تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زباله را شب در خانه هاى خود نگه نداريد و آن را در روز به بيرون از خانه منتقل كنيد،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833380964




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرگ در می‌زند؛ نوشته وودی آلن


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: شبح تیره ی شنل پوشی ناشیانه میكوشد از پنجره بالا بیاید. این جناب مزاحم باشلق و لباس چسبان سیاهرنگی پوشیده است. باشلق سرش را پوشانده است، اما چهره‌ی...   نمایش در اتاق خواب خانه‌ی دو طبقه نات اكرمن رخ می‌دهد كه جایی در كیوگارد نز واقع است. كف اتاق كیپ تا كیپ با قالی فرش شده است. یك تخت‌خواب دو نفره ی بزرگ و یك میز توالت بزرگ. اتاق اسباب و اثاثه و پرده مفصل دارد، و روی دیوارها چند تابلوی نقاشی و یك دماسنج زشت آویزان است. به هنگام بالارفتن پرده، موسیقی ملایمی ‌به گوش می‌رسد. نات اكرمن، تولیدكننده‌ی لباس، پنجاه وهفت ساله، طاس وشكم گنده، روی تخت دراز كشیده و روزنامه‌ی دیلی‌نیوز  فردا را دارد تمام می‌كند. لباس حمام به تن و دم پایی به پا دارد، و در پرتو چراغی كه روی میز سفید كنار تخت است، مطالعه می‌كند.   زمان نزدیك نیمه شب است.ناگهان صدایی می‌شنویم، و نات روی تخت به حال نشسته در می‌آید و به پنجره نگاه می‌كند. نات: این دیگه چی یه؟ شبح تیره ی شنل پوشی ناشیانه می‌كوشد از پنجره بالا بیاید. این جناب مزاحم باشلق و لباس چسبان سیاهرنگی پوشیده است. باشلق سرش را پوشانده است، اما چهره‌ی میانسال و سفید سفیدش را می‌بینیم. به ظاهر چیزی است شبیه نات. با صدای بلند نفس نفس می‌زند و لبه‌ی پنجره می‌لغزد و داخل اتاق بر زمین می‌افتد. مرگ: (چون كس دیگری نمی‌تواند باشد!) یا عیسی مسیح، كم مونده بود گردنم بشكنه. نات: مات و مبهوت نگاه می‌كند. شما كی هستی؟ مرگ: مرگ. نات: كی؟ مرگ:  ببینم ـ می‌شه بشینم؟ كم مونده بود گردنم بشكنه. مثل برگ دارم می‌لرزم. نات: شما كی هستی؟ مرگ: عرض كردم كه مرگ. ببینم، یه لیوان آب پیدا می‌شه؟ نات: مرگ؟ منظورت چی یه، مرگ؟ مرگ: تو چه ت ئه؟ مگه لباس سیاه و صورت سفیدم رو نمی‌بینی؟ نات: چرا.مرگ: ببینم امشب شب جشن قدیسی ـ چیزی یه؟ نات: نه.مرگ: پس من مرگ ام دیگه. حالا می‌شه یه لیوان آب ـ یا آب معدنی ئی ـ چیزی ـ بهم بدی؟ نات: این یه جور شوخی یه...؟ مرگ: شوخی چی یه؟ مگه پنجاه وهفت سالت نیست؟ مگه تو نات اكرمن نیستی؟ شماره‌ی 118، خیابون پاسیفیك؟ مگه این كه گم كرده باشم ـ احضارنامه رو كجا گذاشتم؟   جیب‌هایش را می‌گردد و سرانجام برگه‌ی آدرس داری در می‌آورد. ظاهراً آن را كنترل می‌كند.نات: از من چی می‌خوایی؟ مرگ: چی می‌خوام؟ فكر می‌كنی چی می‌خوام؟ نات: حتماً شوخیت گرفته. من كاملاً سرحال و سالم‌ام. مرگ: ( بی اعتنا ) آ – هان. (به دوروبر می‌نگرد.) جای خوشگلی یه. خودت درستش كردی؟ نات: یه دكوراتور داشتیم، اما خودمون هم باهاش كار كردیم. مرگ: ( به عكسی روی دیوار نگاه می‌كند.) من از این بچه‌های چشم درشت خوشم می‌آد. نات: من فعلاً نمی‌خوام برم. مرگ: نمی‌خوایی بری؟ تو رو خدا شروع نكن كه حالش رو ندارم. می‌بینی كه، از صعود حالت تهوع بهم دست می‌ده. نات: چه صعودی؟ مرگ: از ناودون اومدم بالا. می‌خواستم یه ورود نمایشی داشته باشم. دیدم پنجره‌ها بزرگ اند و تو هم بیداری داری مطالعه می‌كنی. گفتم به زحمتش می‌ارزه. بالا می‌رم و با یه كمی‌ـ ‌چیز ـ وارد می‌شم.   (انگشت‌هایش را به اصطلاح می‌شكند و ترق تروق راه می‌اندازد.) همین موقع پاشنه‌ی پام گیر كرد به چند تا شاخه‌ی مو. ناودون شكست و آویزون شدم به یه بند. بعد شنلم شروع كرد به پاره شدن. می‌گم بیا بریم بابا. انگار از اون شب‌های سخته. نات  : تو ناودون من رو شكستی؟مرگ: شكست. یعنی نشكست، یه خرده كج شد. تو چیزی نشنیدی؟ من خوردم زمین. نات  : داشتم چیز می‌خوندم. مرگ: چی بوده شش دانگ رفته بودی تو بحرش. (روزنامه‌ای را كه نات می‌خواند بر می‌دارد.) سرقت در  مجلس عیاشی. می‌تونم این رو امانت بگیرم؟ نات: هنوز تمومش نكرده‌م. مرگ: اِ – نمی‌دونم چه جوری بهت بگم. رفیق!  نات: چرا زنگ در خونه رو از پایین نزدی؟ مرگ: می‌گم كه، می‌تونستم زنگ بزنم اما كه چی؟ این جوری اقلاً یه خرده نمایشی‌تر شد. تو فاوست رو خونده‌ای؟  نات: چی رو؟ مرگ: تازه، اگه مهمون داشتی چی؟ تو این‌جا با یه مشت آدم مهم نشسته‌ای. اون وقت من كه جناب مرگ باشم ـ درست بود زنگ می‌زدم و راست از در جلویی می‌اومدم بالا؟ عقلت كجا رفته؟ نات: گوش كن، آقاجان، الان دیگه خیلی دیره. مرگ: آره. راست می‌گی، پس رفتیم؟ نات: كجا؟ مرگ: مرگ. همون. همون‌چیز. سرزمین سعادت ابدی. (به زانوی خودش می‌نگرد.) می‌دونی، بدجوری زخم شده. اولین كارمه، هیچ بعید نیست قانقاریا بگیریم. نات: صبر كن ببینم. من فرجه می‌خوام، من آماده‌ی رفتن نیستم. مرگ: متأسفم. كارش نمی‌تونم بكنم. دلم می‌خواد، اما وقتش همین الانه. نات: چه طور ممكنه وقتش همین الان باشه؟ تازه با شركت مدیست اورجینالز به توافق رسیدم. مرگ: چند دلار بیش‌تر یا كم‌تر چه فرقی می‌كنه؟ نات: معلومه، نباید هم برای جناب‌عالی مهم باشه؟ حتماً بروبچه‌ها خرج ومخارج شما رو پرداخته ند. مرگ: می‌خوایی راه بیفتی یا نه؟ نات: (خوب مرگ را برانداز می‌كند.) متأسفم، اما باور نمی‌كنم شما مرگ باشی. مرگ: چرا؟ انتظار داشتی كی باشه ـ  راك هودسن؟ نات: نه، قضیه این نیست. مرگ: می‌بخشید كه ناامیدتون كردم. نات: عصبانی نشو. چه می‌دونم... همیشه فكر می‌كردم تو... ا... قدت بلند‌تر باید باشه. مرگ: من یك وپنجاه وهفتم. نسبت به وزنم مناسبه. نات: تو یه كم شبیه منی. مرگ: پس می‌خواستی شبیه كی باشم؟ من مرگ توام. نات: یه كمی ‌بهم وقت بده. یه روز دیگه.مرگ: نمی‌تونم. توقع داری چی بگم؟ نات: فقط یه روز دیگه. بیست وچهار ساعت. مرگ: این یه روز رو واسه چی می‌خوایی؟ رادیو گفت فردا بارون می‌آد. نات: ببینم، نمی‌تونیم یه جوری باهم كنار بیاییم؟ مرگ: چه جوری مثلاً؟نات: تو شطرنج بازی می‌كنی؟ مرگ: نه، نمی‌كنم.نات: یك فیلمی ‌دیدم كه تو توش شطرنج بازی می‌كردی؟ مرگ: حتماً كس دیگه‌ای بوده، چون من شطرنج بازی نمی‌كنم. جین‌رامی‌ شاید، اما شطرنج نه !نات: جین ‌رامی ‌بازی می‌كنی؟ مرگ: من جین ‌رامی ‌بازی می‌كنم؟ مثل اینه كه بپرسی پاریس یه شهره؟ نات: پس خوب بلدی، ها؟ مرگ: خیلی خوب. نات: الان می‌گم چی كار می‌كنم... مرگ: با من معامله بی‌معامله. نات: من باهات رامی‌ بازی می‌كنم. اگه تو بردی، فوری باهات می‌آم. اگه من بردم، یه كم بهم فرصت بده، خیلی كم ـ فقط یه روز دیگه. مرگ: كی وقت رامی ‌بازی كردن داره؟ نات: ای بابا، تو كه خوب بلدی. مرگ: گرچه احساس می‌كنم یه دست بازی به جایی بر... نات: پس یالله، آقایی كن. یه دست نیم ساعته می‌زنیم. مرگ: راستش اجازه ندارم. نات: ورق‌ها این جاند. قضیه رو این قدر گنده نكن. مرگ: باشه. یه كم بازی می‌كنیم. بهم آرامش می‌ده. نات: (ورق ها، دفتر یادداشت، و مداد می‌آورد.) از این كارت پشیمون نمی‌شی. مرگ: با من مثل ویزیتورها حرف نزن. ورق‌ها رو بیار. یه آب معدنی فرسكا هم بهم بده، یه چیزی هم باهاش بیار بخوریم. ناسلامتی مهمون بهت وارد شده، چیپسی بیسكویت نمكی‌ای ـ چیزی نداری؟ نات: چند تا تیكه كالباس دودی، تو دیس، طبقه‌ی پایین داریم. مرگ: كالباس؟ ببینم، اگه رئیس جمهور اومده بود خونه‌ات چی؟ به اون هم كالباس دودی می‌دادی؟ نات: تو كه رئیس جمهور نیستی. مرگ: ورق بده بابا... نخواستیم..   (نات ورق می‌دهد و یك ورق «پنج » رو می‌كند.)نات: می‌خوایی برای هر امتیاز یه سنت بدیم بازی جالب‌تر بشه، ها؟ مرگ: همین طوری ش برات جالب نیست؟ نات: سر پول كه باشه، بهتر بازی می‌كنم. مرگ: هر چی تو بگی، نیوت. نات: نات. نات اكرمن. تو اسم من روی نمی‌دونی؟ مرگ: نیوت، نات ـ سردردی دارم كه نگو. نات: این پنج رو می‌خوایی؟ مرگ: نه. نات: پس ورق بردار. مرگ: ( در حال برداشتن ورق، دست خودش را از نظر می‌گذارند.) خدای من، دست من كه چیز به درد خور ندار د.نات: چه جوریه؟ مرگ: چی چه جوریه؟    (حین گفت وگوهای بعدی. ورق بر می‌دارند و ورق می‌اندازند.) نات: مرگ. مرگ: می‌خواستی چه جوری باشه؟ دراز به دراز می‌افتی و تموم. نات: چیزی هم بعدش هست؟ مرگ: ای ناقلا، «دو»ها رو نگه داشتی.. نات: دارم می‌پرسم: بعدش هم چیزی هست؟ مرگ: ( بی خیال ) خودت می‌بینی. نات: اوه، پس چیزی هست كه ببینم، بله؟ مرگ: خب، شاید نباید اون جوری بهت می‌گفتم، بنداز. نات: جواب گرفتن از تو مثل یه معامله‌ی بزرگه. مرگ: من دارم ورق بازی می‌كنم، مرد. نات: خیلی خب. بازی كن، بازی كن.مرگ: به علاوه، دارم پشت سرهم كارت بهت می‌دم. نات: زیاد در بند رد كردن كارت ها نباش. مرگ: نیستم. دارم ردیف‌شون می‌كنم. ببینم ورق برنده چی بود؟ نات: چهار، نكنه می‌خوایی بیایی پایین؟ مرگ: كی گفت می‌خوام بیام پایین؟ فقط پرسیدم ورق برنده چیه. نات: من هم فقط پرسیدم بعد مرگ چیزی هست آدم دلش خوش باشه؟ مرگ: بازی كن.نات: هیچ چی نمی‌تونی بهم بگی؟ ما كجا می‌ریم؟ مرگ: ما؟ راستش رو بخوایی، گلوله می‌شی می‌افتی اون وسط. نات: وای، طاقتش رو ندارم! درد هم داره؟ مرگ: همه‌اش یه ثانیه طول نمی‌كشه. نات: محشره. ( آه می‌كشد.) بهش احتیاج دارم. كسی كه با مدیست اورجینالز قاطی می‌شه... مرگ: چهارها در چه حال‌اند؟ نات: می‌خوایی بیایی پایین؟ مرگ: حالشون خوبه؟ نات: نه. دوتاش پیش منه. مرگ: شوخی می‌كنی؟ نات: نه جان تو. می‌بازی. مرگ: یا مسیح مقدس. من فكر كردم تو شیش‌ها رو جمع می‌كنی. نات: نه. ورق بده. بیست ودو امتیاز. بنداز.   (مرگ ورق می‌دهد) حالا حتماً باید بیفتم كف اتاق، هان؟ نمی‌شه روی كاناپه و ایستاده باشم؟ مرگ: نه. بازی كن.نات: چرا نه؟ مرگ: برای این كه می‌افتی كف اتاق! ولم كن. ناسلامتی باید تمركز داشته باشم ها. نات: من فقط می‌گم چرا كف اتاق؟ همین! چرا نمی‌شه همه‌ی اون ماجرا وقتی اتفاق بیفته كه من كنار كاناپه و ایستاده باشم؟ مرگ: من سعی خودم رو می‌كنم. حالا می‌تونیم بازی كنیم؟ نات: من فقط همین رو می‌گم. تو من رو یاد موی لف كوویتس می‌ندازی. اونم كله شقه. مرگ: من آقا رو یاد موی لف كوویتس می‌ندازم. مرد حسابی، من یكی از ترسناك‌ترین چهره‌هایی هستم كه می‌توانی تصورش رو بكنی، اون‌وقت می‌گی تو رو یاد لف كوویتس می‌ندازم ! چی كاره است این بابا، خزفروشه؟ نات: تو هم باید یه همچو خزفروشی می‌شدی. شیرین سالی هشتاد هزار دلار در می‌آره. حاشیه دوزه. كارخونه هم از خودشه. دو امتیاز. مرگ: چی؟ نات: دو امتیاز. من تموم كردم. تو چی داری؟ مرگ: دست من رو نگو كه خیلی خیطه. نات: پر از پیك هم هست. مرگ: از بس ور زدی تو.     ( از نو ورق پخش می‌شود و ادامه می‌دهند.) نات: منظورت چی بود گفتی اولین كارته؟ مرگ: چه منظوری می‌توانم داشته باشم؟ نات: یعنی می‌خوایی بگی ـ كه قبلاً كسی نرفته؟ مرگ: معلومه كه خیلی‌ها رفته‌ند. اما من نبردم شون. نات: پس كی برده؟ مرگ: اون‌های دیگه. نات: مگه اون‌های دیگه‌ای هم هستند؟ مرگ: معلومه. هر كی به شیوه‌ی خاص خودش می‌ره. نات: این رو نمی‌دونستم. مرگ: چرا تو باید بدونی؟ مگه تو كی هستی؟ نات: یعنی چی من كی هستم؟ یعنی ـ من هیچ چی نیستم؟ مرگ: هیچ چی كه نه. تو تولیدكننده‌ی لباسی. بنابراین اسرار ابدی نمی‌دونستی چیه. نات: چی داری می‌گی؟ من دلار در می‌آرم به چه خوشگلی. دو تا بچه فرستاده‌م كالج. یكی‌شون تو كار تبلیغاته، یكی‌شون ازدواج كرده. خونه دارم. ماشین كرایسلر دارم. زنم هر چی می‌تونسته بخواد داره. كلفت، پالتو پوست، سفر تفریحی. همین الان تو ایدن راكه. روزی پنجاه دلار خرج می‌كنه كه نزدیك خواهرش باشه. من هم قراره هفته‌ی دیگه برم پیش‌اش. فكر كردی من كی‌ام ـ یه ولگرد خیابون؟ مرگ: خیلی خب. زیادی نازك نارنجی نباش. نات: كی نازك نارنجیه؟ مرگ: خوشت می‌آد پشت سر هم بهم توهین بشه؟ نات: من بهت توهین كردم؟ مرگ: تو نگفتی ازم ناامید شده‌ای؟ نات: چی انتظار داری؟ انتظار داری واسه‌ات موشك هوا كنم؟ مرگ: منظورم این جور چیزها نبود. منظورم شخص خودم بود. این كه زیادی كوتوله‌ام، اینم، اونم.نات: من گفتم تو شبیه منی. انگار سیبی كه از وسط نصف كرده باشند. مرگ: خیلی خب ـ ورق بده، ورق بده.   (به بازی ادامه می‌دهند تا صدای موسیقی بالا می‌گیرد و نور آن قدر كم می‌شود تا صحنه تاریك تاریك می‌شود.  نور دوباره اندك اندك می‌آید. حالا مدت زمانی گذشته و بازی آن‌ها تمام شده است. نات امتیازشماری می‌كند.)نات: شصت و هشت..... پنجاه. خب، تو باختی. مرگ: (ناراحت به دسته ی ورق ها نگاه می‌كند. ) گفتم نباید اون « نُه » رو می‌نداختم. لعنتی. نات: بنابراین تا فردا.مرگ: یعنی چی تا فردا؟ نات: یه روز مهلت رو من بردم دیگه. پس تنهام بگذار. مرگ: تو جدی می‌گفتی؟ نات: قرار گذاشتیم دیگه. مرگ: آره، اما ـ نات: اما بی اما. من بیست وچهار ساعت بردم. برو فردا بیا. مرگ: نمی‌دونستم راستی راستی داریم سر زمان بازی می‌كنیم. نات: از تو فبیحه. باید حواست رو جمع می‌كردی. مرگ: آخه این بیست و چهار ساعت رو من كجا برم؟ نات: چه فرق می‌كنه؟ اصل قضیه اینه كه من یه روز برنده شدم. مرگ: می‌خوایی چی كار كنم ـ تو خیابون‌ها ویلون و سرگردون بشم؟ نات: یه اتاق تو هتل بگیر، بعدش برو سینما. می‌تونی یه شورولت كرایه كنی تو خیابون‌ها بچرخی. اما مواظب باش سر و كارت با پلیس فدرال نیفته. مرگ:  دوباره امتیازات رو بشمر... نات: تموم شد ـ بیست و هشت دلار هم بهم بدهكاری. مرگ: چی؟ نات: بعله، بفرما ـ ایناهاش ـ خودت ببین. مرگ: ( جیب هایش را می‌گردد.) چند تا تك دلاری بیش‌تر ندارم ـ به بیست و هشت دلار نمی‌رسه. نات: چك هم قبول می‌كنم. مرگ: از كدوم حساب؟نات: من رو ببین با كی معامله كردم.مرگ: برو شكایت كن. آخه مرد حسابی من كجا می‌تونم حساب داشته باشم؟ نات: خیلی خب، فعلاً هرچی داری بده، بقیه‌اش هم می‌گیم حلال. مرگ: ببین، من این پول رو لازم دارم.نات: آخه تو پول واسه چی لازم داری؟ مرگ: هیچ می‌فهمی‌چی می‌گی؟ مگه جناب عالی نباید بری اون ور؟ نات: خب، كه چی؟ مرگ: كه چی ـ می‌دونی چه قده راهه؟ نات: خب باشه؟ مرگ: بنزین چی؟ وسیله چی؟ نات: مگه با ماشین می‌ریم! مرگ: بعداً می‌فهمی. (عصبی و تحریك شده. ) ببین ـ من فردا بر می‌گردم، و تو باید بهم فرصت بدی بدهیم رو صاف كنم. و گرنه حسابی تو دردسر می‌افتم. نات: هرچی تو بخوایی سر دو برابر یا هیچ‌چی بازی می‌كنیم. می‌تونم یه‌هفته، بگو یه ماه دیگه رو هم ازت ببرم. اون جوری كه تو بازی می‌كنی شایدم یه چند سال دیگه رو.مرگ: بنده هم تو این مدت ویلون و سرگردون. نات: فردا می‌بینمت. مرگ: ( نزدیك در ) هتل خوب كجا پیدا می‌شه؟ من رو بگو از هتل حرف می‌زنم. با كدوم پول. می‌رم می‌شینم تو میدون بیك فورد.( روزنامه را بر می‌دارد.) نات: بیرون. بیرون. اون روزنامه مال منه.     (روزنامه را پس می‌گیرد.) مرگ: (در حال بیرون رفتن ) یكی بگه رسیدی، می‌گرفتی می‌بردیش. بی‌خودی سرت گرمِ رامی‌شد كه چی؟نات: (صدایش می‌كند) پایین می‌ری مواظب باش. روی یكی از پله‌ها قالی پوسیده است. (درست در همین لحظه صدای سقوط هولناكی می‌شنویم. نات آهی می‌كشد، بعد می‌رود به طرف میز كنار تخت و گوشی تلفنی را بر می‌دارد و شماره می‌گیرد. نات: الو، موی؟ منم. گوش كن. نمی‌دونم كسی با من شوخی‌اش گرفته بود یا چیز دیگه‌ای بود، به هر حال مرگ همین الان این جا بود. باهم یه خرده جین‌رامی ‌بازی كردیم... نه، مرگ. خودِ خودش. شاید هم كسی كه ادعا می‌كنه مرگه. موی اگه بدونی چه قدر دست و پا چلفتیه !(پرده) برگرفته از کتاب: مرگ در می‌زند  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1618]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن