تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مهدى امت من كسى است كه هنگام پر شدن زمين از بيداد و ظلم، آن را پر از قسط و عدل ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850125037




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انتشار خاطرات علي اصغر خداياري در زندان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

علي اصغر خداياري عضو حزب مشارکت ضمن انتشار خاطرات روزهاي بازداشت خود اعلام کرد:در طول بازجويي مطمئن شدم که بازجو همان فردي است که در جلسه اول حدس زده بودم. زماني که من در وزارت اطلاعات شاغل بودم او از همکاران اداره‌کلي بود که من مديرکل آن بودم. او فردي بسيار منضبط، مؤدب و متواضع بود و من بسيار به او علاقه داشتم، در اواخر بازجويي طاقت نياوردم و موضوع را به او گفتم، موضوع را تأييد کرد و من هم چشم‌بند خود را برداشته و او را در بغل گرفتم.      به گزارش راسخون متن کامل خاطرات علي اصغر خداياري که در وبلاگ شخصي وي منتشر شده به اين شرح است:   روز اول- دوشنبه 1 تير ماه 88   حدود ساعت 8 ديشب بود که 4 نفر با حکم پليس امنيت براي تفتيش خانه و دستگيري من به منزل ما مراجعه کردند. با اين‌که حکم‌شان کلي و فاقد اسم بود و طبق قانون نمي‌توانستند اقدام به تفتيش و دستگيري کنند، ولي من هيچ مقاومتي در برابر درخواست آن‌ها نکردم. برخوردشان بسيار محترمانه بود، و فقط لپ‌تاپ مرا برداشته و ساير نقاط منزل را نگشتند. به‌همراه آنان به بازداشت‌گاه اوين منتقل شدم. در مدخل ورودي چشم‌بندي به من دادند تا چشم خود را با آن ببندم. پس از تشريفات اوليه و به‌تن کردن لباس زندانيان به سلول انفرادي راهنمايي شدم. ابعاد سلول حدود 80/1 در 5/2 متر بود که فاقد توالت بوده و در گوشه‌اي از آن يک دستشويي استيل به‌چشم مي‌خورد. کف سلول با موکتي قهوه‌اي رنگ فرش شده بود و سه عدد پتوي سربازي در گوشه‌اي از آن قرار داشت. داخل سلول کاملاً روشن بود و بر روي ديوارهاي آن هيچ چيزي از قبيل پريز و کليد برق، چوب رختي و غيره ديده نمي‌شد. هنوز حس کسي را که حبس شده است نداشتم، و پس از خواندن نماز دراز کشيده و به‌خواب رفتم. امروز با صداي اذان صبح که در راهرو پخش مي‌شد بيدار شدم و پس از خواندن نماز دوباره دراز کشيدم، ولي تا زمان توزيع صبحانه خوابم نبرد. کم‌کم موقعيت را درک مي‌کردم و زندان فشار رواني خود را به‌من تحميل مي‌کرد. تا موقع ناهار و پس از آن تا عصر که براي بازجويي به طبقه پايين منتقل شدم، به ارزيابي موقعيت پرداختم. در اتاق بازجويي دو نفر بازجو پشت سر من قرار گرفته و بازجوي اصلي شروع به صحبت کرد. مؤدبانه و محترمانه سخن مي‌گفت ولي لحن تحکم‌آميزي داشت، و احتمالاً قصد داشت استيلاي رواني خود را بر من تحميل کند، و البته در اين کار مؤفق نيز بود. با نشانه‌هايي که از سوابق من ارايه مي‌کرد معلوم بود که مرا به‌خوبي مي‌شناسد، من هم با توجه به اين نشانه‌ها و لحن صداي او حدس زده بودم که او کيست. اولين جلسه بازجويي شايد 2 تا 3 ساعت طول کشيد. عمده وقت جلسه به گفتگوي شفاهي، که بيش‌تر او حرف مي‌زد، گذشت. پس از پايان بازجويي به سلول بازگشتم. پس از صرف شام و اقامه نماز براي ملاقات با قاضي مجدداً به پايين راهنمايي شدم. با چشم بسته در کنار ميزي ايستاده بودم که فردي چشم‌بند مرا کنار زد و ضمن نشان دادن خود به من و معرفي خود، گفت که قاضي من مي‌باشد. او برگه تفهيم اتهام را به‌دست من داد که بر روي آن اتهام بنده ”تباني عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي از طريق شرکت در تحصن و تظاهرات“ اعلام شده بود، و از من خواست آخرين دفاع خود را در چندخط بنويسم. برگه به‌صورت کپي بود و معلوم بود که عين آن به برخي افراد ديگر نيز داده شده است. من براي مطالعه دقيق برگه و نوشتن دفاعيه درخواست عينک کردم که گفته شد نيازي به عينک نيست و زودتر دفاعيه خود را بنويسم، من هم نوشتم معتقد به نظام جمهوري اسلامي هستم و اين اتهام را قبول ندارم. در آن موقع هدف از اين تفهيم اتهام و اخذ دفاعيه را نفهميدم، ولي بعدها فکر کردم احتمالاً اين جلسه که در 24 ساعت اول بازداشت برگزار گرديد، براي تمديد قرار بازداشت من بوده است. بعد از نوشتن دفاعيه به سلول منتقل شده و به استراحت پرداختم.   روز نهم- سه‌شنبه 9 تير ماه 88   پس از انجام اولين جلسه بازجويي فکر کردم دوره حبس من نبايد بيش از چند روز طول بکشد، نشانه‌گزاري‌هاي زندانيان سابق براي نگه‌داشتن حساب زمان را بر روي ديوار سلول که برانداز مي‌کردم، از 7 روز تا 19 روز نشانه را پيدا کردم، ولي تصور حتي 7 روز بازداشت در اين سلول انفرادي نيز برايم بسيار سخت بود. چند روز اول پس از بازجويي، با توجه به اين‌که انتظار آزادي را مي‌کشيدم بسيار سخت گذشت، بعد از 3- 4 روز براي خلاصي از اين بلاتکليفي به‌فکر برنامه‌ريزي براي روزهاي خود افتادم. اولين اقدام تنظيم برنامه غذايي بود. در زندان روزي سه وعده غذا با کيفيت مناسب توزيع مي‌شد که با توجه به کم‌تحرکي در درون سلول استفاده از هر سه وعده مي‌توانست موجب خمودگي و کسالت شود، به‌همين دليل تصميم گرفتم روزي يک وعده غذا بخورم. اگر چه در سال‌هاي گذشته بيش‌تر روزهاي دو ماه رجب و شعبان را روزه مي‌گرفتم و حلول ماه رجب بهترين فرصت براي روزه گرفتن بود، ولي با توجه به سابقه ناراحتي کليه و ترس از عود دردهاي کليوي تصميم گرفتم روزه نگيرم و ضمن استفاده از غذاي وعده ناهار، در وعده‌هاي صبحانه و شام فقط چاي بنوشم. از روز دوم خواب شبانه نيز برايم مشکل شده است، گاهي تا اذان صبح بيدار هستم و پس از نماز صبح از شدت خستگي به‌خواب فرومي‌روم و حوالي ظهر بيدار مي‌شوم. از حدود روز پنجم به‌بعد برنامه گذران اوقات روزانه من به اين صورت درآمده است که بعد از ناهار به ورزش و خواندن نماز قضا مي‌پردازم، شب تا صبح به تفکر و محاسبه گذشته خويش مشغول هستم و صبح تا ظهر را نيز مي‌خوابم. امکان استفاده از قرآن و مفاتيح نيز وجود دارد، ولي من به‌دليل نداشتن عينک در درون سلول از اين فرصت محروم هستم. از سختي روزهاي اول کاسته شده و کم‌کم دارم خود را با شرايط جديد سازگار مي‌کنم، ولي هنوز اميد به آزادي در چند روز آينده را از دست نداده‌ام. عصر امروز براي بار دوم بازجويي شدم.در طول بازجويي مطمئن شدم که بازجو همان فردي است که در جلسه اول حدس زده بودم. زماني که من در وزارت اطلاعات شاغل بودم او از همکاران اداره‌کلي بود که من مديرکل آن بودم. او فردي بسيار منضبط، مؤدب و متواضع بود و من بسيار به او علاقه داشتم، در اواخر بازجويي طاقت نياوردم و موضوع را به او گفتم، موضوع را تأييد کرد و من هم چشم‌بند خود را برداشته و او را در بغل گرفتم. در پايان بازجويي اجازه داده شد با خانه مادرم تماس تلفني بگيرم، و اين اولين تماس با خانواده پس از دستگيري بود.   روز شانزدهم- سه‌شنبه 16 تير ماه 88   ديشب يک پرسش‌نامه مفصل که بنا به گفته فرد توزيع کننده مربوط به يک طرح تحقيقاتي بود، به من داده شد که آن را تکميل کرده و تحويل دادم. عصر امروز براي بار سوم بازجويي شدم. بازجوي اصلي حضور نداشت و بازجوي دوم تعدادي پرسش کتبي را به من داد و من به آن‌ها پاسخ دادم. برخورد مانند دفعات قبل کاملاً محترمانه و دوستانه بود، و در پايان بازجويي اجازه تماس تلفني مجدد با خانواده را نيز پيدا کردم. بازجو يک پرسش کتبي ديگر نيز داد که در سلول به آن پاسخ دهم، و اجازه بردن عينک به سلول نيز به‌من داده شد. در بازجويي جديد علاوه بر موضوع تحصن اساتيد پرسش‌هايي نيز درباره مسائل ديگر از قبيل واقعه 18 تير 1378، حوادث دوران تصدي معاونت دانشجويي دانشگاه توسط من، جبهه مشارکت ايران اسلامي و سمت‌هاي من در اين حزب مطرح گرديد، که تا آن‌جايي که حضور ذهن داشتم، پاسخ دادم.   روز بيست‌وسوم- سه‌شنبه 23 تير ماه 88   داشتن عينک امکان استفاده از قرآن، نهج‌البلاغه و مفاتيح را در سلول فراهم کرده است، در سلول يک جلد مفاتيح‌الجنان وجود دارد که فعلاً گاهي از آن استفاده مي‌کنم. روز جمعه 19 تير ماه به سلول شماره 54 که قبلاً چند روزي را در آن سپري کرده‌ام و اکنون به سلول عمومي تبديل شده است، منتقل شدم. غير از من 4 نفر ديگر در اين سلول زنداني هستند که اتهام همه آن‌ها امنيتي است، ولي هيچکدام در ارتباط با انتخابات دستگير نشده‌اند. در اين سلول يک دستگاه يخچال و يک دستگاه تلويزيون نيز وجود دارد. انس با سلول انفرادي موجب شده است در اين‌جا بسيار ناراحت و معذب باشم. به‌جز برنامه غذايي بقيه برنامه‌هاي خود را نمي‌توانم اجرا کنم و بيش‌تر وقتم به بطالت مي‌گذرد. دعا مي‌کنم اگر بنا نيست به اين زودي‌ها آزاد شوم، هرچه زودتر به سلول انفرادي بازگردم. روز يکشنبه 21 تير ماه يک‌نفر ديگر که دستگيري او تقريباً همزمان با من و در رابطه با انتخابات بوده به جمع ما اضافه شده است. ميهمان جديد فرد بسيار با نشاط و پرشوري است . امروز يکي دو ساعت مانده به ظهر دوباره فرمان کوچ داده شد، و من وسايل خود را جمع‌وجور کرده و به سلول شماره 10 بند 240 انتقال پيدا کردم. در بند 240 غوغايي است، گويا زندانيان زيادي در حال انتقال به اين بند هستند. اکنون دوباره در سلول انفرادي هستم و به اين خاطر خداوند را شاکرم، بدون شک 4 روزي را که در سلول عمومي گذراندم از جمله سخت‌ترين روزهاي بازداشتم بوده است. در سلول جديد يک جلد قرآن نيز وجود دارد و تصميم گرفته‌ام قرائت و ختم قرآن را نيز به برنامه‌هاي خود اضافه کنم.   روز سي‌وهفتم- سه‌شنبه 6 مرداد ماه 88   4 هفته است بازجو سراغ مرا نگرفته است. کاملاً با سلول انفرادي و تنهايي انس گرفته و از نحوه گذران اوقات خود راضي هستم. با توجه به اين‌که در درون سلول توالت فرنگي نيز وجود دارد، تنها بهانه‌اي که براي خروج از سلول وجود دارد استحمام است که طبق برنامه بايد روزهاي شنبه و چهارشنبه انجام شود، ولي در اين‌جا به‌دليل سرد بودن آب در بيش‌تر مواقع، اين دوبار خروج از سلول در هفته به‌طور متوسط به يک‌بار کاهش پيدا کرده است. نگهبانان بند زحمت زيادي مي‌کشند و برخورد آنان با زندانيان بسيار خوب است. با بيش‌تر اين افراد رابطه عاطفي و دوستانه برقرار کرده‌ام، و پس از آزادي از زندان حتماً دلم براي آن‌ها تنگ خواهد شد. بيش‌تر نگهبانان افراد سالخورده‌اي هستند که به‌نظر مي‌رسد بازنشسته بوده و به‌دليل سنگيني کار زندان در اين روزها به‌صورت موقت به کار فراخوانده شده‌اند، به‌طوري‌که وقتي از يکي از آن‌ها به‌خاطر زحماتي که براي ما مي‌کشند تشکر کردم، در پاسخ من گفت که بايد او از ما تشکر کند چرا که ما باعث شده‌ايم به‌کار گرفته شود و اگر ما نبوديم او اکنون بي‌کار در خانه نشسته بود. عصر امروز پس از قريب يک ماه براي بازجويي فراخوانده شدم. بازجو فرد جديدي بود و گفت پرونده من به او سپرده شده است. برخورد بسيار دوستانه‌اي داشت و از آن لحن تحکم‌آميز گذشته نيز خبري نبود.نوع برخورد کاملاً متفاوت با دفعات قبل بود و جلسه به‌جاي بازجويي بيش‌تر به يک گپ‌وگفت دوستانه شباهت داشت. بازجو پرونده من را خوانده بود و در رابطه با نکاتي که براي او مبهم بود پرسش‌هايي مطرح کرد که پاسخ دادم. با اجازه بازجو پس از مدت‌ها با منزل تماس تلفني گرفتم که کسي پاسخ نداد و من روي پيغام‌گير خبر سلامتي خود را به‌اطلاع خانواده رساندم.   روز چهل‌ويکم- شنبه 10 مرداد ماه 88   از ديروز که چهلمين روز بازداشتم بود، برنامه غذايي خود را تغيير داده و تصميم گرفته‌ام بقيه دوران بازداشت را روزه بگيرم. عصر امروز نگهبان به‌سراغم آمد و گفت که بازجو با من کار دارد. به بخش بازجويي راهنمايي شدم. فرد ديگري غير از بازجو به پيشوازم آمد و گفت از برادري که در زمينه مسائل ديني مطالعاتي دارد دعوت شده است به زندان آمده و با متهمان گفتگوي فکري داشته باشد، و از من خواست چنان‌چه مايل هستم جلسه‌اي با او داشته باشم. گفتم وضع روحيم مساعد بحث‌هاي فکري نيست ولي اگر او فکر مي‌کند جلسه ممکن است مفيد باشد، من حرفي ندارم. مرا به اتاقي راهنمايي کردند. پشت ميزي که در اتاق قرار داشت روبروي او نشستم. روي ميز براي پذيرايي دو ليوان چاي و چند عدد بيسکويت قرار داشت، تعارف کرد که گفتم روزه هستم. پيش از شروع بحث، وضع روحي خود و عدم آمادگي براي بحث فکري، و اين‌که اين موقعيت اساساً براي چنين بحث‌هايي مناسب نيست، بيان کردم و گفتم شايد بهتر باشد که اين گفتگو در بيرون زندان و فضاي ديگري انجام گيرد. برخورد بسيار خوبي داشت و گفت که اگر علاقه‌مند به ادامه صحبت نيستم مي‌توانيم جلسه را در همين جا ختم کنيم. نهايتاً با اعلام آمادگي من براي شنيدن بحث‌ها جلسه آغاز شده و حدود يک ساعت به‌طول انجاميد، بيش‌تر بحث‌هاي او درباره مباني نظري ولايت فقيه بود. در پايان پيشنهاد کرد که چند جلد از کتاب‌هاي صحيفه امام را در اختيار من قرار دهد تا در سلول مطالعه کنم و بحث در روزهاي بعد ادامه يابد، که من با اعلام اين‌که آمادگي روحي و ذهني براي اين کار را ندارم، از اين کار امتناع کردم. بحث فکري در روزهاي بعد ادامه پيدا نکرد، ولي يکي دو روز بعد دو جلد کتاب، يکي کتاب ولايت فقيه امام (ره) و ديگري کتاب ولايت فقاهت و عدالت آيت‌الله جوادي آملي، براي مطالعه من در سلول فرستاده شد. کتاب امام را که در سال 1356 يکبار مطالعه کرده و از روي آن سه نسخه دست‌نويس براي قرار دادن در اختيار ديگران تهيه کرده بودم، به‌طور کامل خواندم ، که خاطرات آن سال‌ها را در ذهنم زنده کرد. بخش قابل توجهي از کتاب آيت‌الله جوادي آملي را نيز مطالعه کردم. پس از پايان جلسه به من اجازه داده شد يکبار ديگر با خانواده تماس تلفني بگيرم، اين تماس از طريق تلفن اتاق محل کار بازجويان صورت گرفت و توانستم با مادر، خواهر و همسرم صحبت کنم.   روز چهل‌وسوم- دوشنبه 12 مرداد ماه 88   ديروز و امروز عصر نيز بازجويي من ادامه يافت. در پايان جلسه ديروز بازجو اطلاع داد که پرونده من از نظر او کامل است و قصد دارد آن را براي طي مراحل بعدي به مرجع ذيربط بفرستد. من قبلاً در بازجويي‌ها گفته بودم که در تنهايي خود به اين نتيجه رسيده‌ام که ديگر فعاليت سياسي حرفه‌اي انجام نداده و در وبلاگ خود نيز مطلبي ننويسم. در ذکر علت اين تصميم نيز اضافه کرده بودم که اين يادداشت‌ها معمولاً در فضاي هيجاني، احساسي و واکنشي نوشته مي‌شود و به همين دليل بعضاً با خطاهاي اخلاقي مثل افراط و تفريط، خروج از دايره انصاف، استفاده از تعابير تند و نامناسب، ذکر موارد غيرمستند و مواردي از اين قبيل همراه است، و من براي جلوگيري از تکرار اين اشتباه‌ها تصميم گرفته‌ام تا اطلاع ثانوي يادداشت سياسي ننويسم. وقتي بازجو آخرين پرسش خود را که پس از آزادي چه‌کار خواهم کرد، مطرح نمود من همان مطلب را دوباره نوشتم. بازجو در پايان جلسه بازجويي ديروز گفت که مي‌خواهد مرا به سلول عمومي منتقل کند، من با توجه به برنامه‌ريزي که براي خود در سلول انفرادي انجام داده بودم، از او خواهش کردم اجازه دهد بقيه ايام بازداشت را نيز در همين سلول انفرادي بگذرانم، و او هم قبول کرد. بازجويي عصر امروز بسيار مختصر بود و طي آن بازجو گزارش خبرگزاري فارس از سخنان آقاي ابطحي و آقاي عطريان‌فر را در جلسه دادگاه براي مطالعه در اختيار من قرار داد، و اين اولين اطلاعاتي بود که از اوضاع بيرون به‌دستم مي‌رسيد.   روز چهل‌ونهم- يکشنبه 18 مرداد ماه 88   از يک هفته قبل که آخرين جلسه بازجويي برگزار شد، در انتظار آزاد شدن هستم. عصر امروز نگهبان به‌سراغم آمد و گفت که بازجو با من کار دارد. از سلول بيرون آمدم. بازجو در راهرو منتظرم بود دست من را گرفت و به سمت راهرويي که اتاق‌هاي بازجويي در آن‌جا قرار داشت، حرکت کرديم. از من پرسيد که آيا مي‌خواهم با خانواده‌ام ملاقات کنم، و من با اين تصور که مدت زيادي تا آزاديم نمانده است، گفتم ترجيح مي‌دهم با وضعيت ظاهري فعلي، لاغر شدن، ژوليدگي موهاي سروصورت، و ملبس بودن به لباس زندان با مادر و همسرم روبه‌رو نشوم. دوباره موضوع انتقال به سلول عمومي را مطرح کرد، که من همان سخن پيشين مبني بر ترجيح سلول انفرادي را تکرار کردم. در راهرو به فردي که بحث فکري هفته قبل را به من پيشنهاد کرده بود و لهجه‌اي اصفهاني داشت برخورد کرديم. بازجو به او، که اورا حاج‌آقا خطاب مي‌کرد، گفت که آقاي خداياري نه ملاقات مي‌خواهد و نه مي‌خواهد به سلول عمومي منتقل شود. من دلايل خود را براي حاج‌آقا نيز تکرار کردم، او پيشنهاد کرد که به‌دادگاه بروم و درآن‌جا صحبت کرده و همان مطالبي را که در بازجويي‌ها مبني بر زمين گذاشتن قلم به دليل اشتباهات گفته‌ام، بيان کنم. در پاسخ گفتم که من نمي‌توانم در آن‌جا صحبت کنم و اگر به دادگاه بروم هيچ حرفي نزده و سکوت خواهم کرد. روي پيشنهاد خود اصرار نکرد و من و بازجو به مسير خود ادامه داديم. خواهش کردم تماس تلفني ديگري با خانواده داشته باشم، موافقت کرد. در تماس با خانواده مطلع شدم که از طرف دانشگاه به آن‌ها اطلاع داده‌شده است که براي قبل از ظهر فردا يک ملاقات حضوري جور شده است، و آن‌ها قصد دارند فردا براي ملاقات با من به اوين بيايند. موضوع را به بازجو گفتم، او اظهار بي‌اطلاعي کرده و گفت با او هيچ هماهنگي صورت نگرفته است، و بدون اجازه او ملاقات امکان‌پذير نيست. از او خواهش کردم اگر امکان دارد خودش اجازه ملاقات حضوري را بدهد، با اين درخواست موافقت کرد و عصر فردا را براي اين ملاقات تعيين نمود.   روز پنجاه‌ام- دوشنبه 19 مرداد ماه 88   عصر با اعلام نگهبان چشم‌بند زده و براي اعزام به محل ملاقات با خانواده از سلول بيرون آمدم. در راهرو با بازجويم برخورد کردم، مجدداً بر انتقال من به سلول عمومي تأکيد کرد و من هم دوباره خواهش خود را تکرار کردم. به‌نظرم به اصرار من جهت ادامه اقامت در سلول انفرادي مشکوک شده است، گفت اگر نمي‌خواهم به سلول عمومي بروم بايد کتباً درخواست کنم. شايد فکر مي‌کند من دنبال افزايش مدت اقامت در سلول انفرادي و جمع کردن سابقه مبارزاتي براي خودم هستم، در حالي‌که من هدفي جز استفاده بهتر از وقت خود ندارم. قرار شد پس از برگشتن از ملاقات درخواست خود را بنويسم. پس‌از خارج شدن از بند با يک خودرو پژو 405 به سمت درب جنوبي بازداشتگاه حرکت کرديم. مادر، همسر، برادر و دو خواهرم براي ملافات آمده‌بودند. ملاقات به‌صورت حضوري و در اتاقي که در نزديکي درب اصلي زندان واقع بود، صورت گرفت. زمان ملاقات 20 دقيقه بود و مأمور همراه در جلسه نشسته و صحبت‌ها را ضبط مي‌کرد. با خانواده درباره مسائل عادي و روزمره صحبت کرديم، روزهاي سختي را پشت‌سر گذاشته بودند ولي روحيه‌شان خوب بود. مقداري شيريني و آب‌ميوه با خود آورده‌بودند، همسرم به همه شيريني تعارف کرد، هم من و هم مأمور همراهم روزه بوديم، بقيه هم چيزي نخوردند. پس از بازگشت به بند مجدداً با بازجو برخورد کرده و از او تشکر کردم. پس از نوشتن درخواست عدم انتقال به بند عمومي، از او درباره زمان آزاديم پرسش کردم، گفت مسائل ديگري وجود دارد که بايد فردا درباره آن‌ها صحبت کنيم و آزادي من به نتايج گفتگوي فردا بستگي دارد. من که فکر مي‌کردم بازجويي‌هايم به‌پايان رسيده و پرونده‌ام براي طي مراحل اداري آزادي به مرجع قضايي ارسال شده است، از اين پاسخ بازجو بسيار نگران شدم. شبي که پس از ملاقات با خانواده مي‌توانست يکي از بهترين شب‌هاي دوران بازداشت باشد، به يک کابوس تبديل شده است.   روز پنجاه و يکم- سه‌شنبه 20 مرداد ماه 88   ديشب هم مثل شب‌هاي ديگر تا نزديک صبح بيدار بودم، ولي بسيار سخت‌تر گذشت. پس از نماز صبح از فرط خستگي خوابم برد، وقتي نگهبان درب سلول را باز کرد تا مرا پيش بازجو ببرد، هنوز خواب بودم. اين اولين باري بود که قبل از ظهر براي بازجويي مي‌رفتم، همه بازجويي‌هاي قبلي در ساعات عصر انجام شده بود. در اتاق بازجويي نشسته‌بودم که بازجوي خودم به‌همراه همان حاج‌آقاي اصفهاني، که قبلاً ذکر او رفت، وارد اتاق شدند. پس از سلام و احوال‌پرسي معمول حاج‌آقا روي صندلي پشت‌سر من نشست و بازجويي را شروع کرد. همه وقت اين جلسه که شايد بيش از يک ساعت به‌طول انجاميد، به بازجويي شفاهي درباره نوشته‌هاي وبلاگم اختصاص داشت. بازجو بخش‌هايي از نوشته‌ها را که احتمالاً از نظر او مسئله‌دار يا مبهم بود، قرائت مي‌کرد و درباره منظور من از اين نوشته‌ها پرسش مي‌کرد. من به بازجو گفتم که هرگز قصد آسيب زدن به ارکان نظام را نداشته‌ام و هميشه سعي کرده‌ام يادداشت‌هايم معطوف به مسائل درون نظام باشد، و اگر احياناً در لحن نوشته‌ها تندي‌ها يا خطاهايي ديده مي‌شود، ناشي از نوشته شدن مطلب در فضاهاي واکنشي و احساسي است، و گفتم که تصميم گرفته‌ام تا اطلاع ثانوي يادداشت سياسي جديدي ننويسم. امروز بعدازظهر مرا پس از قريب دو ماه براي آرايش بردند، و سروصورتم در يکي از راهروهاي بند توسط آرايشگر کوتاه شد.   روز پنجاه و چهارم- چمعه 23 مرداد ماه 88   چند روزي است که روزهاي بسيار سختي را مي‌گذرانم. پس از آرايش روز سه‌شنبه بسيار اميدوار بودم در يکي از دو روز گذشته آزاد شوم ، ولي وقتي ديروز عصر نگهبان سه جلد کتاب، دو جلد نوشته آقاي رحيم‌پور ازغدي و يک جلد نوشته آقاي رباني خوراسگاني، براي من آورد و گفت بازجو گفته است آن‌ها را مطالعه کنم، يأس سراپايم را فراگرفت و فکر کردم آزاديم به تعويق افتاده است. ديشب و امروز برشدت بي‌تابي و نااميدي‌ام افزوده شده است. امشب اصلاً حال خوبي نداشتم، پس از افطار و اداي نماز مغرب و عشا به درگاه خدا شکايت برده و کلي گريه کردم، و بعد به قرآن پناه بردم. کتاب خدا را که باز کردم سوره يوسف آمد، مسجد محل ما امام جماعتي داشت که هر وقت در موقع استخاره سوره يوسف مي‌آمد مي‌گفت سختي زيادي دارد ولي عاقبتش بسيار خوب است، و حالا هم سوره يوسف آمده بود و هم صفحه‌اي آمده بود که در اواسط صفحه يوسف از زندان آزاد مي‌شد. پاسخ پروردگار به التجاي من مثل آب سردي بود که بر روي آتش التهاب درونم ريخته شد، گريه‌ام شديدتر شد، اما اين‌بار گريه نه از سر نااميدي بلکه از شدت شرمندگي در مقابل لطف بي‌پايان معبود بود. مطمئن شدم زمان آزادي نزديک است.   روز پنجاه و پنجم- شنبه 24 مرداد ماه 88   امروز عصر بازجو دوباره به سراغم آمد، و گفت که به خانواده‌ام زنگ زده و گفته‌اند براي آزادي من وثيقه بياورند، راجع به مبلغ وثيقه سخني نگفت. به توصيه بازجو به خانه زنگ زدم تا موضوع را پيگيري کنم، کسي جواب نداد.   روز پنجاه و ششم- يکشنبه 25 مرداد ماه 88   تمام روز منتظر بودم نگهبان درب سلولم را باز کند و خبر آزاديم را بدهد. نزديک افطار دوباره بازجو به سراغم آمد، و مرا با خود برد تا دوباره تلفن زده و موضوع وثيقه را پيگيري کنم. در تماس تلفني با خانه اطلاع پيدا کردم که سندي براي وثيقه جور شده ولي يک نقص ثبتي دارد که قرار است فردا به دنبال رفع آن بروند.   روز پنجاه و هفتم- دوشنبه 26 مرداد ماه 88   امروز هم تا عصر خبري نشد. بازجو شماره تلفن خانه را از من گرفت، تا دوباره زنگ زده و پيگير موضوع باشد. بعداز حدود يک‌ساعت نگهبان وارد سلول شد و گفت وسايل خود را جمع کرده و آماده اعزام براي آزادي باشم. کار رفع مشکل سند وثيقه تا بعدازظهر طول کشيده بود و خانواده نتوانسته بودند سند را به‌موقع به دادستاني برسانند، ولي بازجو با پيگيري و تماس با تلفن همراه قاضي موفق شده بود مشکل مرا در خارج از ساعت اداري حل کند. امروز حدود ساعت 8 بعدازظهر از زندان آزاد شدم، و اگر لطف و همکاري بازجو نبود اين آزادي امروز هم محقق نمي‌شد و بايد تا فردا منتظر مي‌ماندم. در موقع ترک بند از بازجو تشکر کرده و از او خواستم اگر ممکن است هماهنگ کند تا من بتوانم لباس زندان خود را به‌عنوان يادگاري با خود ببرم و در موقع نماز از آن استفاده کنم، او هم تلاش خود را کرد، ولي مسئولين زندان اين اجازه را ندادند. /2759/





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 893]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن