملّي را جناح داراي قدرت مطرح سازد، اين اتحاد به معناي با من بودن است و ممكن است ماهيتي ابزاري به خود گيرد. ازاينرو بايد، اين مفهوم ملّي را از كمند و مصادره جناحي، خارج، و در تمام سالها به صورت امري ملّي و عمومي پيگيري كرد.
2ــ عمومي كردن اتحاد ملّي به ايجاد بستري مناسب براي گفتوگوي آزاد ميان كليه نيروها و جناحهاي سياسي نيازمند است. اين بدين معناست كه بايد مسأله اتحاد ملّي از حالت آييننامه و دستوري، خارج و به دغدغه عمومي تبديل شود. هركس بايد گوش باشد تا صداي ديگران را بشنود تا در روزگار و بختي ديگر صدايش شنيده شود.
3ــ اتحاد ملّي در سطح نيروها و نخبگان سياسي، وحدتي حداقلي است و اين به معناي قبول تفاوتها و اختلاف سليقهها در فرايند اجماع ملّي است. اين همان چيزي است كه معمولاً در ادبيات سياسي از آن به اجماع سلبي يا اتفاق بر خطوط قرمز ياد ميكنند. ازاينرو، نظام سياسي بايد ظرفيتي فراهم آورد تا اجماع بر مشتركات يا همان خطوط قرمز شكسته نشود و اميد به وفاق بر خطوط سبز را در آينده فراهم نمايد.
4ــ پذيرش ديگران به معناي مشروعيت داشتن ديگري در تصميم و عمل است. اين بدين معناست كه مصلحت عموم به مشاركت همه فعالان سياسي در فرآيند تصميمگيري و تصميمسازي نيازمند است نه هر آنچه كه جناح محور حق يا مصلحت بداند. شايد مهمترين پيامد چنين رخدادي، از انفعال در آمدن نيروهاي حاشيهاي و پيوند دغدغهآميز آنها با سرنوشت عمومي جامعه باشد.
نتيجه:
برآيند گفتوگوهاي اجمالي ما در اين مقاله، نشان داد كه دستيابي به اتحاد ملّي به تلاش عمومي و آگاهاهي از حدود اختلافات و اتفاقنظرها نياز دارد. اين امر در صورتي تحقق خواهد يافت كه نيروهاي سياسي آستانه تحمل خود را بالا برند و به حضور ديگران در عرصه امور جامعه احترام نهند.
پينوشتها
-------------------------------
* عضو هيات علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
[1] ــ صحيفه نور، ج 13، ص 203
[2] ــ رسول آفتاب، شماره 2، خرداد 1386
[3] ــ همان، ج 17، ص 25
[4] ــ همان، ج 13، ص 246
[5] ــ همان، ص 81 و 58
....................................................................................
منبع:ماهنامه زمانه، شماره 64
سه شنبه 28 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-